VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF
دانی که چنگ وعود، چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده ، که تعزیر میکنند
گویند ، رَمز عشق ، مگـوئید ومشنوید
مشکل حکایتی است که تقـریر میکنند – حافظ
آهنگ موسیقی میگوید که چون باده را که سرچشمه راستی ( پیدایش حقیقت ازگوهرانسان) وشادی وجوانمردی و بینش است ، آشکارا ننوشید وریا بکنـید( نوشیدن می پنهانی ، یعنی برضد ماهیت راستی وجوانمردی وشادی ، رفتارکردن ) ، چون طبق شریعت اسلام ( امربه معروف ونهی ازمنکر) شمارا سیاست وعقوبت خواهند کرد ، وخواهند آزرد ، و سخنی نیز ازرمز عشق ، نه بگوئید ونه بشنوید ، و درست این بزرگترین مسئله مشکل ، برای گوهر انسانست .
ازخود میپرسیم که رابطه « پوشیدن رمزعشق » با نوشیدن می ونیوشیدن موسیقی چیست ؟ وچرا این پوشیدن رمز عشق ، برترین عذاب وهادم راستی و شادی انسان وهمان « دوزخ = دُژ+اخو= عذاب فطرت انسان» است ؟ معنای رمز پوشیدن عشق چیست ؟ چونکه ، « جان انسان » که درفرهنگ ایران ، « آتش جان » نامیده میشود ، ، « جایگاه و خانه یا سرچشمه ِ عشق وزیبائی » است ، و نامش هزاره ها درفرهنگ ایران « هوفری+ یان = هُوفـریان » بوده است ( فـَری= پـَری = عشق ودوستی وزیبائی ) . جان انسان ، پیکریابی خودِ خدا ( پـَری = اصل عشق وزیبائی ) در« اخو= خوی = ارتا = نخستین عنصر» میباشد . « جان » نیز که « جی+ یان » باشد درست همین معنی را دارد . جان ، خانه وسرچشمه « جی » هست .« جی = ژی = گی = زی » ، هم به معنای عشق وتوافق وزندگی وهم به معنای نیروی آفریننده گی ، وهم نام زنخدای زندگی وموسیقی وشناخت است ، که اینهمانی با « باده نوشین » دارد . هزاره ها ، این تصویر فطرت وطبیعت وگوهرانسانی درفرهنگ ایران بوده است ، که به کلی برضد تصویر شریعت اسلام ازفطرت انسان میباشد . حافظ، همین اندیشه را به گونه ای بیان میکند که درفضای مفاهیم وتصاویر اسلامی ، امکان گفته شدن داشته است .
بر در« میخانه عشق » ، ای ملک ، تسبیح گوی
کاندر آنجا ، « طینت آدم » ، مخمر میکنند
طینت وفطرت یا گوهر انسان را در« میخانه عشق » با « می عشق » ، می سرشتند . چرا ، عشق ، می یا بادهِ آتش افروزاست ؟ درخانه عشق ، که « ماه آباد = خشتره = شهر» است ، گوهرانسان ، از« می = باده نوشین = جی = رام = بیدخت = زُهره = اصل زندگی وزیبائی وعشق » ، سرشته شده است .
نبود چنگ ورباب و گل ونبید ، که بود ….
گِـل وجود من ، آغشته از گلاب ونـبـیـد
دوش دیدم که ملائک درمیخانه زدند
گل آدم بسرشتند ، وبه پیمانه زدند
فطرت انسان، سرشته ازمی(راستی،شادی ورادی وبینش)است
برو ای زاهد وبردُردکشان ، خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما ، روز الست
( الست نیز که درقرآن به عهد الله با آدم برای تابعیت میباشد ، الست بربکم؟ = آیا من رب شما نیستم ؟ ، بازمیگردد ، درفارسی « ال+ است » به معنای « تخم سیمرغ » میباشد )
آنچه او ریخت به پیمانه ما ( درجام هستی ما ) ، نوشیدیم
اگر ازخمربهشت است و، گر از باده مست
اگرچه مستی عشقم ، خراب کرد ، ولی
اساس هستی من ، زین خراب ( خور+ آوه ) آباد است
آتش جان انسان ، که آتش عشق وزیبائی ( هوفـری = جی ) است ، نباید بیازد و شعله ورشود ، و نباید تبدیل به روشنی وبینش نیکی شود ، ونباید سرچشمه نیکی شود ، تا انسان « خوبی = زیبائی ونیکی » را ببیند وخوبی را بیافریند ، تا با « پسندیدن » ، سرچشمه نیکیها شود ، وبا ناپسندیدن ، سرچشمه نفی بدیها گردد .
دین درفرهنگ ایران ، اصل زیبائی دروجود خودِانسانست
اساسا ، « دین » که « زنخدای دین » است ، درفرهنگ ایران ، «اصل زیبائی ونیکی وبزرگی در گوهرانسان » هست. این دوشیزه زیبا که درواقع همان « پری = فری » هست و اصل زیبائی وعشقست ، گوهرنهفته درهرانسانیست ، و به کلی با مفهوم « دین » در زرتشتیگری واسلام ، فرق دارد ، وبرضد مفهوم « دین » در زرتشتیگری واسلامست .درهادخت نسک ، موبدان زرتشتی کوشیده اند که این دین = زنخدای زیبائی یا «اصل زیبائی » را ، تقلیل به « اعمال موءمن طبق اوامراهورامزدا » بدهند ، ولی با اندکی دقت درمتن ، میتوان تناقض این تحریف را با اندیشه اصلی ، بازشناخت . « اصل زیبائی » ، به معنای آنست که : تخم وبذرزیبائی وعشق دردرون همه انسانها وجانهاست (یعنی immanent هست ) .
همین اندیشه را عطار، در داستان سرتاپک هندی میآورد ( سرتاپک ، به معنای نخستین آتش، یا اصل آتش است ) ودرآن دیده میشود که « دخترشاه پریان = بیدخت = زهره = رام درگوهر خود انسان هست » . این اصل زیبائی درگوهرانسانست که « دین » خوانده میشود ، واین اصل ، گوهریست که تحول به کاروگفتارواندیشه نیک ازانسان می یابد . نیکی ، ازخارج سرچشمه نمیگیرد، بلکه ازگنج ( جی + بون ) نهفته درجان انسان ، فرامیجوشد . ازاین رو، سرچشمه نیکی وزیبائی درگوهر خود انسانست ، نه نهی وامروحکمی که با تهدید وقهروتفتیش با انسان به اکراه وتهدید وبکن ونکن ، تحمیل گردد . و همین اندیشه را عطار چنین بیان میکند :
باز پرسیدند از« نیکی» سخن
ازجهان دیده ، یکی پیر کهن
گفت : نیکی هست ، مغز جان جان
و آنگهان درمغزجان ، جانان نهان
چون زنیکی ، تو به جانان میرسی
پس بکن نیکی ، به « هرکس که رسی »
اخلاق ودین وشریعت برپایه « امرونهی » ،
برضد گوهرانسانست
این اندیشه بکلی برضد « الله حساب گیر ومحتسب وبرضد کیفردردوزخ وپاداش دربهشت » است . بنا برفرهنگ ایران ( نه دردین زرتشتی ) گوهرانسان ، این « اصل عشق وزیبائی » است که سرچشمه نیکی وبزرگی و زیبائی وهنر است ، طبعا برضد خوبی به کردار، « امریا نهی ِ» اراده قدرتی فراسوی وجود او به اومیباشد . اخلاق ودین وشریعت ِ « امرونهی » است که برضد گوهرانسانست .
درفرهنگ ایران ، برترین هنر، « راستی » است که به معنای « پیدایش حقیقت وزیبائی وعشق ، ازگوهرخود انسان میباشد » ، نه کردن « آنچه بنام خوب، امر شده » و « آنچه بنام بد ، نهی شده است » و اخلاقی ( خوب وبد ی ) را که قدرتی ، با امر ونهی به اکراه تحمیل میکند ، می باید برضد گوهرجان ، کرده شود ، و قابل احتساب ( محاسبه پذیر= کنترل پذیر) باشد . خوبی وبدی ، ازگوهرجان( هوفری= جی) خود ِ انسان ، پیدایش می یابد ، و درست برضد هرنهی وامری وبرضد هرقدرتیست که برای انسان ، معیار نیکی وبدی را وضع میکند . اگرمن این امرونهی رابکنم ، برضد اصالت گوهرجانم رفتارکرده ام ، وریا کارو دروغ شده ام .
درفرهنگ ایران ، تزویرو دوروئی وریا ، بدترین گناه وبدترین عذاب ( دوزخ = دژ+ اخو ) است ، و درست این پدیده را نمیشود « احتساب کرد » .
« می ومیکده وخرابات » نماد همین پیدایش حقیقت وعشق وزیبائی وبینش وشادی ، ازگوهرجان خود انسانست
برای ایرانی « می ومیکده وخرابات » ، نماد همین پیدایش حقیقت وعشق وزیبائی وبینش وشادی ازگوهرجان خود انسان ( هوفریان = ارتا = اخو= وهوفـرنفتار) بود . « مَی = مای » ، نام « ماه » است . هُمای که درداستان خیام ازپیدایش می درنوروزنامه ، تخم رَز را میآورد ، همین « هو+ مای = ماه نیکو= مادر به = مایهِ ( آب= باده) به » است که درشکمش ، خوشه پروین است ، که خوشه انگور، یا تخم همه درختان وجانها هست . همچنین نام دیگرباده ، « بَگمز= بگ ماز» است که به معنای « ماه- خدا » هست . ماه ، اصل روشنائی درتاریکی ، و اصل عشق (نام ماه پُر، کلیچه سیم ، یعنی کلید مهروپیوندوعشق) بود . درکتاب ویس ورامین ، ماه آباد، شهرعشق ورزیست . ماه پُـر، اقتران هلال ماه ، با خوشه پروین ( ارتای خوشه + بهمن ) بود که « نخستین عشق = قوناس = قوناخ = قنق» ومنشاء پیدایش جهان شمرده میشد . ماه که « اصل روشنائی درتاریکی » بود ، بیان همین همی روند « آشکارشدن ِ نهان= زادن روشنی ازتاریکی » بود ، چون « اخو= گوهرانسان = خوی » ، تخمی ازاین ماه پـُر( خوشه پروین = ارتا + بهمن » شمرده میشد .
بدین علت تصویر انسان، نزد ایرانیان ، «درخت سروهمیشه سبزشونده ای» شمرده میشد که فرازش « ماه پـُر» هست . گوهرانسان یا خوی انسان ( اخو= خوی ) ، نطفه یا تخم خود خدا هست که اخلاق ودین ، روند پیدایش او، ازتاریکی نهانش هست . تخم خدا، گنج نهفته درانسانست که اصل پیدایش نیکی وزیبائی وبینش وجوانمردی ومهر است . اخلاق ودین وبینش وشادی وروشنی ، از « امر به معروف ونهی ازمنکر» خارجی ، معین نمیگردد ، که به آن قدرت خارجی ، حسابِ گفتاروکردار واندیشه اش را پس بدهد. پاکی ، نکردن این امر شریعتی یا نکردن آن نهی شریعتی نیست ، بلکه پاکی ( شفافیت = اشه = صفا ) ، کردن آن کاریست که درگوهر یا خوی ( اخو= هوفریان ) خود انسان هست .
استبداد سیاسی با استبداد اخلاق ، آغاز میشود
هوفری ، آنچه را می پسندد ، خوب وزیباست ، و آنچه را نمی پسندد ، زشت وبد است . احتساب اینکه کارهای انسان مطابق امرونهی قدرتی فراسوی گوهر اوست ، استبداد اخلاقی است . با احتساب ومحتسب هست که ، بردگان اخلاقی ودینی ، خلق میشوند . عبد، برده اخلاقی است . آزادی از مفاهیم خیروشرّ شریعتی ، بزرگترین گام در راه رسیدن به اخلاق ودین حقیقی است که از« منش مردمی خود انسان » میجوشد و فوران میکند .
اخلاق برپایه امرونهی ، خود کـُشی ِمداوم منش مردمی انسان ، خودکشی مداوم جان وخرد انسان ، وسلب مداوم یقین ازخود انسان است . طرد ونفی مفاهیم خیروشرّ شریعتی است که فرصت برای پیدایش اخلاق ودین ازجان وخرد خود انسان ، از « هوفریان » انسانست ، که اصل عشق وزیبائی است . ازاین روهست که حافظ میگوید :
تو « نیک وبد خود » ، هم « ازخود بپرس »
چرا بایدت دیگری ، محتسب !
ما نیک وبدخود را از« خودمان » میپرسیم ومیجوئیم و نیازی به محتسب نداریم . پرسیدن درفرهنگ ایران ، جستجوکردنست ، نه سئوال کردن .
نیک وبد را ازگوهرخود، که مرجع نهائیست، باید پرسید
نیک وبد خود را « ازخود پرسیدن » ، مسئله « خود= منش مردمی= بهمنی = بهمنشی» را طرح میکند . خود (xva-t= خوا = xva =axv = خوی) که درفرهنگ ایران « آنچه ازخود هست ، اصل است » ، همان « خوی = هوفـری = جی = ارتا » هست . این عشق وزیبائی ( عشق به زیبائی) و توافق وزندگی وآفرینندگی است که « خود» هست ، واصل شناخت نیکی ازبدی و زیبائی اززشتی ، وشناخت خشم ازمهرمیباشد . مسئله انسان درفرهنگ ایران ، کاویدن و جستجوی این سرچشمه زیبائی وعشق درگوهر خود هست ، نه تابعیت از اوامر ونواهی این قدرت یا آن قدرت . درراستای اسلامی این سخن حافظ ، « خود حساب » بودن ، فهمیده میشود . انسان گماشته وماءمورالله دررسیدن به حساب خود هست ، خودش را همیشه به عنوان ماءمور الله ، تفتیش میکند تا امرونهی الله اجراء گردد روح انسان ، همین پیکریابی « امرالله » است( روح، من امرربی ) که متضاد با مفهوم « اخو= خوا = خوی = ارتا = هوفری » درفرهنگ ایران میباشد . روح انسان درقرآن ، ازهمین « امر» ساخته شده است. روح درانسان ، ماءمور الله هست تا حساب کارها را بگیرد ، و امربه نیکی الله ونهی از بدی الله بکند . درفرهنگ ایران ، انسان به کسی حساب نیک وبدش را نمیدهد . انسان، وجودی نیست بدهکارالاهی باشد . ما بدهکار به کسی نیستیم که آنچه را او ازما بنام نیکی خواسته( برای ابقای قدرتش ) ، تحویلش بدهیم تا مجازات وعقوبت نشویم . مسئله بنیادی انسان ، همین ازخود پرسیدن وجویاشدن ، نیکیست که در« عشق به زیبائیها ی گوهرما » هست . این عشق به زیبائی درجان واخو( خوی ) ما هست که پاسخ این را میدهد که چه چیزنیکست وچه چیزبد است . گوهر جان انسان ، کشش به زیبائی درگوهر نهفته در هرپدیده ای وانسانی دارد و این را « عشق » مینامند . آنچه زیبائیست ، عشق جان ما ، مارا بدان میکشد ، آنرا می پسندیم ، و آنچه زشتی است ، عشق ما ازآن روبرمیگرداند وآن را نمی پسندیم .
ما وقتی نیاز به محتسب پیدامیکنیم که « خودمان » ، عقیم وخشک شده است ، و دیگر، سرچشمه عشق به زیبائیها ی زندگی نیست . ازپسندیدنش ، نیکی پیدایش نمی یابد . جانش به زیبائی نیکی ها کشیده وجذب نمیشود ، و باید اورا به زوروتهدیدازعقوبت ودرشتی ( خشونت ) وجبروقهر، به نیکی کشانید و با زوروتهدید ازسیاست و تعزیروحد زدن ، اورا از بدی وشرّ ، باز داشت .
تبدیل گوهرانسان ، به بازرگان سود پرست
با اخلاق ودین امرونهی ای ، نیکی، تبدیل به « سود خواهی » میشود ، و مقوله « سود وزیان » ، اساس زندگی اخلاق ودینی میگردد ، وبدینسان پدیده « حساب و معامله با الله » پیش میآید، ولی ، اخلاق ودین درفرهنگ ایران ، برپایه پسندیدن انسان، نیکی ، « هـنـر» است ، « آشکارشدن گوهر= اشه و صفا = شفافیت » و« شادی » است . انسان ازکردن نیکی ، شاد میشود و نیاز به حساب کردن روی پاداش گرفتن برای نیکی خود از الله ندارد که چنین عملی را بدوامرکرده است . انسان با کردن چنین گونه نیکی امری ، ایجاد دوزخ درخود میکند . اینست که با اخلاق امری ونهئی ، نیکی ، مسئله حساب روی سود وزیانی میشود که ازقدرت باید بگیرد یا به اوپس بدهد وبدین گونه الله ، حسابگرمیشود . والله سریع الحساب ( نور) ، ان الله کان علی کل شیئی حسیبا ( نساء) . البته این سائقه ، دردامنه تنگ محاسبات با الله باقی نمی ماند ، بلکه ازاین گستره ، تجاوزمیکند وانسان سود خواه ووسودپرست ( اهل برُدن ) ، پیدایش می یابد که به کلی برضد اندیشه فرهنگ ایرانست ، که گوهر ارتا را که درهرانسانی هست ، « افشانندگی = جوانمردی = رادی » میداند ، و اخلاق واجتماع را برپایه جوانمردی ورادی میگذ ارد . جوانمردی یا رادی ، « دین ایرانی » بوده است . انسان درکل وجودش ، بازرگان و معامله چی میشود . هرکاری را فقط ، بده – بستانی میداند . درفرهنگ ایران، گوهر انسان ، رادی وجوانمردی است که کاملا برضد « سود پرستی وسودخواهی » است . با انسان سودپرست که نیکی برایش فقط کارسود آوراست وهمه کارهای رایگانی ومفتش را نیز « حسبة الله میکند( به حساب الله میگذارد تا سپس ازاو بستاند ) وفقط درهرکاری، روی بـُردن از دیگران ، حساب میکند و نیکی ، معامله با الله است ، الله محتسب و حکومت وقدرت ِمحتسب پیدایش می یابد .
اخلاق برپایه پسند ، بنیاد آزادی است
تضاد اخلاق برپایه پسند و اخلاق برپایه بکن نکن
اینست که اخلاق برپایه « پسند انسان » با اخلاق برپایه « امرالله » بکلی باهم درتضادند . با رفتاربرپایه پسندیدن با گوهرخود ، ما خودمان را « گنج ارتا » میدانیم . گنج را درهزوارش ، « جی بون = ji-bun » میگویند که به معنای ، سرچشمه وزهدان زاینده زندگی و عشق ، و پیکریابی خدای زندگی » است . درانسان ، ارتا واهیشت ( تخم خوشه خدا که درانسان هشته شده ) ، گنج نهفته است . هم « خواستن= xva-aaza » وهم « پسندیدن » درفرهنگ ایران ، یازش وجوشش این گوهرزیبائی وعشق هستند . این « پسندیدن ازجان = جی یان = هوفریان » ، یا آزیدن ازجان » هست که بنیاد اخلاق ودین است . این اندیشه بنیادی دراین شعرکه از دهان ایرج ( اِ رِز = ارتا ) درشاهنامه گفته میشود ، درست مفهوم دقیق وژرف « پسندیدن » را نگاه داشه است :
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و ، جان ستانی کنی
« همداستانی » ، همفکری وهم عقیده شدن است ( داته + ستان ) . جان تو، جان ستاندن وجان آزردن را نمی پسندد ، چون جان ( جی + یان ) ، بخشی جدا ناپذیر ازجانان ( ارتا فرورد = سیمرغ ) است ، و درد وشادی هرجانی، درد وشادی همه جانهاست . آزردن هیچ جانی ، « حق » نیست . آزردن هرجانی ، ناحق است ، ولو خطاکارومجرم ودشمن باشد . جان هرانسانی ، آزردن جان وخرد دیگری را نمی پسندد . اگر دیگری این کاررا بکند ، و انسان مانع ازآزردن جان او نشود ، او این جان آزاری وجانستانی را پسندیده است . نا پسندیدن ، هرانسانی را متعهد میسازد که دیگران را ازآزردن جان وخرد باز دارد . ناپسندیدن ، خاموش وساکت ماندن نیست که ستمکار را درحال ستمگری وجان آزاری رها کند . پسندیدن ، متلازم با کردن آن کارواندیشه وگفته است . کسیکه جان دارد ، نباید با جان آزار، همداستانی کند . ضحاک ، از کشتن پدرش برای رسیدن به قدرت ، سربازمیزند ، ولی درنهان ، می پسندد که اهریمن این کار را بکند ، و درست همین پسندیدن قتل ازاهریمن ، بیان شریک وانبازبودن او درقتل پدرش هست . ضحاک ، قاتل پدرش هست ، چون قتل اورا پسندیده است . برای انسان هر بیدادی که دراجتماع بشود ، ناپسند است ، و به او حق دخالت میدهد تا مانع ستمگری وجان آزاری شود . الله قدرتمندی که به من امر میکند که برای اجرای امرونهی او ، بیازارم ، ازمن میخواهد که برضد « پسند وخواست خود » بیازارم . قاضی که امر مجازات میدهد ، درد جانکاه مجازات را درنمی یابد واحساس نمیکند ومحتسب که اطاعت امراورا کرده و این عذاب را میدهد ، خود را مسئول نمیداند و با جدا کردن امردهنده از مجری امر، اوج قساوت درجهان ایجاد میگردد . ولی همان پسندیدن محتسب یا ماءمور ، بیان مجرم بودن اوهست . هیچ ماءموری ، معذور نیست . مسئله پشت کردن به « پسند جان خود » ، و« همداستان شدن با آنکه امر به جان آزاری میدهد ، خواه الله باشد وخواه قاضی وحاکمش » ، جرم وگناه کرده میشود . همه کسانیکه بنام الله یا هرحکومتی وقدرتی ، جان وخرد انسانها را عذاب میدهند، مجرم وجنایتکار هستند . این « پسند انسان » است که معیارجرم وجنایت میباشد . انسان ، ماءمور الله و ماءمور هیچ قدرتی نیست ، بلکه واقعیت دهنده کشش گوهرعشق وزیبائی درجان وخرد خود هست . این جان انسانست که برترین مرجع شناختن نیکی و کردن آن است . « داته = داد = بینش ژرف ازجان خود انسان » که بینش ژرف زاینده از« خوی = اخو= ارتا = جان » هست برضد « همداستانی = هم + داته + ستانی » ، توافق با بینش قدرت درآزردن جانست .
درفرهنگ ایران ، حکومتی ، حقانیت دارد
که براصل « مهر= کشش وپسندِ مردم » بناشده باشد
پسندیدن = برگزیدن و موافقت کردن
گرانیگاه آرمان حکومت وسیاست ( =جهان آرائی ) درایران ، در«فرهنگ زنخدائی » پیدایش یافت و همیشه درروان وضمیر مردم ، استوار باقی ماند ، هرچند نیز که حکومتها ومقتدرین ازاین آرمان ، سوء استفاده کردند و برضد محتوای آن رفتارکردند .
این آرمان بزرگ وژرف ومردمی که سراندیشه فرهنگ ایرانست ، درقصیده عبید زاکان ، ازنو درساختارسپهرها ، عبارت بندی شده است . درفرهنگ ایران ، ساختارسپهرها ، اینهمانی با ساختار هرانسانی دارند . مغز هرانسانی، بهره ای ازماه است، استخوان هرانسانی ، بهره ای ازتیراست ، گوشت هرانسانی ، بهره ای از آناهیتاست . پی ِهرانسانی ، بهره ای ازمهر( خورشید) است . رگ هرانسانی ، بهره ای از بهرامست . پوست هرانسانی بهره ای از « انهوما = مشتری = سعد اکبر» است . موی هرانسانی ، بهره ای ازکیوانست . به عبارت دیگر،وجود انسان ، مرکب ازخدایانست ( این برداشت زاداسپرم درگزیده های زاد اسپرمست ) . ازمهر وآمیزش خدایان باهم ، انسان سرشته شده است . همه خدایان درساخت وبافت وجود انسان ، انبازند . ازآمیزش وعشق خدایان به هم ، تن انسان به وجود آمده است . درمیان این هفت سپهر، سپهرمیانه که سپهرچهارمست ، سپهریست که همه سپهرهارا میآراید وبه هم می پیوندد . اصل میان ، اصل مهر است . هرچند زاداسپرم سپهرچهارم را با پی ( عصب) اینهمانی داده ، ولی درواقع ، اینهمانی با « رگ = راهو » دارد و رگ یا رهو بنا برنام ماهها درسیستان ( ابوریحان بیرونی ) ، اینهمانی با « اردیبهشت » دارد .
ودراین سپهر، که جای پادشاه هست ، پادشاهی وقیصری وفغفوری(بغ پور) و کورشی وداریوشی نیست بلکه صنمیست زیبا ( ارتای هوچهره وسریره = ارتای زیبا ) که دل همه مردمان را میرباید وبا یکدست چنگ میزند وبا دست دیگر، ساقی ای هست که به همه جهانیان بدون تبعیض ، باده می پیماید . موسیقی می نوازد تا همه برقصند وبخوانند و باده می پیماید تا همه راست و راد ومهربان وبینا باشند ( ازخود ، روشن شوند ) . او به هیچکس ، حکم نمیکند وسپهبد ِ فرمانده نیست ، بلکه همه دراثراین کشش او وپسند شان ، لشگراومیشوند .
سریرگاه چهارم ، که جای پادشه است
فزون ، زقیصرو فغفور و هرمز و دارا
تهی زوالی و خالی ز پادشه دیدم
ولیک لشگرش ، از پیش تخت او برپا
فرازآن صنمی ، با هزار غنج و دلال
چو دلبران دلاویز و لعبتان ختا
گهی به زخمه سحرآفرین زدی رگ چنگ
گهی گرفته بر دست ، ساغرصهبا
این مفهوم « حکومت = خشتره » ولی بدون قدرت ( بدون حکم وامر ونهی وقهرو تهدید ودرشتی ) ، که فقط برپایه « کشش و پسندیدن مردم » باشد ، اساس فرهنگ سیاسی مردم ایران بوده است . این نفی قدرت وخشم و حُکم وامر ونهی و درشتی ( خشونت ) دردستگاه حکومتی ، ریشه درهمان تصویر انسان وخدا ( تخم وخوشه ) و گوهر جان انسان که « هوفری یان= جایگاه اصل زیبائی ومهر» و « جی = مهر = زندگی » باشد، دارد. ایرانیان هرگونه حکومتی را درضمیرشان با این معیارفرهنگی ، میسنجیده اند ، و طبعا ملت ، با همه حکومتها یشان که برپایه خشم وقهروخشونت وامرونهی استوار شده بودند ، اینهمانی نداشتند ، وهمه را درضمیر خود ، آنهارا غاصب حق خود میشمردند .
چرا حکومت ها ئیکه با امر ونهی، قدرت میرانند ،غاصبند ؟
هرحکومتی که برشالوده نیروی کشش خود ، و پسند ( گزینش و موافقت) مردم بنا نشده باشد ، غاصب ومعزول است ، ولو خودرا جانشین امام زمان وخلیفه الله نیز بداند ، یا خود را از تبارگشتاسپ و مجری خواستهای اهورامزدای زرتشت بداند .
این اصل ، درهمان داستان ایرج ( که اِ رِ ز= ارتا میباشد وبا سپهرچهارم که مهرباشد ، اینهمانی داده میشود ) و بی لشگروسلاح هست و تنها کسیست که دل لشگردشمن را هم میرباید و همه لشگردشمنان نیز ، اورا شاه حقیقی میدانند ، و سلم وتور دراثروحشت ازاینکه حتا لشگریانشان ، اورا به شاهی برمیگزینند ، اورا میکشند ، بیان شده است .
ایرج که سپهرچهارم ( اصل مهروعشق= ارتا= هـوفری ) هست ، و « اصل حکومت ِ بدون قدرت وخشم وقهروکین وخشونت » میباشد ، چون همه مردم ، شیوه اورا می پسندند و « حکومت حقیقی= شهریور= خشتره ور= خشی ور= آنکه اصل کشش هست» میدانند ، قدرتمندان دیگر، که حکومتشان بر بنیاد تجاوز وخشم وقهرو درشتی وتهدید است ،ایرج را که نخستین حکومت آرمانی ایرانست ، ازبین می برند . درست شهریور( روزچهارم ازهرهفته ای = روز میان هفته ) ، آرمان حکومتی ایرانیان ، براصل « کشش یا جاذبه » بوده است ، نه بر « اراده وامروحکم ونهی وخشونت وتهدید وزور » .
مفهوم « آفـریدن » درفرهنگ ایران ، با مفهوم « خلق کردن » دراسلام ، بسیار فرق دارد . آنچه بسوی هم کشیده و باهم انبازمیشوند ( همبغی = انبازشدن = همآفرین ) ، میآفرینند . اجتماع انسانها ، برای باهم آفرینی است . آفریدن درهمآفرینیست . کشیده شدن شدن به هم ، در پسندیدن ( برگزیدن وبا رغبت خواستارهم شدن وباهم روئیدن وآمیختن) همدیگر، بنیاد ِ آفریندگیست ، نه اراده وامر ِ قدرتمندی .
آفرینش ، پیایند کشش و همدیگر را پسندیدنست ، نه پیایند « اراه و امر ِ کـُن ، فیکـُو ن » . آفریدن ، با کشش متقابله وبا پسندیدن وتوافق همدیگراست ، نه با « امربه – شدن – واز امر واراده ، – وجود یافتن – » که اصل « قدرت » است ، و به کلی با « خشتره و شهریور» فرق دارد . ابوریحان بیرونی، شهریوررا مانند سُغدیان « خشیور= xshe-war» مینامد . روز چهارم هرماهی ، روز شهریور= خشی ور » است. خش =xash به معنای « کشیدن » است و همان واژه « کش » است .خشیور، نیروی کشنده وجاذبه است . کسی حق به سروری و مدیریت و جهان آرائی دارد که بتواند مردم را با زیبائی ، « بکشد = جذب کند » . ازاین رو به سرور و اداره کنند وآراینده وسامانده اجتماع ، سغدیها خشاون=xshaa.wan ، خشتره =xshathra ، خشت xsheth (xshaeta ) وهخامنشی ها ، ارتا خشتره=arta-ksatra = اردشیر میگفتند . شهریور که درپهلوی میباشد = var- shatar به معنای دارنده نیروی جاذبه هست . این اصطلاحات را سپس به غلط به قدرت وسُلطه وفرمانروائی و حکومت و رئیس وفرمانده ، ترجمه کرده اند ، وبدینسان ، معنای اصلی را مغشوش ومسخ ومعکوس ساخته اند .
بهترین گواه براین موضوغ همان واژه « قشنگ = زیبا » هست که دراصل «xshang » میباشد و به معنای « آنچه میکشد وجذب میکند » هست . این زیبائیست که میکشد و این ارتا ی ِهوچهره (= زیبا )وسریره (= زیبا ) هست که اصل زیبائیست ، و حق به مدیریت وآرایندگی و ساماندهی اجتماع دارد . و« شهریور» ، همین چهره آرایش دهنده وسامانده واداره کننده اجتماع است . چنانچه « ریحان شاهی » را که شاه اسپرم ، شاه اسپرغم یا شاهسفرم باشد ، اینهمانی با شهریور میدهند . اسپرغم ، گیاهان خوشبو هستند که ازآن « بساک= تاج گل » میساختند و درجشن ها زیب سرمیکردند ، یا تاج شاهان میکردند . اسپرغم ها ، اینهمانی با « آرمئتی » ، زنخدای زمین داشتند و شاه اسپرغم که ریحان باشد ، اینهمانی با شهریور داشت . بوی ، معنای محبت وخوی وطبیعت و امید وآرزو دارد :
چه جورها که کشیدند بلبلان ازوی
به بوی آنکه دگر، نو بهار باز آید – حافظ
بویه ، به معنای آرزومندی وعشق است ، چنانچه سام ، بویه فرزندگمشده اش ، زال را دارد :
مرابویه پورگم بوده خاست
به دلسوزگی، جان همی رفت خواست
یا زال ، بویه دخترمهراب ( رودابه ) را دارد
ترا بویه دخت مهراب خاست
دلت ، خواهش سام نیرم کجاست
واین بوهست که میکشد . امید ، نیروی کشنده است .آنکه محبوبه اش را میجوید، بویش ، اورامیکشد و به او راهبری میکند .و همبوئی ، بیان اوج صمیمیت وجان دریک قالب شدنست . شهریور، اوج خوشبوئی هست . البته به هدهد هم بویه میگویند ، چون هدهد( هوتوتک ) همان «نای به » یا « وای به » هست ،که درهرانسانی ، اصل کشش بسوی خدایا اصلش ( ارتا واهیشت ) هست . ولی در مفاتیح العلوم می بینیم که این نام ، نام دیگر گل بستان افروز = اردشیرجان = حی العالم = همیشک = ضیمران نیزهست که گل ارتا فرورد است . همین ارتای ِهوچهره و یا ارتای ِسریره ( زیبا و سرّ ) هست که نخستین عنصر همه چیزهاست ، چون اصل زیبائیست که اصل کشش درهرچیزی هست .
ازین رو عناصر اربعه را « آخشیج » مینامیدند. آخشیج ازهمان واژه « ا- خشه = ا- کشه » ساخته شده است ، چنانچه درسغدی به آلت ووسیله کشیدن یا قلاب = aaxshich=aakeshak میگویند . آخشیج را که عنصر باشد،به غلط به « ضد » ترجمه کرده اند . نام دیگر عنصر، « ژهگان = زهکان » است که همین معنای « اصل کشیدن ( زی = ژی ) را دارد ( درآلمانی ziehen ) . ازاین رو عرفا ، جهان را جهان عشق یا جهان کشش به زیبائی درهرچیزی میدانستند. هرجانی، آئینه خدای یا اصل زیبائیست و درآن میتوان اصل زیبائی را که سرّ ( سریره= ارتا ) هست ، جست ویافت
هرعنصری، دوویژگی گوناگون ِ جفت باهم دارد و ازاین رو عناصر ، امکانات فراون در انبازشدن میان ویژگیهای عناصر باهم ، و آفریننده شدن باهم دارند و ازاین کشش هست که جهان پیدایش می یابد ونیاز به اراده وامری وحکم وحکمتی نیست ( وازملحقات زائد ، برای ممانعت ازتکفیرمیباشد) . ازاین رو سراندیشه « کشش = عشق » و « ذوق ومزه= میزاگ » که « کشش جفت شدن وانبازشدن باهم درذرات جهان باشد » ، بنیاد عرفان شده است ، نه اراده وامر ونهی و کن فیکون .
خدایان ایران ، همه اصل کشش هستند ، نه امرونهی
درفرهنگ ایران، گوهرخدایان ، کششی = یازشی = هنجشی( آهنگی) است . آنها امرونهی وحکم نمی کنند ، بلکه میکشند ( جذب میکنند ) ، می یازند . درقصیده عبید زاکان نیز، صنم درسپهرچهارم ( سپهریست که به ایرج = ارز= ارتا = مهر- نسبت داده میشد و بنیادگذار حکومت ایران درشاهنامه است) هم زیباست وهم موسیقی مینوازد وهم ساقی است که می می پیماید . این « مهر» که خورشید خانم وزنخداست ، به کلی با آنکه زرتشتیان دراوستا « مهر» مینامند، فرق دارد . زرتشتیان با این زنخدائی که اصل کشش وزیبائی و عشق بود ، رابطه نداشتند . برای آنها ، اهورامزدا ، با « خواستی که همان معنای اراده دراسلام را داشت » ، خلق میکرد . اراده اهورامزدا ، همان ویژگی « برّندگی » را داشت که روشنائی اهورا مزدای زرتشت داشت . این مفهوم ِ« اراده » به کلی برضد پدیده جاذبه وکشش وپسند بود . در فرهنگ زنخدائی ارتائی ، روشنائی نیز پیدایش از« انبازی ومهر= همبغی » بود که یک نامش « سنگ یا مَـر » است . سنگ = اَسنگ = اَسن ، درسانسکریت معنای اتحاد واتصال وامتزاج دارد . خرد گوهری انسان، اسن خرد ، خرد کششی = خرد مهری نامیده میشود . خردیست که میخواهد باهمه پدیده ها جفت وانبازبشود ، تا ازانبازی ومهرباهم ، روشنی وشادی پدید آید .
روشنائی ازسنگ پیدایش می یافت ، نه از« به هم خوردن دو سنگ » . بهمن که « اسن بغ = سنگ خدا » باشد ، اصل روشنائی وخرد وبزم وشادیست و جشن سده ، جشن بهمن بود که درشاهنامه ، جشن ِ « هوشنگ » شده است . چنین روشنائی ازعشق وکشش ( سنگ ) پیدایش می یافت و با روشنی وخواست ( اراده ) برّنده وقاطع،فرق داشت . ازاین رو ، خدایان نوری ، « کشش وعشق » را بنام افسون وجادو وفریب و … زشت میکردند . درحالیکه فریب هم دراصل معنای معنای مثبت کشش به زیبائی را داشته است،وسپس معنای « گمراه کردن وگول زدن » را پیدا کرده است . این ضدیت هنوزنیز درمفاهیم « راسیونالیسم » و « ایراسیونالیسم » باقی مانده است .زیبائی و موسیقی و باده ( شیرابه وافشره جهان هستی = خورآوه که خرابه شده است = رس = هوم ) ، گوهرانسان را میکشند ، جذب میکنند . ازاین رو به رهبری کردن ومدیریت ، نییدن میگفتند که نی نواختن و نیوشیدن موسیقی باشد . با گفتارنرم وشیرین وخوب ولطیف ، میتوان مردمان را جذب کرد . گفتار، باید ویژگی « شیر» را درکام داشته باشد . سخن شیرین، معانی شیرین ، دهان شیرین ، وشیرین زبانی ، شیرین گوئی ، مطبوع مردمست . به قول سعدی :
به شیرین زبانی ولطف وخوشی
توانی که پیلی به موئی ، کشی
البته گفتاری شیرین است که مانند « شـیر» ، مایه جان افزائی وجان پروری انسان میباشد . گفتاری شیرین نیست که درباطن ، ضدحقیقت است و اغوا میکند و گول میزند ، ولی جان وروان را درپایان می آزارد وباطلی را که کشنده است ، با رویه ای خوشمزه به خورد مردم میدهد وسپس دردستگاه گوارش ، کار زهر را میکند . « گفته» که ازدهان وزبانست ، نیز باید گوهرمزیدنی داشته باشد ، با مزه باشد . دهان وزبان ، با زنخدایان خرداد وامرداد کار داشت که خدایان مزه هستند . خواه ناخواه ، گفته نیز باید با مزه باشد . مزه ، هنوز درپشتو به معنای خوشی وشادی ومطبوع برای تن وروانست . مزه آخستل=akhistal درپشتو ، لذت بردن و کامبردن و تجربه کردن واحساس کردنست . به شیرابه وافشره و اسانس جهان هستی ، « آب = رس = هوم = خورآوه » میگفتند . آب ، معنای تنگ امروزه را نداشت . خدا ، «آوه» بود ( مهراب + سهراب، رودابه ….) ، چون شیرابه وخورآوه و افشره و « وَر» و « رس ِ» همه جهان بود ، اینست که خدای ایران ، مزهِ جهان بود .
خدا یاحقیقت باید برای هرانسانی مزیدنی باشد
خدایا حقیقت ، باده نوشین هست که باید چشید
نگاهی به سخنرانیهای بهاءالدین ولد بیندازید تا ببینید که او میخواهد خدا بمزد ، خدای باید مزیدنی وچشیدنی باشد . این تشبیه وتمثیل شاعرانه نیست ، بلکه این فرهنگ ایرانست . حقیقت برای هرانسانی بایستی چشیدنی باشد. عشق را باید چشید. انسان خدا را نخست درشیرمادر، می مکد ومی مزد . درست واژه مکیدن ومزیدن ، یک واژه هستند (mizitan ) . انسان ، خدا را ، حقیقت را ، افشره جهان ، شیرابه جهان ، خورآوه را می مزید ، می چشید . اینست که چشیدن ، چشش ، معانی بسیارژرف وگسترده درفرهنگ ایران داشت . خدایان امرداد وخرداد و رام جید ( بیدخت = زُهره ) و بهمن وارتا و شهریور ، خدایان مزه بودند . آنها مزه ِ شیرابه جهان یعنی حقیقت بودند . دربخش پنجم بندهش ، دیده میشود هنگامی که اهریمن ، آب را بدمزه میکند میآید که ( 5 – 43 ) « او آب را بدمزگی فراز برد ، مینوی آب گفت که دهش بهمن و اردیبهشت و شهریور را که ایدون به من رسانید ، زیرا اکنون که پتیاره آمده است ، آن مزه کجاست ؟ »
مزه آب ( آوه = شیرابه کل جهان هستی= جوهرهستی وحقیقت ) ، دهش ِ خدایان بهمن و ارتای خوشه و شهریور هستند . خوب دیده میشود که « شهریور = آرمان حکومت درایران که بدون جبروقهروتهدید ودرشتی است » ، مزه ِ شیرابه وافشره یا جوهرجهان هستی است . جوهرجهان هستی یا حقیقت یا خدا ، درکام انسان بامزه وشیرین ودلنشین است وگوهرانسان را به خود میکشد . ازاین رو باربد لحن چهارمش را که درباره شهریور ساخته است ، « باغ شیرین » نامیده است . درزرتشتیگری و میترائیسم ، که برضد خدایان کششی و گوهرکششی انسان برخاسته بودند ، طبعا کوشیدند که تصویرخدای شهریور یا مهر( میتراس ) را عوض کنند . اینست که شهریور را بیشتر با فلزات اینهمانی میدهند . البته تصویر« فلـز » یا « گوهرکانی » را نیز به کلی تغییر میدهند،و حالت صلبی وسختی وسفتی آنها را که درتولید ابزارجنگی ، بکار برده میشود ، برجسته میسازند . حکومت وقدرت باید آهنی وپولادین و… باشد تا بتواند اراده خود را با تهدید وخشونت ( درشتی ) جا بیندازد . ولی وارونه این تصویریزدانشناسی زرتشتی ، « آهن » که همان « آسن = اسنگ = سنگ » باشد ، اصلا معنای « آرمان اتصال وامتزاج وپیوند و دوستی وعشق » داشته است . آهن در ویس ورامین ، اصل اتصال وپیوند واقتران « روی= نرینه » و « مس= مادینه » است . آهن که آسن باشد ، ازسنگ برمیآید وهمان گوهر را دارد . با تغییر دادن معنای آهن ، و آنرا تصویربرندگی وخشونت واسلحه ساختن ، همه خدایانی که اصل پیوند بودند، آهنگریا کاشف آهن وتبروتیشه و شمشیرو… میشوند . هوشنگ که بهمن اصل خرد آشتی دهنده است ، آهنگر میشود . نخستین کشف جمشید ، نخستین انسان که نماد فطرت مهری انسانیست ، آهن میشود . یعنی ، فطرت انسان ، اسلحه سازی وجنگجوئی است . کاوه که سیمرغ وزنخدای مهر است ، آهنگرمیشود. کاوه با مهر برضد ضحاک ، خدای قربانی خونی ودرشتی ، با اسلحه قیام میکند . مهر را کنار میگذارد و اسلحه برنده را میگیرد . درحالیکه خود واژه « فلزکه ayokshust » باشد ، درست مفهوم اصلی خود را هنوز نگاه داشته است . فلزمانند آهن ، اصل بستگی ویوغ شدن ( پیوند ومتحدشدن ) است .
این واژه به« ayojitan» باز میگردد که ازریشه « =a-yojیوغ = جفت » ساخته شده است ، ودارای معانی « متحدشدن ، ملحق شدن ، تماس حاصل کردن » میباشد . پسوند واژه « ایوکشوست » ، واژه « shusr » میباشد که دارای معنای « نطفه ، منی ، تخم + سیال » میباشد . این واژه دراصل ، « khshudra » بوده است که سپس درواژه « shusr» و « شوهر = shohar» سبکشده است . پس ایوکشوست ، به معنای « بدزیا تخم پیوند یابی و اتحادو الصاق است . و این گوهرهای کانی ، از آرمئتی = سپندارمذ زائیده میشوند . چنانچه در زند وهومن یسن57 ( ترجمه صادق هدایت ) میآید که « سپندارمذ ، زمین دهان بازگشاید وهرگوهر، وایوکشست پدیدارشود ، چون زروسیم و روی و ارزیزو سرب » . بنا براین فلزات و گوهرهای کانی که ازسپندارمذ( spenta aarmaiti= آرمئتی افزاینده )آرمئتی (= فرّخ زاد ، یعنی فرزند فرّخ است که رام جید = زُهره یا بیدخت باشد ) زاده میشوند که دهنده صلح وسازش وآراینده بهشت است. البته با این تغییروتحریف معنای فلزو آهن ، با یک ضربه ، فلسفه عشق وشادی وآشتی ، تبدیل به فلسفه جنگ وخشونت و تهدید میگردد . مثلا دربندهش تصویر انسان که با تخم گیاهی ودرخت کار داشت ، تحول به موجودی فلزی می یابد . کیومرث که تخم انسانها درآئین زرتشتی است ( نه جمشید ) موجودیست فلزی . سرش ازسربست ، خونش از ارزیر و مغزش ازسیم ( نقره) و پایش ازآهن ، و استخوانش از روی و چشمش از آبگینه و بازویش ازپولاد وجانش از زر . چنین انسانی با این ویژگیها ، انسان شهریوریست . با تصویر چنین انسانی ، نوع حکومت مشخص میشود . اگر فلزات ، کاربرد درابزارجنگی داشته باشد و شاخصه اش سخنی وسفتی وبرندگی باشد ، گوهر انسان ، گوهر جنگی میشود و زندگی درگیتی ، تبدیل به میدان جنگ میگردد . درآئین زرتشتی نیز اهورامزدا ، موءمنان را به غایت آن میآفریند که « همرزم او باشند » . الله هم از موءمنان ، مجاهد برای نصرت وغلبه خودش میسازد . فطرت انسانی، جنگی وستیزه گرو خشوننگر است .کارموءمنان زرتشت ، ازهمان روز آغاز آفرینش جنگ درصف اهورا مزدا با اهریمن میگردد . ولی درست در همین پاره بالا ، مفهوم اصلی فلزات نیزبجای باقی مانده است . کیومرث هنگامی میمیرد که این فلزات ازاندام های او برون آیند . و درفرهنگ ایران ، جاودانگی ، و دوام ، پیایند « پیوسته باهم بودنست » . امشاسپندان باهم هستند که جاوید هستند . این عشق میان اندامهاست که آنهارا پایدارمیسازد . این عشق میان خدایانست که آنها را جاوید میسازد .
این پیوند « روشنی با برّندگی » درتصویر « تیغ روشنی » همه جا درمتون پهلوی نمودارند . اینست که مفهوم « اراده قاطع با روشنی = ایجاد فرق وفصل ِ کامل بینش خوبی ازبدی ، اهریمن ازهورا مزدا ، موءمن ازکافر ، اشون از دروند ، خودی از ناخودی ، دوست از دشمن » گرانیگاه آئین زرتشتی ومیترائیسم وسپس یهودیت ومسیحیت واسلام میگردد . با بریده شدن ،خوبیها وبدیها ، شمردنی وحساب کردنی و کنترل پذیرمیشوند . حکومت وقدرت ، گوهر اراده برّنده ( اراده شمشیری و تیز) ، بینش برنده درشریعت وفقه و احکام واوامر ونواهی را دارد .
پیدایش الاهان قاضی ومحتسب
گرانیگاه ِحکومت اسلامی ، « قضائی- احتسابی » است . آنچه الله ، اراده وامرکرده است ، بایست ، موبه مو، درست اجراءگردد . واین درست اجراء کردن موبه مو وبا قدرت ، نیازبه « قاضی » و « محتسب » دارد . درحالیکه گرانیگاه حکومت (= خشتره ) درفرهنگ ایران ، « آبادکردن گیتی= بهزیستی » میباشد .
واردکردن اصطلاحات « قوه مقننه ، قوه قضائیه ، قوه اجرائیه » دراین فضا ، به کلی نظر را ازشناختِ حقیقت ِ حکومت اسلامی بازمیدارد . ملت ، نه سرچشمه قانونگذاشتن است ، نه سرچشمه قضاوت کردنست ، نه سرچشمه اجراء کردن . دراسلام ، فقط چیزی هستی می یابد، که الله ، آن را اراده کرده باشد . اجتماع و افراد درآن ، موقعی به وجود میآیند که سراپایشان ، پیایند ِاراده یا امر یا حکم الله باشند . انما امره اذا شیئا ، ان یقول کن فیکون ( قرآن 36-82 ) . بخوبی دراین آیه دیده میشود که اراده به چیزی معدوم تعلق میگیرد که آنرا بوجود وحصول میآورد . تا الله اراده نکند واین اراده ، مو به مو اجراء نشود ، انسان وملت ، معدوم وهیچ هست چیزی را که الله ، اراده کند ، درگفتن امر میکند که « باش » ، پس « هستی » می یابد . هرچیزی از اراده وامراو « هست » . واین درتضاد با فرهنگ ایرانست .
در شریعت اسلام ، هرچیزی از اراده وامر الله ، هست ، ولی درفرهنگ ایران ، هرچیزی از « یازیدن = کشش » گوهرش ، هستی می یابد . هرچیزی ازخودش می یازد ، زائیده میشود ، پیدایش می یابد . واژه « آختن ، یازیدن و آزیدن » ، دراصل « zaya-aa » همان « زائیده شدن = پدید آمدن » است . به عبارت دیگر، انسان درروند خواستهایش ( خواز= خوا+ آز= xvaa-zaya) وجود پیدا میکند . «xv-a =a-xv =خوی= تخم » . درسغدی به « مُراد »xwez گفته میشود. غایت ومراد درگوهر( تخم = خوا = اخو= خوی ) هست . انسان درروند خواستن ، غایت نهادن ، وجود پیدامیکند . او وجود دارد، چون میخواهد ، می یازد ، می افرازد ، مرادِ خودش هست . آنچه اراده میکند ومیخواهد ، میشود . زیستن وبودن ، خواستن ( ازبُن هستی وفطرت خود یا خوی – یازیدن ، زائیدن – کشش وامتداد یافتن ) است . زیستن درخواستن ( یازیدن = پسندیدن ) پیدایش می یابد . درباره اینکه خواستن ازگوهرهستی خود همان « پسندیدن » است ، به طور گسترده ، سخن خواهد رفت . خواستن ، پیدایش هستی از منشاء زندگیست . خواستن وپسندیدن و غایت خود را نهادن ( مراد ومقصد ) ، زایش هستی خود هست . اینست که با امرواراده الله در« کُن » ، انسان ، « فیکون » میشود ، به وجود میآید . ازاراده او ، هستی می یابد . اینست که مولوی میگوید :
بستی تو« هست مرا » ، بر « نیستی مطلق »
بستی « مراد ما را » ، بر شر ط « بی مرادی »
مراد وغایت انسان ، آنچیزیست که الله ، اراده میکند . بقول عبید
ازروزگار، هیچ مرادی نیافتیم
آزرده ایم لاجرم از روزگار خویش
چرا کـن فیکـون ِقرآن ، برای ایرانیان
معنای وارونه اش را پیدا کرد ؟
واکنش فرهنگی ایرانیان دربرابر این اصل بنیادی وجود الله که با اراده ، کن فیکون میکند ، نیست را هست میکند ، چیست ؟ درست ایرانیان ، دراثرهمان مفهوم بنیادی « خواست = پیدایش ازگوهرخود » را که داشتند ، دراین معین شدگی از « اراده الله » ، معنای وارونه اش را که « ازبیخ وبُن ویران وزیر وزبرگشتن » درمی یافتند . الله درکن فیکون ، برخلاف آنچه الله می پندارد ، هستی نمیدهد ، بلکه آنچه را نیزهست ، زیروزبروویران وبی سامان میکند . این دریافت ایرانی ازاراده الله که نابود کننده است ، به فرهنگش برمیگردد که « ارتا » را نخستین عنصرهستی خود میدانست .
انبان بوهریره ، وجود تو است وبس
هرچه « مراد توست » ، درانبان خویش ، جوی
انبان بوهریره ، چیزی جز « نای سیمرغ یا ارتا » نیست . چون « هر+ ایره » یعنی « نای + سه = سئنا » و انبان به « نای انبان » میگفته اند . سیمرغ با نواختن نایش همه چیزها را میآفرید و این ارتا ، اصل وجود خودانسانست . درکردی هنوز نیز« هه نبانه گورینه = هه نبانه بورینه » گفته میشود . بورینه ، همان « بوریا = نی » بوده است و « گورینه » ، اصل تحول وتکون دهنده است . انسان ، نائیست که خواستش نوای نای آفریننده وجودش هست ، وهرچه را بخواهد ، افسون میکند. با همان « خواستن وآرزوکردن = zaya- xva» آزادی انسان بیان میشود . چون ازبُن گوهر خود خواستن ، آزادی است . به خواهنده = azatha = آزاده میگویند ، چون آزادی ، یازش( aazaya) وافروختن ازگوهرخود وزایش وپیدایش خود ( خوی = اخو = هوفری = ارتا ) است.
نیکی ، خود گسترانیدنست ، نه اجرای امرالله
اینست که یازیدن ، خود گسترانیدن ، هوفری ( اصل زیبائی ومهر) را ازتخم ( اخو= خوی ) خود گسترانیدن است . یک معنای « یاز» ، « درختی که گستراند شاخه های خود را » میباشد ، ودرست گستاخ وفرّخ وفراخ ، هرسه ، گسترانیدن وپروبرگ درآوردن وپهنا یافتن « اخو = خوی = هوفری » هست . به عبارت دیگر، معیاروسنجه نیکی وزیبائی و اندازه درگوهر خود است و دریازیدن است که ازنهفتگی درتاریکی تخم ، پدیدارو روشن میشوند .امر ونهی وحکم ازهرقدرتی فراسوی انسان ، نیکی وزیبائی ومهروجوانمردی را ازپیدایش باز میدارد . درفرهنگ ایران ، « فرمان » ، معنای « امرونهی وحکم » را ندارد ، بلکه به معنای « اندیشه ومشورت » است . وسروش که درهرانسانی ، مامای اندیشه هست ، این اندیشه را از« پیش-خرد یا آسن خرد یا خرد مینوی وگوهری درانسان » که بهمن ( وهومن = بهمنشی ) باشد، به « پیش آگاهی » میآورد تا نگهبانی ازجان بکند . این را « فرمان » میگفتند . فرمان ، این زایش ویازش ِ اندیشه نیک وزیبا از بهمن (پیش خرد) یا گوهر هرانسانیست ، نه خواست اهورامزدای زرتشت ، نه اراده وامر الله اسلام . شاخصه هستی انسان، همین « یازندگی » است که اصالت انسان را به کردار « اندازه نیکی وزیبائی ومهر» واقعیت میدهد . اینست که خدای بزرگ ایران که روز نخست هرماهی باشد « خرّم ژدا » و روز دوم که « بهمن = هومن = بهمنشی » باشد ، هردو با درخت وگل « یاس » اینهمانی داده میشوند . این بدان معناست که اصل جهان هستی وزمان ، آرزومندی و اشتیاق و کشش ومهرهست .
شاخه های جوان درختچه یاس ، دارای مغزچوبی نرمیست و ممکنست که آنهارا توخالی کرد و ازآنها فلوت برای نی نواختن ساخت . ازاینرو هست که درعربی ، مرانی که یا س باشد هوم المجوس خوانده میشود .ودرکردی نیز به یاس « مرانی » گفته میشود . « هوم » که همان « خوم » باشد ، دراصل به « نی = فلوت » گفته میشده است ، چنانچه دربعضی گویشها نیزهنوز به گلویا حلق ( نای ) ، هوم گفته میشود . بوی گل یاس وآهنگ نای ، هردو پیکریابی آرزومندی وکشش و اشتیاق به مهرورزی هستند . چنانچه ، درمورد « عصب = پی » که اینهمانی با « بهرام » داده میشد ( رگ = ارتا و پی = بهرام ، همیشه جفت باهمند وبن پیدایش جهان هستند ) ، واژه یازیدن بکاربرده میشود . بهرام همیشه کشش واشتیاق وآرزوی وصال ارتا را دارد . به عبارت دیگر، بن آفریننده جهان ، عشق به زیبائی هست واصل عشق با زیبائی همآغوشند .
ازاین رو در ذخیره خوارزمشاهی میآید که « عصب های سینه ودل بیازند و بندهای آن گشاده شود ازیازیدن این عصب ها ( ذخیره خوارزمشاهی ، دل در پهلوی ، ارد یعنی ارتا نامیده میشود و دل دراصل دیل = دی + ال = زنخدا خرّم میباشد ) . نه تنها یاس ، نام گل یاس بوده است ، بلکه درست نام خود نای هم بوده است ، چون در شوشتری به نای ، « جاز» میگویند که تلفظ دیگرش « یاز» است و یاسه وایاسه ، همان آرزومندی واشتیاق و خواهش وتمناست . نای در آهنگش ، آتشیست که دراشتیاق وآرزو و یاسه می یازد . باد نای ، آتش افروز است . مثنوی مولوی با همین آهنگ نای ، یعنی با اشتیاق وآرزومندی
انسان برای مهرورزی آغازمیشود و شرح درد اشتیاق انسان را میسراید.
آتش است این با نگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد ، نیست باد
آتش عشقست ، کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
درنسخه اصلی مثنوی درقونیه میآید که :
« بشنو این نی ، چون حکایت میکند »
این نی ، مولوی است . این نی ، نه تنها مولوی ، بلکه هرانسانیست . درجاهای گوناگون،مولوی ، انسان را « نی » مینامد که به معنای « اصل زاینده وپدید آورنده عشق واشتیاق وآرزو به زیبائی » هست . انسان ، نی هست ( نای به = وای به ، چون نای ، با باد یا آهنگ وشیره ای که ازنای برون میاید ، اینهمانی داده میشد . وباد ازنی ، مانند شیره نی که آتش فروزند ) ، یعنی اصل مهراست و همیشه این مهردر نیکی وزیبائی وجوانمردی می یازد و عاشق زیبائیها ونیکیها درگوهر چیزهاست . اینست که جفت نخستین انسان درفرهنگ ایران ، مهری ومهریانه خوانده میشدند . مرد ، مهری mitre بود وزن مهریانه mitro-yaane یعنی « خانه وجایگاه مهر » بود . مهر، کشش گوهری به جفت جوئی ویگانه شدن با اوست . اینکه الهیات زرتشتی ، مشی ومشیانه را به « مُردنی » ترجمه میکند ، برداشت دیگری ازتصویر انسان داشته اند ، که بکلی با تصویرفرهنگ ایران از انسان، فرق داشته است .
با دانستن چنین فطرتی ( هوفری = اصل عشق وزیبائی = آتش جان ) ، این کشش ویازش گوهرانسان به پیدایش است که نیکی وراستی ومهر وجوانمردی و بینش را واقعیت می بخشد . ولی با چیره شدن شریعت ها ومذاهبی که برپایه اراده ( تیغ روشنی ) بنا شده اند ، کشش ویازش گوهر، طرد میشود وشیطانی واهریمنی وپلید وهوس و نفس اماره و هوی شمرده میشود . گفته میشود که درکشش ، انسان اراده خود را برخود ازدست میدهد . انسان با اراده که میخواهد خویشتندار باشد ( گوهرخود را کنترل کند و برآن چیره باشد ) نمیگذارد کشیده شود . کشش درونی وگوهر ی را پنهان میسازد و ازپیدایش باز میدارد . دیگر درگوهر خود ، « هوفری » را نمی یابد . کشش را برضد عقل خود میداند . عقل ، خویشتن داراست ، یعنی برضد کشش ونیاز ویازش وخودگستری است . عقل درکشش ، عجزخود را احساس میکند . او هیچگاه اختیا رخودرا به آتش جانش ( که دراسلام ، ابلیس = حارث = ارتا ) میشود نمیدهد . همه این یازش ها وکشش ها جان که مهرخوانده میشدند، باید با عقل ( حساب روی سود وزیان ، بُرد وباخت ) پوشیده وسرکوب ومهارشوند .«عقل»، زمانهای دراز ، چیزی جز حیله ومکروتزویربرای چیره شدن نبوده است . ولی درست درفرهنگ ایران ،«خرد» پدیده ایست که نخستین پیدایش یا زایش جان( آتش جان = هوفری ) هست که اصل راستی ( اینهمانی چهره = تخم یا چهره = پیدایش وصورت ) است . ازاین رو هست که خرد با یازش جان کار دارد ، نه با ضدیت با یازش وکشش جان . خرد ، یازش جان به مهرورزی ( انبازشوی ) با گیتی وجهان هستی است . خرد ، نمیخواهد برجان ( هوفری = خوی = اخو) چیره شود . بقول مولوی
برو زعشق نبردی تو بوی در همه عمر
نه عشق داری ، عقلیست این بخود خرسند
این جان انسان ( هوپری ) هست که درخرد وحواس پدیدارمیشود تا به حسن وزیبائی درهمه چیزها انبازشود ومهربورزد . جان انسان ، تابع مذاهب وادیان نمیشود :
درغمت ، بوالحسنان ، مذهب ودین ، گم کردند
زان سبب که حسن ، اندر حسن ، اندرحسنی – مولوی
برتو گر جلوه کند ، شاهد ما ، ای زاهد
از خدا ، جز می ومعشوق تمنا نکنی – حافظ
هرکس که دید روی تو ، بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من ، بی نظر نکرد – حافظ
این کشش فطری وحقیقت ونیکی وزیبائی گوهری من هست
من نخواهم کرد ترک لعل یارو جام می
زاهدان ، معذور داریدم ، که اینم مذهب است – حافظ
حافظ، چه را می پسندد ؟
جان من ، هوفری یا آتش جانم ، این را می پسندد . من آن چیزی را نیک میدانم که گوهر جانم ( ارتا = هوفری = اخو ) می پسندد .
زجیب خرقه حافظ ، چه طرف بتوان بست
که ما « صمد طلبیدیم » و ، او ، « صنم » دارد
درکیسه زیرگریبان جامه حافظ یعنی دل وسینه اش ، صنم ( ارتا ) هست ، نه « الله صمد » . واین صنم دردل ( ارد= ارتا ، دیل = دی + ال ) هست که می پسنددد . پسندیدن ، سلیقه نیست . پسندیدن ، یازش وکشش مستقیم وبیواسطه ازاین آتش جان ( اخو = هوفری = فرن = ارتا ) هست . دین واخلاق برای انسان ، معامله بده بستان با الله نیست ، بلکه راستی است ، یعنی پیدایش ویازش وچهریدن ِ چهره ( خوی= اخو= هوفری ) یا گوهرانسانست . هرامرونهی ای ، برضد اصل « پسند جان » است . انسان کار نیک،بخاطر ترس ازالله نمیکند تا درآن به دوزخ افکنده نشود و دربهشت ، پاداش بیابد . او شادی نقد را برشادی نسیه ترجیح میدهد . او عمل نیک میکند تا جانش بشکوفد و شاد بشود . اودر عمل بدش ، دوزخ میشود . انسان ، امر الله را برضد پسند جانش اجراء نمیکند ، تا الله بطور نسیه بدو شادی بدهد ، بلکه عملی برای انسان نیکست که درکردن ، جان را شاد میسازد . انسان کار نیک نمیکند تا پاداشش را از الله بستاند ، چون آنکه پاداش میدهد یا کیفرمیدهد ، تعریف نیکی و معیارآن را معین میسازد و حق قضاوت وامتحان کردن و حسابگری ( احتساب ) دارد ، وبدینسان اصالت فردی واصالت جان انسان درتعیین نیکی وبدی ازبین میرود . این پسند جان انسان ( هوفری ) است که نیکی وبدی را معین میسازد. آنچه را جان انسان می پسندد ، نیکست وآنچه را نمی پسندد ، بد است.
حافظ ، باده ای را می پسندد که راستی وشادی ورادی ودوستی ولطف میآورد ، نه روزه گیری امری با اکراه دررمضان را
زان باده که درمیکده عشق فروشند
مارا دو سه ساغربده و گو رمضان باش
حافظ آن را می پسندد که همه،چه مفتی وچه محتسب وچه قاضی، ازسر، راست ( بی زهدوریا) بشوند، واز مهر به حقیقت درگوهرشان بورزند ، ودرگوهرشان ، مرجع نهائی را بیابند
درعهد پادشاه خطا بخش ، جرم پوش
حافظ ، قرابه کش شد و مفتی ، پیاله نوش
صوفی ، زکنج صومعه ، با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد بدوش
حافظ آنرا می پسندد که مردم بتوانند از « درد وعذاب ریا کردن ودروغ گفتن وتزویر » که دوزخ وجود انسان ، رهائی بیابند
به بانگ چنگ بگوئیم آن حکایت ها
که درنهفتن آن ، دیگ سینه میزد جوش
شراب خانگی ِ ترس ِمحتسب خورده
به روی یار بنوشیم و با نگ نوشانوش
زکوی میکده دوشش به دوش میبردند
امام شهر ، که سجاده میکشید به دوش
وبالاخره حافظ این را می پسندد که در اجتماع ، محتسبی (حکومت اسلامی برای زیبا وشریف ساختن این شغل ، آن را به « پاسدار» ، ترجمه کرده است ) باقی نماند و همه ازراستی و ازشادی کام ببرند
ای دل بشارتی دهمت ، محتسب نماند
وازمی جهان پـُراست وبُت میگسارهم
ازباده که« اصل راستی وشادی وجوانمردی ودوستی » است ، جهان واجتماع ، تباه نمیشود ، حتا شریعت اسلام هم از رونق نمیافتد . شریعت اسلام ، اززهد که همیشه گوهرش ، ریاست، همه را فاسد و تباه میسازد
خدا را محتسب مارا ، به فریاد دف ونی ، بخش
که سازشرع ، ازاین افسانه ، بی قانون نخواهد شد
بیا که رونق این کارخانه ، کم نشود
به زهد همچو توئی ، یا به فسق همچو منی – حافظ
حافظ، زهد وریا ( که هیچگاه ازهم جدا نیستند ) را نه تنها برترین عذ اب ودوزخ وجود انسا ن میداند ، بلکه اصل تباهی وفساد واختلال وازهم پاشیدگی اجتماع میداند ، و نمیخواهد ونمی پسندد که قاضی ومدرس ومحتسب وفقیه بشود ، تا مردم را ازمی نوشیدن ، که اصل راستی وشادی ورادی ودوستی است بازدارد
نه قاضیم ، نه مدرس ، نه محتسب ، نه فقیه
مرا چه کار که منع شرابخواره کنم
هیچکدام ازاین شغلها را نمی پسندد ، چون همه برضد راستی ( صداقت = حقیقت ) هستند . ازپرتو می است که رازنهان را میتوان دانست ، و گوهر هرانسانی را میتوان میشناخت :
صوفی از پرتو می ، راز نهانی دانست
گوهر هرکس ، ازاین لعل ، توانی دانست
اینکه کارهمه محتسب وواعظ ومفتی وقاضی وشیخ را در« منع شراب خوردن » خلاصه میکند ، برای همین معنای ویژه است که می ، درفرهنگ ایران داشته است . آنچه درشریعت اسلام درواقع با نوشیدن می ، حرام شده است ، راستی وشادی وجوانمردی ومهرورزیست . حتا همان فقیه نیز هنگامی که می مینوشد ، میتواند فتوی برمبنای راستی وحقیقت بدهد وگرنه همه فتواهایش ، دروغند .
فقیه مدرسه ، دی مست بود و فتوی داد
که می ، حرام ، ولی به زمال اوقافست
درست برای حافظ ، عیب بینی وخطا جوئی و سرزنش ، عملی ناپسند است . چون عیب بینی ، دیدن آن کاروگفتارواندیشه ایست که با معیارخوب وبدِ قدرت ( الله مقتدر، امر ونهی او) سازش ندارد ، ومیخواهد آنها را ملامت وسرزنش وبدنام وننگین ورسوا ومفتضح کند . همه پیدایشهای کشش ویازش گوهری را که « راستی = صداقت + حقیقت » است ، باید نکوهید و زشت ساخت وکوبید وخوارشمرد . بدینسان ، با عیب وننگ شمردن ِ پیدایش این کشش ها ویازشها ، هرکسی نیز درخود آنها را بجای حسن وهنر خود ، ضعف وعجزوتقصیر وسستی خود می یابد و بدینسان به پیکاربا گوهرخود( که خدا وحقیقت است ) وحسن وهنر ونیکی وزیبائی برمیخیزد . بدینسان قدرت ، با امرونهی اش ، عیب بینی وعیب گیری میکند تا انسانها را بشکند وبرکشش ها ویازش های گوهرجان آنها که آزادی است چیره گردد. ازاین پس ، عیب ها( آنچه ناهمخوان با امرونهی قدرت هست ) را به آسانی میتوان درهمه دید ، ولی هنرو راستی وجوانمردی و شادی ومهررا مشکل ودشوار میتوان دید ، چون آنها را باید درگوهر نهفته اشان با چشم زُهره گونه جست ویافت .
غزالی درکیمیای سعادت مینویسد « هرکه بی عیب نباشد، وی را ملامت نرسد ، وهیچکس بی عیب نباشد » . بدیت ترتیب ، همه جهان ومردمش را باید ازبام تا شام ملامت کرد ، چون همه عیبناکند . ولی حافظ ، درفارس که خرّم ( ارتا ) خدایشان بوده است به گونه ای دیگر ، جهان را میدید . درفرهنگ ایران ، « تخم » ، « کمال » است( گزیده های زاداسپرم 34- 29 ). در « اخو= خوی = هوفری » ، کمال هست .ارتای زیبا ، گنج نهفته است که باید کاوید وجست . انسان بامردمک چشمش که « ارتا » هست ، نگاه به جهان میاندازد که مرکب از « زُهره یاخرّم » و « رَشن = خدای راستی وقضاوت و چرخُشت » است . در دیدن ، با چرخشت ، شیرابه حقیقت وزیبائی ونیکی را از چیزها بیرون میآورد . دیدن عیب ونقص درچیزها وانسانها ، گواه بر« نقص یکسویه بینی » است . چشمی که همه تراشهای کریستال (=بهروج = زُهره ) رانمی بیند وفقط یک یا دوسو یا رویه را می بیند ، ومی انگارد که همه رویه هارا دیده است ، عیب بین وعیب جو میگردد .
مرا به رندی وعشق آن فضول ، عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
« کمال سرّ محبت » به بین ، نه « نقص گناه »
که هرکه بی هنر افتد ، نظر به عیب کند
رند ، نام زنخدای روز بیست ونهم هرماهی بود که « اصل زناشوئی وعشق ودوستی وپیوند دادن » بود . رندی ، پیکریابی چنین آرمانی بود . کسیکه مرا بدین علت ، عیب میکند ، محتسب وقاضی ومفتی وواعظ نیست ، بلکه « فضول» هست . این ها همه فضولند . کسانی هستند که بدون داشتن حق ، درکارمردم ، مداخله میکنند . هرزه درایانی هستند که درهمه جا وبدون کمترین توجهی به گوهرانسان داشته باشند ، اظهاروجود وقدرت میکنند . کسانیکه درکارهائی دخالت میکنند که حد وحقشان نیست . آنها بجای آنکه گوهر جان انسان را که « هوفری = کمال سرّ محبت » است ببینند،فقط به نام آنکه انطباق باامر ونهی ندارد ، گناه میشمارند . آنها فقط ظاهررا می بینند وفقط همه کارهارا با امرونهی قدرت می بینند، وازحال واقعی انسانها بیخبرند ولی همه جا فضولی میکنند :
زاهد ظاهر پرست ، ازحال ما آگاه نیست
درحق ما ، هرچه گوید ، جای هیچ اکراه نیست
ولی حافظ از هیچکدام ازاین فضولیهای شریعتی ، دربزرگواریش ،ازاین آزارجانکاه ، اکراهی ندارد . برای حافظ همه این عیب گیریها ، مردم آزاریست ، واو به گونه ای دیگرمیزید
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا !ای آنکه با امرونهی شریعت ، همه را نصیحت میکنی وازهمه عیب میگیری ، یکبار خودت را میزان بینش قراربده و ببین که این امرونهی ها بدرد زندگی نمیخورند . تجربه شخصی انسان برضد این عیب بینیهاست.
برو معالجه خود کن ای نصحیت گو
شراب وشاهد شیرین ، که را زیانی داد
عیب درویش وتوانگر، به کم وبیش ، بد است
کاربد ، مصلحت آنست که مطلق نکنیم
با معیار قراردادن امر ونهی ها، عیب ونقص درمردمان جستن ، کار بدی هست وبهتراست که مطلقا هرگز چنین کاری را نکنیم . ولی اینان برضد بینشی که عاشق زیبائیها درآئینه انسانهاست ( نگاه چشم ، زهره ایست که درآئینه انسانها زیبائی را می بیند ) :
ناموس عشق ورونق عشاق می برند
عیب جوان وسرزنش پیر میکنند
اینان ، اصل زیبا بینی و بسیج سازی زیبائیها درانسان را که عشق به « سرّمحبت درگوهر انسانها » است ، با عیب بینی وسرزنش کردن و ملامت کردن و احتساب ازبین می برند
ولی این حافظ ( این حافظ درهرایرانی ) ، اعتقادی به شیخ وقاضی ومفتی ومحتسب وواعظ که کارشان عیب جوئی وعیب بینی وخرده گیری و احتساب خلق و مردم آزاری هستند ، وهمه بدون استثناء خود پسند هستند ، ندارند
گرطیره می نمائی و گرطعنه میزنی
ما نیستیم معتقد شیخ خود پسند
تو که با خشمت مردم را خجل ودلتنگ میسازی و میآزاری ( طیره ) وازهمه عیبجوی میکنی وهمه را توبیخ وسرزنش میکنی ( طعنه ) و با سپاه محتسبان که خودرا پاسداران شریعت ( امر ونهی = بکن ونکن ) میدانند ، میآزاری ، سزاوار اعتقاد نیستی .
و آنانکه با اطاعت ازاین امرها وتقوا ( ترسیدن ازخطاکردن وسرکشی ازالله ) زودتر فضیلت می یابند ،بیشتر بفکر امتیازیافتن وبرتری یافتن بردیگران هستند . آنها خواهان فزونی وچیرگی بردیگرانند ، نه خواهان خود گستری و جانان را درجان خود شاد کردن .
با چنین شیوه اندیشیدنی ، عیب بین میشوند ،چون عیب هرچیزی ، ضعف آن چیزاست و برای غالب شدن ، باید ضعف های مردمان را شناخت . ولی با این عیب بینی ها وخرده گیریها و خواروحقیرشمردنها ، نمیتوان از« عیب = سرباززدن ازامر ونهی » مردم ، کاست . چون آنچه را قدرت،عیب میداند ، آن ، راستی وپیدایش گوهرجان است .
ازاین رو « پیربی خانقاه ِ آرمانی حافظ » ، عیب بین نیست و خدایش هم ، عیب نمی بیند ، بلکه اصل زیبائی وعشق درهمه انسانهاست .
پیر دردی کش ما ، گرچه ندارد زر و زور
خوش عطا بخش و خطا پوش خدائی دارد
او میداند که همه ، همین ویژگیهای انسانی را دارند که شریعت ، عیب میشمارد .
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وانکس که چو ما نیست دراین شهر، کدامست ؟
با محتسبم ، عیب مگوئید ، که او نیز
پیوسته چومن ، درطلب عیش مدام است
محتسب وشیخ وقاضی وواعظ ومفتی ، همه برغم ظاهر شریعت مآبانه که پیدا کرده اند ، گوهر « هوفری» را دارند، هرچند نیز فراموش کرده یا پنهان ساخته باشند .همان زاهد که ازخامی،عیب می نوشیدن میکند ، با نظری که ازگوهرجانش بکند ، این عیب گیریها را رها میکند :
زاهد خام که انکار می وجام کند
پخته گردد چونظربرمی خام اندازد
راه نجات اجتماع ازتباهی ِریا ودروغ وتزویرکه زادگاهشان همان زهد وتقوا وفضیلت است ، آنست که ازاین اخلاق بکُن نکُن ( امری ونهی ای ) دست بکشند و ازسر می بنوشند ، ازسرراه را برای پیدایش گوهر انسانی ( هوفری ) اشان بازکنند
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و ، گفت عیب پوشیدن
چنانچه پیر بی خانقاه آرمانی حافظ ، برغم آنکه درخلقت الله ، نقص وعیبی هم باشد ، او درالله هم حسن رامی بیند و ازاو عیب نمیگیرد و خطایش را نیز می پوشد
پیرما گفت ، خطا برقلم صنع نرفت
آفرین برنظر پاک خطاپوشش باد
واعظا، این عیب نیست که حافظ از مسجد وخانقاه روبرگردانیده
است و تو آن را عیب میدانی وزشت میسازی ، بلکه آنچه درنظرتو ، عیب انسانست ، آن « آزادی » است
عیب حافظ گو مکن واعظ ، که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی ، گر به جائی رفت ، رفت
—
آفریدن ِملت وحکومت ، برشالوده ِ« منش ِمردمی »
حافـظ ،آفرینندهِ«منش ِمردمی ِ»
مـلـّت وحکومتِ نـوین ِایران
================
چرا حافظ شیرازی
از« اخلاق ودین ِ قضائی-احتسابی» رو بـرمی گـردانـد ؟