اینکه در فرهنگ ایران، جان و خردِ انسان مقدس است، یعـنی چـه؟
یعـنی، هیچ کتابی و پیامبری و رهبری و آموزه ای، جز جان و خرد خـود ِ انسان، مقدس نیست
دسته: چاشنی های اندیشه
اینکه در فرهنگ ایران، جان و خرد انسان مقدس است، یعنی چه؟
یعنی، کشتن به حق، برضد حق هست. حقی که امر به کشتن بدهد، نا حقست.
یعنی، هیچکسی حق ندارد، امر به معروف و نهی از منکر بکند
اینکه در فرهنگ ایران، جان و خرد انسان مقدس است، یعنی چه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد
یعنی،حقی که امر به کشتن بدهد، نا حقست
یعنی، هیچکسی حق ندارد، امر ِبه معروف و نهی ِاز منکـر بکند
اینکه در فرهنگ ایران، جان و خردِ انسان، مقـدس است، یعنی چه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد …
یعـنی، هیچ ملائی ، حق ِدادن فتوای قـتـل و فـتوای ِجهاد را ندارد
اینکه در فرهنگ ایران، جان و خردِ انسان مقدس است، یعنی چـه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد … یعنی، کشتن به حق، برضد حق هست. حقی که امر به کشتن بـدهـد، نا حقـست
اینکه در فرهنگ ایران، جان و خرد انسان مقدس است، یعنی چه؟
یعنی، هیچ قدرتی، حق کشتن انسان و آزردن خردش را ندارد …
یعنی، کشتن به حق، برضد حق هست.
حقی که امر به کشتن بدهد، نا حقست …
یعنی، هیچ ملائی، حق فتوای قتل و فتوای جهاد ندارد …
یعنی، هیچکسی حق ندارد، امر به معروف و نهی از منکر بکند …
یعنی، هیچ کتابی و پیامبری و رهبری و آموزه ای، جز جان وخرد انسان، مقدس نیست …
یعنی، هیچکس، حق سلب آزادی از خرد انسان در اندیشیدن ندارد، چون خرد انسان، از جانش میجوشد …
یعنی، فقط خرد انسانی، حق نگهبانی و سامان دادن جان یا زندگی را دارد …
یعنی، فرقی میان بودائی و یهودی و مسلمان و زرتشتی و ترک و عرب و کرد و چینی و هندی نیست …
یعنی، گرانیگاه و سرچشمه حقوق انسانها، جان وخرد انسانهاست، نه ایمانشان به عقاید و ادیان و مکاتب و ایدئولوژیها …
یعنی، حکومت دینی و ایدئولوژیکی، سلب آزادی از خرد انسانیست که از جان میجوشد …
یعنی، «زندگی» برتراز «همه حقیقت ها»ست
فرهنگ ایران، سکولارهست، چون در فرهنگ ایران، زندگی انسان و نخستین پیدایشش در خرد، مقدس است. بعبارت دیگر، زندگی و خرد انسان، «گزند ناپذیرند». در فرهنگ ایران، خشـم به معنای قهر و تهدید و درشتی (خشونت) و کینه است، که زندگی را میآزارد و از بهزیستی باز میدارد. حکومت، نبایستی برپایه خشم و خدای خشمگین، و دینی که قهر و درشتی و تهدید را اساس خود قرار داهد، بنا شود. گرانیگاه فرهنگ ایران، رستگاری جان و خرد در گیتی از قهر و تهدید و درشتیست، نه رستگاری روح از گناهان در آخرت. و خردِ انسان، در همپرسی، عهده دار آراستن ِجامعه است
نخستین کار ِنخستین انسان، درهرفرهنگی، ایده آل آن فرهنگ را مشحص میسازد. در فرهنگ ایران نخستین ِکارمشی ومشیانه، دو جفت آغازین که باهم پیدایش می یابند، اینست که «میاندیشند». با اندیشیدن، شروع میشود، نه با ایمان به دینی آوردن. آنگاه چه میاندیشند؟ «هنگامیکه یکی به دیگری اندیشید، هر دو نخست این را اندیشیدند که او، مردم است». نخست به همدیگر میاندیشند. سپس میاندیشند که او هم انسان = مردم است. بدینسان فرهنگ ایران بنیاد نهاده میشود. اجتماع با اندیشیدن هر یکی به دیگری، به عنوان انسان (مردم = مر + تخم = فرزند خدا = وجود اندیشنده) آغازمیشود. نخستین اندیشه هر انسانی در برابر دیگری، همین شناختن دیگری به عنوان مردمست، و با چنین ارجی که به دیگری میدهد، با دیگری رفتار میکند. مشی، نخست نمیاندیشد که مشیانه زنست، و مشیانه نمیاندیشد که مشی، مرداست. این انسان بودن در زن و مرد، یا در مسیحی و یهودی و بودائی و ترک و عرب و ژاپنی و هندی بودن، معیار اصلیست
امروز، وقتی میخواهیم با الله رابطه پیدا کنیم، باید به سراغ ولایت فقیه برویم، که دوربیتش، سپاه پاسداران با کلاشنیکف صفت کشیده اند، تا این ولایت فقیه، بسراغ امام دوازدهم برود، و آنگاه امام دوازدهم بسراغ امامهای پیشین و بالاخره نزد رسول الله برود، و رسول الله، بسراغ جبرئیل ومعراج برود، تا از پشت پرده، صدای الله را، با ترس و لرز بشنود. ولی روزگارانی که نامش را جاهلیت گذاشته اند، ما، جگری داشتیم که خانه «جی = رام، زنخدای زندگی و موسیقی و رقص» بود، و دلی (دیل = دی+ال) داشتیم که در آن زنخدای خرّم، دختر ال یا سیمرغ میزیست، و مغزی (مز + گه) داشتیم که خانه ماه، یعنی انجمن سه خدای رام و بهرام و سیمرغ بود. در آن زمان جاهلیت، در جگر و دل و مغزمان، همیشه با خدایمان میزیستیم. ولی دست از این جاهلیت و حماقت کشیدم و از خدایان مهر، روی برگردانیدیم و ایمان به الله غضبناک آوردیم که از ترس، پشت هفتاد دیوار پنهان شده است
در جامعه ما، یک کار کوچکِ نیک کردن، نیاز به قهرمان تاریخی بودن دارد، و دیگر، از عهده انسان معمولی برنمیآید. راه مردمی کردن را، نه تنها به روی همه بسته اند، بلکه انسانها را از نیکی کردن گوهریشان، با عنف و درُشتی، باز میدارند، و انسانیت را درد لهای همه، بنام امرونهی الله، خفه و زندانی میکنند. این بزرگترین فاجعه تاریخیست که انسانیت را در گوهر انسانها، شکنجه میدهند تا آنها را «ارشـاد» کنند.
حقیقت، آنگاه زیباست، که زندگی را تائید میکند، و آنگاه زشتست که برضد زندگی در گیتیست. شریعت اسلام، این را حقیقت میداند که کافر و مشرک و ملحد و مرتد، حق به زندگی ندارند و نجس، یعنی گـُه و مردار هستند، و فقط موءمن به اسلام پاکست. البته شیعیان، اهل سنت را نیز کافر و نجس میشمارند (رجوع شود به اصول کافی کلینی). حقیقتی که زندگی را برای فکر و عقیده دیگر داشتن، نجس میکند و حق زیستن را از آنها سلب میکند، زشت است. ولی فرهنگ ایران، میخواهد دنیای زیبا و ایران زیبا بسازد، تا انسانها با عقاید گوناگونشان، گلهای رنگارنگ گلستان گیتی و ایران باشند
اخلاق نهی و امری، مانند شریعت اسلام، اخلاقی برپایهِ عنف و هراس انگیزی از قدرتست. ازاین رو، همه انسانها، در برابر چنین قدرت هراس آوری، بناچار، برای حفط جان خود، دروغگو میشوند. خدائی که انسان را میترساند، انسان را مکّار و مز و رور یا کار و خدعه گر و دورو میسازد. این سخن را حافظ بزبان شرین تری بیان کرده است
می خور که شیخ و حافظ و مُفـتی و محتسب
چو نیک بنکری، همه تزویر میکنند
نام « پاسداران» را جانشین نام ننگین محتسبان ساختند، و این واژه را که به معنای نگهبان جان مردمست، نه به معنای نگهبان شریعت اسلام، متعفن ساختند
قانون اساسی، هنگامی اساسیست که خواست ملت ایران، اساس قانون باشد. به عبارت دیگر، ملت قانونگذار شود، و این در تضاد با شریعت اسلامست که فقط الله را قانونگذارمیداند. در دموکراسی و جمهوری، «خواست ملت»، نه «مشیت الله»، قانون میگذارد، و این برضدِ شبه جمهوری اسلامیست که غایتش، اجرای شریعت و ضوابط اسلامیست، و رهبری فقیه، ضامن عدم ِانحراف سازمانهای مختلف کشوری، از وطایف اصلی اسلامی میباشد
دموکراسی اسلامی، یعـنی، «خـرسازی مـداوم ملـت ایران»، تا پالان شریعت، برپشت او گذارده شود، و آخوند، بتواند همیشه بر ملت، سواری کند. مسئله بنیادی ملت ایران، برای رسیدن به حاکمیت خود، پیروزی ملت، در جنگ میان ملت و آخوند است. آزادی، فقط از راه جنگ ملت با آخوند، بدست میآید


