اهریمن و دخترش
نویسنده : علی خزائی – ساعت ۱۱:۳٦ ق.ظ روز سهشنبه ۱٩ مهر ،۱۳٩٠
آیا اهریمن و دخترش رام (زهره) همان خدایان ایران باستان بوده اند؟!!! ایا بقول منوچهرجمالی سیمرغ و فرزندش رام ، همان سیمرغ یاد شده در شاهنامه فردوسی میباشند که در اساس با تعالیم اسلامی در تناقضند و فردوسی بصورت رمز برای احیای فرهنگ ایرانی در تقابل با فرهنگ اسلامی آن را علم کرد و اسلام هم برای مبارزه با همین سیمرغ پرچم برافراشته است؟
ایا ایرانیان هزاره ها ابلیس و بقول جمالی سیمرغ را خدای خویش پنداشته بودند و عرفای بنام این سرزمین دوباره در صدد احیای آنها بودند؟ ایا مکتب باستانی ایران را که شیخ دانای راز سهروردی، در پی احیای آن بود همین شیطان پرستی منوچهرجمالی بود در لباس سیمرغی گری؟ مطالب ذیل را از نوشته های جمالی که البته بصورت گزینشی در مورد آنچه که مورد نظر این مقاله است را انتخاب کرده و آورده ام و قضاوت را در مورد درستی آنها به خوانندگان واگذار می کنم.
منوچهر جمالی سیمرغ را زنخدای ایرانیان و سپس همان عزی می داند و در نوشته هایش موبدان زرتشتی و پیامبر گرامی اسلام را ضد این خدای اصیل ایرانی معرفی می کند. وی آورده است:
«…. موبدان زرتشتی نیز، هزاره ها درایران ، با همین زنخدا که سیمرغ= سن = صنم = ئوز( عزی )=خورشید خانم ( زون) باشد ، پیکاری سختدلانه وکینه توزانه کرده اند .
جنگ اسفندیار با رستم ، یک اسطوره خشک و خالی بی رمز و راز نیست ، بلکه خاطره ایست دردناک و فاجعه آمیر از جنگ و کشمکش هزاره ها میان زرتشتیان و سیمرغیان (= خرمدینان، خرمشاهیان، مغان، مزدکیان … ) که به نابودی رژیم ساسانی کشیده شد، که درهمه تاریخها، محو ونابود ساخته شده است .»
وی نوشته است:
«وای به، همان نای به است. سیمرغ یا ارتا فرورد، نای به و وای به (یعنی : باد به) نام دارد. میدانیم خدا در فرهنگ ایران، نای است، که نام دیگرش « اووز » بوده است که معربش « عُزّی » است …..»
وی همچنین در جایی دیگر سلم را برابری با عزی داده و نوشته است:
«در واقع ، سلم ( سه + نای ) ، همان «عزّی» بوده است که « ئوز = اووز = هوز » بوده است که به معنای « نای » است . همین خدا که سلم = عزّی= اووز= «نای به» باشد ، در عربستان راه یافته بود، و نیایشگاههای گوناگون داشته است ، و محمد[ص] بنا برکتاب « الاصنام » در کودکی علاقه فراونی به این خدا داشته است، و حتا گوسفندی پیشانی سرخ برای این خدا قربانی میکند ، و نام دینش را که « اسلام » باشد ، از نام همین خدا که سلم باشد میگیرد »
وی در جایی دیگر ابلیس را که در اسلام فرشته مطرود است را با همان سیمرغی که بزعم وی عزی میباشد برابر دانسته و دلیل لعن او را نیز مبارزه پیامبر اسلام با زنخدای ایرانی عنوان میکند و بصراحت ابلیس قرآن را همان سیمرغ ایرانیان باستان معرفی می کند. او بر اساس یکی از تعبیرات حکیم دانای راز ایرانی ( سه قرقف)، را همان اقانیم ثلاثه ای میداند که بزعم وی بهرام، رام و سیمرغ هستند. این نتیجه گیری تا اندازه ای درست است اما بشرطی که از تثلیث، دیوان نیز خبر داشته باشیم وبتوانیم بین این دو تثلیث تمایز قائل شویم؛ دوتثلیث با اسامی مشابه. اما در آثار جمالی و در بسیاری از موارد، او اختصاصات این دو دسته را بشدت با یکدیگر آمیخته است تا جایی که می بینیم وی ادعا مینماید سیمرغی که در فرهنگ اساطیری ایران یاد می شود همان ابلیس است!!!جالب است، بعد از هزارها سال ما رسیدیم به شیطانپرستی!!!
باید بدانیم که خدایان متعدد اساطیری در بسیاری از باورهای باستانی یاد شده و با کمی دقت و معلومات پیش زمینه در می یابیم که در دو گروه طبقه بندی شده اند. تثلیث ایزدان و تثلیث دیوان؛ در فرهنگ باستانی ایران گروه ایزدان عبارتند از : بهرام و ناهید و مهر که البته با عبارات دیگر بارها وبارها مورد اشاره دانایان اسرار قرار گرفته اند. در مونس العشاق حکیم دانای راز سهروردی همین سه ایزدند که بصورت سه برادر عشق و حُسن و حزن در آمده اند. عارف واصل حافظ نیز در بیت ذیل دقیقاً به تثلیث دیگر ایزدی ایران اشاره دارد:
در ازل پرتو حسنت ز تــــــجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در این بیت ازل یا زمان بیکران برابر با زروان، و حُسن و عشق نیز دقیقاً همان شخصیت های داستانهای شیخ اشراق میباشند. بقول حکیم شوریده خاقانی:
از خسف چه باک چون پناهم درگاه خــــدایگان ببینم (کل شعر)
در تثلیث دیوان ایرانی دیوان آز، خشم و دیو مادینه شهوت یا جهی. با این نگاه هست که در میابیم هرگز تثلیث یاد شده جمالی برابر وهمذات تثلیث ایزدان ایرانی نیست. هر چند وی بدرستی گروه های سه گانه را بُن مایه های هستی و حتی نهاد آدمی معرفی می کند. اما گویا وی فراموش کرده است که در نقل های اساطیری دیوان نیز سازندگان تن و کالبد آدمیان هستند و خالق شمرده می شوند. بنابراین به هنگامی که در پایان عمر هر ذره به اصل خویش بر می گردد تن به گیتی و جان به مینو پرواز خواهد کرد. وی آورده است:
« قرقف »، به باده ناب گفته میشود و از خاقانی میدانیم که ایرانیان به « اقانیم ثلاثه » ، سه قرقف میگفته اند ، چون « سه تا یکتائی = سه گانه یگانه » ، شالوده فرهنگ خودشان هم بوده است ( بهرام + سیمرغ=خرّم + بهمن ، یا بهرام + رام + سیمرغ ). این سه خدا ، اینهمانی با « جام باده » داشته اند . ازاین رو سه قرقف = سه جام باده بوده اند ، چون باده ، چون اینهمانی با آب و خون و شیر و افشره گیاهان دارد ، اصل پیوستگی و آمیختن و مهر است . ازاین رو بود که این سه خدا، یا سه اصل گیتی ، سه باده ای بوده اند که گوهر انسان در آن شنا و شستشو میکند . نام دیگر باده ، بنا بر تحفه حکیم موءمن ، اسفنط است که همان « سپند = سه پند » میباشد که به معنای « سه زهدان » است و سپند مینو ، نام دیگر سیمرغ است . حافظ بر این شالوده است که میگوید:
ساقی سخن زسرو و گل و لاله میرود این بحث با ثلاثه غسّاله میرود»
وی مینویسد:
« یک جنبش برای یافتن « آنچه دوام وبقا دارد » به « تاریخ » رجوع میکند، و جنبش دیگر برای یافتن « آنچه دوام وبقا دارد » ، به « بُن خود انسان » روی میکند که همیشه حضور دارد . این دو جنبش ، معمولا باهم مشتبه ساخته میشوند، و چه بسا که به عمد ، باهم مخلوط ساخته میشوند، هرچند که این دو جنبش کاملا متفاوتند . آنان که به تاریخ مراجعه میکنند ، تا در برهه ای خاص ازآن ، « آنچه را دوام وبقا داشته و دارد » یا « آنچه تزلزل ناپذیر» است ، بیابند ، ودراین برهه و دراین عبارت بندی و شکل ، آنچه را دوام وبقا دارد ، می یابند ، و آنرا حقیقتی میدانند که « غایت سیر آینده اجتماع » میسازند . ولی « ایده پیشرفت » و « ایده استوارماندن درآنچه دوام داشته است و باید درآینده دوام بیابد » ، ازهم جدا نا پذیرند ، چون هردو ، به خودی خودشان ، بسا نیستند . ایده پیشرفت ، در هراجتماعی ، بلافاصله ، « ایده استوارمانی در آنچه را که دوام داشته است » بر میانگیزد و بسیج میسازد . چون این دو ایده ، هردو ، زاده از « مفهوم زمان بریده » اند . اندیشه یا آموزه ای را که دوام و بقا دارد ، در یک برهه ( تکه بریده از زمان ) در تاریخ یافتن ، بخودی خود ، تناقض با ایده دوام دارد . اینست که برای تناقض زدائی ، سراسر تاریخ پیش از خود را، جعل میکند ، تا همه تاریخ ، فقط پیش درآمد این رویداد بشوند . هم الهیات زرتشتی، با فرهنگ زنخدائی ایران همین کار را کرده است ، هم اسلام ، ازسوئی با ابراهیم و اسمعیل و موسی و عیسی … و ازسوئی با مراسم حج که ویژه زنخدایان عزی و لات و منات بوده است ، کرده است ، و هم مسیحیت با یهودیت، و هم یهودیت با تحولات پیش ازخودش کرده است . هگل و مارکس هم همین کار را کرده اند . افزوده براین ، آنچه در تاریخ ، در زمان تنگی از تاریخ ( سده ها و هزاره ها ) مانده باشد ، هنوز گواه بر « دوام و بقای آن آموزه برای همیشه » نیست…»
او همچنین مینویسد:
طرب منم ، طرب منم ، زهره زند ، نوای من ( ُزهره= رام)
زهره که « رام جید» ، یعنی « رام نی نواز» میباشد ، « روان انسان» است. باد نی ، دم نی ، آهنگ نی ، گوهر حقایق این کتاب ، گوهر عشق ، گوهرجشن است . او نمیگوید که من میاندیشم پس من هستم . او میگوید که من ، نای خود نوازم . و روانم که بخشی از زُهره یا « رام» است ، مرا با آهنگش، میانگیزد، که بسوی ُبنم و اصلم ، جائی که در ُزهره ، همه روانها ( همه نای ها ) گردهم میآیند ، و نیستان است بروم و ُبنم را بجویم، تا آمیخته با رام یا ُزهره بشوم .نوای نی ، عشق به اصلم را که خود روئی در نیستان ( در عشق و آمیختگی همه نی ها باهمست ) است ، میانگیزد و میافروزد . انسان در یافتن ُبنش هست که خوش و شاد میشود . تا روانم ، سرچشمه « شناخت شادی آفرین » ، برای همه مردمان و جهان جان گردد .
وی در جای دیگر آورده است:
هرکسی کو دورماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
نیستان ، جایگاه وصل است . خدای ایران ( سیمرغ و رام ) ، وصال همه فروهرها و روانها باهم بود. همه فروهرهای انسانها که به وصال هم میرسیدند ، سیمرغ یا ارتافرورد ( فروردین ) میشدند . همه روانها که به وصال هم میرسیدند و با هم میآمیختند ، ُزهره یا رام میشدند. زهره یا رام ، عشق همه روانها بهم بود. سیمرغ ، عشق همه فروهرها بهم بود . اینها نیستانند . جستجوی انسان ، جستجوی اصل جان و روان و فروهر خود است که جستجوی وصال همه جانها باهم، و جستجوی وصال همه روانها باهم، و جستجوی همه فروهرها باهمست. اینها بن انسان هستند . این جستجو ی بن ، همان مسئله است که امروزه بنام « هوّیت » در اذهان مطرح شده است . انسان ، آنچیزی ( ُبنی ) هست که میجوید . انسان ، هست ، وقتیکه بنش را میجوید . انسان ، در جستجوی همیشگی بن اش ، هستی می یابد . این بن خود ، این خودی خود را ُجستن ، این « هو» را جستن ، اشتیاق هرانسانیست . هرچند در عربی ، هو ، به معنای « او» است و لی در کردی ، « هو » به معنای « خود » و « خنده » است . درویشها نیز « هو » میگویند . این « هو » از کجا آمده است ؟ هو ، دراصل در فرهنگ ایران ، به معنای اصل و بن بوده است، و همان پیشوند « هومان » است که نام دیگرش ، بهمن یا وهومن میباشد . هومان ، به معنای «مینوی هو » یا « مینوی به » است . و « به » در اصل به معنای نیک ، چنانچه امروز متداولست ، نیست ، بلکه به معنای اصل و بن است . در واقع ،« نیک »، معنای اخلاقی نداشته است ، بلکه به معنای آن بوده است که آن اندیشه و کردار و گفتار، از بن و اصل وجود میتراود و میزاید . پس جستجوی اصل ، جستجوی هوّیت ، همان جستن بهمن یا هومانست که در فرهنگ ایران ، به معنای « اصل اصل ، مینوی مینو ، تخم تخم » است . اصل یا ُبن هر تخمی، در میان و درون آن تخمست. اصالت یا نیروی آفرینندگی هر انسانی ، در میان و درون اوست . انسان ، در میان خودش ، بن آفرینندگی ، بن خردِسامانده ، بن خرد بزم آفرین را میجوید . این « هو » که پیشوند همان هومان یا بهمنست ، به شکل عربی « هویت » در آمده است . جستن بهمن یا هومان که در ژرفای انسان ، همیشه ناپیداست ، بنیاد فرهنگ ایران بوده است ، و « یاهوی » درویشها به این اصل باز میگردد
جمالی آورده است:.
نی نواختن در پهلوی « نی سرائیدن » و « نی سرودن » است . بانگ و نوای نی ، سرود است . و واژه « یسن = یسنا » است که همان واژه « جشن » شده است . یس + نا ، همان یز+ نا است که نواختن نی باشد . از همین واژه « یز » است که واژه « جاز» امروزه آمده است، و کسی نمیداند این واژه از کجا آمده است . چنانکه در شوشتری ، به گیاهی خودرو که ساقه هایش به مصرف پوشش سایبان میرسد ، جاز میگویند که نوعی از نی است . همین « یز » که نی نواختن باشد ، نام خدایان ایران بطورکلی شده است . یزدان و ایزد همین واژه است، و یزیدی های کردستان نام خودرا ازاین اصل دارند . ونام بایزید بسطامی ، « وای ایزد » بوده است که نام « رام = ُزهره » باشد . و مادرش او را بنا بر تذکرة الاولیاء، طیفور میخوانده است که « دی + پور » باشد، و به معنای فرزند سیمرغ ( = دی ) میباشد . البته رام هم، فرزند سیمرغست . به هرحال ، نام خدا در ایران بطور کلی ایزد = یزد = یزدان بوده است که دراصل به معنای « نی نواز » است ، و معانی که امروزه زرتشتیان در اوستا به واژه های ایزد و یزدان میدهند ، از معانی دست دوم است که در تحریف نظر از معنای نی نوازیست که به آنها داده شده است
وی نوشته است:
نخستین وجودی که از سیمرغ ، میزاید ، رام یا زهره است که رقصان یا در « وشتن » به وجود میآید . این نخستین تکوین ، نشان به وجود آمدن کل هستی است . وه شی ، به معنای خوشه انگور و خرما و هرخوشه ای دیگراست . خوشه ، خوشی است . درضمن ، وه شته ن ، به معنای رقصیدن است . برای این خاطر ، درویشها ، به سماع ( زما = پای کوبی ، نام رام ، زم و زما است ) وشتن میگفتند . همین واژه به عربی رفته است و « وشت » ، « وجد » شده است . از این واژه است که « وجود » ساخته شده است . هر موجودی ، گوهر رقصیدن و چرخیدن و گردیدن و خوشی است . وجود ، اینهمانی با خوشی و شادی دارد .آنچه ، بی خوشی وشادی است ، وجود ندارد ، « نیست » . وجود یافتن، وجد کردن است .همه چیزها ، رقصان به وجود میآیند و در رقص و بازی و شادی ، موجودند .
اینست که روز یکم هر ماهی را ایرانیان ، بنا بر برهان قاطع ، « جشن ساز » میخواندند . این روز ، گوهر خدای ایران را مشخص میساخت . این روز ، بیان آن بود که خدای جشن ساز، جهان جشن را میسازد . خویشکاری خدای ایران ، جشن سازی است . هومان ، یا اصل خرد بزمساز ( بزمونه، نام بهمن است. برهان قاطع ) ، نخستین پیدایش خودرا ، در « جشن سازی » نشان میدهد . خرد ، جهان جشن را میسازد . خویشکاری خرد ، آفرین جشن ، آفریدن جهان جشن است. این همان « خرد خندان » است که در اشعار مولوی تبدیل به «معرفت طربساز » شده است . علت هم اینست که مولوی مانند سایر عرفا ، «خرد ایرانی» را با «عقل » مشتبه میساختند، و با هم اینهمانی میدادند ، در حالیکه خرد و عقل ، ازهم تفاوت کلی داشتند
وی می نویسد:
«درفرهنگ سیمرغی ، به « انسان بطورکلی » ، « نای » گفته میشد. واژه « اووز» ، و « اَز » که نی باشند ، به معنای «انسان» و « من » بودند . انسان ، با « نای » خواندن خود ، خود را همگوهر خدا میدانست . نام خدا نیر « نای ِ بِه » بود که همان سئنا یا سیمرغ باشد ، و نام دخترش ، که درعربی ، زُهره خوانده میشود ، و در یونانی « افرودیت » میباشد ، « رام جید» است، که به معنای « رام نی نواز » است . جیت و شیت و شید ، نامهای نای هستند . جمشید ، به معنای « جم ، فرزند نای » است ، که در واقع به معنای « جم ، فرزند سیمرغ» است ، چون سیمرغ ، همان نای است . فرشید که مرکب از « فرش + شید » است به معنای نائیست که با نوایش و افشره اش ، جهان را تازه میسازد ، فرشگرد میکند . خدا با نواختن نای ، جهان را میآفریند»