«به دوستی نادیده»
رضا ایرانی
ببین دوست گرامی:
آنچه که «غرب»را غرب ِامروزه ساخت که شما این چنین شیفتهاش هستید، اندیشههای متفکران و فلاسفهی اروپا بود بر اساس انگیختگی از فرهنگ یونان در دوره رنسانس تا سدهی هیجدهم میلادی. غرب انسانهایی را داشت که این تحول فرهنگی را از درون فرهنگ یونانی با اندیشیدن از نو و عبارتبندی نو «پدید آوردند» نه مانند ما روشنفکران ایرانی که تنها هنرمان تقلید و به گند کشیدن ایران و ایرانی است! خیلی راحت میشود “دیگری” شد ولی «خود» شدن به این سادگی نیست، بلکه نیاز به اندیشیدن و پرسش و جستجو داره جانم. بنظر میاد که شما نیازی به «خود شدن» نمیبینید تنها تصور کردهاید که تغییر “مرجع دادن” کفایت میکند! اما هنوز «خود» نیستید و نمیدانید.
فرهنگ هر ملتی در ایدهها و آرمانهاش هست، گیرم که هنوز موفق به دستیابی به آنها و عملیکردن آنها هم نشده باشد. بخشی از داستانهای شاهنامه سرشار از این آرمانها وایدهها هستند. کسی که میخواهد مستقل بشود، نخست «خود» میشود. اگر حوصله به خرج بدی و نگاهی به شاهنامه بکنی در داستان ایرج و یا سیاوش، آرمان «اخلاقی» ایرانی را پیدا خواهی کرد. در داستان ایرج « مهر» را خواهی یافت، در سیاوش ( که ایرانی برای نگه داشتن و کینتوزیش به اعراب لباس شیعیگری ودر داستان حسین را بخود گرفته ) ارزشهای مردمی و اخلاقی فرهنگی ایران در ایستادن در برابر قدرت ( قدرت از پدرش و چه از دشمنش، افراسیاب) و تابع نشدن، خواهی یافت. این اخلاق هست که تابعیت از قدرت نمیکند و گرنه مثل اسلام میشه “مصلحت و حکمت” الله یا از الله ! و دیگر «اخلاق» نیست.
در داستان زال و رودابه، ایده انتخاب همسر و یار، ولو آنکه این یار از دشمن باشه، ایدهی «مهـــر» ایرانی را که فراسوی دین و عقیده و مرام وقوم و طبقه و… در مرحلهی نخست قرار میگیره، مییابی. آخه ما میباید این را از غرب یاد بگیریم؟ و یا وارد کنیم؟
حال میتونی بگی اینها هم خیاله، ولی بدون آخه روشنفکر ایرانی نمیدونه که داستان «پرومتئوس» یونان هم خیاله، نمیدونه که داستان نقطه و خط هم در علم خیاله ولی نتیجهگیری و کاربردش در ریاضیات و علوم هست که مهمه و اهمیت داره.
اینکه روشنفکر ایرانی ِمقلد و (چه از غرب چه از فلان آخوند یا مارکس و دیگران، فرقی نمیکنه) ناتوان هست که از این ایدهها و بنمایههای فرهنگی خودش را درک بکند و از نو بسیج و عبارتبندی کند از برای «رستاخیز فرهنگی ایران»، تقصیر ملت ایران و یا فردوسی و فرهنگ ایران نیست!
خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِخودش آشنا بشه، آخه با فرهنگ یونان و تجربیات غرب که ما از نظر ذهنی وروانی پیوندی نداریم که ما را تکان بده و بسیج بکنه، یادت رفته چطور همین روشنفکر سکولار و چپ و انقلابی دیروز و امروزی ِ یک ریز، لیبرال و حقوق بشری و فمنیست و چه وچه؛ با آن همه مطالعات آثارغرب، پرید زیر عبای آخوند؟ امروز هم بسیاریشون هنوز منتظر معجزه دیگری از امامزادهی اسلام با قرائت نو و بروز شده نشستهاند؟ پس چی میشه ثمرهی این خواندنها؟ میدونی چی میشه بهت میگم: باد هوا! چون جذب نمیشه چون باید از درون تجربه خود ما زائیده بشه، به بیرون تراوش بکنه، ما خود باید از نو « پدیدش» بیآوریم!! چطوری با فکر کردن در باره همینها منتها این بار در فرهنگ خودمان، ببینیم تجربهی ایرانی چی بوده و یا چی میتواند باشد. نه اینکه اینها را حفظ کنیم و مثل طوطی تحویل بدیم و رونویسی کنیم! (لطفا” دوباره و چندباره این قسمت را بخوان و فکر کن!) خوبه آدم، کمی با فرهنگ ِخودش آشنا بشه که در «ناخودآگاهش» زنده ولی خفته هست ( حتی در آخوندش هم هنوز زنده هست، چرا نام خودت را گذاشتی آرش و نه مثلا” “برنارد بی خدا”) و نه آنچه که تا کنون به نام فرهنگ، ولی در واقع ضدفرهنگ به خوردش دادهاند، آشنا بشه، بعد آروم آروم بیاد و نقد و سنجش بکنه ببینه که چه چیز این فرهنگ شایسته نگهداشتن و بسیج از نو داره و چه چیزی شایسته دور ریختن. دست آخر، بعد بیاد و تف و لعنت بکند! همین؛ دیگه هم وقتم را هدر نمیکنم با اینگونه افکار بحث کنم. برو با غرب حال کن و ایرانی را تف و لعنت کن.
با مهــر فراوان – رضا ایرانی