خدا، در فرهنگ ایران، آذرفروز است نه روشنگر. او روشنائی بیکران نیست که همه را روشن کند، بلکه او « منقل یا کانون پرازاخگرهای آتشست » و این حبه های زغال، همان « جان » های انسانها هستند، که او در « تن هرانسانی » می نهد. آنگاه او بادنیکو یا « وای نیکو» میشود، و این حبه های زغال یا جان را درتن هرانسانی برمیافروزد، تا شعله ورشوند وزبانه بکشند وشکل مواج بیابند. از این رو تن انسان، به معنای اجاق وآتشدانست. خدا حبه های زغال وجود خود را که بهره ای ازجان خودش هستند درتن انسانها، برمیافروزد، تا « الو، یا البه » یعنی « الِ به = زنخدای به » بشوند. به عبارت دیگر، خدا، دراجاق یا آتشدان تن انسان، شعله ور وبرهنه ولخت میشود تا همه زیبائی اورا ببینند. این برهنه شدن خدا درتن انسان، که « برهنیتن » نام دارد، روند آفریدن خدا درتن هرانسانیست. خدا، ازتن هرانسانی، برهنه ولخت سربرمیافرازد وبه خود، در هر انسانی، شکل دیگر میدهد. خدای ایران که پیکریابی اصل زیبائی است ( هوچهره + سریره ) شرم از آن ندارد که خود را برهنه کند و درست همین برهنگی را صورت وجامه خود میداند.
Categories