منوچهر جمالی کور مالی نمود و کرد دنیائی پدیدار
سره از نا سره بنمود او تاق از آن گشتیم حرفش را خریدار
به سر انگشت احساس و چشیدن براورد ازدرون تخمی پدیدار
چنان تخمی که گر سر بر درارد هزاران سرو گردد بی خریدار
ز هر شاخش برون اید دو سد ساق به هر ساقی دو سدغنچه نمودار
ز هر غنچه دو چندین بر برارد به هر بر اندرونش تنخم سد دار
کویر ذهن را ابی برارد به کاریزی که خود بنموده حفار
خرد را اب کاریز درون کرد شود از چشمه فرهنگ فوارا
چو سیمرغش ز البرز بال بگشود همه سرها به سویش گشت دوار
همه دیدند مرغ سین به آبی نشسته در بر زرین عیار
چو او گوید ز زال و مرغ کویش همه دانند خود منظور گفتار
همیشه خندد و خندان بماند از انکه شادی است او را مدد کار
چو سیمرغ کلامش هفت رنگ است بود سیمرغیان را او سپهدار
برای نشر ان دیبای افکار رحیم کمترین باشد علمدار
Rahim Dehgani