هـنـر، نـزدایـرانیانـست وبـس
ندارنـد «شـیرژیان» رابکـس
این شعرار جمند فردوسی، غالبا در اثر نشناختن فرهنگ ایران، مورد تمسخر و تحقیر قرار میگیرد. ایرانیان، شیر درنده را که نماد درّندگی و جان آزاریست، کسی نمیشما رند. ایرانیان، شیر را، آفریده اهریمن و همکار اهریمن میدانستند که «اصل زدارکامگی و ترساندن و شکنجه گری» است. اهریمن، که گوهرش، زدارکامگیست از کشتن و ترساندن و عذاب دادن، کام می برد و جشن قربانی برپا میکند. شیردرنده و جان آزار که همگوهر اهریمنست، نزد ایرانیان، بکسی شمرده نمیشود، چون نفی قداست جان انسان رامیکند، و قداست جان انسان، برترین ارزش در فرهنگ ایرانست، و قداست یا گزندناپذیری جان انسا ن، برتر از ایمان به هر خدائی و هر مذهبی و ایدئولوژیست. از این رو ایرانیان، بداشتن چنین فضیلت بی نظیری، درهمه جهان افتخارمیکنند.
برچسب: چاشنی ها
اندیشیدن در فرهنگ ایران، بیرون آوردن شیرابه و مان ِتجربیات از پدیده ها و معلومات و گفتارهاست. حقیقت (= راستی) در فرهنگ ایران، در درون و شیرابه و مان (مانا = معنا) چیزها، یا «تخمه های هستی» میباشد. شیرابه یا مان ِچیزهارا، دو گونه میتوان یافت. یا باید آن دانه ها و تخم ها را فشرد، و یا باید آنهارا پُخت. از این روهست که فردوسی میگوید که «خرد، خام گفتاهاراپـزد». خدای راستی یا زایاننده حقیقت از چیزها و انسانها، «رشن» است، که خدای چرخُشت بود. او شیره انگور و نیشکر و کنجید و بزرک و پنبه دانه … را در چرخشت میزایانید، و حقیقت را از گوهر چیزها بیرون میآورد. راه دیگر رسیدن به حقیقت و راستی، پُختن است. در پختن، شیرابه (اشه = آش) چیزها از درون چیزها، «آش-کار» میشوند. این بود که گرمائیل (سیمرغ) و ارمائیل (آرمئتی)، آشپز یا خوالیگر ضحاک میشوند، بلکه بتوانند کام خونخوارگی و قسا و تمندی او را بکاهند یا تغییر بدهند. خوالیگر، از واژه «خوال = خوا آل» ساخته شده است و «خوا = اخو» به معنای تخم است، و خوال به معنای «تخم های ارتای خوشه یا سیمرغست». خرد، درست این خوالیگریا آشپزهست، چون آتش جان هر انسانی، گرمائیل است که از روزنه های تن هر انسانی که آرمتئی است، تبدیل به حواس یا اندام شناخت میشوندکه خرداست.
نخستین گام برای ایجاد «عدالت اجتماعی» آنست که، همه افراد در آن اجتماع، آزادانه درباره آن بیندیشند که «عدالت چیست»؟ بدینسان همه مردم، در همفکری باهم، معنا و محتوای عدالت را مشخص میکنند، و میگویند که از عدالت چه میخواهند. معنا و محتوای عدالت را خود مردمان، با «آزادی خرد در اندیشیدن»، معلوم میکنند، و آنها هستند که معیار نهائی تصحیح همین معنا و محتوای عدالت هستند.
اندیشیدن، هنگامی اصیلست که از «جان ِ» خود بجوشد، و چنین خردی، «مایه ِ» همه خوانده ها و شنیده ها و معلومات و تجربه های ما میشود و آنهارا باهم تخمیر میکند و به هم می پیوندد. تا خوانده ها و معلومات و شنیده ها و تجربیات ما، از این مایه که از جان خودمان جوشیده، تخمیر نشده، زنده و انگیزنده و جانبخش و جوشان نیست، و ما نیز نا آگاهانه، در خوانده ها و شنیده ها و معلومات و تجربه های خود، پخش و پراکنده و گم میشویم.
ما برای درست فهمیدن هر چیزی، آنرا ثابت و سفت و ساکن میکنیم تا برایمان «روشن» شود. در فهمیدن، حرکت و تحول را از هر پدیده ای میگیریم. در واقع، شناختن «شـُدن و تحول»، برای فهم ما غیر ممکنست. فقط تحول و شدن را، در سلسه ای از قطعات سفت شده که پشت سر هم میگذاریم درمی یابیم. به عبارت دیگر، رودخانه را تبدیل به حلقه های زنجیر میکنیم.
در فرهنگ ایران، با زور و هیبت و وحشت انگیزی، نمیتوان جا معه را با مطیع ساختن، سامان داد
بلکه با جـذب دلها و خـردهاست که نظم و سامان، از خودِ جامعه، فـرا میجـوشـد
با «خردهای آزاد» هست که میتوان، تاءسیس «عدالت اجتماعی و قانون و نظام = داد» کرد
همه انقلاباتی که برای عدالت اجتماعی، بدون وجودِ خردهای آزاد شده است، دچارشکست گردیده اند
این خرد آزاد هست که نخست قدرتهای مذهبی و ایدئولوژیکی را خنثی میسازد و به حاشیه میراند
انسانی که شـادیش را در خود، زندانی میکـنـد
خـدا را در خـود میکُشـد
آنکه حق آشکار ساختن شادی را در اجتماع از انسان میگیرد
راستی را در اجتماع از بین میبرد
من با خدایم که «گـُلچهـره» نام دارد
شرط می بندم که کدام میتوانیم بهتر و بیشتر بخندیم
امـروز گـرو بندم با آن بُت شکـّرخا
من خوشتر میخندم، یا آن لب چون حلوا
من، نیم دهان دارم، آخر چه قـدر خـنـدم
او همچو درختِ گل، خنده است زسرتاپا
او که «گل چهره = تخم گل» باشد، و «خوشه ِ تخم گلها» ست، همان «ارتا» هست که تخمش، آتش جان من و هر انسانی هست
در فرهنگ ایران، خدا و انسان، دو هستی ِخندان باهم هستند
نسیم بهاری، در همه تخمهائی که در خاکِ تاریک، پنهان و پوشیده اند، انقلاب برپا میکند و سبز و رنگارنگ، پدیدار میشوند ولی تخم هائی که از اسلام سوخته شده اند، با وزش نسیم هیچ بهاری نخواهند شکفت. انقلاب بهاری نمیتواند هیچگاه، بذرهای سوخته از اسلام را روُ یا سازد.
هر قدرتمندی، تنها خود را سزا و ارپرستش میداند و میکوشد که همه، منحصرا او را بپرستند. از این رو هیچکس جزا و، حق، خود پرستی ندارد. بدینسان، خود پرستی را در همه جز خود، بشدت می نکوهد و زشت میسازد و بزرگترین جرم و گناه میداند. پس باید برای نابود ساختن قدرت و انحصار قدرت در اجتماع، هر کسی خود را بپرستد تا این انحصار را در هم شکند. ما باید خود پرستی را در جامعه، کار نیک و هنر و حق مسلم هر انسانی بشماریم، چون در هرکسی، خدا یا حقیقت یا اصل، نهفته هست که پرستیدنیست و با جستن آن هست که خود را می یابد. روزی که ملت ایران بخواهد ریشه استبداد را برای همیشه از بن بکند، باید از اینجا شروع کند که دست از پرستیدن الله بکشد، چون سرچشمه قدرت استبدادی، الله میباشد که بزرگترین خودپرست هست.
هر چشمی، بسیار چیزها را می بیند و بسیاری چیزها را نمی بیند. علت آنکه چیزهائی را نمی بیند، بیصداقتی اوست، و علت آنکه چیزهائی را می بیند، صداقت اوست. از دروغهای هر کسی، میتوان مقدار کوری چشم او را شناخت و از راستیهای هر کسی، میتوان قوّه بینائی چشم او را شناخت. هر دروغگوئی، میانگارد که از دیگران، حقیقت را میپوشاند، ولی نمیداند که در دروغگوئیش، به ناتوانی خود در دیدن حقیقت، اعتراف میکند.
آنکه جامه اندیشه های کهنه و عاریتی برتن دارد و از برهنه شدن میترسد، آنچه هم از نومیاندیشد، کهنه پوش و واپسمانده است، چون روشنی تجربیات تازه وزنده، به تن و جان او نمیرسند. از اندیشیدن، تا «اندیشیدن آزاد»، فاصله بسیارهست. برای «اندیشیدن آزاد»، باید جامه اندیشه های کهنه و عاریتی را از تن و جان و خرد کند و دورانداخت و برهنه شد، تا روشنی تجربیات تازه و زنده، مستقیما و بیواسطه به حواس و خرد و جان برسد.
هر کشاورزی میداند که حقیقت هرتخمی، در درون آن تخم (= هاگ = حق) پوشیده و نهفته است، و باید آن را در خاک تیره نهفت، تا درروئیدن، «حقیقت» نهفته در تخم (= هاگ = حق) پدیدارشود. از این رو در عربی به کشاورز، «کافـر» میگفتند. حقیقت هر چیزی و حقیقت انسان نیز، درون خود آنها نهفته است و فقط باید آنرا رویانید و زایانید. درست این «کافر» هست که به حقیقت چیزها پی میبرد. ولی محمد فقط از کار کشاورز (= کافر)، فقط بخش پوشاندن و نهفت تخم را میدید، و غایت آن پوشاندن را که پیدایش حقیقتست نمیدید. از این رو پوشاننده حقیقت خودش را، کافرخواند. چون او حق و حقیقت را فراسوی گیتی وانسانها میدانست. ولی ما همه کافریم، چون حقیقت را درون انسان و درون گیتی میدانیم و آنرا چون کشاورز (کافر)، از تاریکی بیرون میآوریم.
این گفته که هر درختی را از میوه اش میتوان شناخت و درباره آن داوری کرد، در مورد مکاتب فلسفی و ایدئولوژیها و مذاهب و عقاید، نمیتوان بکاربست. چون هر درختی، فقط یک گونه میوه دارد، ولی هر اندیشه و آموزه و عقیده ای در زمان، میوه های گوناگون و متضاد میآورند. آنانکه درختان ایدئولوژیها و مذاهب و مکاتب فلسفی را میکارند، تنها به امید محصول و میوهِ نیکش هستند و پیش بینی پیدایش محصولات دیگر در موقعیت های دیگر، بر ایشان غیر مقدوراست.