اسلام وآئین زرتشتی ، فرهنگ کهن مردمی پیش ازخود را « دیوی » و « جهل وجاهلیت» و« ابلیسی» ساخته اند . محمد ، نام خدای ایران را که ارتا ِی ِآذرفروز باشد وتخم یا فطرت هرانسانیست تقلیل به ابلیس، اصل شرّوفسادوطغیان دراسلام داده ، و نام دیگراورا که « جَـل= جهـل » است ، « اصل نادانی = اصل ضدعلم وحکمت » شمرده است . جـَل ، نام نای ونام یاسمین هست ، که اینهمانی با زنخداخرّم، دخترارتا دارند، که اصل عشق ورامشگری وشادی وشناخت است . نای، چنانچه درشاهنامه میتوان دید، ماده آتشگیره است ، و ازاینرو درسانسکریت ،« جهل» به شعله آتش وبه عشق و عاطفه گفته میشود. نام دیگراین زنخدا ، « جهل وجَـل » بود، وبسیارخوشمزه است که این واژه ،در«جلال = جل+ آل » و « جل تعالی » باقیمانده است . زرتشت ، همه خدایان زنخدائی را که اصل جوانمردی وموسیقی وشناخت بودند، « دیـو» ساخت . جنبش آزاد اندیشی آنگاه درایران آغازخواهدشد که ازستمی که ازاین ادیان ، بر « دیو» و« جهل وجاهلیت» و « ابلیس وشیطان» رفته است ، آنها را برهانند، و حقی را که ازآنها سلب کرده اند ، بازبه آنها بازگردانند . آنچه برای محمد وزرتشت ، دیو وابلیس وجهل وخناس بوده است ، درست فطرت اصیل هرانسانی بوده است.
ماه: فوریه 2012
فروغ فرخزاد
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست بشادی در بهشت
او میگشاید … او كه به لطف و صفای خویش
گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه، خندهء ما را ز لب نشست
كوهیم و در میانهء دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یكتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم
زیرا درون جامه بجز پیكر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!*ه*
آن آتشی كه در دل ما شعله میكشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر بما كه سوخته ایم از شرارعشق
نام گناهكارهء رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حكایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
ثبت است در جریدهء عالم دوام ما
جباران تصمیم های خود را چگونه می گیرند
جوزف ساسون
برگردان از: شهباز نخعی
در طول چندین دهه، در عراق و سوریه، صدام حسین و حافظ اسد – و سپس پسرش بشار – قدرتی بی بدیل اعمال کردند. آنها همهء شکل های اپوزیسیون را از میدان بدرکردند و صداهای مخالف، حتی در میان نظام خود را به سکوت واداشتند و با این کار هرگونه بحث واقعی دربارهء گزینه های راهبردی را غیرممکن نمودند. با چاپلوسی های رسانه های فرمایشی، جباران نه تنها بر موقعیت خود در افکار عمومی، که بر واقعیت های پیچیدهء بین المللی هم چشم می بندند و این آنان را به گرفتن تصمیم های فاجعه بار می کشاند.
با نهضت مصدق، پدیده ملی گرائی در ایران، انعطافی کلی پیداکرد. پدیده ملیگرائی، با «محوریت شاه» به کلی طرد وترک شد، و اندیشه ملیگرائی با محوریت ملت، سراسر جامه را فراگرفت. این چرخش انقلابی را محمدرضاشاه درنیافت، و بازکوشید که شاه را بجای ملت، در ضمیر مردم محوراصلی کند. ولی اینگونه ملیگرائی، نتوانست دیگر، حقانیتیپیداکند. و بدینسان شاه مجبوربود، حداقل مشروعیتش را ازآخوند بگیرد. از سوی دیگر، ملیگرائی که فجرش بامصدق دمید، تئوریسینی پیدانکرد که آنرا در فلسفه ای اجتماعی وسیاسی، استوار بر فرهنگ ایران بگسترد، و راه را برای یک جنبش فکری مردمی و آزاد و سوسیال برای جوانان بازکند. بدینسان، رهبران جبهه ملی، مانند شاهی ها، همه «پراگماتیستهای تهی از فلسفه فرهنگ ایران» بودند. و بی این فلسفه فرهنگی، نه مصدقیها و نه شاهیها، دیگر نیروبرای جذب جوانان نداشتند و نتوانستند در برابر جنبش اسلامسازان راستین و در برابر جنبش های چب، تاب بیاورند.
خمیرمایهِ نهضت مشروطه، جنبشهای بابی و بهائی در ایران بودند که ریشه ژرف در فرهنگ مردمی ایران داشتند، و «دشمن حقیقی» را، استبداد آخوندی میدانستند، نه استبداد شاهی. از اینرو، نهضت مشروطه، به پیروزی نسبی رسید. ولی خمیرمایه انقلاب اسلامی- آخوندی، جنبش هائی بودند که برپایه درک بسیارتنگ و ایمانی ،ازمارکسیسم ایجادشده بودند که درفرهنگ مردمی ایران، هیچ ریشه نداشتند، و «دشمن حقیقی» را امپریالیسم و سرمایه داری غرب میدانستند، ودشمن کهنسال ومقتدرآزادی وپیشرفت ایران را ناچیزوحقیرمیشمردند. ازاینروآنها باهمکاری آخوند، آنچه را نهضت مشروطه به هدیه آورده بود، برباد داند.
عطار در مصیبت نامه، میگوید که «حواس، دایه ِعقل هستند»، ولی او این اندیشه بسیارژرف را نمیگسترد. به عبارت دیگر، حـس، مادر عقل و اندیشیدنست. حواس، در جفت و انباز شدن با پدیده ها در گیتی، شیری میآفرینند که عقل را می پرورد و تبدیل به نور بینش تازه میشود، و سرمایه مهر به گیتی میگردد. از نو شیدن شیر پستان حواس هست که عقل در زندگی، حقیقت را می پروراند. اندیشه هائی که ازاین شیر، پرورده نشده اند، بی بهره از مهر به گیتی و شناخت گیتی و شناخت حقیقت هستند. ما در اثر بزرگسازی، اندیشه هائی که از این و آن قرض کرده ایم، مادر عقل خود را از در رانده ایم، و باید هرچه زودتر، از سر، مادر عقل خود را پیداکنیم. اندیشه های قرض کرده، شیر واقعیات را از حواس خود ما ننوشیده اندو همه بیگانه با واقعیات هستند.
رودهای بیمار و دریاچه های سوخته ایران
جلال ایجادی
ویرانگری زیست محیطی جمهوری اسلامی یک فاجعه تاریخی است و باین خاطر همه روزنامه نگاران وهنرمندان، دانشجویان و نوجوانان، سیاسیون واندیشمندان، شهروندان و فعالان محیط زیست که اهمیت تلاش برای نجات محیط زیست ایران را میدانند، باید دست بدست هم دهند. رودهای ایران بیمارند و دریاچه های ایران میسوزند. باور کنید اوضاع زیست محیطی در ایران تراژیک وناگوارودردناک است …
ضرورت و ناگزیری های سازمانِ نوین شهروندی
جواد اسدیان
j-asadian@web.de
15 فوریه 2012
ضرورت و ناگزیری های سازمانِ نوین شهروندی
حکومت اسلامی و تداوم آن، نتیجۀ اندیشه های گوناگون بَدَوی ست و تا این اندیشه ها از بنیان دگرگون نشوند، نمی توان به جامعه ای فرهیخته و نظامی دمکراتیک دست یافت.
فروغی و بنياد ليبراليسم ايرانی
رامین جهانبگلو
بحث دربارهٔ ليبراليسم در ايران همواره با اشاره به دولتهای ليبرال در اروپا و آمريکا و بدون توجه به آثار و افکار انديشمندان ليبراليسم کلاسيک صورت میگيرد. به همين جهت زمانیکه صحبت از روشنفکری ليبرال به ميان میآيد، اکثر معتقدان به اين مکتب به عنوان “بورژوا”، “دشمنان طبقهٔ زحمتکش” و “طرفداران امپرياليسم غربی” معرفی ميشوند. درحاليکه ليبراليسم کلاسيک قبل از اينکه آموزهٔ ايدئولوژيک حزبی سياسی باشد به منزلهٔ انديشهای فلسفی دربارهٔ انسان و آزادیهای اجتماعی او شکل گرفته است.
VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC – VIEW THIS ARTICLE AS PDF
منوچهر جمالی
پیـدایش ِ جهان ِ دوســتی – 8
— هـم خـوان بودن —
بنمایه ِدموکراسی وسوسیالیسم
بنام عیش ، بـریدنـد ناف ِ هستی ما
به روز عید بزادیم ما ، ز « مادرعیش » – مولوی
از« خـوان اَرتـا = خوان سیمرغ »
تا
« خـوان عـیسی »
( گوشت عیسی ، نان ، وخونش، باده است )
خدا، اصلی هست که ماده وجسم وتن وگیتی« میشود»
****************************************
آرد = آرت = ارتا= سیمرغ
نام آرد،کام است وکام ،نام زنخدای عشق، خرّم (زُهره) است
نام دیگرنان، پَکَنداست. پگ+اند = تخم یا فرزند زنخدای عشق
—————————————
خـُدای مهـر ِ ایـران ،
تخم (خوشه) وشیرابه ایست که تحـوّل به
« نـان» و « بـاده » می یابد
تا همه انسانها، آنها را بخورند وبنوشـند
وبدینسان، خدا ، با انسان ، میآمیزد
****************************************
چراانسان، تنها با نان زندگی میکند؟
امروزه همه دم از« اقتصاد » وگرانیگاه آن درزندگی میزنند و این را کشفی نوین میانگارند . ولی درگذشته نیز هزاره ها ، گرانیگاه زندگی وشادی وحقیقت ، « نان = nagan = کاک = پکـنـد= لامان » بوده است . ولی نان ، مفهومی فراگیر، برای کل نیازهای زندگی دراین گیتی است . « معیشت ومعاش » درعربی نیزکه که « اسباب زندگانی وهرچه بدان زندگانی میکنند ومایه زندگانی ازخوردنی وآشامیدنی وپوشیدنی وجزآن » میباشد ، واژه ایست که از« عیش » ساخته شده است . وعیش ، تنها خوشی وخرّمی و شادمانی ونشاط به خودی خود نیست ، بلکه عیش ، به معنای خوردنی و آنچه بدان زیستن نمایند، هست . عیش ، با پدیده ِ « زیستن ازشیر» رابطه داشته است . عیش ، به معنای نان است . عیش ، به معنای کشت وزرع است . بنا براین عیش ، خوشی وخرّمی است که از کشت وزرع جووگندم وغله وخوردن نان آن بوده است . این اصطلاح دراصل ، به واژه « عیشه= ایشه» بازمیگردد که به معنای « نی » است و « عیشا = ایشا» که دربرهان قاطع ، به معنای زهدان ورحم است . ماه ، چنانکه دیده خواهد شد ، « نان » شمرده میشد. ازاین رو به هلال ماه ، آیشم و « ایش = ایشم = اوشم» یا « ایش پر= نای ماه » میگفته اند . نام دیگر ماه هم ، لوخن ( لوخ + نای ) نای بزرگ هم بوده است ، چون ماه ، زهدان کل هستی شمرده میشد . زهدان ، جائیست که کودک ، مستقیما از خون مادر، تغذیه وپروده میشود . اینست که همین واژه « عیش » عربی ، به واژه « آیش» یا « آیشم = ayshm» ایرانی بازمیگردد که دومعنای ( بنا بریوستی) 1- بام و2- ماهتاب ( روشنی ماه ) را دارد . بام ، همان « وام » ، یا « پستان + زنخدای عشق وزندگی » میباشد ، که اصل شیر( گـَد= جَد= ژد = غـذ-ا) است که هربامدادی ( بام + داته ) وهرپگاهی ( پگ+ گاه ) با شیرازپستان عشقش ، همه جهانیان را می پرورد . زنخدای شیروعشق و پستان ، « تابش وپرتو ماه » درپگاه است . به شیر، که « جیوام = جی+ وام = جیو+ وام = شیرازپستان زنخدای عشق » میگویند ،( درهزوارش) به معنای « روچ = روج = روز» هست ، و« روج و بهروج » نام زُهره یا زنخدا خرّم است ، که اصل پرورنده وابقاء جهانیانست . چون این خدا( روج = روز) ، روزی هرکسیست .
فرهنگ غرب، پیش شرطِ آزادی و آسایش و پیشرفت اجتماع را، توانائی تحمّلِ (تولرانس) عقاید دیگر میداند. ولی فرهنگ ایران، پیش شرط آزادی و آسایش وپیشرفت اجتماع را، «مهر» میداند. داستان در ازِ عشق زال با رودابه، بر این اصل بزرگ استواراست که «مهر، اولویت برایمان مذهبی» دارد. زال، پیرودین سیمرغی (ارتائی) است، و رودابه پیرودین ضحاکی (میترائیسم) است. همه قدرتهای سیاسی و دینی زمان، برضد این زناشوئی برمیخیزند. ولی زال، از سیمرغ آموخته است که «مهر، برتر از ایمان است» و باید آنرا بر ایمان خود، ترجیح داد. هیچگونه ایمانی نمیتواند و نباید انسان را از مهر ِبه انسان دیگر، باز دارد. این اصل، سپس در مفهوم «عشق» در عرفان ایران، باقی میماند. «عشق» در عرفان، فراسوی همه ایمانهاست. به عبارت دیگر، عشق چهار چوبه هر ایمانی را از هم میشکافد و از آن لبریز میشود. این «اصل اولوّیت مهر بر هر ایمان و عقیده ای» است که رابطه هر انسانی را با انسان دیگر و با ملت و جامعه و قوم و طبقه و جنس دیگر، مشخص میسازد، نه ایمان به مذهب و ایدئولوژی.
عطار میگوید که «ایمان عادتی»، ابلیسی است. حقیقت با ایمان، متناقضند. حقیقت، چون اصل زنده است، همیشه تازه میشود، و به محضی که کهنه شد، ازبین میرود. آنچه در یک آموزه یا بینش یا فلسفه، تازه میشود، حقیقتست. «تازه»، که از ریشه «تاختن و تاچیتن» میآید، به معنای «روان بودن و موّاج بودنست». آنچه را روان و موّاجست، نمیتوان گرفت و ضبط و ثبت و سفت کرد. «اثبات کردن» هر بینشی، همیشه سفت کردن و صورت کردن و عادی کردن آنست. بنابراین، هر ایمانی، باید آنچه در بینش، روان و موّاج است، ثابت و ساکن کند، و به صورت خالص، بکاهد. درست ایمان به بینش هر حقیقتی، برای عادی شدن، آن بینش را تقلیل به صورت ثابت میدهد. بدینسان میتوان دریافت که موءمنان به اسلام یا به هر مذهب و ایدئولوژی و یابه هر تئوری علمی ای، همه پیروان ابلیس هستند. و بالاتر از آن ، خدائی نیز که از مردم ،ایمان به «وجود » خود و رسول خود و حکمت خود را، شرط وجود داشتن در گیتی میکند، خودش و حکمتش، ابلیس مطلق هست. ایمان به چنین خدائی و ثابت کردن او، ایمان به ابلیس میباشد.
نخستین چیزی که الله، خلق میکند، عقل است، تا برترین وسیله و عبد حلقه بگوشش باشد. بدینسان، الله، «عقل آزاد» را که عبد و وسیله هیچ قدرتی نمی باشد، نه تنها خلق نمیکند و نمیتواند خلق بکند و برضد پیدایش آنهم هست، چون چنین عقلی، اساسًا برضد مخلوق بودن و عبد بودنست. برای آنکه کسی ارزش عقل را در اسلام بشناسد، باید با تجربه عبید زاکان از عقل آزاد، آشنا شود. او میداند که در جهان اسلامی، «فکر، آنچیزیست که مردم را بیمارکند». با عقل آزاد اندیشیدن، نه تنها بیفایده است، بلکه انسان را بیمار میکند، چون باید اندیشه های چنین عقلی را در جان و روان خود همیشه زندان کند و فروکوبید، تا مبادا به خارج درزکنند، وگرنه با بزرگترین عذابهای «عقل آلتی وخدمتکار ِالله» در موءمنانش روبرو میشود.
جائی دموکراسی هست که «جمهور مردم»، سرچشمه حاکمیت و اصل حکومت و مرجع ِنهائی هستند.
حکومت، آنگاه، ایرانی میشود که جمهور مردم، که در جستجو، باهم، در هم اندیشی باهم، سیمرغ میشوند، یعنی باهم، هم شاه و هم خدا میشوند.
سی مرغ (= کثرت مردمان)، در هماندیشی، باهم، «هم شاه وهم خدا» میشوند.
به عبارت دیگر، جمهور مردم، مرجعیت نهائی قانونگذاری و ساماندهی (نظام) و عدالت میشوند.
سِـنِکا، فیلسوف رومی میگوید که «خدایان، لخت هستند». چون هرچه زیباست، لخت است. حقیقتی نیز که زیباست، لخت است. خدای ایران نیز ارتا (سیمرغ)، چون «هوچهره= زیبا» هست؛ برترین صفتش «اشـه» است. «اشه»، یعنی آنچه در درون تخم یا گوهر چیزی هست، همان پدیدار میشود، این را برهنه شدن = برهنیتن میگفتند. آفریدن، برهنه شدن = برهنیتن است. برهنه شدن، معنای آفریدن داشت. هر کسی خود را در برهنه شدن، میآفریند و در پوشاندن، نابود میسازد. همان واژه «بـر ِه» که سرشت باشد، معنای، شکل و لباس و پیرهن را نیز دارد. در واقع سرشت او، صورت و لباس اومیشد. در لباسش و صورتش، مانند آتش در شعله اش میافروزد. شکل و لباس او، لختی و برهنگیست. او خود را در لباس و در صورتش، لخت وبرهنه میکند. این درون نمائی، یا درون-پیدائی، اینهمانی درون بابیرون را در فرهنگ ایران، «راستی» میگویند، که معنای «حقیقت دارد». حقیقت، آنچیزیست که به خود، صورت میدهد. از آنجائی که ارتا، اصل زیبائی در هر انسانیست، و حقیقت زیبا هست، نیاز به حجاب ندارد و با لخت شدنست که به اوج جذابیت خود میرسد. ولی وقتی، «خدایان بی صورت» آمدند، حقایق نیز، شفافیت خود را از دست دادند، و همه با حجاب شدند. از آن پس، حقایق از آشکار شدن ولخت شدن میترسند. با حجاب زن و پوشیدن زیبائی، حقیقت نیز، بی صورت شد و شفافیت خود را گم کرد.