دسته‌ها
اندیشـه های روزانـه

منوچهرجمالی : اندیشـه های روزانـه – 4

منوچهرجمالی

اندیشه های روز به روز

(4)

حقیقت ، خورشیدیست که
از گوهر ِ خود انسان زاده میشود
انسان، نمیتواند دروغ بگوید
وفقط با ترس ازقهر است که دروغ میگوید

امروزه همه ، دعوی روشنفکری وروشنگری دارند ،یا به سخنی بهتر، خود را روشنفکر میدانند و این افکار روشن ، آنها را به روشنگری میراند . روشنی ، باید روشن بکند . البته ایرانیان ، فرهنگی برضد روشنگران داشتند ، چون « روشنی ِروشنگران » ، همیشه « تیغ برّنده و تیز» بود که کفررا ازایمان ، و موءمن را ازکافر، ودروند را ازاشون ، و خودی را ازناخودی ، و حقیقت را ازباطل ، و تاریکی را ازخودش که روشنی باشد ، می برید ، و ایرانیان، بیشتر ازهمین برّندگی وتیزی و سختدلی این روشنی ، میترسیدند، و حقیقت را نیز درخارج خود ، ودرخارج سایرانسانها نمی جستند ، بلکه حقیقت را ، موجود درگوهرخود انسانها میدانستند ، که ازانسان ، زائیده میشود . به عبارت دیگر، این تجاوز به حق دیگران بود که من بخواهم دیگری را روشن سازم . درهمه انسانها ، تخم حقیقت های گوناگون بود . آنها دنبالهِ دایه یا مامای این حقیقت های گوناگون ازخود میگشتند ، نه دنبال روشنفکرانی که آنها را با حقیقتشان روشن میکنند و مانع پیدایش حقیقت ازخودشان میشوند .

درفرهنگ ایران ، حقیقت ، زائیدنی ازخودِانسانست . انسان ، بدین میاندیشید که چگونه حقیقت را ازخود بزاید یا از دیگری بزایاند . این حقیقت ، یا ارتا ، یا خدای ایران ، ونخستین عنصر، و« تخم آتش درگوهرهرانسانی » است ، و هنگامی روشنی از این آتش درتنورتن ، زاده میشود، راستی نام دارد ، و خود ِ واژه « راستی » از همین ریشه « ارتا = ا- رته = رته » برآمده است . راستی ، پیدایش ارتا یا خدا ، یا « تخم آتش » ، ازگوهرخودانسانست . حقیقت ، نطفه ای ازخدا ( ارتا ) دروجود خود انسان است . خدا ، خودش را دربذرهایش درانسان ، میکارد ، می نشاند ، نه اراده وامرش را . هرانسانی ، حامله به خدا هست . انسان نمی رود حقیقت را ازکسی وام کند و بگیرد واز دیگری ، روشن بشود .  حقیقت ، آفتابیست که  ازافق هستی ِ انسان ، طلوع میکند ، و باید طلوع بکند ، و  طلوع این آفتاب را ازگوهر آتشین خود ، راستی مینامیدند . این بود که حقیقت ، راستی بود . نابود کردن راستی ، که سد کردن راه پیدایش راستی ازگوهرانسانها باشد ، ضدیت ودشمنی با حقیقت بود .این اندیشه درروان حافظ زنده باقی میماند ، هنگامی که میگوید :

به صدق کوش ، که خورشید زاید از نفست
که از دروغ ، سیه روی  گشت ، صبح نخست

بسیاری میانگارند که این صبح نخست ، صبح کاذب است. درحالیکه این اندیشه حافظ ، رد پای جهان بینی زرتشتی است که درنخستین روز آفرینش ( نوروز) اهریمن که اصل تاریکی ودروغست ، پدیدارمیشود و با سیاهیش با جهان میآمیزد و با ورود ِ اهریمن ، جهان چون گوسفند ازگرگ زدارکامه ، ازترس میلرزد . درجهان بینی زرتشتی ، آفرینش ، ازهمان نخستین لحظه( صبح نخست ) ازاهریمن ، که اصل تاریکی وترس است ، سیاه میشود ، و با دروغ آمیخته میشود و جنگ میان آفرینش اهورامزدا با اهریمن ، آغازمیشود.

ولی فرهنگ اصیل ایران ، به گونه ای دیگرمیاندیشید . درگوهرهرانسانی ، آسَن خرد ، یا خرد بهمنی هست . وخردبهمنی ، نیروی درخود ناگنجا هست وکشش به صورت دادن به خود دارد ( دیسیدن ) ، وفطرت خرد بهمنی انسان ، برضد خشم ( = قهرو تجاوز وتهدید ) است . فطرت انسان ، به راستی کشیده میشود . خرد بهمنی ، میخواهد ازخود زاده شود و پیدایش یابد . نهاد وگوهرانسان ، به اصطلاح فرهنگ ایران ، گستاخ است ، یعنی اعتماد به خود درگسترش دارد . ولی  وجود قهرو تهدید درفراسویش ، اورا از « پیدایش وزایش بازمیدارد » .

اینست که در فرهنگ ایران ، جمشید که نخستین انسان بوده ،وفطرتا خرد بهمنی داشته است ، نخستین کاری را که درروز خرداد (روزششم سال= نوروزبزرگ ) میکند ، اینست که « بیم » را ازجهان برمیاندازد . خرد بهمنی جمشید ، میداند که « بیم » ، دشمن پیدایش راستی یا حقیقت ازانسانست . این نخستین کار ِ انسان نخستین ، با خرد بهمنی اش هست . او حقیقت برای مردمان نمیآورد ، بلکه بیم وترس وهراس ( یعنی قهروتهدید وتجاوزگری وخشونت ) را ازجهان میزداید، تا حقیقت های گوناگون ، ازانسانها ، برویند . آنکه بیم دارد ومیترسد ، دروغ میگوید ، باید دروغ بگوید ، وبرای زیستن ، راهی جزدروغ گفتن ودروغ اندیشیدن و « دروغ بودن = دورویه بودن » ندارد . ولی انسان ، درفرهنگ ایران ، میخواهد راست باشد . راستی یا حقیقت، چیست ؟  راستی یا حقیقت ، پیدایش وزایش گوهر انسان ( اخو = ارتا = تخم آتش ) ازانسانست. این ارتا ( ا- رته = رته ) خود خدا هست ، خود حقیقت هست که درگوهرانسانست ، واین خداست ( ارتا ) که میخواهد در زندگی ، خود را پدیدارسازد ، بنا براین نمیتواند دروغ بشود . دراجتماعی ، دروغ هست که پیدایش خدا ازگوهرانسان، با ترس وقهر، باز داشته میشود . وسرنوشت انسان درایران ، هزاره هاست که با قهروترس وخشونت ، اززایش حقیقت ازخود ، از راست بودن ، بازداشته میشود . یکی از بهترین نمونه های این درد جانگزا ، دردیست که خیام دراین رباعی، فریاد میکند :

خورشید به گـِل ، نهفـت ، می نتوانم
اسرار زمانه ، گفـت ، می نتوانم
ازبحرتفکرم ، بر آورد خـرد
درّی ، که زبـیـم ، سفت می نتوانم

خیام میگوید که ازسوئی ، طلوع حقیقت را نمیتوانم با گل بپوشانم و نهان سازم . ولی ازسوی دیگر، اسرار زمانه را که درمن ، آشکارشده اند ، نمیتوانم بگویم و فاش سازم . ازسوئی حقیقت برای پیدایش ، به من فشارمیآورد ، و ازسوی دیگر، من حق ندارم که آن را بگویم . ازدوسو، زیرفشارهستم . این خرد من ، با غواصی دربحرژرف تفکرم ، درّی می یابد وازدریا بیرون میآورد که از ترس ، نمیتوانم آنرا سفته کنم تا به رشته بکشم وبا اندیشه های دیگرپیوند بدهم . هنوز نیز تفکر درایران ، گرفتار همین سرنوشت است .

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC VIEW THIS ARTICLE AS PDF

دیدگاهتان را بنویسید