این حافظ شیرازی هست که با بانگ بلند، فریاد برآورد که گرانیگاه فرهنگ ایران، «لطف» است. خدای ایران که گوهر و فطرت جان همه انسانهاست، «اصل لطف»است.
بنده پیرخراباتم که لطفش دائمست — ورنه لطف شیخ وزاهد، گاه هست وگاه نیست.
سراسر بخشش جانان، طریق لطف واحسان بود — اگر «تسبیح» میفرمود، اگرزنـّار میآورد.
این تضادخدای ایران با «الله» است که درسوره یوسف ادعا میکند که «ان ربی لطیف لما یشاء»، فقط هروقت اراده بکند، لطیف میشود. و درنقاط دیگر فقط «لطیف خبیر» است. چون باخـُبرگیش که انسان، ظلوم وجهول وکنود و فاسدفی الارضست وعقل ضعیفی به او بخشیده است که نتواند، زندگیش راسامان بدهد، بجای لطف، اورا میترساند وعذاب میدهد و قهر میورزد.
ولی حافظ به لطف دائمی خدای ایران، پیرمغان، اعتماد دارد.
گفت ببخشند گنه می بنوش لطف الهی بکند کارخویش
دارم از لطف ازل، جنت فردوس طمع گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
دستهها