این عبارت که «توهین به مقدسات اسلامی و به عقیده مسلمانان نکنید»، برترین حربه برّنده برای توهین کردن ِ همیشگی به «خرد وارج انسانها» شده است. توهین به عقیده وایمان مردم نکنید، یعنی بگذارید که خرد انسانها، اسیروذلیل و ضعیف وذلیل بمانند، یعنی که کسی حق ندارد، خرد انسانها را به آزادی و استقلال برانگیزد. در جهان آزادی، برترین توهین ها، توهین به آزادی خرد وارج انسانیست. این ارج انسانیست که باخردش، حق دارد درباره همه عقاید، آزادانه بیندیشد و آنهارانقد کند و برگزیند یاردکند. تاکی ایمان به مذهب، حق مسلم خود میداند، که به خرد آزاد ومستقل انسانی توهین کند، و اندیشیدن با خرد آزاد را که تابع هیچ عقیده ای نیست، توهین به خود بشمارد! عقیده، ازکجا این حق را پیداکرده که همیشه به خرد آزاد انسان، توهین کند، وراه اورا به استقلال وآزادیش ببندد؟ این بزرگترین توهین به خرد انسانست که حق او، به نقد عقاید وشک درعقاید ،ازاوگرفته شود. آیا این عقیده به اسلامست که باید حق وقدرت آنرا داشته باشد که خردانسان را دراخلاق وقانون ونظام واقتصاد، راهبری کند، و خرد انسانی را دراین گستره ها، ضعیف وناتوان وعاجزبشمارد، و افساربه دهان خرد انسانها بزند؟ آیا ایمان به یک مذهب و ایدئولوژی، حق مطلق را دارد که خرد انسانها را از معیارزندگی بودن بیندازد؟ اینها برترین توهین به ارج وخردِانسانی است.
برچسب: چاشنی ها
از آنجا که ما در زمانی هستیم که بسیار فراوان نوشته میشود، عادت به سطحی خوانی وبدخوانی داریم. ما دیگر، حوصله و نیرو برای عمیق ودقیق خواندن اینهمه متون را نداریم. با چنین عادتی، خواه ناخواه نسبت به نوشته های کهن که بسیارکم وناچیزند، ارزش چندانی قائل نیستیم. ولی همین متون بسیار کم و محدودهستند که ازما، عمق ودقت بسیار زیادمی طلبند، ومازآن سربازمی زنیم. و درست در خواندن این متون هست که به «عمیق ودقیق وبنیادی اندیشیدن»، که سرمایه تفکر فلسفیست، بازمیگردیم. در این متونست که باید پروازسریع برفرازگستره پهناوررا کنارگذاشت، و به کندوکاودرنقاطی کم و تاریک پرداخت. تفکرفلسفی، نیازبه خواندن زیاد ندارد، بلکه نیازبه ژرفـروی در اندیشه های مایه ای، و گستاخی برای دیدن آنچه همه نادیده میگیرند، دارد.
با تقلید در تفکر از هر اندیشه و آموزه ای، و با تقلید در عمل از هر سرمشقی، انحطاط شروع میشود. کسی نباید سوره ای مانند قرآن بیاورد تا پیامبربشود، و یا کتابی مانند افلاطون یا ارسطوبنویسد یا همانند آنان بیندیشد، تا فیلسوف بشود. با انگیخته شدن از آنچه دریک آموزه، نواست و دریک سرمشق، تازگی دارد وجلوه استقلال است، سد انحطاط در اجتماع شکسته میشود. نوآوری و استقلال و تازگی، درست در ناهمانند بودنست. شناخت تنوع فردیت انسانی خود، و به عبارت آوردن گستاخانه آن، راه نوآوری و تازگی واستقلال را میگشاید. انحطاط، باسرکوبی تنوع فردیت ویژه انسان، در تقلید از سرمشقها و آموزه های فکری و دینی و ایدئولوژیکی میسر میگردد.
در فرهنگ ایران، انسان، «مردم» نامیده میشود. مردم که «مـَر + توم» باشد، به معنای بذر، یا فرزندِ «مـَر = اَمَـر = خدای سرشار و افشاننده»، یعنی سیمرغ یا ارتا هست که خرمنست. این تخم در هر انسانی، کاشته شده است که میرُوید و تبدیل به خرمن میشود. ولی آدم دربهشت الله،خودش، بذری نیست، و حق هم ندارد با گدائی، خوشه ای بچیند و حتا این گدائی نیز، بزرگترین گناه شمرده میشود و، هبوط میکند. ولی «مردم» یا انسان ِ «مولوی» که بذراست، از گدائی در بهشت الله، توبه میکند، و به غنای خود، پی میبرد و دربذر وجودش، خرمن رامی یابد
چو آدم، توبه کـُن، ازخوشه چینی
چو کـِشـتی بـذر، آن ِتست خـرمـن
تا اسلام در ایران حاکمست، دروغ وریا و خـُدعه، ضروریات اولیه زندگیست، و بدون دروغ وریا وخدعه، نمیتوان زندگی کرد، و جستجوی حقیقت، فسـاد فی الارض، و مهـر ورزیدن، محاربه با الله است.
کردارنیک و گفتارنیک و اندیشه نیک، آنست که «مهـربه همه» بیافریند. کردار و گفتار و اندیشه ای که دشمنی و کینه توزی و اختلاف و ستیزندگی و نفرت و بیگانگی بیافریند، «نیک نیست». این «مهربه همه» است که مفهوم «نیکی» را معین میسازد، نه عمل و فکـر و گفتاری که طبق امر خدای هر مذهبی که دردنیاست، کرده شود.
اسلام وآئین زرتشتی ، فرهنگ کهن مردمی پیش ازخود را « دیوی » و « جهل وجاهلیت» و« ابلیسی» ساخته اند . محمد ، نام خدای ایران را که ارتا ِی ِآذرفروز باشد وتخم یا فطرت هرانسانیست تقلیل به ابلیس، اصل شرّوفسادوطغیان دراسلام داده ، و نام دیگراورا که « جَـل= جهـل » است ، « اصل نادانی = اصل ضدعلم وحکمت » شمرده است . جـَل ، نام نای ونام یاسمین هست ، که اینهمانی با زنخداخرّم، دخترارتا دارند، که اصل عشق ورامشگری وشادی وشناخت است . نای، چنانچه درشاهنامه میتوان دید، ماده آتشگیره است ، و ازاینرو درسانسکریت ،« جهل» به شعله آتش وبه عشق و عاطفه گفته میشود. نام دیگراین زنخدا ، « جهل وجَـل » بود، وبسیارخوشمزه است که این واژه ،در«جلال = جل+ آل » و « جل تعالی » باقیمانده است . زرتشت ، همه خدایان زنخدائی را که اصل جوانمردی وموسیقی وشناخت بودند، « دیـو» ساخت . جنبش آزاد اندیشی آنگاه درایران آغازخواهدشد که ازستمی که ازاین ادیان ، بر « دیو» و« جهل وجاهلیت» و « ابلیس وشیطان» رفته است ، آنها را برهانند، و حقی را که ازآنها سلب کرده اند ، بازبه آنها بازگردانند . آنچه برای محمد وزرتشت ، دیو وابلیس وجهل وخناس بوده است ، درست فطرت اصیل هرانسانی بوده است.
خمیرمایهِ نهضت مشروطه، جنبشهای بابی و بهائی در ایران بودند که ریشه ژرف در فرهنگ مردمی ایران داشتند، و «دشمن حقیقی» را، استبداد آخوندی میدانستند، نه استبداد شاهی. از اینرو، نهضت مشروطه، به پیروزی نسبی رسید. ولی خمیرمایه انقلاب اسلامی- آخوندی، جنبش هائی بودند که برپایه درک بسیارتنگ و ایمانی ،ازمارکسیسم ایجادشده بودند که درفرهنگ مردمی ایران، هیچ ریشه نداشتند، و «دشمن حقیقی» را امپریالیسم و سرمایه داری غرب میدانستند، ودشمن کهنسال ومقتدرآزادی وپیشرفت ایران را ناچیزوحقیرمیشمردند. ازاینروآنها باهمکاری آخوند، آنچه را نهضت مشروطه به هدیه آورده بود، برباد داند.
عطار در مصیبت نامه، میگوید که «حواس، دایه ِعقل هستند»، ولی او این اندیشه بسیارژرف را نمیگسترد. به عبارت دیگر، حـس، مادر عقل و اندیشیدنست. حواس، در جفت و انباز شدن با پدیده ها در گیتی، شیری میآفرینند که عقل را می پرورد و تبدیل به نور بینش تازه میشود، و سرمایه مهر به گیتی میگردد. از نو شیدن شیر پستان حواس هست که عقل در زندگی، حقیقت را می پروراند. اندیشه هائی که ازاین شیر، پرورده نشده اند، بی بهره از مهر به گیتی و شناخت گیتی و شناخت حقیقت هستند. ما در اثر بزرگسازی، اندیشه هائی که از این و آن قرض کرده ایم، مادر عقل خود را از در رانده ایم، و باید هرچه زودتر، از سر، مادر عقل خود را پیداکنیم. اندیشه های قرض کرده، شیر واقعیات را از حواس خود ما ننوشیده اندو همه بیگانه با واقعیات هستند.
فرهنگ غرب، پیش شرطِ آزادی و آسایش و پیشرفت اجتماع را، توانائی تحمّلِ (تولرانس) عقاید دیگر میداند. ولی فرهنگ ایران، پیش شرط آزادی و آسایش وپیشرفت اجتماع را، «مهر» میداند. داستان در ازِ عشق زال با رودابه، بر این اصل بزرگ استواراست که «مهر، اولویت برایمان مذهبی» دارد. زال، پیرودین سیمرغی (ارتائی) است، و رودابه پیرودین ضحاکی (میترائیسم) است. همه قدرتهای سیاسی و دینی زمان، برضد این زناشوئی برمیخیزند. ولی زال، از سیمرغ آموخته است که «مهر، برتر از ایمان است» و باید آنرا بر ایمان خود، ترجیح داد. هیچگونه ایمانی نمیتواند و نباید انسان را از مهر ِبه انسان دیگر، باز دارد. این اصل، سپس در مفهوم «عشق» در عرفان ایران، باقی میماند. «عشق» در عرفان، فراسوی همه ایمانهاست. به عبارت دیگر، عشق چهار چوبه هر ایمانی را از هم میشکافد و از آن لبریز میشود. این «اصل اولوّیت مهر بر هر ایمان و عقیده ای» است که رابطه هر انسانی را با انسان دیگر و با ملت و جامعه و قوم و طبقه و جنس دیگر، مشخص میسازد، نه ایمان به مذهب و ایدئولوژی.
عطار میگوید که «ایمان عادتی»، ابلیسی است. حقیقت با ایمان، متناقضند. حقیقت، چون اصل زنده است، همیشه تازه میشود، و به محضی که کهنه شد، ازبین میرود. آنچه در یک آموزه یا بینش یا فلسفه، تازه میشود، حقیقتست. «تازه»، که از ریشه «تاختن و تاچیتن» میآید، به معنای «روان بودن و موّاج بودنست». آنچه را روان و موّاجست، نمیتوان گرفت و ضبط و ثبت و سفت کرد. «اثبات کردن» هر بینشی، همیشه سفت کردن و صورت کردن و عادی کردن آنست. بنابراین، هر ایمانی، باید آنچه در بینش، روان و موّاج است، ثابت و ساکن کند، و به صورت خالص، بکاهد. درست ایمان به بینش هر حقیقتی، برای عادی شدن، آن بینش را تقلیل به صورت ثابت میدهد. بدینسان میتوان دریافت که موءمنان به اسلام یا به هر مذهب و ایدئولوژی و یابه هر تئوری علمی ای، همه پیروان ابلیس هستند. و بالاتر از آن ، خدائی نیز که از مردم ،ایمان به «وجود » خود و رسول خود و حکمت خود را، شرط وجود داشتن در گیتی میکند، خودش و حکمتش، ابلیس مطلق هست. ایمان به چنین خدائی و ثابت کردن او، ایمان به ابلیس میباشد.
نخستین چیزی که الله، خلق میکند، عقل است، تا برترین وسیله و عبد حلقه بگوشش باشد. بدینسان، الله، «عقل آزاد» را که عبد و وسیله هیچ قدرتی نمی باشد، نه تنها خلق نمیکند و نمیتواند خلق بکند و برضد پیدایش آنهم هست، چون چنین عقلی، اساسًا برضد مخلوق بودن و عبد بودنست. برای آنکه کسی ارزش عقل را در اسلام بشناسد، باید با تجربه عبید زاکان از عقل آزاد، آشنا شود. او میداند که در جهان اسلامی، «فکر، آنچیزیست که مردم را بیمارکند». با عقل آزاد اندیشیدن، نه تنها بیفایده است، بلکه انسان را بیمار میکند، چون باید اندیشه های چنین عقلی را در جان و روان خود همیشه زندان کند و فروکوبید، تا مبادا به خارج درزکنند، وگرنه با بزرگترین عذابهای «عقل آلتی وخدمتکار ِالله» در موءمنانش روبرو میشود.
جائی دموکراسی هست که «جمهور مردم»، سرچشمه حاکمیت و اصل حکومت و مرجع ِنهائی هستند.
حکومت، آنگاه، ایرانی میشود که جمهور مردم، که در جستجو، باهم، در هم اندیشی باهم، سیمرغ میشوند، یعنی باهم، هم شاه و هم خدا میشوند.
سی مرغ (= کثرت مردمان)، در هماندیشی، باهم، «هم شاه وهم خدا» میشوند.
به عبارت دیگر، جمهور مردم، مرجعیت نهائی قانونگذاری و ساماندهی (نظام) و عدالت میشوند.
سِـنِکا، فیلسوف رومی میگوید که «خدایان، لخت هستند». چون هرچه زیباست، لخت است. حقیقتی نیز که زیباست، لخت است. خدای ایران نیز ارتا (سیمرغ)، چون «هوچهره= زیبا» هست؛ برترین صفتش «اشـه» است. «اشه»، یعنی آنچه در درون تخم یا گوهر چیزی هست، همان پدیدار میشود، این را برهنه شدن = برهنیتن میگفتند. آفریدن، برهنه شدن = برهنیتن است. برهنه شدن، معنای آفریدن داشت. هر کسی خود را در برهنه شدن، میآفریند و در پوشاندن، نابود میسازد. همان واژه «بـر ِه» که سرشت باشد، معنای، شکل و لباس و پیرهن را نیز دارد. در واقع سرشت او، صورت و لباس اومیشد. در لباسش و صورتش، مانند آتش در شعله اش میافروزد. شکل و لباس او، لختی و برهنگیست. او خود را در لباس و در صورتش، لخت وبرهنه میکند. این درون نمائی، یا درون-پیدائی، اینهمانی درون بابیرون را در فرهنگ ایران، «راستی» میگویند، که معنای «حقیقت دارد». حقیقت، آنچیزیست که به خود، صورت میدهد. از آنجائی که ارتا، اصل زیبائی در هر انسانیست، و حقیقت زیبا هست، نیاز به حجاب ندارد و با لخت شدنست که به اوج جذابیت خود میرسد. ولی وقتی، «خدایان بی صورت» آمدند، حقایق نیز، شفافیت خود را از دست دادند، و همه با حجاب شدند. از آن پس، حقایق از آشکار شدن ولخت شدن میترسند. با حجاب زن و پوشیدن زیبائی، حقیقت نیز، بی صورت شد و شفافیت خود را گم کرد.
تصویر «امام زمان» در تشیع، و ذکر آن در قانون اساسی، بنیاد مفهوم خاصی از «عدالت و قانون و نظام» را میگذارد. این عدالت، برپایه انتقام گیری و کینه توزی و کشتار «ظالمان» در سراسر جهان گذارده میشود. در قرآن، هر کسیکه به اسلام ایمان نمیآورد، ظالم (تاریک سازنده حقیقت = ظلم) است. این درست همان چیزیست که در داستان طوفان نوح روی میدهد، و چیزی جز حق از بین بردن همه کفار (دیگر اندیشان) نیست. در «تورات» هم، در داستان نوح، عدالت به همین معنا بکاربرده شده است. ولی در فرهنگ ایران، «داد» که قانون و عدالت و نظام باشد، در داستان فریدون، که بنیاد گذارداد است، گرانیگاهی کاملا متضاد با مفهوم عدالت در تشیع دارد. برای تاءسیس داد، سروش که نگهبان همه جانها از آزار برپایه خردهست، کلید شناخت خوب وبد را به فریدون میدهد. و سروش، آورنده اندیشه از «خرد بهمنی در گوهر هر انسانیست»، که اصل ضد خشم (ضد تجاوز و قهر و تهدید) است. از این رو فریدون درنخستین عدلش، برادرانش را که توطئه قتل اورا چیده بودند میبخشد. و سپس با چیره شدن بر ضحاک، که نماد جهانی آزار جانها و خردها است، او را به فرمان همان سروش، نمیکشد. در ایجاد عدالت نیز، قداست جان حتا در مورد ظالم هم باید حفظ شود.