درفرهنگ ایران، انسان، کلید سراسر مسائلست، و نیاز به الله ندارد که خود را دارنده کلیدهای آسمان و زمین میداند. «خرد» در فرهنگ ایران، در سراسر تن انسانست، نه در سر و کله. چنین خردی که تنها نگهبان زندگی اوست، خودش کلید گشودن درب بینش به نیک و بداست، و قانون را تاءسیس میکند
دسته: چاشنی های اندیشه
پیتاگوراس یونانی، بااین اندیشه که « انسان، اندازهِ همه چیزهاست، بنیاد « حقوق بشر» را گذاشت، وفرهنگِ ایران، با این اندیشه که « انسان، کلیدِ سراسر بندهاست»، هم بنیاد حقوق بشر و هم بنیادِنفی ِحکومتِ دینی و ایدئولوژکی را گذاشته است
انسان، کلید سراسر بندهاست (شاهنامه). ما باید این گوهر کلیدی را در خودمان بازیابیم. مسئله اینست که گوهر کلیدی ما را ادیان، لگدمال کرده اند و پوشانیده اند. برآوردن این گوهر کلیدی در ماست که مدرنیته را میافریند، نه در یوزگی از عرب و از غرب
فرهنگ ایران، برضدِروشنگراست چون باروشنیش میخواهدمردم راروشن سازد. فرهنگ ایران، براین استواراست که هرانسانی، میتواندخودش سرچشمه روشنی وحقیقت بشود. هرروشنگری، چشمهِ روشنی را درانسانها، میخشکاند
درشاهنامه، این اندیشه بزرگ میآید که برترین آموزگارانسان، گردش روزگاراست. به عبارت دیگر، معرفتی راکه هرانسانی خودش، درآزمایش مستقیم با دگرگونیهای گیتی می یابد، برترین ارزش رادارد واوراازهمه مراجع دانش ودین، بی نیازمیسازد
فرهنگ ایران، نیروئی را درتاریخ وگذشته، ارج می نهدکه آینده آفرینست، نه امتداددهنده گذشته. فرهنگ، آبیست زنده سازنده وآبادکننده که ازقناتِ تاریک ِتاریخ وگذشته، روانست
فلسفه، خانه ایست که انسان، خودش میسازد تا در آن زندگی کند. فیلسوف، هیچگاه درخانهِ اجاره ای زندگی نمیکند. ملتی که فلسفهِ خودش را نیافریده است، یا بی خانه وآواره است، یا همیشه اجاره نشین است
درجامعه ای که فقط با دروغ میتوان زیست، بایدپیروالله شد، چون الله، ازدروغ میزیدواین حق رابه همه موءمنانش می بخشد
الله، خودش گیتی نمیشودو بنیادِدروغ میشود. باهرخدائی که خودش، گیتی نمیشود، دروغ پیدایش مییابد
اخلاق، برپایه امرونهی، دام پروریست، تا انسان به حکم الله، دام ساخته شود
آنکه عقب افتاده است ، نه تنها درعقب، مـیآید، بلکه آنچه را نیزبه پیش میرود ، به عقب میکشد
وقتی انسان، هیچ چیزی رادرگیتی( دنیا) نمیتواند داشته باشد، درست حریصتربر « ربودن وغارت کردن کام» ازآنچه گذراست میشود، تا ازآنچه متعلق به اونیست، کام برُباید، و به هوای ِکام بردن دربهشت، درانتظارنمی نشیند
هرایده آلی باید گسترهِ انتزاعی ِفلسفه راترک کند و « نقش زیبا» شود، تاهمه جامعه رابه خود جذب کند، ولی معنا درتفکرفلسفی، نهفته است وباید بسیارژرف شدتا بادقت آنرادریافت، وعموم مردم ازعهده آن برنمیآیند، وایده آل،درنقش شدن، سطحی میشود وانبوهی ازرنگهای آشفته میگردد که انسان درآن گم میشودوآن ایده آل، درعمل، ورشکسته میشود
آنکه با فلسفهِ تاریخ وتفکردرگذشته، میخواهد آینده رابسازد، کسیست که به عقب مینگرد، ولی کورکورانه به جلومیرود، وآنکه با ایده آل، میخواهد آینده رابسازد، آنقدربه آینده دورنگاه می اندازدکه پیش پایش رانمی بیند