VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF
منوچهرجمالی
خـرد درپـرتـگـاه (4)
« تحـوّل » ،
همان
افروختن پـرسیمرغ (اخـو)،
درخودِ انسان هست
درتحول ، انسان، سرفرازمیشود
بنیادِ اخلاق درفرهنگ ایران
آن بود که تخم سیمرغ ،
درتحول یافتن ، انسان میشود ؟
هرچه مرا به زایش ّجان خودم ، درعمل و دراندیشه و درخوبی ودر بزرگی و در سرافرازی بیانگیزد ، دوست میدارم و ازآن شادم . من ، آبستن به سیمرغم ، آبستن به غنائی هستم که نیاز به تحول دارد ، تا در عمل وخوبی وگرمی ومهر و آبادان سازی و شادسازی .. لبریزشود و واقعیت بیابد . من ، آموزگاری نمی جویم تا ازاو بیاموزم وازجهلم بکاهم ، بلکه انگیزنده زندگی را درخود میجویم تا اندیشه ، و عمل ، و خوبی وبزرگی وسرفرازی را که در جانم ، نهفته است بیانگیزد . چون درمن ، آتش جانی هست که میخواهد به عمل واندیشه وگفتارو خوبی زیبائی و مهر وسرفرازی ، تحول یابد . درمن ، آتشی زیرخاکستر هست که میخواهد افروخته شود ، تحول به شعله وزبانه و روشنی و گرمی یابد . من خدائی را نمیخواهم که معـلّم من باشد، وبه من روشنائی بتابد و روشنی وام بدهد و مرا ازجهل گوهریم برهاند . چنین خدائی ، غاصب غنای من هست ، و مرا از تحول بازمیدارد . من درخود، تخمی ازخوشه آن خدا هستم ( مردم = مر+ تخم ) که سرچشمه غنا درمن و درهرانسانی هست . من ، «مردمم» ، تخم سیمرغم ، اصل آفریننده وزاینده و وخشنده هستم . این غنای من هست که میخواهد درعمل و اندیشه وروشنی وخوبی وبزرگی … تحول یابد وازتنم زائیده شود .
« خودشدن » ، درفرهنگ ایران ، همان تحول یافتن خدا درجان به خود ، درتن هر انسانی هست . انسان ، تخم سیمرغ هست که درشاهنامه « پرسیمرغ » نامیده میشود . سیمرغ به هرانسانی مانند زال ، پرش را میدهد . خودشدن ، افروختن این پرسیمرغ ، وخشیدن ِ این تخم سیمرغ درخود انسان هست . این سیمرغ است که درهرانسانی ازخاکسترش برمیخیزد .
مسئله بنیادی « اخلاق » ، درفرهنگ ایران ، همین تحول یابی سیمرغ درگوهرانسان، به انسان هست . اخلاق، این نیست که انسان ، امرونهی این خدا یا آن قدرت رادرزندگی اجراکند ، بلکه اخلاق ، روند تحول یافتن این تخم خدا ، درخود انسان هست . « حال » ، که گرانیگاه تفکر عرفانیست ، همین « روند تحول یابی خدای نهفته ، به خود انسان درواقعیت » بوده است . خوبی ، بینش ، شادی ، نوآوری ، بزرگی ، سرفرازی … شکل گیری خدا ، صورت شوی خدا ست که تخمی درجان خود انسان هست .
درشادی در بینش ، در خوبی ، در رقص ، درپرستاری کردن از طبیعت ، خدا درانسان ، شکل میگیرد ، وپیدایش می یابد . من درخوبی ، درشادی وشاد سازی ، در مهرورزی ، درنواختن آهنگ ، درآبادسازی گیتی ، دراندیشیدن …. به « حال» میآیم ، و آل = سیمرغ میشوم . وبا خداشدن هست که ، اوج شادی میشوم .
زانک « حال این زمینِ » با ثبات
بازگوید باتو ، انواع نبات
حال دریا ، زاضطراب وجوش او
فهم کن ، تبدیلهای هوش او
یا به عبارت عطار ، در داستانی که ازعیسی درالهی نامه میآورد ، اعمال وافکار انسان، موج زدن دریای جان اوست :
مسیحش گفت ، هردل ، جان که دارد
ازآن ِخود کند خرج ، آنچه دارد
تـرا نقدی که در دریای جانست
اگرموجی زند ، از جنس آنست
این افشانده شدن ولبریزشدن جان انسان ، درخوبی وبزرگی وشادی و آبادگری و اندازه گذاری ، آفریننده اخلاق دراجتماعست ، نه امرونهی هیچ خدائی ، و نه ترس ازوعده مجازات دردوزخی ونه امید به مکافات دربهشتی .
همچنین انسان در تحمل درد و رنج وشکنجه شدن ، تا خوبی وبزرگی وشادی و آبادگری ، درجهان تحقق یابد ، شکل گیری خدا درخود انسانست . انسان ، دراین گونه عمل واندیشه ، جان خودرا برمیفروزد و یا به عبارت دیگر، سیمرغ ، از خاکستر وجود او بازبرمیخیزد . خدا، وجودی فراسوی جان انسان نیست .
جفت وانباز بودن خدا وانسان ، درهمان « جان وتن او » که با هم یک تخم هستند ( مر+ تخم ) ، وصال همیشگی خدا با انسانست و گوهر مردمی بودن اوست .
و تحول یا تحول یافتن این آتش جان یا خدا دراوست ، که شکل خوبی و اندیشه وروشنی ومهر وسرفرازی میگیرد . این خدا درهرانسانیست که ، درانگیخته شدن ، درهرگونه خوبی و شادی ومهر، واقعیت می یابد . اخلاق ، چیزی جز جاری شدن خدا که جان ( اخو) باشد ، درکاریزهای عمل واندیشه و گفتارو عواطف نیست . مسئله اخلاق ،چیزی جز روند زایانیدن خدا ازتن انسان ، در زندگانی اجتماعی نیست . خدا ، درفرهنگ ایران ، به انسان، نه امر و نه نهی میکند ، بلکه خودش در انجام دادن خوبیها و بزرگواریها و مهرورزیها و آبادسازی گیتی و شاد سازی مردمان ازگوهرانسان ، زبانه میکشد . حال میشود .
محال بودن وصال انسان باخدا ( جفت بودن خدا با انسان ) مسئله ایست که درادیان نوری پیدایش یافته است ، چون خدایان نوری ، دیگر « خوشه جانها » نیستند. درفرهنگ ایران ، این خود خدادرانسان هست که درهرگونه نیکی وشادی و بینش وبزرگی ومهر انسان ، واقعیت می یابد . با شناخت این اندیشه ژرف است که پهلوانان بنیادی شاهنامه ، چهره حقیقی خود را نشان میدهند . درآنهاست که هرباری ازنو، سیمرغ ازخاکسترش برمیخیزد وسرمشق انگیزنده همه انسانها میگردد . شاهنامه دراصل داستانهای برخاستن سیمرغ از خاکستر وجود پهلوانان بوده است، وبا این زبانه های آتشینش هست که برترین آرمانهای اخلاقی ایران پیدایش یافته .
نخستین پیدایش سیمرغ درسیامک ( سیاک مک = سه نی = سئنا ) است که خود را قربانی میکند تا جان انسان به طورکلی (کیومرث ، تخم جان همه انسانها دریزدانشناسی زرتشتی است ) را ازآزار برهاند . درفرهنگ ایران ، خدا مانند یهوه درتورات ، ازانسان نمیخواهد که فرزندش را به امر او قربانی کند( داستان ابراهیم ) ، بلکه خودش را برای مهرورزی به جان هرانسانی ، ونگاهبانی ازجان هر انسانی ، قربانی میکند . این خداهست که باید پیشگام هرآرمانی گردد . همینگونه این سیمرغست که در مهر ورزی ایرج ، پیدایش می یابد تا نارسائی داد را درجهان جبران کند . انسان درشادی که در این عمل واندیشه ِخود ، درخداشدن دارد ، هر رنجی را تاب میآورد . پاداش او ، همین خداشدن ، یا تحول یافتن به خدا وشادیش ، درمیان رنج وعذابی که بدو میرسد . این شادی خدا شدن درعمل واندیشه ، برهر درد واندوهی چیره میگردد . این تحول یافتن خود به خدا درهرعمل نیکی ، آن اندازه شادی آوراست که انسان به خوبی کردن ، به مهرورزیدن به بینش یافتن ، به آباد کردن گیتی ، به پرستاری ازگیتی میشتابد ، و با نکردن آنها ، ازخداشدن محروم میشود، و آتشی در زیرخاکستر میماند .
سیاوش هم در طرد شدن از پدر وهم درطرد شدن از افراسیاب برای نیکوکاریها یش ، و در کشیدن رنج وعذاب ازدوست ودشمن ، خدا یا سیمرغ میشود .
زال ، فرزند سیمرغ ، به وسیله بهمن زرتشتی پسراسفندیارکه با تعصب دینی اش سیستان را به آتش میکشد ، چهل سال درقفس تنگ آهنین زندانی میشود، و دراین سوخته شدن از آتش تعصب دین زرتشتی ، میسوزد ، ولی دراین سوختن در تعصبات دینی دراوج ضعف پیری ، همان سیمرغی میشود ، که زمانی برفراز البرزجفت او بود ، وبدینسان برترین سرمشق اخلاق ایرانی دراضطرابات دینی میگردد . در این پهلوانان هست که در رویارو شدن با اضطرا بات سخت زندگی، سیمرغ هربارازنو ، ازخاکسترش برمیخیزد . درهمه این پهلوانان ، با تحول تخم خدا ، به انسان دراضطرابات روبرو میشویم ، که نماد شکوه وبزرگی وزیبائی وجوانمردی خدا هستند .
ز طوفان حوادث ، عاشقان را نیست پروائی
نیندیشد نهنگ پـُردل ، از آشفتن دریا ( صائب )
اندر بلای سخت ، پدید آرند
فضل وبزرگواری و سالاری ( رودکی )
درسرگذشت این پهلوانان هست که میتوان شناخت ، که تحول اخلاقی باید ازگوهر خود انسان بجوشد . درروند زندگی آشفته وپرتپش و پریشان وشوریده این پهلوانان هست که ما با شکوه اخلاق درفرهنگ ایران آشنا میشویم ، و درمی یابیم که تخم سیمرغ درهرانسانی، آتش در زیرخاکستر ، یا همان پـری هست که ازسیمرغ در نهاد خود دارد ، تا هنگام برخورد با اضطرابات ، آنرا آتش زند وبیفروزد .