برای «حکمت اندیش»، هر کار و اندیشه ای که او در اجتماع و دنیا میکند، فقط «وسیله و آلت» رسیدن به آنچیزیست که او خیر اجتماع و دنیا میداند. او حق به افکار و اعمال شرّ خود دارد، تا به غایتش که خیر مطلق میداند، برسد. اینست که او هرگونه عمل و فکر شرّی که میکند، چون راه رسیدن به غایت مقدس اورا میگشاید، خیر میشود. تا زمانی که او «حکمت اندیش» میماند، او در همه اعمال و افکار شرّخود، کار و فکر خیر، خواهد دید. مسئله از «الله حکیم» شروع میشود، که «کتابش حکیم است» و «حاکمیتش»، بر بنیاد «حکمت اندیشی» گذاشته شده است. ما اساسا، «حکومت» نمیخواهیم، چون نه «حکمت اندیشیم» و نه نیاز به «خدای حکـیم» داریم.
نویسنده: Palang LY
منوچهر جمالی بنیانگزار دید درست و مردمی از فرهنگ ایران است. شایان ذکر است که استاد جمالی نخستین ایرانی است که متوجه شد که فرهنگ ایران ریشه در سیمرغ دارد و فلسفه زرتشت تنها یک قسمت یا یک شاخه ای از فرهنگ ایران است نه همه ی فرهنگ ایران.
از امید خلیل ملکی تا یاس احمد فردید
گفتگوی زندگینامهای با داریوش آشوری / متین غفاریان
روشنفکرانِ صدرِ مشروطه زیرِ نفودِ ایدههایِ روشنگریِ فرانسه برای خود بهروشنی خویشکاریِ ایجادِ انقلابِ فرهنگی در جامعه در جهتِ «تجدّد» را هم میشناختند. اما در دورانِ پس از رضا شاه، در شرایطِ ذهنیِ جهانِ سومی و نفوذِ عظیمِ ایدههایِ انقلابیِ مارکسیست- لنینیستی، وجهِ فرهنگیِ رسالتِ روشنفکری، که همانا «روشنگری» بود، ضعیف و ضعیفتر و وجهِ سیاسیِ آن پیوسته چیرهتر و پُررنگتر شد.
تا یک دیکتاتور میرود، و «حقیقت واحدی که رویشگاه آن دیکتاتوری هست»، میماند، دیکتاتوری و استبداد، بجای میماند و دیکتاتور دیگر، جانشین او خواهدشد. حاکمیت آموزه ها و مکتب هائی که خودرا حقیقت واحد و منحصر به فرد جهان میدانند، باید ازبین بروند، تا امکان پیدایش دیکتاتوری و استبداد از نو در جامعه، از بین برود. بزرگترین «سـتـم»، آنست که به نام «حقیقت منحصربه فردی که باید بر همه حکومت کند»، «حق اندیشیدن درباره آزادی و عدالت»، از انسانها گرفته شود.
زندگی، نیاز به عادت دارد، تا بتواند با سرعت و قطعی عمل و داوری کند، ولی عادت، دشمن اندیشیدن است. یک اندیشه، هنگامی «عادی» میشود، که دیگر در آن، آگاهانه اندیشیده نشود، و اندیشیدن در آن، آنقدر بکاهد که «اندیشه ای بی اندیشیدن» یا «اندیشه ای مکانیکی، اندیشه ثابت و سفت و جاافتاده» بشود. چنین اندیشه ای، چون دیگر خالی از اندیشیدن است، بی ترددو تزلزل و نوسانست، که عمل و داوری را کُند میکنند، و در گستره عمل و داوری، انسان را سریع میسازد. ولی درست همین اندیشه ها که عادی شده اند، نه تنها بزرگترین دشمن «وا اندیشیدن خود» هستند، بلکه بزرگترین دشمن اندیشیدن بطور کلی هستند. چون اندیشیدن در گوهرش، برضد «عادت کردن» است. از این رو نیز مردم عادی، از اندیشیدن میهراسند، و به عُرف و ایمان می چسبند. البته انسان، نمیتواند در همه مسائل، همیشه بیاندیشد و همیشه در حال تزلزل و تردد و بی ارادگی و نوسان و آویختگی باشد، و نیاز به اندیشه های عادت شده دارد، که میخواهد آنها «اندیشه، به حساب آیند»، ولی نمیخواهد که از نو باز اندیشیده شوند. از این رو ، اندیشیدن، با «شکستن بزرگترین عادت، که عادتِ ایمانیست»، آغازمیشود، چون با «ایمان»، عادت کردن به یک اندیشه، بنیاد گذارده میشود. و ایمان به هر اندیشه ای، آن اندیشه را عادی و ضد اندیشه میسازد، و این تراژدی همیشگی اندیشه است.
هر حقیقتی، تا هنگامی حقیقت میماند که شکی در برابرش بایستد و از نو، بپرسد و همیشه از نو، پاسخ بیابد. و هر حقیقتی که، شکی را که در برابرش میایستد، نابود میسازد، تا حقیقت بماند، دروغیست که توانائی اندیشیدن را در انسان از بین میبرد، و انسان را بی ارج میسازد.
نقدی بر فیلم «تابوی ایرانی» اثر رضا علامه زاده
تابوشکنی هوشمندانه علامه زاده
یا تلاش دیرهنگام برای پشتیبانی از حقوق بهائیان ایرانی؟
علی اصغر سلیمی
مدتی است فیلم تابوی ایرانی رضا علامه زاده که با همکاری منصور تایید، بیژن شاهمرادی و احمد مهرآذر و با همگامی و پشتیبانی شخصیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی میهنمان، که در فیلم مورد گفتگو قرار گرفته اند، به سر انجام رسیده و تا کنون در برخی از شهرهای آمریکای شمالی و کانادا به نمایش گذارده شده است.
روز نهم مارس در شهر تورنتو همراه با ٥٢٩ تن از هم میهنانمان که بیشترشان از بهائیان مقیم کانادا بودند فیلم تابوی ایرانی را تماشا کردم. فیلمی مستند، تاریخی، اجتماعی و با نگاهی پخته و چندگانه و با دقت نظر و آگاهی به پهنه های پایمال شده مختلف حقوق انسانی و شهروندی جامعه بهائیان ایران.
اگر که روزگاری، چند نفر معدود، برای ایمانشان به اسلام، شهیدشده اند، و سده هاست برایشان اینقدر سوگوار میکنند، پس چرا ما برای هزاران نفری از بزرگمردان که «برای شک کردن به اسلام»، شهیدشده اند و میشوند، سوگیادی برپانمیکنیم؟ آیا شک کردن به اسلام، عملی به مراتب قهرمانی تراز ایمان آوردن به اسلام نیست؟ چرا هنوز شک ورزی این بزرگمردان و شک ورزی به طورکلی، ارزش واقعی خودرا در اجتماع ما نیافته است؟
برای روشن کردن فکر، باید هر «مفهومی» را به «یک معنا» نزدیک ساخت و آنرا در آن معنا میخکوب کرد. تا یک معنا، ازهمه سوها یش به یک مفهوم، میخکوب نشده است، معنا، همیشه در مفهوم میلغـزد، و فکر نیز هیچگاه روشن نمیشود. فکر در این حالت، مانند سحرگاهانست که نیمه روشن و نیمه تاریک میشود. گاه نه شب است ونه روز و گاه هم شبست و هم روز. البته هر قدرت حاکمی بر اجتماع، نیاز به «روشنی فکر مردم، یعنی اینهمانی مفهوم با معنایشان» دارد، تا بتواند همه را کنترل کند و مانع پیدایش آزادی فکر گردد. از اینرو نیزهست که شعرا و متفکران بزرگ، در برابر چنین قدرتهائی، همیشه نیمه روشن و نیمه تاریک میسرایند و مینویسند. بقول حافظ، گاهی صنم پرست و گاهی صمد پرستند. با این روش، هم میتوانند از خطر قدرتهای دینی و سیاسی بگریزند، و هم میتوانند برقی از حقیقت نهفته در دل خودرا، بزنند، که البته هنوز چشمهارا روشن نکرده، فوری تاریک میسازد. ولی این «آمیختگی مستی و هشییاری یا حالت سحرگاهی در بیان»، کم کم عادت مطلوب فکری ملت میگردد، و طبعا راه «تفکر فلسفی» را که فقط «مفاهیم یک معنایه» میطلبد، می بندد. جاذبه مفاهیم نیمه روشن و نیمه تاریک، برای مردمان چنان زیاداست که اساسا از هر «فکر کاملا روشنی» میرمند، چون چشمشان را میزند. چشم آنها فقط در سحرگاهان یا در حالت نیمه مستی میتواند ببیند. از این رو نیزهست که مردمان در این اجتماع، پشت به تفکر فلسفی میکنند.
مفهوم «جان» در فرهنگ ایران، مفهوم «روح» را در اسلام، به کلی نفی وطرد میکند. «روح»، امرِ الله است که در «گل خشک ونارویای وجود انسان»، دمیده میشود، و با این «امرِ الله» است که، به گل وجود انسان، صورت و اندازه (قدر) داده میشود. به عبارت دیگر، انسان، فقط در عبودیت محض از امرِ الله، «هست»، وبدون این عبودیت، «حق به هستی» ندارد. در حالیکه، «جان = جی+ یان»، در فرهنگ ایران، به معنای آنست که «جی»، یعنی «خدای خرّم که خدای زندگی و عشق و شادی ورامشگریست»، درتن انسان است. «تن»، زهدانِ تخم خداست. به عبارت دیگر، انسان، آبستن به خدامیشود. و تخم خدا، در تن انسان (تن= زهدان) در اندیشیدن و گفتن و عمل کردن، زائیده و پدیدار میشود. خدا، در انسان، پیدایش می یابد. همچنین «جان» در فرهنگ ایران، آتش است (آتش جان = وه فرنفتار) و تن، آتشکده است، و آتش خدا، از آتشکده وجود انسان، در اعمال و اقوال و افکار، میافروزد و سربرمیافرازد، و ویژگی سرفرازی و سرکشی فطری انسان، به کلی برضد هرگونه عبودیت و تابعیت و اطاعت است. الله، باعبد ساختن از انسان، بزرگترین دشمن پیدایش خدای ایران ازانسان میشود. با اینهمانی دادن مفهوم «روح» در قرآن، با «جان» در فرهنگ ایران، اصالت و بزرگی و راستی (حقیقت) در انسان، نابود ساخته میشود.
تابوی ایرانی، سندی دیگر از اسناد حقوق بشر جهانی
ناصر رحمانی نژاد
فیلم مستند «تابوی ایرانی» ساختهی رضا علامه زاده، روز جمعه نهم مارس، توسط بخش مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد، به نمایش گذاشته شد. همین فیلم به مدت سه روز پیاپی در سینمای شتک در شهر برکلی، شمال کالیفرنیا، نیز نمایش عمومی داشت. این فیلم در طول ماههای فوریه و مارس در سراسر آمریکا، بویژه در شهرهایی که جمعیت ایرانیان بیشتر است، برای نمایش برنامهریزی شده است. …
اسطوره، گهواره تفکر فلسفی و آزاداندیشی هست، چون اسطوره، ریشه در «چند خدائی» دارد که میتوانند باهم دریک نیایشگاه، زیست کنند و پرستیده شوند، و هیچ خدائی در این نیایشگاه، منکر و رقیب و دشمن خدایان دیگرنیست. در هر خدائی، یک آرمان، یک اندازه (معیار) و یک شیوه فکری درباره زندگی ازانسان، چهره برجسته و ستودنی پیدامیکند، و در خدایان چنین نیایشگاهی، طیف چهره های گوناگون آرمانی و زندگی اندیشی ِانسان، پیدایش می یابد. خدایان، رنگین کمان آرمانها و معیارها (ارزشها) و نیکیها و شادیها و حالتهای زندگی هستند. در واژه «چند خدائی»، «چند»، معنای شمردنی و جدا بودن به خدایان میدهد، در حالیکه چندخدائی، رنگین کمان بهم پیوسته است. و هر رنگی، در خودش نیز رنگارنگست. ولی پیدایش تک خدائی، استوار برچیره شدن و برتری یافتن یک آرمان، یک معیار، یک شیوه شناخت از زندگی، برسایرچهره های زندگی انسانست، و میکوشد، سایرآرمانها و معیارها و شیوه های زندگی را یا زیرسلطه خود درآورد، یا آنکه آنهارا به کلی حذف وسرکوب کند. بدینسان با تکخدائی، زندگی انسان، بایستی ویژگی رنگین کمانی وطیفی خود را از دست بدهد و یک رنگ، یعنی «بیرنگ» شود. جهادبا خدایان، و نابود کردن خدایان، برای منحصر ساختن قدرت یک خدا، بزرگترین فاجعه زندگی و تاریخ بشریت بوده است. با رویکرد به اسطوره، انسان ازسر، طیف زندگی خود و آزادی خودرا در میان رنگها و طیف، بازمییابد. تفکر فلسفی، همیشه همزیستی «چند مکتب یا مشرب فکری» در اجتماع میباشد.
«ممتنع بودن اندیشیدن» در «فرهنگ دینی»
گفتوگوی «رهآرود» با آرامش دوستدار
گفتوگوی “رهآورد” با دکتر آرامش دوستدار
دکتر مسعود عسکری سروستانی
آرامش دوستدار متولد سال ۱۳۱۰ خورشیدی در تهران است. وی در سال ۳۳۶ برای تحصیل فلسفه به آلمان رفت وپس از مدتی موفق به اخذ مدرک دکترا از دانشگاه بن گردید. عنوان تز دکترای آرامش دوستدار “رابطه اخلاق و اراده سلطه گرا در آثار نیچه” بود. دوستدار از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸ به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت و پس از بسته شدن دانشگاهها در اثر “انقلاب فرهنگی” از دانشگاه اخراج و به آلمان مراجعت کرد.
برای هر قدرتی، آن چیزی ارزش دارد که شمردنیست و اندازه می پذیرد. از این رو، برترین ارزش را، چیزهای شمردنی و با اندازه میداند، که خود شمرده و خود بدانها، صورت داده است. طبعا از سائقه ِ آزادی در انسانها، که اندازه ناپذیر و اندازه شکن و اندازه شکاف هست، بسیار میترسد، آنرا نه تنها بی ارزش، بلکه آنرا فساد و جُرم و خوار و دشمن حقیقت و خدا و علم میشمارد. بنا براین هر چیزی را که در اجتماع، شمردنی ترو با اندازه ترمیسازد، قدرت وسلطه اش، بر آنها بیشترمیشود. بدین علتست که فقه (شریعت) میکوشد، سراسر اعمال و افکار و اقوال انسانهارا شمردنی سازد، و به آن اندازه خود را بدهد، و ریشه آزادی را در انسان و اجتماع ازجا بکند. از آن پس اخلاق، اعمال و افکار و اقوال، سطحی و ظاهری و نمایشی میشوند که شمردنی و دارای اندازه مخصوص هستند. بدینسان، ریشه اخلاق درژرفای آزاد انسان، ازجا کنده میشود، و بنیاد انحطاط اخلاقی در اجتماع نهاده میشود. ولی انسان، هنگامی آزاداست که به خود، اندازه بدهد. اندیشیدن، نیروی شکل دهنده (دیسیدن = دیشیدن)، یا اندازه دهنده به خود هست. آنکه نمیتواند به خود اندازه بدهد، نمیاندیشد، تا چه رسد به آنکه خودرا روشنفکر نیزبنامد. طبعا اجتماع، هنگامی آزاداست که انسانها، باهم در اندازه گذاری (ایجاد قانون و عدالت و حق و نظام) شریک بشوند، و قدرت را از همه اندازه گذاران و صورت دهندگان به انسان و اجتماع، بگیرند.
حمله به ایران می تواند قتل عام بهائیان را آغاز کند
رومئو دلر
ترجمه از فرانسه به فارسی: ژوبین اصلاح پذیر
مقاله ی پیش رو به قلم “رومئو دلر” سناتور و ژنرال باز نشسته ارتش کانادا و فرمانده قبلی ماموریت سازمان ملل متحد برای کمک رسانی در کشور رواندا ابتدا در روزنامه فرانسوی زبان “لا پرس” مونترال، و سپس به زبان انگلیسی در روزنامه “اوتاوا سی تی زن” منتشر شده است. در ادامه ترجمه ی این مقاله می خوانید.