Categories
آفریدن ملت وحکومت ، برشالوده ِ« منش مردمی »

آفریدن ِملت وحکومت ، برشالوده ِ« منش ِمردمی » – حافـظ ،آفرینندهِ«منش ِمردمی ِ» مـلـّت وحکومتِ نـوین ِایران – حافظ، از رخ ِاندیشهِ زیبا ، نقاب را میگشاید …

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

حافظ میگوید ، که همه مذاهب وعقاید ، ، برغم ادعای آنکه « خود ، تنها دارنده منحصربه فرد حقیقت واحد هستند » باهم درجنگند ، به علت آنکه هیچکدام ازآنها حقیقت را نمی بیند . اگرآنها حقیقت را می دیدیدند ، هیچگاه باهم نمی جنگیدند ، چون بینش حقیقت ، آشتی وشادی وهمداستانی میآفریند .
این اندیشه ژرف ومتعالی ومردمی ، نه تنها گرانیگاه همه اشعارحافظ میباشد ، بلکه دراصل نیز گرانیگاه فرهنگ اصیل ایران بوده است . فرهنگ اصیل ایران ، دراندیشه های حافظ ، رستاخیز خود را می یابد . برشالوده این سراندیشه است که ملت وحکومت (= شهر= خشتره ، مدنیت = شهرگانی) بنا میشود ، و این سراندیشه است که دریکایک اندیشه های حافظ ، گسترده شده است .

پیدایش اَرتا یا « آتش ِجان = هـوفـری »
از « بهمن = هَخامن = اندیشهِ دوستی »

درفرهنگ ایران ، « نخستین عنصرهستی هر انسانی » که « ارتا= هوفری = اخو= خوی » باشد ، نخستین پیدایش ِ« بهمن = خردشاد= آسن خرد= خردی که سرچشمه مهراست » میباشد . بهمن ، اصل آشتی است ، و ارتا ، که راستی ( صداقت = حقیقت ) است ، از« اصل آشتی » میجوشد وفوران میکند . این مطلب دراین مقاله ، گسترده تر خواهد شد . « اصل آشتی » ، اصل « هستی یافتن جهان » است . از« آشـتی» هست که اجتماع وملت ، بوجود میآید ، واز« کین وقهروتهدید = خشم » است که اجتماع وملت ، تباه ونابود میشود . بنا براین گوهرحقیقت درفرهنگ ایران ، « آشتی=aaxsti» است . جنگ وخشم (= کین وقهروخشونت وتهدید ) ، برضد حقیقت است . مذاهب وعقاید و مکاتب و ایدئولوژیها ، که بنام داشتن حقیقت باهم میجنگند ، درهمین کردارشان ، گواهی میدهند که نه حقیقت دارند ، و نه ازحقیقت ، بوئی برده اند ، و آنچه را حقیقت مینامند و میدانند ، دروغ است . ایرج که همان« اِ رِ ز= ارتا = آتش جان هرانسانی نیز » هست ، درشاهنامه میگوید :
مگیرید خشم و مدارید کین
نه « زیباست » ، کین ،………. ازخداوند دین (=دیندار)

حقیقت ، نهفته ِ درگوهر خود انسان است

همه مذاهب ( مِلت ، مفهومی مانند امّت است که به موءمنان یک مذهب و یا شخص گفته میشود ) ادعای داشتن حقیقت ودانستن حقیقت را میکنند ، ولی همه آنها دروغ میگویند ، چون حقیقت و زیبائی و نیکی وآشتی ، گنج نهفته درخود انسانهاست ، ونمیتوان این گنج را ازانسانها ، به غارت بُرد وتصرف کرد و انسانهارا خالی ازحقیقتشان ساخت ، و فقط باید حقیقت وزیبائی ومهرو نیکی نهفته در آنها را همیشه ازنو درخود انسانها جُست و ازانسانها ، همیشه ازنو زایانید وپدیدارساخت . مالک حقیقت بودن ، یعنی ، مالک انسانهابودن ، و ازانسانها بـَرده واسیر ساختن ، و حقیقت را درانسانها ، مَسخ وتحریف وسرکوب کردن . این گنج نهفته درانسان را نمیتوان ، یکباربرای همیشه زایانید ودانست وتصرف کرد ، بلکه این گنجیست که همیشه باید ازنو آنرا جُست وکاوید و زایانید .
انسان ، اصل زاینده حقیقت وزیبائی ونیکی ومهرو آشتی است ، و این نیروی آفرینندگی را نمیتوان با ادعای داشتن حقیقت واحد ، ازانسان ، سلب ، ودرانسان ، باطل وزشت وشرّ ساخت . ادعای داشتن حقیقت انحصاری ، نفی سرچشمه مردمی بودن ، ازگوهر( فطرت ) مردمست .

درفرهنگ ایران ، خدا نیز
فقط « دایه = مامای» حقیقت ازانسانست

حقیقت را میتوان فقط درزایانیدن ازانسانها « دید » . حقیقت ، تجلی اصل ِآشتی درنهاد( فطرت ) انسانست . اینست که غایت حکومت ( خشتره ، آراینده اجتماع ) وساماندهی و جهان آرائی ، مامائی حقیقت ازانسانهاست . ازاین رو بود که خدای ایران ، « دایه= مامایِ » حقیقت وآشتی ونیکی وزیبائی از همه انسانها بود . او ، زایاننده حقیقت ازهمه انسانها شمرده میشد ، وازاین رو نیز ، « آذرفروز» خوانده میشد ( نه روشنگر) . آتشی را که درجان انسانهاست میافروخت ، تا انسانها ازخودشان ، روشن شوند وگرمی بدهند ( مهربورزند ) . حکومت ، حق دارد که این گنج ِسرشاروغنی را همیشه ازنو بزایاند ، نه آنکه حقیقت منحصر به فردی را برهمه تحمیل کند وبا آن حقیقت ، اصالت را ازهمه انسانها ، سلب کند ، وحقیقت هرانسانی را درگوهرش بکـُشد ونابود سازد . حکومت بایددایه ای باشد که حقیقت وشادی وآشتی ، ازخود ِانسانها پدیدارشوند . ازاین رو ، انسان ، شخصی یا قدرتی را که « ادعای دانستن حقیقت ومالکیت حقیقت » میکند ، نمی پذیرد ورد میکند . او ، دایه میخواهد تا روشنی را ازآتش خود بیابد ، نه روشنگر،که با روشنی اش ، آتش جان اورا خاموش سازد . درفرهنگ ایران ، جامعه ، براساس « ایمان به معرفت حقیقتی » که کسی داشته باشد ، بنا نمیشود . وکسی یا قدرتی را که ادعای داشتن حقیقت انحصاری میکند ، دروغگو وریاکارو نابود سازنده اصالت انسان ، و ازبین برنده « آشتی اجتماعی » میداند . « آشتی اجتماعی یا آرامش اجتماعی » ، « گوهرهستی اجتماعی » است . حقیقت ( ارتا = راستی = صداقت + حقیقت ) ، گنجی درگوهر خود انسانها هست . غایت حکومت آن نیست که معرفتی ازحقیقت را که خود را تنها حقیقت میداند ، برانسانها تحمیل کند ، چون با چنین کاری ، میکوشد که اصل آشتی وراستی ( بهمن + ارتا ) را درجان انسانها نابود سازد . هفتاد ودوملت که هرکدام ، ادعای داشتن منحصربه فرد حقیقت را میکنند ، همه دروغ هستند ، و ازهم بریده شده اند ، و جنگ وستیزکه پیآیند کین وخشم (قهرودرشتی وپرخاشگری وتهدید) است ، درست برضد نهاد انسانیست ودرست آنها این نهاد انسانی را نمی بینند .

پارگی هفتادودوازهمدیگر، به معنای آنست که
« مهـر» درگیتی ، نابودساخته میشود
وراستی وصداقت ازبین میرود
هفتاد ودو پیوسته بهم = مهـر

این اصطلاح « هفتاد ودو» ازکجا آمده است و چه معنائی دارد ؟ این عدد هفتاد ودوملت ، هیچ ربطی با واقعیات تاریخی وروند ایجاد فرقه ها ومذاهب دراسلام ندارد . بلکه هفتاد ودو ، درفرهنگ ایران ، نماد ، پیوستگی کثرت دریک وحدت بوده است . « سال» که بیان جنبش خورشید است ، و اینهمانی با « مهر= گرمی وروشنی = تابش » دارد ، پیوستگی هفتادودوتخم باهمست . پیوستگی هفتاد ودوتخم(= آتش) باهم ، نماد مهر هست . درفرهنگ ایران ، سال ، 360 روزدارد ، و پنج روز آخرسال جزو سال ، شمرده نمیشود ، این پنج روز ، تخمیست که ازآن ، این 360 روز، پیدایش می یابند . 360 روز ، 72 بار 5 تا هست . و « پنج » ،« آتش جان » یا همان « ارتا » هست که نام خورشید هم هست . به عبارت دیگر، ُکل ( آتش= مهرو زیبائی واصل ) ، درهمه اجزاء هست. ارتا که آتش جان درانسان باشد ، مرکب ازپنج بخش ( اخو+ بوی+ روان + دین+ فروهر) است . همچنین گاهنبارها که تخمهای پیدایش ِ ابروآب وزمین وگیاه وجانوروانسان هستند ، همه پنج روزه اند . بدینسان پنج ، نماد آتش= تخم= منشاء ومبدء واصل هست . اینست که زمان وهستی ِ گیتی ، پیوند 72 ارتا ( تخم = اصل ) باهمند . همه باهم ، « مهر» هستند . جهان هستی ، پیدایش اصل آشتی ، درحلقه های زنجیرهِ راستی است . البته این اندیشه درکمربند ( کستی ) نیز که ایرانیان به کمر می بستند بازتاب میشده است . کمربند ( زنار) ، یا سی وسه رشته به هم پیوسته، یا هفتاد ودورشته به هم پیوسته بود . یزدانشناسی زرتشتی ، این اندیشه را به تعداد « یسنا ها » منتقل ساخت ( 17 سرود زرتشت را به 55 یسنا ی زنخدایان ملحق ساخت وازآن 72 سرود ساخت ) . ازهم پاره شدن هفتاد ودوتخم( یا آتش) ، به معنای آنست که « مهر = آفتاب » که می تابد ( روشن میکند، وگرم میکند = مهرمیآفریند ) ازبین میرود . معمولا ما به آسانی از آنچه درزبان بدیهیست ، میگذریم و متوجه ژرفای آن نمیشویم .« مهر » که به معنای « عشق ودوستی » است، جهان را روشن میکند . به عبارت دیگر، مهرودوستی ، اصل پیدایش روشنی است . برای روشنگری باید مهرورزید .
« مهرودوستی و آشتی » ، روشنی میآفریند . اکنون با پارگی هفتاد ودو ، مهر( آفتاب ) که اصل روشنی ( بینش ِحقیقت ) وگرمیست ، ازبین میرود . پس با پارگی هفتاد ودو ، بینشِ حقیقت ، و دوستی وآشتی ، درگیتی نابود میشود . ازسوی دیگر همین خورشید درسغدی « خور- ارت » نامیده میشود . یعنی ، خورشید ، همان ارتا ، خدای ایران هست . پس با پارگی هفتاد ودو ، خدا ( ارتا ) که اصل نخستین همه چیزهانیزهست و جان درهمه انسانها ست ، ازبین میرود . اصل مهرو آشتی دهنده رامش آورنده درفطرت انسانها ، ازبین میرود . این بزرگترین فاجعه جهانست . اکنون ازخود می پرسیم که این ارتا ، پیدایش چیست ؟ اینست که پارگی هفتاد ودوملت ازهم ، ازتصویر قیامت وروزحساب دراسلام ، برای ایرانی وحشتناکتربود .
نکته بنیادی آنست که این تصاویربازتاب ِ اندیشه یک اصل در هفتاد ودوشکل گوناگون وپیوسته به هم بود . چه شد که ناگهان این هفتاد ودوتای بهم پیوسته ، هفتاد ودوتای ستیزنده ودشمن باهم شد ؟ چه شد که ناگهان کل جهان هستی، میدان نبرد وپیکاروجنگ و دشمنی شد ؟ چون « اصل آشتی = بهمن » که پدیدآرنده وبه وجود آورنده پیوند درجهان هستی بود ، ازگوهر( تخم = اخو= ارتا = هوفرن ) انسانها تبعید و بیگانه ساخته شد . حقیقتی که اجتماع را با هم آشتی وهستی بدهد ، ازوجود انسان ، بریده وسلب شد و نزد خدای روشنائی رفت . حقیقت آشتی دهنده ، نزد الهی ، فراسوی جهانست که فقط درایمان پیدا کردن به اووبرگزیده اش، فقط موءمنان به خود را ، باهم آشتی میدهد ، ودشمنان را ازهم پاره میکند .

بهمن ، خرد پیوند دهنده و آشتی دهنده
دردرون هرانسانیست ،
که ازآن، راستی(= ارتا = اشه = حقیقت )، پدیدارمیشود
حقیقت ، آنچیزیست که آشتی میدهد
وبه وجود میآورد
مذاهبی که باهم میجنگند، همه بی حقیقت هستند

بهمن یا وهومن یا « هَخامن » ، اندرونی ترین ومحرم ترین وصمیمی ترین بخش انسان به انسانست ، که خردیست که همه چیزها وانسانها را باهم آشتی میدهد ، و درآشتی دادن باهم ، گیتی را به وجود میآورد وپدیدارمیسازد . این خرد ، که « پیش- خرد » یا « آسن خرد » نامیده میشود ، خرد سنگیست ( آسن = اسنگ= سنگ ) ، یعنی خرد باهم متصل سازنده و یگانه سازنده وآشتی دهنده است . ازاین رو آسن خرد وبهمن ، اصل ضدخشم ، یعنی اصل ضد قهروغلبه خواهی ودرشتی ( خشونت ) وتهدید وکین ورزی وجنگ وجهاد است . نام هخامنشیها درست ازاین سراندیشه برآمده است . هخامنشی ( بهمنشی ) ، به معنای « اصل دوستی ورفاقت بودن » درگیتی است .
این سراندیشه بزرگ ، گم وفراموش ساخته شده ، چون اهورا مزدای زرتشت ، تصویر دیگری ، غیر از اهورا مزداه هخامنشیها بود . برای هخامنشیها ، همان « ارتای خوشه= ارتا خوشت » ، اهورا مزداه بود که نخستین تجلی وراستی واشه ِ « هخامن = وهومن » میباشد . اهورا=ahvra که اخوراaxvra باشد همان « اخوaxv= خواxva=uva» هست . اخو مانند اهورا ، درمتون اوستائی وپهلوی ، به « سرور» ترجمه میگردد ، چون اخو( تخم ) ، اصل قائم بالذاتست، و مزداه ( مز+ داه ) ، به معنای ِ « زنخدای ماهِ پـُر» هست که درشکمش( زهدانش ) ، خوشه تخمهای همه زندگان هست ، وازاین رو ، اصل روشنائی وبینش است ( تخم ، سرچشمه روشنی شمرده میشد ) . ازاین رو زرتشتیان ، مزدا رابه « دانا » ترجمه میکنند و اصل آن را میپوشانند .

چگونه زرتشت ، اصل روشنی ( اهورامزدا ) را
جانشین اصل مهروآشتی ( بهمن ) میکند ؟

زرتشت ، اهورا مزدا ( دانائی = روشنی » را گرانیگاه آئین خود میکند ، نه « بهمن » را که « اصل پیوند ومهر واقتران وآشتی است ، وازآن ، روشنی ودانائی ، پیدایش می یابد . اینست که دریزدانشناسی زرتشتی ، بهمن ، همیشه درحضور اهورا مزداست ، ونخستین پیدایش روشنی اهورا مزدا میگردد . بدینسان ، معنای اصلی خود را که درفرهنگ ایران داشته است ، به کلی از دست میدهد . بهمن ، ازاهورامزدا ی زرتشت هست ، درحالیکه درفرهنگ ایران ، بهمن ، اصل ترکیب کننده وسنتزکننده است ، که روشنی ازاین سنتزومهروپیوند و آشتی، پیدایش می یابد . همچنین درهرانسانی ، آتش جانش همان ارتائی هست که تجلی بهمن یا هخامن است . دریزدانشناسی زرتشتی ، بهمن ، از درون انسان ، حذف میگردد ( بندهش بخش چهارم ،34 ) . ولی گـُل بهمن نزد مردم ، همیشه بهمن سرخ و بهمن سپید می ماند ، نه یاس سپید نزد یزدانشناسی زرتشتی . به عبارت دیگر، روشنی ( رخش = رخشان= raoxshna ) ، سنتزیا انبازی واقتران سپیدی با سرخیست . هنوز نیز در لغت فارسی ، رخش ، پیوند سرخ وسپید باهمست . ازاین رو نیز رستم ، سوار بر« رخش » بود ، یعنی این بهمن= خرد آشتی دهنده ومهر بود که اورا میکشید ورهبری میکرد . به عبارت دیگر، گوهر روشنی( رخش) وبینش ، مهراست . با آشتی دادن سرخ ( مادینه = ارتا فرورد) باسپید ( بهرام = نرینه ) ، روشنی ودرخشش ، پیدایش می یابد .
درحالیکه درآئین زرتشتی ، روشنی ، سپیدیست ، وسپیدی ، ترکیب رنگها نیست که همه اهریمنی هستند . مردمک چشم که « پیه » خوانده میشود ، مرکب از« ارتا وبهرام » بود ، ودرسغدی به پیه ، « سنگ » میگویند که به معنای جفت ومتصل ومتحد باشد . بهمن ، « آسن بغ » است و گل بهمن ، حسن بک ئوتی ( اسن بغ گیاه = گیاه ِ آسن بغ ) نامیده میشود . همچنین « مهرگیاه » درکردی « حسن بگی » خوانده میشود که اقتران همین دوخداست . ازمهرگیاه ، انسان میروید . یعنی گوهرانسان ، مهر( خدایان باهم ) است ازاین رو نیز نام مردمک چشم وچشم درسغدی daeman خوانده میشود ، که معنای صورت وچهره را هم دارد . چون درفرهنگ ایران « روشنی وبینش باهمند » . آنچه روشن شد، دیده میشود . ازاین رو دراوستا daeman به معنای چهره وصورت است . پس مردمک چشم که اتحاد واقتران ارتا وبهرامست ، بهمن میباشد و ازاین رو، بهمن ، « هندیمان = han-demaan نامیده میشود ، چون ازمردمک چشم یا چشم که بهمنست ، روشنی ونگاه وبینش پیدایش می یابد که « زُهره = بیدخت = رام » باشد . ازمهروآشتی وپیوند( آسن خرد ) هست که روشنی نگاه درجهان پدیدار میشود . نگاه هرانسانی ، خدای عشق وزیبائیست که به همه زیبائی ها درگیتی مهرمیورزد .
ازسنگ ( اتصال وامتزاج واقتران ) هست که جهان ، روشن میشود . البته « هم = هاو= هائو» و « اند =and درسانسکریت به معنای بهم پیوسته » است که درانگلیسی and شده است ، گوهر بهمن است . بهمن که ابوریحان نام اورا « ژیمده = جیم + دا » نیزمینامد ، اصل آفرینندگی ازپیوند ومهروآشتی وسنتزوآمیزش است ، واین اصل نادیدنی ونا گرفتنی درهرجانی است ، و « ارتا » مانند « چشم= خرد= دین که به معنای دیدنست » ، نخستین پیدایش این بهمن ، یا اصل نادیدنی وناگرفتنی هست ، که حقیقت آفریننده جهان هستی واصل دین است .
بهمن ، که اندیمان = هندیمان خوانده میشد ومعنای آنرا داشت که دردرون هرانسانیست ، در آئین زرتشتی ، معنای « حضور و درپیش رو= دوچهره روبرو باهم » را پیدا کرد . بهمن ، پیشاپیش ودرحضور اهورامزدا قرارمیگیرد که صادره ازروشنی اهورامزداست . به عبارت دیگر، آشتی ومهروپیوند وآمیزش وعشق ، به عنوان سرچشمه ِروشنائی وبینش ودین ومذهب ، منتفی وانکار میشود . واین بهمن ، از درون همه انسانها ، حذف گردید ، و تنها مشاور اهورا مزدا میشود . ولی برغم این تحریف در یزدانشناسی زرتشتی ، حافظ هنوز بیاد میآورد که :
دراندرون من خسته دل ، ندانم کیست
که من خموشم و ، او درفغان ودرغوغاست – حافظ
اینجا، کسیست پنهان، همچون خیال دردل
اما فروغ رویش ، ارکان من گرفته
اینجا کسیست پنهان ، مانند قند درنی
شیرین شکرفروشی ، دکان من گرفته
چون گلشکر، من واو ، درهمدگرسرشته
من ، خوی او گرفته ، او آن من گرفته – مولوی
وهنوز عرفای ایران نیز، بیاد میآورند که « دل » ، سرچشمه روشنی وبینش حقیقی هست ، چون اصل گرمی ( آتش = مهر) است . دل درپهلوی ، « اَرد » نامیده میشود که همان « ارتا » باشد. فراموش نباید کرد که نام آفتاب در سغدی « خور+ ارت = خورشید ارتا » هست . این ارتا ، همان صنم یا زنخدائیست که عبید زاکان درسپهرچهارم ( = مهر) با چنگ وجام باده می یابد که دل همه جهانیان را بامهر میرباید ، که اینهمانی با « ایرج » نیز داده میشود . وخود واژه دل درپهلوی « دیل » است که مرکب از« دی + ال » است و« دی یا دای یا دایه » ، زنخدا خرّم ( هور+ رام ) نام ماه دهم ( دسامبر) میباشد ، که نام دیگرش ، شب افروز ونام دیگرش « جی = ژی » هست که درجان هرانسانیست ( جان = جی + یان = گی + یان ) ، ومعنای اصلیش « عشق » است .
واین خون گرم دل هست که با رسیدن درمغز(= مز+ گا = خانه ماه ) تبدیل به روشنائی درحواس وخرد میشود .
این بهمن ، همان واژه « فلان وبهمان » امروزی شده است . هنگامی که مرده ای ناشناس می یافتند ، و میخواستند نیایشی درسوگواری اوبکنند ، اورا « بهمن ، فرزند بهمن » مینامیدند . اومجهول فرزند مجهولست . چون بهمن ، سرّ نهفته بود . اصل اقتران ومهروآشتی ودوستی ( هخامنش ) ، که روشنی وبینش و جوانمردی و نیکی میآفرید ، درهرانسانی ، نادیدنی وناگرفتنی است ، ولی کشش نیرومند به پیدایش دارد تا دیدنی بشود. آنچه دردرونست ، آشکارمیشود ( اشه = شفافیت = درون نمائی = پاکی = راستی ) . ازاین رو اورا « اصل ضد خشم » ، یعنی ضد قهرودرشتی ( خشونت ) وتهدید وکین مینامیدند . بهمن ، اصل آشتی و دوستی ، و طبعا اصل ضد قهروتجاوزوکین وتهدید بود . نماد ِکین وخشم وقهر، « بریدن ودریدن وازهم پاره کردن » بود . مثلا بریدن درخت ، نماد تولید خشم وکین وستیزبود . جمشید را به دوشقه اره میکنند . به عبارت دیگر، بُن انسانها ، اصل جنگ وجهاد وخشم وستیز میگردد . پاره کردن پارچه یا جامه نیز همین معنی را داشت . اینکه در داستان شاهنامه ، زرتشت ومحمدوعیسی وموسی ، پارچه ( کرباس ) را میکوشند ازهم پاره کنند ، بیان آنست که آنچه را اینان دین میخوانند ، برضد دین حقیقی ( بهمن = اصل مهروآشتی ) است که همان کرباس ازهم نابریدنی است . دین ، مهراست ، و نمیتوان ازهم برید ودرید وپاره کرد . این دینها ، همه ضد دین ( حقیقت = آشتی ) هستند . درست این کرباس ازهم پاره ناشدنی ، جامه بهمن است . نماد بهمن ، جامه بی درزاست .
جامه یا کرباس یا پرنیانیست که نابریده است و نمیتوان ازهم برید . البته جامه = کرباس = پارچه ، که پیوند تارباپود است ، یکی ازبرترین نمادهای پیوند ومهروآشتی است . بدین علت ایرانیها ، « جامه بهمن » را میپوشیدند وهمین جامه بی درز، اینهمانی با روشنی داشت ، چون ازآشتی ومهراست که روشنی ، پیدایش می یابد . بدین علت ، نماد دیگربهمن ، که اصل بینش حقیقتست ، موی گزیمه بود . موهارا باشانه کردن بدوسو، میشود ازهم جدا ساخت و نیازی برای تمایزآنها ازهمدیگر، به قطع سر به دوقسمت نیست . به عبارت دیگر، معرفتی با حقیقت سروکاردارد که در تشخیص وتمایز دادن دوچیز، آنهارا ازهم نمی برّد وازهم اره نمیکند ، و آنهارا ضد هم و دشمن همدیگرو نابود سازنده همدیگر نمیسازد . جدائی ، مانند تاشدگی یک چیزبه دوبخش هست .

سرچشمهِ منشورحقوق بشر کوروش

یک جامه را میتوان چین داد ، ولی به رغم جداشدن پارچه دراین چین ها ، یک جامه هنوز باقی میماند . این شیوه شناخت بهمنی یا « آسن خرد » که درونی ترین بخش هرانسانیست ، و ساماندهنده وآراینده جهانست ، استوار بردرک عقاید ومذاهب ومکاتب وافکار، به عنوان ( به کردار) درک گوناگونی وتنوع وطیف رنگها ست . این شناخت بهمنی یا هخامنشی بود ، که سرچشمه پیدایش منشور کوروش شد . عقاید ومذاهب وادیان و افکار، گوناگون ومتنوع هستند ، نه متضاد باهم . برای ایرانیان ، درک تفاوت عقاید ومذاهب ، درمقوله « متضاد = حقیقت وباطل » ، به کلی برضد فرهنگ « بهمنی – ارتائی = بهمنی – همائی » بود . گوهر انسان که « آسن خرد = خردبهمنی = خرد آشتی دهنده = خرد ضد خشم وبریدن » میباشد ، با ایمان به یک عقیده ومذهب ، نمیتواند فکروعقیده ومذهب دیگری ، را باطل وضد حقیقت بداند . ایمان به مذهب خود ، کینه وعداوت وقهر نسبت به عقاید ومذاهب دیگر ایجاد نمیکند . دلبستگی به عقیده ومذهب وفلسفه خود ، انسان را به درشتی وکینه و ستیزندگی با عقاید ومذاهب دیگرنمیانگیزد . درست خرد بهمنی که اصل دین ( بینش زایشی ازخرد بهمنی درانسانست ) است ، درتمایز، همیشه دوچیزرا ازهمدیگر شانه میکند ، ولی ازهم پاره نمیکند و ازهم نمی برد و آنهارا ضد هم نمیکند .

تبدیل مفهوم ِ « روشنی ِپیوند دهنده »
به
مفهوم ِ« روشنی بـُرّنده وجداسازنده =تیغ ِروشنی »
« بهمن= هَخامَـن » درفرهنگ ایران
و تضاد آن با« بهمـن » ، در آئین زرتـشـت

یکی ازبزرگترین انقلابات جهان ، همین تحول مفهوم « روشنی » است . درفرهنگ ایران ، « آسن خرد » یا بهمن ، که اصل آفریننده روشنی وجهان هستی بود ، نیروی پیوند دهنده بود . آسن خرد که « خردسنگی » باشد ، به معنای خرد آشتی دهنده است ، ودرست خود همین واژه « آشتی » ، چنانچه دیده خواهد شد ، به معنای « هستی یابنده وبه وجود آینده » است . اصل آفریننده هستی وروشنی ، نیروی پیوند دهنده وآشتی دهنده و یگانه سازنده است . ازپیوند تاروپود باهم ، روشنی ، یا « جامه نابریده بهمن یا معرفت » پیدایش می یابد . روشنی که « رخش = رخشان=raoxshna » باشد ، ازترکیب سرخ وسپید ، باهم یا از ترکیب هفت رنگ باهم = کمان بهمن= رنگین کمان » پیدایش می یابد . این مفهوم روشنی ، بنیاد مدارائی وتسامح فرهنگ ایران بود . ولی درآموزه زرتشت ، مفهوم روشنی ، وارونه ساخته شد . در آموزه زرتشت ، روشنی ، تیغ برُنده میگردد . حتا خود واژه ِ « تیغ = اصل برندگی » ، به معنای « روشنی » است . چیزی روشن میشود که ازچیزدیگر، بریده ودریده وپاره وشکافته وارّه شود . ازاین روهست که دریزدانشناسی زرتشتی ، بهمن ، نخستین پیدایش اهورامزدا ( روشنی برُنده ) میگردد. ازاین پس ، روشنی برنده ، مفهوم آشتی ومهررا معین خواهد ساخت ، نه بالعکس . به عبارت دیگر، بهمن ( هخامنش ) ، درفرهنگ ایران ، معنای اصلیش را که اصل مدارائی وتسامح و اصل منشورکوروش بود ، ازدست میدهد . درفرهنگ ایران ، روشنی به هم می پیوست ، چون گوهرش ، پیوند و انبازی و سنگی ( آسن = نریوسنگی = زیبائی ) بود . جائی روشنیست که همه رنگها ، دیدنی باشند . درآموزه زرتشت ، روشنی وبینش ، ازهم جدا میسازد ومی برد و باهم متضاد میسازد . درفرهنگ ایران ، « ژی= جی » ، « زندگی» برابر با « عشق= مهر» بود . جی ، هم معنای زندگی وهم معنای عشق را داشت . درفرهنگ ایران ، جی یا ژی ، یوغ یا دواصل گوناگون وپیوسته به هم بود . انسان که جم = ییما باشد ، به معنای « دوقلوی به هم چسبیده » است . یک معنای واژه « مردم = مر+ تخم » که انسان باشد ، تخم مهرودوستی = اصل مهرودوستی است . معنای دیگرمردم ، تخم یا فرزند ارتا ( خدای مهر) است . منش مردمی ، منش مهری ودوستی میباشد .
آموزه زرتشت ، با جدا بودن « ژی= زندگی » از « اَ- ژی = ضد زندگی » آغازمیشود . ژی ، نه تنها جدا از « ا- ژی » است ، بلکه ضد آن نیزهست و وظیفه انسان آنست که یکی را برگزیند وبرضد دیگری برزمد وبجنگد . به عبارت دیگر، «ژی» ، معنای « عشق ومهر» را از دست میدهد .
ولی درفرهنگ ایران از « ژی = زندگی= عشق = توافق = چسب یاصمغ »، روشنی ومهرو جوانمردی پدیدارمیشود ، و « ا- ژی » ، فقط اختلال وناهم آهنگ شوی در « ژی » هست .
« ا- ژی » ، ضد زندگی وشرّ ، یا اهریمن درگیتی ، وجود ندارد ، بلکه از « اختلال ، یعنی : بریدگی وپارگی وشکاف خوردگی ودریدگی » پیدایش می یابد . با « بریدن » ، خشم وکین وپرخاش وتهدید وجنگ پیدایش می یابد. روشنی که ببرد ، اصل خشم ( جنگ وجهاد وکین وخشونت وتهدید ) میگردد . جنگ هفتاد ودوملت ، دراثر« روشنی برّنده = تیغ روشنی » که هم می برد وهم متضاد با همدیگر میسازد ، پیدایش می یابد . همین مفهوم روشنی یا نور، دریهودیت ومسیحیت واسلام نیز ، گوهر دین یا شریعت را مشخص میسازد .
ما از تاریخ ِپیدایش مذاهب گوناگون وسرنوشت آنها در آئین زرتشتی به کلی بیخبریم چون تاریخ آن ، ازبین رفته است . ولی دین اسلام ، پس ازدرگذشت محمد ، بسرعت درمذ اهب گوناگون ازهم شکافته شد . درواقع ، دین اسلام ، دیگروجود خارجی ندارد ، بلکه « مذاهب گوناگون اسلامی وجود دارند » و چون همه آنها ، خود را با « حقیقتی که نوربرنده است » اینهمانی میدهند ، همه ، خود را به کردار( عنوان ) حقیقت ومذاهب دیگراسلامی را ، به کردار باطل وکفردرمی یابند ، واین « کشنده ترین بیماری یا علت » همگانیست . هرکدام ، تنها خودرا ، حقیقت ودین اسلام میداند ، وسایر مذ اهب اسلامی را باطل وکفروشرک ودروغ میشمارد .
این حقیقتی که نوربرّنده است ، اصل جنگ میان مذاهب اسلامی باهم وادیان یهودی ومسیحی و… میگردد .« دین اولیه » دراسلام ، ازبین میرود و مذاهب گوناگون جای آن را میگیرند که دراثرهمان گوهر برنده حقیقت یانور ، همه باهم دشمن هستند ، وهرکدام میکوشد که فرصتی بیابد تا بردیگران غلبه کند و برهمه آنها قدرت یابد . به عبارت دیگر ، گوهر حقیقت نوری ، زاینده خشم وقهروتهدید ودرشتی ( خشونت ) وکین هست ، هرچند این جنگجودی ، آشکارا نیز نباشد . تفکر با نوربرّنده ( تیغ روشنی = قاطع )، طیف وگوناگونی ورنگارنگی را نمی پذیرد ، بلکه فقط درمقوله « حق وباطل ، ایمان وکفر= دوست ودشمن » میاندیشد . آنکه همعقیده وهم مذهب وهمفکر ِ من نیست ، دیگری نیست ، بلکه ظلمت وتاریکی وضد حقیقت و پوشاننده حقیقت است ، وباید ازبین برده شود . فقط تا آنگاه وجودش تحمل میشود که انسان ، هنوز قدرت برای محو کردن اورا ندارد . مدارائی ، فقط بدین غایتست که فرصتی درتاریخ بدست آید ، که میتوان اورا با نهایت قساوت نابود ساخت .
این شیوه اندیشه وشیوه برداشت ازحقیقت ( = روشنی برّنده ) ، به کلی برضد فرهنگ ارتائی – خرّمدینی ایران بود ، که هزاره ها ازضمیرایرانی جوشیده ، وبرغم چیرگی یزدانشناسی زرتشتی ، درجانها استوار مانده بود .
این شیوه شناخت که برضد « شناخت بهمنی » است که درتشخیص وتمایزوشناخت ، هیچگاه نمی برید ، بلکه درآشتی دادن وپیوند دادن آنها باهم ، روشنی وبینش حقیقت را میافریند، ضمیر هرایرانی را مشخص میساخت . ازاین رو شناخت مذاهب وادیان با روشنی وبینش برنده ، برترین عذاب وشکنجه وجودی برای ایرانی بود . برای فرهنگ ایران ، « تابیدن وپرتو انداختن » که روشن کردن باشد ، معنای « به هم بافتن = تافتن » و « با هم ذوب کردن و گداختن = مهرورزیدن » داشت . روشن کردن ، گوهر پیوند دادن ومهروزیدن » داشت . امروز فراموش شده است که معنای « مهر، روشن میکند » دقیقا چیست . « مهر» که آفتاب است ، روشنگراست . به عبارت دیگر، « مهر وآشتی ودوستی وپیوند » ، روشنی میآفریند . این به اندیشه « آتش ، سرچشمه روشنی است » بازمیگردد . جان هم درفرهنگ ایران ، آتش جان ( هوفرن = ارتا ) است واین آتش جان که اصل عشق وزیبائیست ، درحواس وخردش ، جهان را روشن میکند ، یعنی به هم پیوند میدهد . اینست که مهر ( آفتاب = هور- اَرت ) که خوشه اش هفتاد ودوتخم ( ارتا ) است ، اگر ازهم پاره وبریده شود ، به کلی مهروحقیقت درگیتی ازبین میرود .
این اندیشه برای ایرانی ، برترین درد (درد ، از ریشه دریدن ) و شکنجه وعذاب وبیم بود . برای ایرانی هیچکدام ازاین هفتاد ودوی ازهم بریده ، حقیقت وروشنی نبود . همه باهم ، دروغند . همه دراثرهمین ادعای داشتن کل حقیقت ، بیمارند . چنین ایمانی به حقیقت ( روشنی برنده ) که درواقع اختلال درهستی خود هرانسانی است ( تبعید بهمن وارتا ازگوهرخود ) بزرگترین علت یا بیماری مهلک است که آشتی وآسایش را درگیتی نابود میسازد . واژه « آسایش = aa-sayishn» که همان معنای « آشتی » را میدهد ازواژه «آ- سودن = سودن » میآید که به معنای « عشق ورزی » است . آسایش گیتی ، هنگامیست که مهرورزی به همدیگر، روشنی وبینش حقیقت ر ا پدید میآورد . اینست که بریدگی هفتاد ودو ، که پاره شدن مهر ونابود شدن مهروراستی( حقیقت = صداقت ) باشد ، در فرهنگ ایران بزرگترین « علت = بیماری » همه موءمنان به مذاهب شمرده میشد . همه پیروان این مذاهب ، گرفتارمهلک ترین علت یا بیماری هستند ، و نیاز به باده ( = باد یا وای = اصل پیوند دهنده است ) دارند ، تا ازسر، حقیقت ( بهمئ+ ارتا ) را درگوهرجان آنها برافروزد وازاین بیماری برهاند . خیام میگوید :
می خور که زدل ، کثرت وقلت ببرد
واندیشه هفتاد و دوملت ببرد
پرهیز مکن زکیمیائی که از او
یک جرعه خوری ، هزار علت ببرد
این مهرکه هفتاد ودوتاست درتو،ازهم بریده شده ( نابود شده ) و با آن هرچه را روشن میکنی ، پاره میکنی ومتضاد ودشمن با هم میسازی ، و آتش جنگ را با بینش خودت برمیافروزی
جمله هفتاد و دوملت درتو هست
وَه که روزی ، آن برآرد از تو دست – مولوی
این بینش که با عقیده ومذهب خود ، عقیده ومذهب دیگررا باطل ودروغ وضد حقیقت میداند و خود را مکلف به نابود ساختن آن میشمارد، تعصب است ، که شناخت ضد بهمنی و خشمی ( قهرورزانه وخشونت گرو ارهابی وکین ورزانه ) است که بیان اختلال وجودی ومهلک ترین بیماری ( علت ) انسانست .
ای تعصب ، بند بندت کرده بند
چند گوئی چند ، از هفتاد وانـد
در « سلامت » ، هفتصد ملت زتو
لیک هفتاد و دو ، پرعلت زتو – عطار
با سلامت ضمیرت ( ارتا + بهمن ) ، همه مذاهب وعقاید را طیف رنگارنگ حقیقت می بینی ، ولی با اختلال وعلت ضمیرت که روشنیش همه جهان را ازهم می برد و تبدیل به اضداد ستیزنده باهم میکند ، رو به هرمذهبی وعقیده ای بیاوری آنرا هم بیمار ومختل ومهلک میسازی . اینست که عرفان از« هفتاد ودوملت بریده ازهم روبرمیگردانید » و روی به « مهر» میآورد که هفتاد دوی به هم پیوسته است . به قول باباطاهر
اگر جزمهرتو اندر دلم بود
به هفتاد و دو ملت ، کافرستم

ازعهدبستن الله با آدم ظلوم وجهول وبارکشی امانت
تا انسان عاشق ( حافظ ) که برضد بارکشی امانت هست
حافظ، ازرخ ِاندیشهِ زیبا ، نقاب را میگشاید

و حافظ شیرازی ، ازاین جنگ عقاید ومذاهب ( هفتاد ودوملت ) نفرت دارد و درهیچکدام ازآنها حقیقت را نمی بیند و علت جنگ وکین وقهروخشونت ( درشتی ) وتهدید ِ میان آنها را آن میداند که هیچکدام ازآنها حقیقت را که « مهرو آشتی وآسایش ودرود » است ، نمی بینند . آنها بینش برای دیدن حقیقت ندارند ، چون روشنیشان ، ازهم می برّد و از« مهر، نتابیده است » .
جنگ هفتاد ودوملت ، همه را ، عذر بنه
چو ن ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند
این اندیشه حافظ ، پاسخی است رندانه ، به اندیشه عهد ومیثاق قرآنی ، که درتصویر « دادن امانت به آدم » بیان شده است.
دراین غزل کوتاه ، حافظ خود را « آدم = بُن همه انسانها » درمقابل « آدم توراتی – قرآنی » میداند ، و پارگی درهفتاد ودو ملت را که نابودشدن « مهروراستی= حقیقت » باشد ، پیایند همان اندیشه بستن عهدومیثاق الله یا یهوه یا پدرآسمانی میداند که برپایه « بریدن » گذاشته شده است .
ابراهیم باید حاضربه قطع مهر با فرزندش و ذبح او باشد ، تا یهوه والله ، با او عهد ومیثاق ببندد . پیش فرض هرعهد ومیثاق وقراردادی ، دو فرد ازهم بریده وجدا هستند که با آن عهد را با « اراده خود » می بندند . یهوه والله باید ازانسان ، بریده باشند ، تا باهم قرارداد ببندند . عهد ومیثاق میان انسان والله ، جانشین مهروعشق میگردد . مهروعشق ، نیاز به عهد ومیثاق وقرارداد ندارد .
آسمان بارامانت نتوانست کشید
قرعه کار، به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد ودوملت ، همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند
کس چو حافظ ، نگشاد از رخ اندیشه ، نقاب
به سر زلف عروسان سخن ، شانه زدند
برای حافظ یا انسان ایرانی ، آفرینش جهان ، پیدایش زیبائی ( ارتای هوچهره ، ارتای سریره ) و مهرورزی بدانست . این آتش جان که عنصرنخستین هرچیزیست ( ارتا = هوفری = زیبائی وعشق نیکو ) ، خدا ی خوشه است که خود را درهرچیزی « می افشاند » . این افشاندن گوهر زیبائی وعشق ِ خود درنهاد هرچیزی را ، « دایتی = وه دایتی » ، یا « دهش نیک » میگویند ، و درکردی به جوانمردی ، « مَـر دایه تی » گفته میشود ، وواژه « مـَردی = مر+ دی » درفارسی ، مخفف همین « مر دایتی » میباشد که به معنای « دهش عشق ودوستی= دهش گوهرخدا » است . ازاین رو حافظ میگوید :
در ازل ، پرتو حسنت زتجلی ، دم زد
عشق پیداشد و ، آتش به همه عالم زد
وهمین اندیشه را حافظ درپیدایش انسان ، بدینسان بیان میکند که
بردرمیخانه عشق ، ای ملک تسبیح گوی
کاندرآنجا ، طینت آدم ، مخمرمیکنند
آدم ( که بن انسانهاست ) ، ازعشق یا مهر، سرشته شده است . بنا براین خدای ایران ، هستی ومهر و بینش وروشنی را به انسان ، « امانت » نمیدهد ، بلکه خود را « دردهش = درمهر» ، تحول به گوهر انسان میدهد . مهرورزی خدا ، تحول یافتن خود به گوهر انسانها وگیتی است . انسان ، امانت دارخدا نیست ، بلکه « دهش ِگوهرخود خدا » هست . خدا ، گوهرزیبائی وعشق وآتش خود را درانسان ، میافشاند . انسان نیاز به هستی وروشنی وبینش و مهر( آتش ) ندارد که آنرا ازکسی به امانت بگیرد . انسان ایرانی ، که عاشق است ، زیر بار عهد بستن برای تابعیت وعبودیت واطاعت کردن وتسلیم شدن ازالله نمیرود . درقرآن ، آدم ، امانتی را که آسمان هم زیر بارکشی وحمل آن نمیرود ، میگیرد ، چون ازخود ، هستی وروشنی وبینش ندارد ، ازاین رو امانت را میگیرد ، چون « ظلوم وجهول » است . ولی « حافظ = آدم ایرانی » ، دیوانه است ، نه ظلوم وجهول . دیوانه ، برای حافظ به معنای « عاشق » است . دیوانه دردیوان حافظ معنای « دیوانه شیخ عطار» را ندارد ، بلکه به « عاشق » گفته میشود وهمین معنا را درفرهنگ اصیل ایران نیز داشته است .

عشق به زیبائی
بنیاد تجربه دینی ایرانیان بوده است

بزرگترین تجربه دینی درفرهنگ ایران ، دیوانه ومست شدن از دیدن مستقیم زیبائی خدا ( ارتا ) درآئینه هرچیزی بود . دین ، در کردی هنوز به معنای « دیدن » و « دیوانه » است . چون تجربه دینی برای ایرانی ، دیدن زیبائی های خدا ، و دیوانه ومست ورقصان شدن ازاین زیبائی ها بوده است . دین ، دیوانه شدن وعاشق شدن ازدیدن زیبا ئی خدا وبه رقص آمدن ازشادی درهرچیزی بود ، نه بستن عهد ومیثاق تابعیت وعبودیت واطاعت از خدا وکشیدن بارامانت به اکراه . انسان ، عاشق زیبائی است ، نه ظلوم وجهول . خدا، برای ایرانی ، زیباست ، نه اطاعت خواهنده و نه امر دهنده و نه قرارداد گذ ار . میان سبکباری رقص ( وشتن ) و حمالی بارسنگین عبودیت ، فرق بسیارهست .
پیدایش انسان درفرهنگ ایران ، با « امانت دادن » آغاز نمیشود . دین ، تعهد یا بستن قرارداد تا بعیت واطاعت وعبودیت ازالله نیست . دین با بستن قرارداد یک جانبه تخم انسانها که درمنی درپشت آدم درآغازخلقت بوده اند ، آغازنمیشود . بلکه دین ، درفرهنگ ایران ، تجربه دیوانه یا عاشق شدن ازدیدن مستقیم وبلاواسطه زیبائیهای خدا ( ارتا ی هوچهر ه یا سریره ) هرانسانی ، درهرچیزی درگیتی است . دین ،درهادخت نسک ودر داستان شیخ عطار ازسرتاپک ، همان تجربه زیبائی هوفری یان ( دیو+ یانه ) ، درگوهرخود انسانست . هرانسانی با دیدن این « پری = زیبائی » در« یانه= خانه وجا » درجان خود ، اززیبائیش دیوانه ( دین ) میشود .
همین تجربه را گرشاسپ ( نیای رستم ) درشنیدن آهنگهای زیبای موسیقی دردیدارسیمرغ میکند. همین تجربه را فرامرزو بانوگشسپ ، پسرودختر رستم ، دردیدن چهره زیبای شاه پریان برروی پرنیان گیسویش میکنند . اینها تجربه اصیل دین ( دیوانه شدن از دیدن زیبائی ارتا درهرچیزی ) هستند . اینه ها تجربه دین درایران بوده اند ، نه بستن قرارداد تابعیت ازامرونهی الله( بکن نکن ) ، و ایمان آوردن به چنین امانتی . اینجا که حافظ خودرا « آدم ایرانی = نخستین تصویر انسان درایران » درمی یابد ، همین « دیوانه = عاشق زیبائی » است که چنین امانتی را نمی پذ یرد ، بلکه باقرعه ، به تصادف بارکشی اش به دوش او انداخته میشود . در وندیداد ، نخستین کارجمشید( نخستین انسان ایرانی درفرهنگ ارتائی ) ، ساختن خشت است . با خشت هست که مدنیت وحکومت ، تاءسیس میشود . وخشت ، که دراصل واژه « ایشتی= ishti» میباشد ، ازریشه « یاز، یازیدن » ساخته شده که به معنای مهروزری است . خشت ، آنچیزیست که همه را به هم پیوندد . در برهان قاطع میآید که « خشت ، نوعی ازحلوا هم هست که درمشکها وجاها ریزند تا یک پارچه وقرص شود » .
زیرا که به آمیزش ، یک خشت شود قصری
زیرا که شود جامه ، یک تار ، به آمیزش – مولوی بلخی
نزد حافظ ، خرد برضد عشق ومهر نیست . بلکه خردنیزباتجربه زیبائی ، تحول می یابد . تجربه زیبائی ، خرد را منقلب میسازد ، و بدینسان خرد به حقیقت زندگی، پی می برد
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان ، دیوانه گردند از پی زنجیر مـا
درخرمن صد زاهد عاقل ، زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
خرد که قید مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
منعم کنی زعشق وی ، ای مفتی زمان
معذور دارمت ، که تو اورا ندیده ای
خردی ، برضد عشقست که هنوز تجربه مستقیم وبیواسطه زیبائی را نکرده است . عقل هم ، تحول به عشق می یابد واین علت تباهی عقل نیست ، بلکه این تحول ، خرد را با خویشکاری گوهریش آشنا میسازد . خرد باید مهربورزد ، تا حقیقت را بشناسد . خرد درشاهنامه ، جفت جوی است . هرچیزی که با خرد ، جفت وانبازشد ، خرد را روشن وشاد میکند . اندامهای گوناگون حواس که بینش خرد را پدیدارمیسازند ، همه زبانه های آتش جان یا همان « هوفری = عشق وزیبائی به » هستند . درشاهنامه ، انسان ، کلید همه بند ها شمرده میشود ، چون کلید شدن ، به معنای عشق ورزیست . خرد نیز تا روزی که زیبائی های نهفته درهرچیزی را نیافته و دل بدان نباخته است ، هنوز درست نمیاندیشد و نمیتواند آنها را بگشاید و آنهارا بشناسد .

آفریدن ِملت وحکومت ، برشالوده ِ« منش ِمردمی »
حافـظ ،آفرینندهِ«منش ِمردمی ِ»
مـلـّت وحکومتِ نـوین ِایران
حافظ، از رخ ِاندیشهِ زیبا ، نقاب را میگشاید
حافظ شیرازی
مذاهب دراجتماع ، باهم میجنگند، چون همه ، حقیقت را « نمی بینند »

شهر(= ملت +حکومت)،
برپایه «آشـتی مردمان » که
«همپسندی درهمداستانی » باشد،
ایجادمیشود،نه برپایه«حقیقت دانی»
جنگ هفتاد ودوملـت ، همه را عـذر بنه
چون ندیدند حقیقت ، ره افـسانه زدند – حافظ
پارگی ِهفتادودوملت=نابودشدن مِهـروراستی(حقیقت)

پاسخ دهید