اینجا جمهوری اسلامی است
گزارشی از بازداشت وحشیانه ی کارگران در کرج
چه منظره ای! کف خانه از کارگران و فعالان کارگری فرش شده است و مأموران روی کمرشان راه می روند و صدای استخوان های کارگران به گوش می رسد. مأموران فریاد می زنند و ناسزا می گویند و کتک می زنند …
اخبار روز: گزارش زیر، گزارش یکی از شاهدان عینی هجوم وحشیانه ی ماموران حکومت اسلامی به جلسه ی کارگران در کرج و نحوه ی بازداشت آن هاست. این شاهد عینی خود جزو بازداشت شدگان بوده است:
گزارش عینی از بازداشت فعالان کارگری و اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری.
چند نفر در لیست نوبت برای صحبت هستند و یکی در حال صحبت کردن. صحبت ها پیرامون دستمزدهای ناچیز و سطح معیشت فلاکت بار طبقه ی کارگر است، پیرامون قراردادهای موقت و سفید امضا، پیرامون اخراج های دسته جمعی و پیاپی و…
حدود ۶۰ نفر اعضای کمیته ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری و چند فعال کارگری و مهمان در منزلی در حاشیه ی کارگرنشین کرج دور همدیگر جمع شده اند تا ضمن برگزاری مجمع سالیانه این کمیته، در مورد مسائل و مشکلات کارگران و راه های مبارزه با این مشکلات با همدیگر صحبت کنند و چاره ای بیاندیشند. اکثر آنان از محیط کارشان راه افتاده و به این محل آمده اند و هنوز خستگی کار طاقت فرسا بر تن شان است. دیگر نزدیک ظهر است و همه خسته هستند و قرار است به زودی ناهار بخورند. خانه کوچک است و به همین دلیل مجبور شده اند تنگ هم بنشینند و برای این که همسایه ها اذیت نشوند آرام صحبت کنند…
ناگهان از راهروی آپارتمان صدای هیاهو و تیراندازی می آید، همسایه ها جیغ می کشند. صحبت ها قطع شده و می خواهند بیرون بروند تا ببینند چه اتفاقی افتاده که ناگهان در شکسته می شود و افراد مسلح زیادی به داخل خانه هجوم می آورند، فریاد می کشند: «همه روی زمین بخوابید کثافت ها و… وگرنه شلیک می کنم»! چند نفری اعتراض می کنند که آخر شما کیستید و اگر مأمورید پس حکم ورودتان کجاست و در جواب ضربه های باتوم و سیلی و لگد و ناسزا دریافت می کنند. همه را روی زمین می خوابانند و از پشت به دستهایشان دستبند می زنند. چه منظره ای! کف خانه از کارگران و فعالان کارگری فرش شده است و مأموران روی کمرشان راه می روند و صدای استخوان هاشان به گوش می رسد. مأموران فریاد می زنند و ناسزا می گویند، چند نفر را شدیداً می زنند، سرم را بلند می کنم تا ببینم چه کسانی را می زنند، پیرمرد رنجوری را می بینم به نام رحمان ابراهیم زاده (پدر بهنام ابراهیم زاده) که زیر مشت و لگد جوانی خم شده است، آن طرف تر محمود صالحی است که دارد کتک می خورد و لابد چند ضربه هم به کلیه اش خورده است، محمد عبدی پور اعتراض می کند و با این که کتک می خورد همچنان به رفتار وحشیانه ی مأموران اعتراض می کند، علیرضا عسگری ایستاده است و زیر ضربه ها و دشنام های مداوم همچنان به ورود غیرقانونی مأموران اعتراض می کند، مازیار مهرپور شجاعانه اعتراض می کند و کتک می خورد، وفا قادری با آن جثه ی کوچک مانند کوه ایستاده است و به رفتار مأموران اعتراض می کند و نگاهش که می کنی دل ات قرص می شود، یک دختر جوان را با سر به دیوار می کوبند و … ناگهان ضربه ی باتوم بر سرم می خورد و صدایی می آید که: «حیوان نفهم مگر با تو نیستم که سر پایین» و در ادامه چند ضربه ی لگد بر سر و کمرم وارد می شود.
پس از حدود ۱۵ دقیقه همه را بلند می کنند و پای برهنه و یکی یکی از مقابل دوربینی که در راهرو در دست یک مأموری است رد می کنند. دو پله پایین تر مأمور دیگری ایستاده است که وظیفه اش لگد زدن به فردی است که از مقابلش رد می شود. لوله ی آب بر اثر تیراندازی مأموران ترکیده است و بازداشتی ها باید از زیر آب رد شوند، انگار کسی پشت سرشان آب می ریزد که زودتر بازگردند! همسایه ها که به شدت از سر و صدا و تیراندازی ترسیده اند بیرون آمده اند و مدام می پرسند که اینها چه کاره هستند و مأموران به آنها جواب می دهند که اینها آدم هایی فاسد و تروریست هستند! ده ها ماشین امنیتی و انتظامی بیرون پارک شده اند و مأموران بیشماری مقابل خانه قرار دارند و مسلح به انواع سلاح ها، انگار برای جنگ با گردانی نظامی و یا گروه بزرگی از سارقان مسلح آمده اند! همه را با سر هل می دهند به درون ون ها، چند نفر زمین می خورند و یکی از پیرمردها را با سر به در ماشین می کوبند، پیشانی اش پاره می شود و باز هم خون سرخ است که فواره می زند، چند نفر که نزدیک هستند اعتراض می کنند و با وجود تهدید، جلو می پرند و پیرمرد غرق در خون را بلند می کنند و با خود به داخل ماشین می برند. در هر ماشین تعداد زیادی را وارد می کنند و همه را روی سر و کول هم قرار می دهند به نحوی که حتا نفس هم به سختی می توان کشید. هوای داخل ماشین بسیار گرم است و جمعیت فشرده. دست بندهای پلاستیکی فشار می آورد و دست ها زخم شده است. ماشین ها راه می افتند و پس از حدود نیم ساعت به زندان رجایی شهر می رسند.
در حیاط همه را روی زمین داغ پیاده می کنند و از آنجا که کفش به پای کسی نیست پای همه می سوزد. برخی علاوه بر دستبند، پابند هم دارند. همه را به صف می کنند و گونی کفش ها را جلوی پایشان خالی می کنند. پس از آنکه کفش ها پوشیده شد همه را به طرف در ورودی هدایت می کنند. در هنگام عبور چشم همه به جمله ای که بالای در ورودی نوشته شده است می افتد:
“سال تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی”
خنده ای بر لب کارگران و فعالان کارگری نقش می بندد و همگی به هم نگاه می کنند و می خندند، دست بندها فشار می آورد و همچنان می روند در راهروهای پیچ در پیچ زندان سرمایه. در جایی می ایستند و چشم بند به چشم هاشان می زنند. مأموری فریاد می زند و میگوید: «همه رو به دیوار، هر چه در جیب ها دارید خالی کنید، سرها پایین» و هر کس اندکی سر خود را بالا بیاورد یک پس گردنی محکم می خورد. آنها را در چند سلول تقسیم می کنند. درون سلولها بین فعالان کارگری بحث است، روحیه ها همه بالاست و می گویند: «از کمیته و جنبش کارگری دفاع خواهیم کرد. ما که کاری نکرده ایم، فقط از حقوق هم طبقه ای هایمان دفاع کرده ایم و تا جان در بدن داریم هم به مبارزه ادامه خواهیم داد»! و انصافاً هم دفاع کردند.
همان شب شروع کردند به بازجویی های طولانی مدت. تلاش داشتند دستگیرشدگان را به گروه های سیاسی منتسب کنند، اما در جواب با پاسخ های محکم در دفاع از جنبش کارگری و رسالت و ماهیت کمیته ی هماهنگی روبرو شدند. بازجویی اکثر افراد همراه با کتک و توهین هایی زشت و زننده بود. تا فردا عصر وضع همین بود. عصر روز شنبه در سلول ها باز شد و تعدادی اسامی خوانده شد و آن ها را آزاد کردند. اما ۹ نفر هنوز در زندان هستند. یکی از آنها به نام فرامرز فطرت نژاد به شدت مریض است و به دارو و پزشک متخصص نیاز فوری دارد. دیگری به نام ریحانه انصاری مادر دختر نوجوانی است که پدرش فوت کرده و جز مادر کسی را ندارد تا از او نگهداری کند. جلیل محمدی تنها سرپرست مادر پیرش است و در غیاب او معلوم نیست چه بر سر مادرش خواهد آمد. نگرانی از وضعیت فعال کارگری علیرضا عسگری بسیار زیاد است زیرا بازجویی های او همراه با کتک و شکنجه های فروان بوده و بازجویان قصد داشته اند اتهام هایی دروغین به او نسبت دهند که البته با دفاع جانانه او همراه بوده است. از سرنوشت مازیار مهرپور، سعید مرزبان، سیروس فتحی، میترا همایونی و مسعود سلیم پور نیز هیچ خبری نیست و خانواده ها و دوستان این عزیزان به شدت نگران سلامتی آنها هستند.
چند روز پیش اما در جریان اجلاس سالانه ی سازمان جهانی کار، دولت ایران به مناصب جدیدی دست یافت و با وجود گزارش ها و اعتراض های فعالان کارگری ایرانی و خارجی در مورد آزار و اذیت کارگران و فعالان کارگری در ایران و سرکوب تشکل های کارگری، این سازمان بین المللی بنابر ماهیت خود جانب سرمایه داری را گرفت و تلویحاً مجوز سرکوب بیشتر کارگران، فعالان کارگری و تشکل های کارگری را صادر کرد.