تلقی قدما از وطن
شفیعی کدکنی
آنچه در این بحث کوتاه مورد نظر است، بررسى برداشتهاى گوناگون و تصورهاى متفاوتى است که وطن در ذهن و اندیشة شاعران اقوام ایرانى داشته و در طول تاریخ بیش و کم تغییراتى در آن راه یافته است. در بعضى ادوار به صورت آشکارترى جلوه کرده و زمانى رنگ و صبغة ضعیفترى به خود گرفته است و گاه از حدّ مفهوم مادى تجاوز کرده و به عالم روح و معنى گرایش یافته است. قبل از آنکه بحث اصلى خویش را که تحول مفهوم وطن در اندیشة شاعران ایرانى است، بررسى کنیم یادآورى این نکته ضرورى است که جستجو در مسئلة وطن و ملیت به شکل جدید و اروپایى آن -که امروز در سراسر جهان مورد توجه ملتهاست- سابقهاى چندان کهنسال ندارد، از غرب به دیگر سرزمینهاى جهان راه یافته و در غرب نیز چندان سابقة دیرینهاى ندارد؛[۱] بیش و کم از قرن هجدهم، و با مقدارى گذشت، هفدهم، آغاز مىشود و یکى از نخستین بنیادگذاران اندیشة قومیت، ماکیاولی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) سیاستمدار و فیلسوف معروف و نویسندة کتاب شهریار است.[۲] اوج فکر قومیت و مسئلة وطن را در اروپاى قرن نوزدهم باید جستجو کرد و در دنبال آن بعضى مسائل نژادى.