ضرورت و ناگزیری های سازمانِ نوین شهروندی
جواد اسدیان
j-asadian@web.de
15 فوریه 2012
ضرورت و ناگزیری های سازمانِ نوین شهروندی
حکومت اسلامی و تداوم آن، نتیجۀ اندیشه های گوناگون بَدَوی ست و تا این اندیشه ها از بنیان دگرگون نشوند، نمی توان به جامعه ای فرهیخته و نظامی دمکراتیک دست یافت.
جایگاه شهروندی نوین در قطب بندی های اجتماعی
جامعۀ امروز ایران، جامعه ای ست که به دنبال اجرای فقه اسلامی در متن و بطن جامعه، خواسته و ناخواسته، قطب بندی شده است. در یک سو، اقلیتی از مسلمانان قرار گرفته اند که چه در حکومت و چه بیرون از حاکمیت، خواهان استمرار اسلام و تولید و بازتولید فقه اسلام در روابط اجتماعی و در مناسبات میان مردم و دولت هستند. در سوی دیگر، اکثریتِ جامعۀ شهروندی صف آرایی کرده است که با تکیه بر ارزش های فرهنگ دیرپا و معاصر ایرانی، خواهان برچیدن بساط اسلام و خرافه و پرورش آخوند و آخوندیسم از جامعه و بویژه از کنش و واکنش های متقابل میان دولت و ملت است. اکثریت جامعۀ سال 1357 که از سر مصلحت و خوشباوری و نادانی ناب، در برابر آخوندها مجاب شد، اینک سی و سه سال پسینتر، به اقلیتی ناچیز تبدیل شد است. آخوندها نیز، به خوبی دریافته اند که نمی توانند به پشتوانۀ این اقلیت ناچیز حکمرانی کنند. رژیم اسلامی، تنها با استفاه و سوء استفاده از قدرت حکومتی و با تکیه بر فریب، تقیه، ترور، کشتار، انسان ستیزی و نهادینه کردن ترس، توانسته است لاشۀ خود را تا هم اکنون، به دنبال خود بکشاند.
مسلمانان سوای حربۀ خونبار حکومتی که در اختیار دارند، توانسته اند که با امکان های گستردۀ آن، بخش بزرگی از نیروهای سکولار و لائیک را که در سازمان های سیاسی چپِ سنتی گرد آمده اند، به حاشیه رانده و بیشترینۀ آنان را به دنباله های خود تبدیل کنند. کار و زندگی این نیروهای توده ای زده، در مجموع، به بهانه های راست و ناراست، در نگهداری وضع موجود و بقای حکومت اسلامی خلاصه شده است.
نیروهای اسلامی رانده شده از خلیفه گریِ ولایت فقیه نیز، بنا بر کارکردهایی که در حافظۀ تاریخی مردم و در حافظۀ نازدودنیِ اینترنت، ثبت شده اند، در حقیقت پشت جبهۀ حکومت اسلامی هستند که در زمان لازم و به هنگامی که ضرورت های سیاسی ایجاب کنند، برای نگهداری وضع موجود و برای تداوم حکومت اسلامی به میدان عمل می آیند و در آینده نیز، چنین خواهند کرد. شگفت آور نیست که این نیروها با آن بخش از چپ های سنتی در ایران و خارج از کشور، دست در دست هم در برابر جامعۀ شهروندی که نوزایی فرهنگی را همچون ابزاری کارساز در تنظیم مناسبات ملک و ملت در اختیار گرفته است، جبهه گرفته اند. چنین روش ناشایسته ای، بیشتر از آنکه ذاتِ وجودی این سازمان ها و حزب ها باشد، با چشم پوشی از وابستگی های مادی و ایدئولوژیک آنان، ریشه در نادیدن محتوایی اجتماعی دارد که خردِ همگانی با پرداخت هزینه ای بسیار، پرچم آنرا دیری ست که برافراشته است. مسلمانان حاکم و سبزهای پیرامون حاکمیت، درست مانند چپِ سنتی توده ای زده، به یکسان از «جمهوری ایرانی» که فصل الخطابِ جمهوریتِ جبنش شهروندی سال 88 بود، می پرهیزند و اگر در آن باره سخنی برانند، بیشتر برای تخطئۀ آن است تا تمکین به این خواستِ تاریخی. آنان از وحشتِ جمهوریت ایرانی، سرهایشان را در برف فرو برده اند و روشن نیست که آیا می خواهند دیده نشوند یا نمی خواهند ببینند؟!
شهروندی نوین و مسئلۀ جمهوری و پادشاهی
در درازنای این سه دهه، جامعۀ شهروندی که با اجرای فقه اسلامی، از فضای همگانی به فضای خصوصی رانده شده بود، در چاردیواری خانه ها و گردهمایی های خصوصی، به ناگزیر در بازنگری به منش و هویتِ کنونی خود، نیمرخی دیگر از خود را که هزار و چندد سد سال، زیر خاکریز و توفان خانمان برانداز اسلام غبار گرفه و پنهان مانده بود، در آینۀ واقعیت ها دید، و دید که این نیمرخ ایرانی، کوچکترین همانندی، هماهنگی، نزدیکی، همخوانی و پیوندی با آن نیمرخ تباه شدۀ اسلامی اش ندارد. تلاش و مبارزه برای باززایی ارزش های ایرانی و روزآمد کردن فرهنگ ایرانی در همۀ بسترهای زندگی فردی و اجتماعی، به رنسانسی فرهنگی انجامید که سوای چند مورد ماندگار، با همۀ دگرگشت های تاریخی پس از اسلام، در این سرزمین تفاوت های ماهوی دارد. این، برای نخستین بار است که پس از اسلام، خرد همگانی و جامعۀ شهروندی، به حقیقت و ماهییتِ انسان ستیز اسلام پی برده است. بنا براین، منطقی و پذیرفتنی ست که مبارزه مردم ایران با حکومت اسلامی تنها در وجه سیاسی آن محدود نمانَد، بلکه فراتر و مهمتر، این مسئله است که شهروندی ایران در راه مبارزه برای راندن این آیینِ زادۀ جهل و خشونت به زادگاه خود، وارد کارزاری شده است که از بخت بد، سازمان ها و حزب های سیاسی سنتی به دلیل های مختلف و گوناگون از درک آن ناتوان مانده اند. واقعیت ها ، با زبانی روشن نشان داده اند که دگرگونی های آینده در ایران، محتوامدار هستند و جریان آن، یعنی جمهوریتِ ایرانی که در ژرفناهای شهروندی روان است، چیستی و چگونگیِ دگرگونی ها را از شکل به محتوا، از پوسته به مغز پیوند داده است. مردم ایران، به گفتۀ احمد کسروی یک بدهکاری تاریخی به اسلام داشتند، که با استقرار حکومت اسلامی، هزینۀ گزافِ آنرا پرداخته اند. اینک، این محتوای ایرانمداری ست که برداشت ها و تعریف ها را از دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، خیر همگانی، جدایی دین از دولت و سیاست و نیز، به رسمیت نشناختن هیچ دینی – آن هم آیین انسان ستیز اسلام که هم با خوی ایرانی بیگانه است و هم بیگانه با ذات و معنای دین در فرهنگ ایرانی- به عنوان دین رسمی ایران، تعیین و تفسیر می کند. اگر امرِ ایرانمداری را از ضرورت های یاد شده که ویژۀ جهان مدرن است، برگیریم، درمی یابیم که تا چه اندازه این مفهوم ها از سوی مسلمانان و دیگر نیروهای سنتی، آلوده و خالی از محتوا شده اند. سنجۀ ایرانمداری، تنها محکی ست که می تواند غشِ دمکراسی خواهی و آزادیخواهی این نیروها را آشکار کرده، برهنه در برابر دید جامعۀ شهروندی ایران قرار دهد.
شهروندی و چپِ ملی نوین ایران با تکیه بر ایرانمداری و با تأکید بر منشور حقوق بشر، دریافته است که آنچه حکومت آیندۀ ایران را در تاریخ ایران برجسته و متمایز می کند، تلاش برای اجرای دمکراتیک ایرانمداری ست که تضادی بنیادین با شکل های گوناگونِ حکومتیِ امروز جهان، ندارد. محتوای ایرانمداری، برجسته کردن «جمهوریت» هم در نمودِ پادشاهی ست که از بُن با سلطنت بیگانه است و هم، در شکل جمهوری ست که از بُن، ناهماهنگ و ناهمخوان با خلیفه گری های اسلامی و قبیله ای پس از اسلام است که تنها رویۀ پادشاهی دوران پیش از اسلام را بر عبا و قبای خود سنجاق کرده بودند. به سخن دیگر شکل پادشاهی و شکل جمهوری، اگر از فرهنگِ ایرانی سرچشمه بگیرند، در محتوا اختلافی آنچنانی با یکدیگر ندارند. در تارنمای انجمن آرای ایران دو سند در بارۀ «جمهوری» و «پادشاهی» منتشر شده اند که بازتابی ست از دیدگاه های چپِ نوین و شهروندی ایران. دوستداران می توانند به آنها در لینک های زیر دسترسی پیدا کنند:
http://anjomaneara.org/index.jsp?d=article/article&essayId=2064&authorId=12
http://anjomaneara.org/index.jsp?d=article/article&authorId=12&essayId=2586
کلیشه ها و انجمادِ پویایی اندیشیدن
باری، ناتوانی از درک این دگرگونی محتوایی در ژرفای جامعه، بیش از آنکه ذاتی سازمان ها و حزب های سیاسی سنتی باشد، برآیند گسستی ست که با موضوعِ نوین شهروندی پیدا کرده اند که خود، محصول برداشتی ست که بنابر باورهای های منجمد شده از سیاست، تنها کنش و واکنش های متقابل با قدرت دولتی و در نمونۀ ایران، با استبداد اسلامی و جباریت حکومتی را می فهمد و نه مناسبات متقابلش را با مردم که باید در نهایت، به کار ادارۀ حکومت – و نه حکمرانی – بیاید. سنگوارگی چنین دیدگاه ها و اندیشه هایی، ریشه در دوران سپری شدۀ جنگ سرد دارد و شکل گرایی سیاسی و لغزیدن در سطح حادثه ها، از ویژگی های اساسی این باورهای کلیشه ای شده و دور از داده های جامعۀ ایران به شمار می آیند که تلاش می شود زشتی آنها را با دمکراسی خواهی های ظاهری و با بهانۀ پشتیبانی از حقوق بشر و دیگر پوشش هایی از این دست، بیارایند تا تیغ سانسور و جباریتی را که برای پشتیبانیِ پیدا و پنهان از بخشی از حاکمیت اسلامی تیز می کنند، از چشم همگان پنهان بماند. کوشش های مذبوحانه ای که این نیروها در زمان حاکمیت آخوندها برای « انتخابات آزاد» و «حاکمیت صندوق رأی» و … می کنند، در برابر خواسته های تاریخی مردم، بیشتر به طرح معما و شوخی های کودکانه و لجاجت های بی سرانجام می مانند که کمابیش یا از مرض سرچشمه می گیرند و یا از غرض. «انتخابات آزاد» و «حاکمیت صندوق رأی» تضمین هایی هستند که تنها پس از نابودی حکومت اسلامی معنا و اهمیت می یابند. خواستِ انتخابات آزاد، در حیات آخوندهای حاکم، به بیراهه بردن مردم است و یاریِ مستقیم به تداوم حکومت اسلامی.
چنین حکم هایی اندیشه سوز و نیز، باور به فقه انسان ستیز اسلامی در میان مسلمانان و استحکام کلیشه های جنایت پرورِ استالینی که پیامدی جز انجمادِ پویایی اندیشه نداشته اند، بیش از آنکه برخاسته از واقعیت های اجتماعی باشند، چارچوب هایی از پیش تعیین شده هستند که کارایی آنها تاکنون، تنها این بوده است که واقعیتِ بیرون از ذهن را چنان و چندان مُثلِه کنند تا به شکل و اندازۀ همان چارچوب ها درآیند. پیامد منطقی چنین روشی در بررسی واقعیت های عینی، به نهادینه شدن تعصب، فریبکاری، عصبیت های اندیشگی و ترویج دروغ انجامیده است که پیامدِ تلخترآن، که دامن بسیاری از نیروهای سیاسی سنتی را نیز، آلوده است، همگامی آنان است با نیروهای فاشیستی و ارتجاعی اسلام که با تکیه بر اصل بنیادینِ تقیه، می توانند به هر رنگی درآیند؛ طاووس علیین.
همچنانکه پیشتر آمد، واقعیت این است که جامعۀ شهروندی که در پیِ اجرای خونبارِ فقه اسلامی، از فضای همگانی به حاشیه رانده شد، در حوزۀ فردی و خصوصی به ناگزیر، در درازای چند دهه، فرصتی گران به دست آورد تا به بازنگری منش و به جستجوی هویتِ راستین خود بپردازد. روشن است که این بازنگری و دستاوردهای آن که در جبنش سال 88 نمودِ بیرونی پیدا کردند، رویکردی است به ریشه یابی و آسیب شناسی فرهنگِ استبدادی و عقب ماندگی های تاریخی ایران و ایرانی، که تا کنون دغدغۀ بیشترینۀ سازمان های سیاسی سنتی موجود نبوده است. به راستی، دشوار است بپذیریم که اندیشه های ساده شده و به قالب درآمده ای که عین القین و عین العلم این نیروهای سنتی به شمار می آیند، بتوانند فراگشتی بنیادین و ماهوی پیدا کنند! و تا آن هنگام که رنسانس ایرانی، اندیشه های آنان را درننوردد، آنان از مبارزه برای استقرار خیر همگانی، یا عدالت اجتماعی در جامعه ای نوین و دمکرات، بی تردید ناتوان خواهند ماند. به هرروی، رنسانس ایرانی، پیامد و برآمدِ رویکرد و بازنگریِ مستقیم خرد همگانی ست به چهرۀ راستین و درستِ خود، که در برابر ضدفرهنگ اسلامی، به عنوان اُم الفسادِ جامعۀ ایران، آهنگ آن دارد که بنیان ها و شالوده های پیشرفت، دمکراسی و خیر همگانی را در امروز و آیندۀ این سرزمین فراهم آورد. این محتوای نوینِ رو به گسترش در جامعۀ شهروندی، سوای چند نمونه که فرهنگ ایرانی را زنده نگهداشته اند، با آنچه که در تاریخ پس از اسلام رویداده است، تفاوت و اختلافِ کیفی دارد. این کیفیت محتوایی و تاریخی، دیر و یا زود، به قطب بندی ایرانیان، با چشم پوشی از باورها و اندیشه های گوناگون آنان می انجامید که انجامیده است. در یک سو، شهروندی ایران قامت برافراشته است، بی آنکه توانسته باشد، سازمان شایسه و بایستۀ خود را سامان دهد و در سوی دیگر، نیروهای سنتی سیاسی چپ و راست و مسلمانان به اصطلاح اصلاح طلب قرار گرفته اند که با رنگ سبز اسلام زده و با پشتیانی غرب، در کل، با القاهای متضاد و متفاوت و گوناگون و با استفاده و سوء استفاده از معناها و مفهوم های روشنگری و جهان مدرن، به دنبال نگهداشت وضع موجود و تداوم اسلام در حاکمیت هستند. قانونمند است که تمام هم و غمّ این نیروها، برای دگرگونی های اندکِ در سطح و در شکل صرف شوند. جمهوری خواهی دروغین آنان که تنها حربه ای برای مخالفت با پادشاهی ست و به کارِ بازتولیدِ نادانیِ ناب وهمگانی مردمان ایران در سال 1357 آمده و می آید، بزرگترین وجه مشترک آنان است که همچنانکه یادآور شدم، تفاوت چندانی با خلیفه گری اسلامی، که با عنوان «جمهوری» به خوردِ خلق الله می دهند، ندارد.
ناگزیری های برپایی تشکیلاتِ نوین شهروندی
مشکل جامعۀ ایران، تنها اقلیتی مسلمان حاکم و رانده شده از حاکمیت نیستند. مشکل جدی تر این است که این اقلیتِ ارتجاعی و دنباله های توده ای- اکثریتی آنان در خارج از کشور، که تنها سودای حکومتی اسلامی، از «نوع دیگر» را در سر می پروراند، با پشتیبانی های سخاوتمندانۀ غرب و با رسانه هایی که در اخیتار آنان قرار گرفته است، توانسته اند مانعی بزرگ در برابر سازمان یابی و یگانه شدن خواسته های جامعۀ شهروندی ایجاد کنند. آنان با پرداختِ هزینه ای بزرگ، تا کنون توانسته اند در بزنگاه های تعیین کننده، با طرح مسایل حاشیه ای و موازی سازی های انحرافی و با بدیل سازی های بیگانه با خواسته های شهروندان ایرانی که در جبنش سال 88 بازتاب یافتند، تا اندازۀ زیادی، روند شکل گیری سازمانی شایسته و بایستۀ خواسته های نوین و بنیادین چامعۀ شهروندی ایران را کُند کنند.
سیاست های کوتاه مدت و دراز مدتِ دولت های غربی نیز که همواره، درست یا نادرست، بر اساس تأمین و تضمین منافع اقتصادی و زد و بندهای جهانی تنظیم شده و می شوند، زمینه های مناسبی برای تداوم حکومت اسلامی به وجود آوده است. سیاست مماشات و اغماض غرب با حکومت اسلامی و پشتیبانی همزمان کشورهای صنعتی از جبهۀ ناهمگن هواخواهان پیدا و پنهان رژیم، تنها برای رام کردن آخوندهاست تا پای را از خط سرخ جهانی که در چشم پوشی رژیم از تلاش برای دستیابی به تسلیحات اتمی، تعریف پذیرست، فراتر نگذارند. اگر چه جهان صنعتی و دمکراسی های غربی برای کسب و تضمین سودهای تصور ناپذیر خود، برای تثبیت و استمرار حکومت اسلامی می کوشند، با این وجود، نباید تردید داشت که در صورتی که جامعۀ شهروندی با برافراختن پرچم ایرانگرایی، دست بالا را در مبارزه با حکومت اسلامی پیدا کند، به سرعت باد و برق، سیاست ها و منافع مادی خود را با آن تنظیم خواهند کرد. روندِ رویگردانی دمکراسی های غربی از دیکتاتورهای همپیمانشان در جهان عرب، اثباتِ چنین تجربه ای ست. بنابراین، یاری های امروزین کشورهای غربی برای تداوم حکومت اسلامی، چه در شکل حاکمیت ولایت فقیه و چه در شکل اصلاح طلبی آن، با تمام تأثیرهای ویران کننده ای که داشته و دارند، نمی توانند و نمی باید به صورت حکم های تغییر ناپذیر، تعبیر و تفسیر شوند. توانایی جامعۀ شهروندی در سازماندهی تشکیلاتی خود، دیر یا زود، سودجویان غربی را ناگزیر خواهد کرد که روش های خود را متناسب با خواسته های جامعۀ نوین شهروندی ایران دگرگون کنند. باید هر چه زودتر، بر ضعفِ تشکیلاتی چیره شد. نمی توان چشم به راه معجزه بود و امید داشت که دستی ازغیب برآید و کاری بکند. دگرگونی اندیشگی در جامعۀ شهروندی ایران و خرد همگانی به وقوع پیوسته و زمینه را برای برداشتن گام های بزرگ و تاریخی فراهم آورده است. واقعیت تلخ اما این است که بیشترینۀ سازمان های سیاسی موجود، از درک تجربه های نوین جامعۀ شهروندی ناتوان مانده است. بنا بر این، نباید انرژیِ آنانی را که در اندیشۀ ایران و ایرانی هستند، در راهِ همکاری و همراهی و همرایی با نیروهایی هدر داد که پایشان در باتلاقِ یک مرحلۀ تاریخی نابسامان گرفتار آمده و به دلیل های گوناگون مادی و اندیشگی و خودبینی ها و خودشیفگتی های بیمارگونه، هر روز بیشتر در آن فرومی روند.
ایرانگرایی و مبارزه برای باززایی ارزش ها و هنجارهای فرهنگ ایرانی که معاصر با جهان مدرن هستند، همان نکتۀ باریکی ست که با دریافت آن می توان سنجه ای دقیق به دست آورد برای تمیز دوست از نادوست که می تواند همچنین به عنوان ابزاری کارا برای همکاری با دیگر نیروهایی که به راستی خواستار نابودی حکومت اسلام هستند، مورد استفاده قرار بگیرد. سامان کار تشکیلاتی، در پلۀ نخست، باید بر پایۀ جلبِ فرد فردِ جامعۀ شهروندی قرار بگیرد و نه برپایۀ ائتلاف ها و اتحادها که اگر قرار بود، اتحادی از نیروهای سنتی سیاسی به وجود بیاید، در این سی و سه سال به وجود آمده بود. تنها، یک تشکیلات نوین شهروندی ست که می تواند با یاری چهره های مورد پذیرش همگانی، جایگاه و حقانیت آنرا پیدا کند که برای برپایی کنفرانس ملی، کنگرۀ ملی، دولت در تبعید و … فراخوان دهد تا در زمان لازم و در هنگامۀ کارزار، بتواند خلأ سیاسی جامعۀ شهروندی را که به دنبال باززایی ارزش های سیاسی و اجتماعی فرهنگِ ایرانی ست، پر کند. نشست ها و همایش هایی که تا کنون با هزینه های گزاف و صرف انرژی بسیار برگزار گردیده اند، از آنجا که فاقد چنین محتوایی بوده اند، به ناگزیر و بنا بر منطق با شکست روبرو شده اند و از این پس نیز، راه به جایی نخواهند برد.
زمان زیادی از دست رفته است و اگر می خواهیم برای پیروزی مردم بر حکومت جهل و جنون و خون مبارزه کنیم، باید همۀ توانایی های خود را بر محورِ سازماندهی شهروندی نوین متمرکز کنیم. ائتلاف با دیگر نیروها و یا به تمکین واداشتن نیروهای سنتی موجود، تنها در گروِ گذر از این مرتبۀ نخست است. تاریخ ما را نخواهد بخشود اگر اینک به خویشکاری خود، برای برپایی ایرانی با فرهنگ و دمکراتیک عمل نکنیم.
به هر حال، تنها راهی که باقی مانده است، ما را ناگزیر می کند که همزمان با تأکید بر اصل های شناخته شدۀ جهان مدرن و با توجه به شرایط سیاسی و فرهنگی شهروندی ایران، بر نکته های بنیادین زیر، بیش از هر زمان دیگر، پای بفشاریم:
1. ایرانمداری که جهت اصلی آن اسلام زدایی از سیاست و مناسبات اجتماعی ست و نیز، پرهیز از تازیگرایی دینی. مردم برای نخستین بار در تاریخ این سرزمین، در روزهای عاشورا و تاسوعا به پایکوبی پرداخته اند و قرآن آتش زده اند و برای باززایی ارزش های ایرانی، فرمولبندهای مشخص فرهنگی- سیاسی را برای عبرتِ همگان ارائه داده اند؛
2. جدایی دین از دولت و احترام به مؤمنان، تنها هنگامی معنا و مصداق پیدا می کنند که دولتِ دمکراتِ فرادینی و فرا ایدئولوژیک، هیچ دینی را به رسمیت نشناسد تا بابِ نقد دین، برای نخستین بار بویژه در بارۀ اسلام، در این کشور گشوده شود. چگونه می توان با تکیه بر کلیشۀ «احترام به اسلام»، در صورتی که امری فردی به شمار نیاید، دست آخوند مکارِ و ملای مکلا ی زبان باز را که در پستوی های تاریکِ حجره های تقیه، بد کار و بد اندیشه و بد گفتار و بیش از هر چیز، وقیح بارآمده اند، از آموزش و پروش، از مقوفاتی که دارایی واقعی مردم هستند، از ثبت احوال و دیگر زمینه های زندگیِ اجتماعی کوتاه کرد؟ مگر مردم، بویژه جوانان و دختران زیبا صورت و زیبا صیرت ایرانی که هشت ماهِ تمام، خیابان های اعتراض را به تصرف خود درآوردند، باید به چه زبانی بگویند که از اسلام نفرت دارند، تا از گوش های ما هم مُهر کری و از چشمانمان، مُهر کوری برداشته شوند؟! براستی به معنای « احترام به اسلام» به عنوان دین، تا پایان اندیشیده ایم؟
به ناگزیر باید یادآور شوم که واژۀ «دین»، واژه ای پارسی ست که گِرد شمعِ نورانی معنای انسان- خدایی، فرد خدایی و من- خدایی انسان می سوزد که به گفتۀ مارکس و بویژه، بنا به اشاره های نعزِ انگلس، بازتاب نوعی مادیگرایی، یعنی پانته ایسمی ست که برای نابودی آن، در سرتاسر تاریخ ایرانِ پس از اسلام، همۀ تازیان انسان ستیزِ مسلمان، بویژه با استفاده از شمشیر خونریزِ قبیله ها و قوم های ترک، مردم باورمند به آن اندیشه های والا را از میان برداشته و از انسان زندۀ مداراخوی ایرانی، تنها کله مناره برپای داشته اند.
باری، اسلام نه تنها دین نیست، بلکه نافیِ آن «دین»ی است که محتوای انسانی و معاصر آن، تا آنجا که دچار آفتِ آخوندیسم نبوده است، فرهنگِ ایرانی را تا هم اکنون، سیراب کرده است.
بد نیست به آنانی که با تعطیل خرد، پیوسته در بندِ کلیشه ها و بعضاً کلیشه های خودساخته، گرفتار آمده و می آیند، یادآور شوم که منشور حقوق بشر، دین را از آنجا که امری فردی و خصوصی می انگارد، مورد احترام قرار داده است؛ در غیر این صورت می بایستی که روندِ همیشگی روشنگری تا کنون در مسلخ «احترام به دین» نابود شده باشد! بسیارانی از دینخویان، بویژه مسلمانان حاکم بر ایران و سبزهای در مدار حاکمیت، می کوشند که این امرِ بنیادین و جانِ مسئله که به دین، همچون امری خصوصی می نگرد، در کلیشه و سنگوارۀ «احترام به ادیان»، ناپدید و دود شود. بنا بر این، راست تر و درست تر این است که بگوییم: دین امری خصوصی ست و مورد احترام. از همینروست که باید پیش از هر زمان دیگری بر این نکته، پای بفشاریم که دولت ایرانمدارِ دمکراتیک آیندده، نباید هیچ دینی را به رسمیت بشناسد، تا بلکه نقدِ اسلام همچون پدیده ای اجتماعی، بی هراس از تکفیر آخوند و شیخ، جایگاه درخور وشایستۀ خود را بیابد.
3. شهروندی و استقرار آن در سراسر ایرانزمین. شهروندی، در کنار برآورده کردن خواسته های مردم ایران و به رسمیت شناختن حقِ آموزش و تحصیل و تدریس به زبان مادری و پدری مردمان کشور، با بازگرداندن و استقرار مناسبات قومی و قبیله ای به عنوان فاکتوری اجتماعی، به جد مبارزه می کند. این مناسبات شهروندی ست که باید در میان قبیله ها و قوم ها نهادینه شود و نه اینکه مناسبات پوسیدۀ قومگرایی و قبیله گرایی که از عامل های اساسی تولید و بازتولید استبداد و دینخویی در ایران بوده اند، جایگزین مناسبات شهروندی ایرانیان شود.
این نکته ها، موردهای اساسی و اصلی ای هستند که کار جدی را با شعبده های سیاسی که تا کنون رایج بوده اند، متفاوت می کند. نادیده گرفتن این موردها، به ناگزیر کار را به بازی از بالا دچار می کند که تا کنون نتوانسته است کاهی از کوهِ مشکل ها بردارد.
هر حرکت نوینی، تنها هنگامی می تواند شاهد پیروزی را در آغوش بگیرد که بر اساس طرح خواسته های مردم این روزگار سامان یافته باشد. مردم این روزگار هم، با شجاعت و برگذشتن از جان و مال، گفته اند چه می خواهند و چه نمی خواهند! فریب هیاهو و جنجال رسانه های دولتی غرب و طبل های پر سروصدای نمایندگان فضولی «اقوام» و نمایندگانِ خودخواندۀ طبقاتِ اجتماعی را نباید خورد. هرگز نباید این واقعیت را از چشم دور داشت که بسیاران از کسانی که رسانه های فارسی زبان و دولتی غرب را اشغال کرده اند و مبلغان بخشی از حاکمیتِ اسلامی هستند و با بستن دستبند سبز، در برابر دوربین ها خودنمایی می کنند، بیشتر از آنکه در میان مردم معروف باشند، معروفه های جامعۀ شهروندی هستند، به معنای دقیق این واژه.
ما، تنها در صورتی شجاعت اندیشیدن پیدا می کنیم و زبان گویای خواسته های جامعۀ شهروندی خواهیم شد که هوش و چشممان به مردم باشد و با صداقت پی کار آنان باشیم. همۀ ما پاک باخته ایم و راهِ دیگری، مگر شجاعت و خطر کردن های حساب شده برای آیندۀ ایران، باقی نمانده است. شاید بختِ شجاعت و صداقت، تنها گزینۀ ناگزیری باشد که بتواند بلاهتِ همگانی سه دهۀ پیش را ، بویژه بلاهتِ روشنفکری معوقِ و آویزانِ ایرانی را جبران کند. همین.