سکولاریسم، خدا را، از شغل کیفر دادن، معزول میکند، تا دیگر، «قاضی ِجلاد» نباشد، و تا شغل جلادیش را، به خلیفه یا ولی امرش، و اگذار نکند، و او را از شغل پاداش دادن، معزول میکند، تا دیگر، جاکش حوریها و غلمانها، برای موءمنان نباشد. از این پس، هیچ کیفری و پاداشی، ماوراء الطبیعی و آخرالزمانی و قیامتی والهی نیست. کیفر و پاداش، ارزش انسانی و معیا را نسانی پیدا میکند، و رفتارانسان، دیگر، گناه نیست، بلکه خطا و اشتباه رفتار انسان با انسان، به زیان بهزیستی جامعه میشود. یک عمل، برای بهزیستی جامعه انسانیست که پاداش و کیفرمی بیند، نه برای آنکه عملی برضد دین و خدا و رسولش کرده است
دسته: چاشنی های اندیشه
حقیقت و صداقت، دو مفهوم جدا از هم هستند. درحالیکه در فرهنگ ایران، «راستی»، هم صداقتست و هم حقیقت. در«راستی»، حقیقت با صداقت، جفت و انبازند. نه حقیقت، بی صداقت ممکن میشود، و نه صداقت، بی حقیقت. علتش نیزاینست که در فرهنگ ایران، حقیقت در گوهر خود هر فردیست، که از او، آشکار میشود. حقیقت، چیزی فراسوی او نیست که بپذیرد، و نسبت به آن، صادق باشد، و اگر نپذیرد، کافرو ضد حقیقت باشد. حقیقتیکه من می پذیرم و از طبیعت خودِم نجوشیده است، همیشه در کشاکش و کشمکش با گوهر من میماند. آن حقیقت، یاباید با عنف و درشتی، طبیعت مرا به اکراه تغییر بدهد، تا مالک من بشود، یا گوهر من میکوشد که آن حقیقت را افزار خود سازد تا مالک حقیقت شود. از این رو، رابطه حقیقت و صداقت، همیشه متزلزلست، و دروغ، پایدار میماند
به جای آنکه فرهنگ ایران به حکومت ایران، شکل بدهد، حکومت اسلامی، فرهنگ ایران را به آلت دست خود، کاسته، تا آنرا نابود سازد. چنانکه حکومت ساسانی، فرهنگ ایران را به آلت دست زرتشتیگری کاست، و راه شکست ایران را از اسلام گشود. تا فرهنگ ایران، آلت دست حکومتهای دینی و ایدئولوژیکیست، ایران نخواهد توانست از سربپاخیزد. انقلاب بزرگ ایران، با رستاخیز فرهنگ اصیل ایران آغاز میشود. با سیمرغست که فرهنگ ایران، از خاکسترش برخواهد خاست
اندیشیدن، با نواندیشیدن، آغاز میشود، تا زندگی در زمان، نـو و تازه شود. نواندیشی، گوهر سکولاریسم است. فلسفه، برای آفریدن زندگی تازه، با اندیشه تازه است. فلسفه، برای آفریدن رنگارنگی زندگی، با اندیشه های رنگارنگست. سکـولاریسم سیاسی، از سکـولاریسم فلسفی زائیده میشود
نخستین گام در سکولاریسم، آنستکه انسان، میخواهد با اندیشه خودش، سیاست و اقتصاد و حقوق را بیاراید و نظام بدهد، نه با «علم الله». این فلسفه ِاندیشیدنست. چگونه میتوان، سکولاریسم سیاسی را از سکولاریسم فلسفی جداساخت
سکولاریسم سیاسی، میوه درخت سکولاریسم فلسفی است. میوه درخت سکولاریسم فلسفی را، میشود جز و سایر واردات از خارج به ایران آورد، ولی با آن هیچگاه، حکومت، سکولار نخواهد شد، چون این میوه را باید همیشه ازنو، از درخت سکولاریسم فلسفی، چید که در روانها و مغزهای ایرانیان کاشته شود
حکومت مطلقه استبدادی و دیکتاتوری، در جامعه ای امکان و جود می یابد که همه، یکنواخت شده باشند. و این با تحمیل یک عقیده و ایمان به یک آموزه، ممکن میشود. همه با این آموزه دینی یا ایدئولوژیکی، «روشن ساخته میشوند»، با آن روشنی، «همه سطحی ساخته میشوند، درونشان به سطح آورده میشود». به عبارت دیگر، همه عمق فردی خود را که تاریکست، ازدست میدهند و کنترل پذیر میشوند. حکومت دیکتاتوری، از «از تاریکی ِعمق فردی» میترسد، چون نمیتواند آنرا کنترل کند. حکومت مطلقه، جامعه ای میخواهد که هیچ کسی، عمق نداشته باشد، بلکه همه سطحی باشند، و این سطحی بودن را، روشن شدن از نور ایمان به آموزه اش میداند. عمق، سیاه و تاریکست. «سیاه» در فرهنگ ایران، به معنای «مادر = اصل زاینده» هست. زشت سازی ِسیاهی و تاریکی، زشت سازی ِزایندگی از عمق ِفردیت است، چون سرچشمه آزادی و سرکشی در برابر قدرتست
عرفان، جنبشی برضدِ اسلام و قیامی بزرگ، برای آزادی از اسلام بود. از این رو، تفکرات خود را «سرّی = رازآلود» میاندیشید تا بتواند، راه گریز از استبداد هراس آور شریعت داشته باشد. این شیوه اندیشیدن، در راز و در شطح و در قصه، راه آزادی نسبی را برای «نخبگان فهمیده و حساس» که با «اشاره»، در می یابند، باز میکرد. «عوام»، گستره سلطه شریعتمداران بودوهست. تفکر فلسفی، تفکر عـَلنی و «ضدسرّی» است، و هر سراندیشه ای را تابه آخرین حدِر و شنی از همه سو، نگسترد، پیدایش نمی یابد. از این رو، پیدایش تفکر واقعی فلسفی، در جامعه ای که شریعت اسلامی حکومت میکند، غیرممکنست
برای پیدایش تفکر نو آور، در ایران و سایرکشورهای اسلامی، نخست باید، «حافظه را از اولویت انداخت». الاهان نوری، همه مخزن معلوماتند، و این «حافظه یا انبار معلومات» را «علم» مینامند. آنها نیازبه اندیشیدن ندارند. از این رو محور آموزش و پروش دراین کشورها، «حفظ کردن کتاب مقدسشان» هست، تا هر چیز را با آن معیار بسنجند و بپذیرند. ازاین رو تفکر، تابع حافظه میماند. از جمله محتویات این عبارت دکارت، که من میاندیشم پس من هستم، همین از اولویت انداختن حافظه، و اولویت دادن به اندیشیدن است. انسان، آنچه را یاد میگیرد، باید با اندیشیدن برپایه تجربیات حواس خود، باشد. چیزی را که نیندیشیده، آموخته، برضدِ اصالت تفکر مستقل و آزاداوست
چگونه میتوان اسلام را معـتدل ساخت؟ به اژدها گفتند که: تو، چون عبوسی، در غضب، مردم را میترسانی و عذاب میدهی. اگر عبوس نباشی، غضب و قهر و تهدید تو، ناپدید خواهدشد. پرسید: چه باید بکنم تا عبوس نباشم. گفتند: باید بخندی! اژدها از آن پس میخندید، ولی هر بار دهانش را از خنده میگشود، بیش ازپیش، آتش سوزان غضب، زبانه میکشید. ولی آنهائی که دراین آتش میسوختند، از خنده زیبای اژدها، در درا فراموش میکردند، و از زیبائی اژدها، مدهوش میشدند
تفکر در ایمان، میکوشد که برای زیستن در کنون، نو را، تا میتواند، جزو گذشته سازد، و تفکر در فلسفه، میکوشد که تا میتواند برای زیستن در کنون، گذشته را، جزو ِنو، در آینده سازد. مسئله بنیادی که ایندورا باهم گلاویز میسازد، یکی آنست که چه اندازه از نو، در گذشته میگنجد؟ و دیگری آنست که، چقدر از گذشته، در نو و آینده، باقی میماند
فهمیدن با اندیشیدن، تفاوتی ناچیز دارد. هر تجربه تازه ای، هنگامی فهمیده میشود که در عبارات و اصطلاحات آشنا و کهنه، به عبارت آورده شود. تا تازه، جامه کهنه نپوشد، نامفهومست. ولی در اندیشیدن، تجربه تازه انسان، در تاریکی میماند، تا ناگهان به اصطلاحات و عباراتی تازه و بیگانه تصادم کند، و در آنها پدیدار گردد. در اندیشیدن، این تازگی اصطلاحات و عباراتست که مامای ِتجربه های تازه ایست که انسان بدان آبستن شده است. از اینرو ما بیشتر میفهمیم و کمتر میاندیشیم
آنچه که روزمره است، چون بسیار به مانزدیکست، می پنداریم که امری بدیهیست، و زود و آسان میشود فهمید. ولی این نزدیکی و آشنائی، درست علت سخت فهمی و دشوار فهمیست. کسی که در روزمره ها غرقست، و از روزمره ها بدینسو و بدانسو کشیده میشود، خودش نیز جزو «مسئلهِ روز» میشود. تفکر، برای حل مسئله، بدینسان آغاز میشود که انسان بکوشد تا اندازه ای خود را از غرقشدگی و کشیده شدگی از روزمره ها، رها سازد، و از آن فاصله ای پیدا کند. تا بتواند مسائل روز را بهتر بفهمد، و بتواند آنرا بهتر حل کند. این دیالکتیکِ گرفتاری در روزمره ها، و تلاش برای دوری یافتن از آن، گرانیگاه تفکر زنده است. انسان با دو دیدگاه تاریخی، و دیدگاهِ آینده سازی، باید به روزمره گی نزدیک شود، تا واقعیات روز، او را در اندیشیدن، اسیر خود نسازند
در فرهنگ ایران، خدا که خوشه است، تخمهای زندگیش را در تن انسانها میافشاند، و گنج نهفته در انسانها میشود. تن، هم زمین است، و هم به معنای زهدان، و هم به معنای کانون آتشست. از این رو، در فرهنگ ایران، اخلاق و دین و داد (حق و نظام و قانون و عدالت) و زیبائی و کمال، در تن خودِ انسان، گنج نهفته است، و خود انسانها، باید آنرا در خود و دیگران، بجویند و بیابند و بگسترند. در خودِ انسانها، گنج حقیقت هست، و روندِ پیدا ساختن آن، راستی نامیده میشود
فرهنگ ایران، برپایه سرشاری و پُری و لبریزی ِفطرت انسان قرار داشت، که پیآیندش، از سوئی، اصالت انسان (انسان، اصل بینیش و تعیین کننده ارزشهاست)، و از سوی دیگر، خشنودی و خرسندی است. ادیان نوری، منکر غنای انسان، و بدینسان اصالت اوشدند، تا خود، اصل معرفت و تعیین کننده ارزشها (اندازه) شوند، و طبعا انسان را َکنود (=زمینی که حاصخیز نیست، در قرآن) و جاهل و صغیر و ظلوم خواندند. ولی انسان، با «اعتقاد به فقر فطری خود»، حرص سهمگینی به دست یافتن به ثروت و قدرت پیدا کرد، تا کمبودِ فطری خود را جبران کند. برای جلوگیری از این سائقه زورمند، این ادیان، رسیدن به ثروت و قدرت را برای مردمان، گمراه کننده شمردند، که الله با آن، همه را امتحان میکند. عصر جدید در غرب، با این شروع شد که «سائقه دست یابی به ثروت و قدرت» برای عموم، مثبت و مقبول شد، و هرکس که به قدرت و ثروت برسد، در اجتماع ار جمند میگردد. و بدینسان، سکولاریسم و آزادی برپایه سرکشی از آرمان این ادیان پیدایش یافت