برگرفته از : جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی
نامه تکان دهنده عبدالله مومنی به آیت الله خامنه ای درباره شکنجه و اعتراف گیری اجباری
در نامه ای از زندان اوین، عبدالله مومنی فعال برجستهء ایرانی که از خرداد سال 1388 در زندان به سر می برد، در خصوص شکنجهء شدید، اعترافات ساختگی و محاکمهء نمایشی خود، و همچنین فقدان کامل استقلال قضایی در محاکمه اش سخن می گوید.
مومنی در حال حاضر در حال گذراندن محکومیت 4 سال و 11 ماه خویش در بند 350 زندان اوین در تهران است.مومنی دراین نامه که خطاب به رهبر جمهوری اسلامی ایران، آیت الله سید علی خامنه ای نگاشته شده، می نویسد که پس از این که در زندان شنیده است که در سخنرانی نماز عید سعید فطرآقای خامنه ای گفته است که “اعتراف و اقرار هر متهم دردادگاه ودرمقابل دوربينها وبينندگان ميليونی شرعاً، عرفاً و عقلاً حجت، مسموع و نافذ است” تصمیم گرفته است این نامه را بنویسد.
متن کامل نامه مومنی به شرح ذیل است:
“بسمه تعالي”
لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سميعا عليما
خدا دوست ندارد کسي عيب خلق خدا را به بلندي صدا کند مگر آنکه ستمي به او رسيده باشد وبخواهد از دست ظالم فرياد و دادخواهي کند و زشتي عمل ظالم را فاش گويد. (سوره نساء آيه 148)
جناب آيت الله خامنه اي
مقام رهبري جمهوري اسلامي ايران
در يکي از روزهاي بازداشت در زندان اوين فرصتي دست داد تا سخنان شما را از تلويزيون در ضرورت ضديت با ظلم و رعايت انصاف و عدالت بشنوم (2/4/89) و همان روز بود که تصميم گرفتم تا اين نامه را خطاب به شما بنويسم از آن رو که شايد اخبار اين بازداشتگاهها به شما نرسد و ندانيد که غير از کهريزک در بازداشتگاه اوين نيز يک زنداني نه تنها از حداقل حقوق برخوردار نيست بلکه شديدترين فشارهاي روحي و جسمي نيز با هدف ترور شخصيتي و اقرار اجباري بر او وارد مي شود. همچنين از آنجا که شنيدم در همان ايام که من و امثال من تحت سخت ترين شکنجه ها جهت اعتراف به جرايم ناکرده بوديم، حضرتعالي در خطبه هاي نماز عيد سعيد فطر، اظهار داشته ايد که “متهم هر چه درباره خود بگويد در دادگاه، اين حجت است” قصد کردم طي اين نامه شکنجه ها و رفتارهاي غيرقانوني، غيرشرعي رفته بر خودم را شرح دهم تا به اين پرسش پاسخ جدي داده شود که آيا اعترافاتي که از طريق چنين شيوه هاي غيرانساني و غيراخلاقي اخذ مي شود نيز از نظر شما معتبر است يا خير؟ بدين ترتيب و به اميد تشکيل کميته اي حقيقت ياب جهت بررسي آنچه در طول دوران بازداشت، بازجويي و دادگاه بر من به عنوان يک زنداني جمهوري اسلامي در دوران حکومت شما گذشته است را بازگو مي کنم. گرچه اميدوارم بازگويي آنچه بر من رفته است، به جاي تحقيق در خصوص واقعيت ماجرا و اجراي عدالت، به افزون شدن فشارها و تلخ تر شدن ايام زندان نيانجامد.
مقام رهبري
امروز که به عنوان يک منتقد نظام جمهوري اسلامي در زندان اوين بسر مي برم، بي مناسبت نمي دانم که در چند سطر مواضع سياسي خود را طي يک دهه گذشته بيان نمايم. اينجانب در سال 1375 وارد دانشگاه شدم و در همان سال ابتدايي ، به عضويت انجمن اسلامي دانشجويان و متعاقب آن دفتر تحکيم وحدت درآمدم و تا سال 1384 که مدرک کارشناسي ارشد جامعه شناسي خود را از دانشگاه علامه طباطبايي(ره)اخذ نمودم به عنوان عضو شوراي مرکزي و دبير تشکيلات دفتر تحکيم وحدت،فعاليت کرده و از سال 1384 تا به امروز به عنوان عضو شوراي مرکزي سازمان دانش آموختگان ايران اسلامي(ادوار تحکيم وحدت) و سخنگوي آن مجموعه قانوني، در جهت پيشبرد دموکراسي و حقوق بشر، به فعاليت پرداخته ام. در دوران حضور در جريان دانشجويي، دغدغه اصلي من و همفکرانم تاکيد بر استقلال نهاد دانشگاه از نهاد قدرت و احزاب و جريانات سياسي و نقد حاکميت در جهت همراهي با ملت ايران بوده است. من و دوستانم در مجموعه دفتر تحکيم وحدت معتقد بوديم که جنبش دانشجويي رسالت بستر سازي براي طرح مطالبات آزادي خواهانه و تاريخي مردم و دفاع از حقوق شهروندان ، فارغ از هرگونه گرايش و سليقه آنان را بر عهده دارد و هم از اين رو معتقد بوديم و هستيم که جريان دانشجويي به جاي مجيز گويي قدرت و اصحاب آن، مي بايست به نقد هرگونه ويژه خواري و امتياز طلبي براي هر قشر و يا طبقه خاصي پرداخته، از حقوق احاد ملت از جمله زنان، اقليت هاي مذهبي و قوميت ها دفاع نمايد. از اين رو در طول يک دهه گذشته همواره مغضوب قدرت و نهادهاي امنيتي بوده و به همين دليل، چندين بار طعم زندان و انفرداي را چشيده ام، به گونه ي که با احتساب دوره ي اخير، قريب به 200 روز سلول انفرادي را تجربه کرده ام. اگر چه زندان هاي قبلي نيز عاري از فشار و شکنجه نبوده است اما از اين رو که دوره ي اخير، تجربه ي متفاوت را به نمايش گذاشت و آگاهي افکار عمومي و مسولان امر از جنايات رخ داده داده امري بيش از پيش ضروري است بدان مي پردازم
مقام رهبري
هتاکي و فحاشي، ضرب و شتم و رفتارهاي غير قانوني از همان لحظه اول بازداشت من آغاز شد. در جريان دستگيري درحاليکه گاز اشک آور که تا پيش از آن در خيابانها استفاده مي شد در فضاي بسته مرا به حالت خفگي انداخته و امکان هرگونه تحرکي را از من سلب کرده بود ماموران دست بردار نبوده و با کينه و دشمني چنان مرا به زير مشت و لگد گرفتند که با بيني، دهان و دندانهايي خونين و دستان و پاهايي زنجيرشده به مسئولان شان در زندان اوين تحويل شدم؛ و جالب آنکه وقتي به ماموران که حدود بيست نفر بودند در برابر فحاشي و ضرب و شتم مي گفتم که از شما به قاضي شکايت مي کنم، با فحش هاي رکيک آنها و الفاظ وقيحانه به خودم و قاضي مواجه مي شدم. اين البته دستگرمي آغاز کار بازجويان بر روي جسم و روح من بود. از همان ابتداي بازداشت درحاليکه مدام در گوشم مي خواندند که “نظام ترک برداشته” با اين وعده مواجه بودم که “شماها اعدام خواهيد شد”. انتظار تحقق اين وعده تا مدتها بارها وقتي در طي شبانه و روز بدون هيچ توضيحي مرا از سلولي به سلولي ديگر و از بندي به بندي ديگر منتقل مي کردند مرا در بيم و هراس نسبت به ادامه حيات خويش قرار مي داد. طي 86 روز انفرادي هيچ وقت آسمان را نديدم و طي هفت ماه بازداشت در بندهاي امنيتي 209 و 240 تنها شش بار از “حق هواخوري” برخوردار شدم و پس از دوران انفرادي و حتي پايان بازجويي و برگزاري دادگاه هر دو هفته تنها يک بار اجازه تماس تلفني کوتاهي آن هم با حضور بازجو با خانواده را داشتم.
بگذريم و بگذاريد به شرح روزهاي ابتداي بازداشت خود برگردم: پس از بازداشت به شرح فوق، روانه انفرادي در سلول 101 بند 209 اوين شدم و در بدو ورود متوجه وجود مدفوع در زير موکت سلول شده و اعتراض کردم، پاسخم اين بود که “شايسته بيشتر از اين نيستي”.
از بند 209 نيز که پس از دو روز مرا به بند 240 منتقل کردند و در اختيار وزارت اطلاعات قرار گرفتم، شرايط زندان سخت تر و غيرانساني تر شد. برخلاف مصوبه مجلس ششم و دستور آيت الله شاهرودي که هر دو سلول انفرادي را يکي کرده بودند تا سوئيت بشود، در اينجا هر سلول انفرادي را تقسيم به دوسلول کرده بودند با ابعاد 60/1 در 20/2 متر (به شکلي که عرض سلول از قد من کوتاه تر بوده و تنها در يک وضعيت امکان درازکشيدن داشتم). يک سطل فلزي که بر سر چاه توالت جهت اجابت مزاج گزارده بودند و يک شيرآب در بالاي آن نيز داخل سلولي به همين اندازه بود تا زنداني براي نيازهاي اوليه نيز از سلول بيرون آورده نشود. در فضاي قبر مانند سلول و سکوت گورستاني بند، متاسفانه وضعيت سلول نيز به شکلي بود که جهت قبله به سمت سطل فلزي مذکور بوده و فاصله سجده گاه زنداني با آن حدود يک وجب بود و نورافکني هم 24 ساعته روشن بود تا مبادا زنداني هوس خواب در سر بپرورد.
تحمل انفرادي و بازجويي هاي طولاني امري بود که بايد به آن عادت مي کردم. اما درکنار انفرادي، بي خوابي هاي مکرر در نتيجه جلسات بازجويي چند ساعته و ايستادن بر روي يک پا و ضرب و شتم و سيلي هاي پياپي نيز ترجيع بند اين روزها بود. فشارها و آزار ناشي از عدم اطاعت از خواست بازجويان آنقدر بود که گاهي باعث مي شد در حين بازجويي از هوش بروم.
گاهي نيز که گويي بايد مشت آهنين از آستين بازجو بيرون مي آمد، چنين مي شد و چندين بار آنچنان بازجوي پرونده، گلويم را تا حد خفگي مي فشرد که بي هوش برزمين مي افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحيه گلو، خوردن آب و غذا براي ام زجرآور مي شد. البته صدمات ناشي از شکنجه تنها متوجه يک زنداني چون من نيست بلکه به شخص بازجو و شکنجه گر نيز آسيب مي رساند تا جايي که به ياد دارم در جريان يکي از بازجويي ها پس از ضربات متعدد و مکرر بازجو که با پشت دست به دهان و دندانهايم مي کوبيد متوجه ايراد جرح بر روي انگشتان دست اش شدم.
بازجويان حتي از فرياد و ناله هاي من نيز در هنگام ضرب و شتم عليه ديگر زندانيان استفاده مي کردند به طوري که بعدها از برخي زندانيان شنيدم که با ترتيب دادن جلسات بازجويي همزمان ضجه هاي من را به گوش ساير زندانيان مي رسانده اند تا آنها را نيز بدين وسيله تحت فشار و شکنجه روحي و رواني قرار دهند.
بدين ترتيب بازجويي ها تنها يک هدف داشت: بريدن زنداني و اعتراف او به آنچه بازجو مي خواهد و البته وقتي مي پرسيدم که چگونه مي توان براي اعتراف گرفتن دست به چنين رفتارهايي زد، پاسخي چنين مي شنيدم که “به گفته بنيانگذار انقلاب، حفظ نظام اوجب واجبات است”.
در ماه اول بازجويي مدام اين جمله را از زبان بازجوها مي شنيدم که “خوني ريخته شده و نظام ترک برداشته و خيلي از شماها بايد اعدام شويد و شاکي شما نيز نظام است”. هر بار نيز که در بازجويي “مطابق ميل بازجو” و به تعبير آنها “مطابق مصلحت نظام” پاسخ نمي گفتم، گفته مي شد که “يا جواب بايد مطابق آنچه باشد که ما مي خواهيم يا بايد همين برگه بازجويي را بخوري و قورت بدهي” و اين فقط تهديد نبود بلکه پس از رد خواسته هايشان با زور و فشار برگه هاي بازجويي به من خورانده مي شد و جالب آنکه اين عمل حتي يکبار در ماه مبارک رمضان و در هنگامي که روزه دار بودم نيز انجام شد، البته وقتي کتک زدن و فحش هاي ناموسي در شب هاي مبارک قدر حرمتي نداشته باشد، ديگر هر رفتاري مجاز خواهد بود.
جناب آيت الله خامنه اي
از همان ابتداي بازجويي من را وادار به تک نويسي عليه دوستان و نزديکان کرده و وقتي مقاومت کردم علاوه بر ضرب و شتم و سيلي هاي پياپي با اين پاسخ بازجو مواجه شدم که “بايد تک نويسي کني تا شخصيت کذايي ات خورد شود”. شايد از همين رو و براي خورد شدن و تحقير شخصيتي من بود که مرتبا مي خواستند به روابط و مسائل اخلاقي ناکرده خود نيز اعتراف کنم و وقتي مي گفتم اين سخنان درست نيست و من نمي توانم عليه خود به دروغ اعتراف کنم با فحش هاي رکيک و ضرب و شتم و اين پاسخ آنها روبرو مي شدم که ” فاحشه اي را در دادگاه مي آوريم تا عليه تو اعتراف کند و بگويد که رابطه نامشروع با تو داشته است”.
تخصص بازجوي نظام جمهوري اسلامي و به اصطلاح سربازان گمان امام زمان در استعمال الفاظ رکيک و فحش هاي ناموسي – رکيک ترين فحش هايي که به هيچ عنوان در اين نامه نمي توان به آن اشاره کرد و حتي براي اولين بار در عمرم به گوشم مي خورد- براي ام تجربه دردناکي بود و در ادامه همين بازجويي ها و فحاشي ها وقتي از بازجوي خود مي شنيدم که “بلايي سرت مي آوريم که وقتي بيرون اسم 240 را شنيدي بدنت بلرزد”، از خود مي پرسيدم که چگونه يک دستگاه امنيتي مي تواند با چنين تهديدها و ارعاب هايي امنيت را در کشور برقرار کند و عاقبت چنين روش هايي به کجا خواهد رسيد؟ آيا با تکيه بر انهدام رواني و شخصيتي زندانيان به عنوان حلقه مکمل شکنجه و سرکوب مي توان به عدالت دست يافت؟ اينکه در رفتار ضابطان هيچ ضابطه اي جز قاعده اعتراف گيري به هر قيمت، حکفرما نباشد با کدام اصول اخلاقي، شرعي و انساني سازگار است؟ بازجويان در تمام طول بازجويي بارها به مادر مرحومه ام که زني مومنه و مادر شهيد است ، با بدترين وجه ممکنه ، مورد فحش وناسزا و الفاظ رکيک قرار مي دادند، همسر فداکارم، بارها برغم آنکه زني مسلمان و مومنه و همسر شهيد است( و با آنکه مي دانستند من با همسر برادر شهيدم ازدواج نموده ام) به عنوان….. مي ناميدند و خواهرن و نواميس مرا به فجيع ترين وجه ممکن با لقب …. مورد دشنام و توهين قرار مي دادند. اين ابراز مکرر الفاظ ناشايست از مدافعين نظام اسلامي شامل حال برادر شهيدم نيز مي شد و هديه ي خانواده ما به مهين را منافق مي خواندند.
آنان نه تنها براي ما، که براي مسئولان سابق و فعلي کشور نيز هيچ حرمتي قائل نبودند و بارها شاهد بودم که با فحاشي و الفاظ زشت و زننده از شخصيت هايي همچون حجت الاسلام سيد حسن خميني( به عنوان لپ گلي، بچه مزلف، و از نظر اخلاقي مساله دار و…)، آيت الله هاشمي رفسنجاني(فاسد و…)، ميرحسين موسوي(دجال و…)، حجه الاسلام مهدي کروبي(فاسد مالي و اخلاقي و…)، حجت الاسلام سيد محمد خاتمي( فاسد اخلاقي و با نام بردن از برخي زنان مسلمان ومتدين مدعي رابطه ايشان با آن زنان بودند) ، آيت الله موسوي خوئيني ها ( مفسد و… ) ياد مي کردند. در حالي که حتي برخي از اين افراد را در طول زندگي خود نديده بودم، و مي خواستند که سخناني عليه آنها در دادگاه به زبان آورم. در خصوص آقايان کروبي و عبدالله نوري مي خواستند واژه هاي سخيفي و ناشايستي عليه آنان در دادگاه به زبان آورم. در مورد آيت الله موسوي خويني مي گفتند که شما بايد از ايشان در دادگاه اسم بياوريد و بگويد ايشان در به اصطلاح فتنه، نقش اصلي و محوري را داشته و صحنه گردان و طراح اصلي فتنه بوده است در حاليکه تاکنون هيچ گاه ايشان را نديده ام. در اين رابطه گفتني است که در مودبانه ترين حالت ذکر نام اين شخصيت ها، في المثل جناب آقاي هاشمي را هميشه “اکبر شاه” خطاب کرده و مي گفتند که همه اينها را به زندان مي آوريم. گويي اراده بازجو بالاتر از دستگاه قضايي و هر قانوني است چرا که حتي بازجويان مدعي بودند که احکام قضايي را نيز آنان صادر مي کنند. شايد ذکر اين نکته ضروري باشد که قاضي پرونده من(قاضي صلواتي) مطرح مي کرد که اگر بازجويان از تو راضي باشند، شما را آزاد مي کنم؛ که اين خود مويد ميزان استقلال مقام قضا از ضابطين خود است.
به فشار براي اعتراف اخلاقي عليه خود اشاره کردم و اکنون براي آنکه سخنم را دقيق تر کرده باشم، شرح تنها يکي از جلسات بازجويي خود در يک سلول، درخصوص مسائل اخلاقي را بازگو مي کنم باشد که اين نمونه کثيف اعمال شده در حق من با معيارهاي اخلاق و عدل و انصاف و رفتار و سيره علوي و نبوي سنجيده و تطبيق داده شود: باري دريک سلول کوچک بازجوها به سراغ من آمدند و گفتند که آيا تصميمت را به اعتراف گرفته اي؟ پرسيدم که درچه خصوصي؟ گفتند در مورد مسائل اخلاقي، گفتند “همه مسايل اخلاقي که داري بگو و خودت را خلاص کن و هرآنچه از ديگران نيز مي داني بازگو کن”. آنها به دروغ خبر از مسايل اخلاقي برخي از زندانيان و مسئولان سابق نظام مي دانند و ادعا مي کردند که از فلان فعال سياسي اعترافاتي در مورد روابط نامشروع اش گرفته ايم. بصورت مداوم مسائل مربوط به پرونده ديگران که يا با زور و فشار و شکنجه از آنان اخذ شده بود و يا اساسا کذب محض و دروغ بود را به هدف تخريب چهره ي آنان مطرح مي کردندکه البته بعدها متوجه شدم که اين حربه و شيوه کثيف بيت الغزل بازجويي از زندانيان سياسي پس از انتخابات به ويژه چهره هاي سرشناس بوده است.( بطور مثال در خصوص يکي از چهره هاي برجسته و متدين اصلاحات، بارها مسائلي در خصوص ارتباط ايشان با زنان شوهر دار را مطرح مي کردند)
در آن شرايط، که اصرار به اعتراف به داشتن رابطه ي نامشروع با ديگران ، جهت به اصطلاح خلاص کردن و پاک شدن من وجود داشت. هر چه قسم خوردم که به زنم پايبند بوده ام و گفتم که به رئيس تيم تان هم گفته ام طرح اين مسائل هيچ مشکلي را حل نمي کند و وارد اين اتهامات ناروا نشويد و بس کنيد. پاسخ مي دادند که ما مي خواهيم تو اعتراف کني تا نشانه صداقت و همکاري ات باشد و اگر روي کاغذ بنويسي و اعتراف کني در حکمت تخفيف داده مي شود و در غير اينصورت برخوردها تندتر خواهد شد. آنها همچنين مي گفتند که البته اعتراف تو به ما کمکي نمي کند چون ما همه چيز را مي دانيم و اين اعتراف فقط کمکي به خودت است. گفتند که مي رويم و برمي گرديم و در اين فاصله با فکر و حوصله و درنظر گرفتن عواقب، آنچه لازم است را روي کاغذ بنويس. به آنها گفتم که جوابم از اکنون روشن است که درنتيجه سيلي هاي محکمي بر صورتم فرود آمد پس از اين مجادله بازجويان از سلول بيرون رفتند و من با خداي خود عهد کردم که در مقابل آنها کوتاه نيايم و هيچ چيز خلاف واقعي را نپذيرم و بر کاغذ نوشتم که “من هيچ رفتار و عمل غيراخلاقي نداشته ام”.
در فضاي دلهره و انتظار، مدت مديدي را منتظر ماندم تا بازجويان برگردند. پس از ساعتي بازگشتند و پرسيدند که آيا آنچه بايد را نوشته اي يا نه؟ و من نيز بيان داشتم همان را که به شما قبلا هم گفته بودم نوشتم. کاغذ را از من گرفتند و خواندند. پس از خواندن کاغذ بازجويي، به من هجوم آورده و با مشت و لگد و سيلي به جان من افتادند و به خود و خانواده ام تا جاي ممکن فحاشي کردند و پس از کتک کاري مفصل و تحقير و توهين گفتند “به تو اثبات مي کنيم که حرامزاده و ولدزنا هستي”.
اين سخنان عصبانيت مرا نيز برانگيخت و به درگير شدن من با آنان نيز منجر شد که البته نتيجه آن فرو کردن سر من در چاه توالت بود، آن چنان که کثافت هاي درون توالت به دهان و حلق من وارد و به مرحله خفگي رسيدم. سرم را بيرون آوردند و گفتند که مي رويم و تا شب بر مي گرديم و تو تا آن زمان وقت داري که به مسائل اخلاقي ات اعتراف و خودت را خلاص کني. مي گفتند که “بايد کاملا توضيح دهي که با چه کسي در چه زماني و در کجا و چگونه ارتباط داشته اي” و حتي از من مي خواستند که در برگه بازجويي ام بنويسم که “در دوران کودکي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته ام”. بارها به تجاوز و استعمال بطري و شيشه نوشابه و چوب تهديد مي شدم تا جايي که في المثل بازجوي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي بيان مي کرد که چوبي را در …. استعمال مي کنيم که صدتا نجار نتواند آن را در بياورد. و مي گفت مسايلي در خصوص مساله دار بودن اخلاقي شماها به سايت ها سفارش داده ايم که به زودي در سطح جامعه بصورت بلوتوث يا سي دي منتشر شود. در شرح اين واقعيت تاسف آوري که حکايت از فروپاشي نظام اخلاقي در ميان ماموران منتسب به يک حکومت ديني دارد و يادآوري آن نيز برايم عذاب آور است به همين مقدار بسنده مي کنم تا روشن شود که يک زنداني سياسي محبوس در اوين براي اعتراف به ناکرده هاي خود تحت چه فشارهايي قرار مي گيرد. و اين پرسش را در برابر شما مطرح کنم که آيا وجود اين برخوردها بدين مفهوم نيست که حکمرانان و حاکمان فعلي نظام جمهوري اسلامي در آزمايش عدالت اخلاق و انسانيت مردود شده اند؟ گرچه اين وقايع بي سابقه نبوده و حتي افکار عمومي نيز با انتشار جريان بازجويي از همسر سعيد امامي در سالها پيش بدان پي برده بوده اند اما جريان بازجويي ها از زندانيان سياسي در سال 88 نشان داد که آن واقعه يک تخلف موردي نبوده و اراده اي براي برخورد با اين بي قانوني ها در کشور وجود ندارد. آنان بصورت مداوم بر اين نکته پاي مي فشردند که ما به پشتوانه ي رهبري از هرگونه برخوردي براي رسيدن به هدف استفاده مي کنيم و هيچ خط قرمزي براي رسيدن به اهداف خود نداريم و استفاده از هر روشي براي وادار سازي افراد و منتقدين به پذيرش القائات بازجويان در راستاي حفظ نظام را مشروع بلکه واجب مي دانستند.
مقام رهبري
براي آنکه از ذهنيت تيم بازجويي و فضاي حاکم بر آن بيشتر اطلاع داشته باشيد نيز سخني را نقل مي کنم که يکبار بازجو در جلسه بازجويي به من گفت و با زباني آکنده از نفرت و خشم فرياد زد “حاضر بودم گردن هاشم آقاجري را بعد از سخنراني همدان از پشت با دست هاي خودم مي بريدم و حتي اگر پس از آن هفت بار اعدام مي شدم راضي بودم، اما به خاطر مصلحت نظام و براي آنکه به پاي نظام نوشته نشود اين کار را نکردم و در مورد امثال تو نيز همينطور است.” آن بازجو مي گفت که در قنوت نماز به جانب خدا استغفار مي کند که نتوانسته است حکم او را اجرا کند و امثال ما را به خيال خود، به جهنم بفرستد.
البته به باور من اين سخنان بازجويان ادعايي بي پايه بود چرا که آنان در واقع به هيچ ايدئولوژي اعتقاد نداشته و حتي به قرائتي غير رحماني و خشونت آميز از دين نيز پايبند نيستند و تنها حضور در قدرت و بهره مندي از منافع آن و همچنين کينه و نفرت نهادينه شده در آنان است که انگيزه اين افراد در ماموريت هاي غيرانساني شان را تشکيل مي دهد.
رهبر جمهوري اسلامي
دروغ همچنان که در فضاي جامعه رواج پيدا کرده و ابزار حکمراني گشته است در داخل زندان نيز ابزار کارآمد بازجويان است. مبناي حرکت بازجويان در تمامي مراحل بازجويي “دروغ و فريب” است به طور نمونه آنها در مورد وضعيت سياسي کشور اخبار و تحليل هاي کذب به زندانيان داده و سعي در تخريب روحيه آنان داشتند به طور نمونه پس از راهپيمايي روز قدس به سراغ ما آمده و مي گفتند که “50 نفر در در اين روز به خيابان ها آمده و مردم آقاي خاتمي را کتک زده و ما وي را نجات داده ايم”. و يا مي گفتند که “خشم مردم از موسوي چنان است که يک گردان محافظ براي حفاظت از جان وي گذاشتيم که مردم او را نکشند”. در دادگاهمن ، عنوان شد که طي سفري به آلمان، آموزش انقلاب مخملين ديده ام ، در حالي که پاسپورت من سالهاست توسط وزارت اطلاعات توقيف شده و اساسا تاکنون هيچ گونه سفري به اروپا و کشورهاي غربي نداشته ام. بازجويان تلاش بسياري داشتند تا فضاي سلول انفرادي را به صحراي محشر و دادگاه عدل الهي تعبير کنند و مي گفتند تصور کنيد در روز قيامت هستيد و بايد به همه گناهان خود اعتراف کنيد. البته تفاوتي را در نظر نمي گرفتند و آن اين بود که در قيامت اعضا و جوارح انسان عليه او به سخن در مي آيند اما در سلول انفرادي و تحت بازجويي و فشار جسمي و روحي، زنداني مجبور به اعتراف دروغ عليه خود نيز مي شود بلکه از دستان بازجو و مشت هاي آهنين آنها رهايي يابد. براي بازسازي چنين محشري بارها متهمين در سلول هاي کناري را مورد کتک و ضرب و شتم قرار مي دادند تا علاوه بر فشار روحي و شکنجه ي ما، ضجه هاي دردمندانه مضروبين، يادآور عذاب الهي در محشر کبري باشد.
آري چنين است رفتارهايي که در چارچوب حکومت ولايي و باتوجيه حفظ نظام با منتقدان و مخالفان انجام مي شود و اين مويد اين گزاره است که نظام مبتني بر چنين قرائتي از حکومت ديني تحمل هيچ نوع مخالفت و اعتراض قانوني را هم ندارد. در حالي که اساس حکومت پيامبر به عنوان نمونه کامل يک حکومت ديني بر مدارا و مهرباني با مردم استوار بود همچنانکه در قرآن کريم مي خوانيم:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ. به بركت رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مىشدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در كارها، با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى، قاطع باش! و بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد. (آيه 159 سوره آل عمران )
جناب آيت الله خامنه اي
اما آنچنانکه توضيح دادم، بسيار تحت فشار قرار گرفتم تا در دادگاه عليه خود، دوستان و مجموعه سياسي که با آنها همکاري مي کردم و بيشتر از همه، عليه جناب آقاي مهدي کروبي که در جريان انتخابات دهم رياست جمهوري از ايشان حمايت کرده بودم اعتراف کنم و مي گفتند “بايد اعتراف کني تا حُر شوي و پس از آن براي اسلام شمشير بزني”.
در ادامه چنين فشارهايي و پس از86 روز انفرادي و بعد از 50 روز بي خبري مطلق، عدم دسترسي به تلفن و ملاقات با خانواده (که منجر به طرح اين پرسش در رسانه ها شده بود که آيا عبدالله مومني زنده است؟) پس ازانجام تمرين زير نظر بازجويان براي اعتراف عليه خود روانه دادگاه شدم. درحاليکه نه اجازه داشتم وکيلي براي خود اختيار کنم و نه البته علاقه اي داشتم حتي با اختيار کردن وکيل – وکيل تسخيري و مورد تاييد و هماهنگ با بازجويان- به دادگاهي مشروعيت بخشم که دفاعيه متهمش پيش از محاکمه به او ديکته شده است. بازجويان به دروغ به من گفته بودند که قبل از مهرماه (1388) بدون حکم از زندان آزاد مي شوي و کافيست در دادگاه متن مورد نظر را بخواني تا از بند رهايي يابي. من اما بدنبال آن نبودم که با اعتراف در دادگاه عليه خود، از زندان رهايي يابم بلکه تنها به دنبال آن بودم که از فشار روحي و جسمي شبانه روزي بازجوها و مشت آهنين آنها خلاصي پيدا کنم، تا لااقل هر روز با فحش هاي رکيک و ناموسي خطاب به خود و خانواده ام مواجه نشوم، تا براي پذيرش يک اعتراف دروغ سرم را داخل چاه توالت فرو نکنند، تا از ضرب و شتم هاي پياپي و سيلي و مشت بازجو خلاصي يابم، تا تهديد مداوم به اعدام و اعمال روش هاي کثيف در بازجويي تمام شود، تا مگر داستان کثيف اعتراف کردن به انحرافات اخلاقي نداشته، پايان يابد. به اين ترتيب بود که با دفاعيه اي که برايم آماده شده بود به دادگاه رفتم. در دادگاه تلاش کردم متن دفاعيه را به گونه اي بخوانم که مشخص باشد انشايي ديکته شده را از رو مي خوانم. بايد عليه خود اعتراف مي کردم و متني ديکته شده را که به مثابه کيفرخواست عليه خود بود به عنوان دفاعيه مي خواندم، بدون آنکه اعتقادي به آن داشته باشم. باور کنيد ترديدي وجود ندارد که حتي يک گناهکار نيز علاقه اي به اعتراف در دادگاه در برابر عموم ندارد.
اما تجربه زندان اوين و بازجويي هاي پرحاشيه ماموران وزارت اطلاعات، فرد را به آنجا مي کشاند که حتي عليه خود به دروغ در دادگاه اعتراف کند و جالب اين است که اين اعترافات دروغ مبناي راي و حکم قاضي نيز قرار مي گيرد. اگرچه من بارها در دوران بازجويي و بازداشت با فحاشي بازجوها خطاب به قاضي و دادستان نيز مواجه شدم؛ گويي که از نگاه آنها قاضي و دادستان در روند صدور حکم هيچ تاثير و نظري ندارند و اين آنها هستند که براي دستگاه قضايي کشور و کل نظام تصميم مي گيرند. در مورد عدم استقلال دستگاه قضا و مقامات قضايي نيز تنها به اولين جلسه ملاقات با دادستان جديد تهران يعني آقاي دولت آبادي اشاره مي کنم. گرچه اوج فشار و شکنجه ها عليه من در دوره دادستان سابق تهران بود و ملاقات من با آقاي جعفري دولت آبادي نيز پس از 5 ماه بازداشت و برگزاري دادگاه صورت مي گرفت و طبعا انتظار چنداني نداشتم اما بازجوي مربوطه پيش از انجام اين ملاقات موکدا به من گفت که نياز نيست چيزي از آنچه بر من رفته است به دادستان بگويم و تصريح داشت که “دادستان هيچ کاره است و همه کاره من هستم” بازجو به من گفت که در ملاقات با دادستان بگو “وکيل نمي خواهم” و در نهايت اين ملاقات نيز در حضور بازجويي که تجربه شکنجه هاي چند ماهه او بيش از هر چيزي برايم ملموس و باورپذير بود انجام پذيرفت و بديهي است که در اين شرايط سخني براي گفتن با مقام قضايي باقي نمي ماند.
مقام رهبري
بايد توجه داشت که آيا قدرت نمايي نهادهاي امنيتي در برابر مردم و جايگاه بالادستي آنها در تصميم گيري هاي مربوط به روند سرکوب و مهار و کنترل تحولات سياسي اجتماعي نشان از کاهش مشروعيت حاکميت نداشته و وابستگي حکومت به قدرت سرکوب را به ذهن متبادر نمي کند؟ و آيا اين باور هنوز در ذهن حاکمان ما ايجاد نشده که راه حل استفاده از زور براي ادامه حکومت منسوخ شده است؟ و آيا اينان همچنان پاسخ مناسب براي اعتراض، مخالفت و حق خواهي را سرکوب مي دانند؟
بيش از چهارصد روز از بازداشت من مي گذرد و اندکي پيش از عيد نوروز نيز که با وثيقه اي سنگين از زندان آزاد شده و به مرخصي کوتاهي آمدم، به دليل نپذيرفتن اراده تيم بازجويي به ادامه اعتراف عليه خود و ديگران در خارج از زندان، به حبس بازگشتم. به آگاهي مي رسانم من همچنان به اعتقاداتي که پيش از بازداشت داشته ام پايبندم و آنچنانکه توضيح دادم سخناني را که تحت فشار در دادگاه روخواني کردم، بيان اعتقاد خود نمي دانم.
جرم ما اين بوده و هست که براي بهبود شرايط کشور اصلاحات و دموکراسي را مناسب ترين روش مي دانيم و مي خواستيم قدرت نامحدود نهادهاي بازدارنده دموکراسي را محدود کنيم. پرسش من اين است که آيا حمايت از خواست ملت ايران براي دستيابي به دموکراسي کيفري برابر با تحميل رفتارهاي غيرانساني و ظالمانه دارد؟ آيا هنوز زمان آن نرسيده که بپذيريم بيان و باور هيچ فرد و يا جرياني نبايد موضوع محاکمه قرار گيرد؟
و آيا انتظار اينکه در صورت ثبوت شکنجه، شکنجه گر محاکمه شود انتظار گزافي است؟ اگر به دنبال دفع عملي ظالم و رفع ظلم هستيم محاکمه شکنجه گران است که مي تواند به تشويق راه هاي موثر و عملي براي اجراي عدالت بيانجامد و اين کاستن از ظلم و استبداد است که مي تواند زمينه ساز اجراي عدالت و قانون گردد.
در نهايت نمي دانم که اين ظلم ها و شکنجه ها بر من و خانواده ام که گوشه هايي از آن روايت شد، با چه منطق و به چه قصدي انجام شده است و پاسخي نيز براي اين پرسش نمي خواهم چرا که “صلاح مملکت خويش خسروان دانند”. اما آنچه مي دانم اين است که چنين رفتارهايي نه با عدالت و انصاف سازگار و نه با هيچ قانون وشرعي قابل توجيه است. اميد که تشکيل يک کميته حقيقت ياب، ما را از اين ظلم هاي آشکار برهاند و لختي به سوي عدالت بکشاند.
وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ.
و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مىشود آتش شما را فرا گيرد و در آن حال، هيچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهيد داشت؛ و يارى نمىشويد! (قرآن کريم آيه 113 سوره هود)
والسلام
عبدالله مومني
مرداد ماه 1389
زندان اوين