دسته‌ها
اندیشـه های روزانـه

منوچهرجمالی : اندیشـه های روزانـه – 5

منوچهرجمالی

اندیشه های روز به روز
(5)

چرا حقیقت ، آب روان است ؟

ای کوزه گرصورت ، مفروش مرا کوزه
کوزه چه کند آنکس ، کو« جوی روان » دارد

اینکه فلسفه ، بیان « تجربیات مایه ای انسان درمفاهیم » است ، خرافه ایست سازنده ، که بنیاد فلسفه را گذاشت . با این خرافه ، تفکرفلسفی ، بنیاد نهاده شد .  ولی « واقعیت فلسفه » ، غیرازاین آرمان فلسفه است . فلسفه ای که بتواند همه تجربیات مایه ای انسان را به مفاهیم تبدیل کند ، فلسفه ایست مُرده که میافسرد. فلسفه زنده ، ترجمهِ تحربیات بنیادی انسان ، به « مفاهیم خشک وخالی وانتزاعی » نیست ، بلکه  « جنبش نوسانی و آویخته میان نقش و اندیشه ، یا صورت ومعنا » هست . تفکرزنده فلسفی ، جنبش ازنقش به مفهوم ، و ازمفهوم به نقش است ، نه « فروماندگی وانجماد درمفاهیم انتزاعی » ، و پشت کردن به « نقش وصورت » .

معنا یا اندیشه ، روانست ، و صورت ونقش ، سفت وثابت . این جنبش میان دوضد ، همیشه باید درفلسفه باقی بماند، تا زنده باشد . گنجانیدن معنای روان و اندیشه متحرک ، درصورت سفت ، همیشه گرفتار بحران میماند و تفکرفلسفی ، تفکردربحرانست . تفکرفلسفی ، شنای نهنگ در دریای طوفانیست. تفکرفلسفی، شنا ی ماهی  ِ خرد ، دردریای حقیقت هست . البته پیدایش این بریدگی میان « صورت ومعنا » و« جسم وروح » و« خدا وانسان » و « آنجهان واین جهان » ، پیآیند مفهوم « روشنی برّنده یا تیغ روشنی » است که درفرهنگ ایران ، نبود .

بنیاد تفکردرفرهنگ ایران ، بر « اصل جنبش » نهاده شده بود ، که هرچند نادیدنی وناگرفتی ( بدون صورت وبدون ماده ) است ، ولی این اصل جنبش ، کشش به « صورت شدن وجسم » شدن دارد ، و به آن ، تحول می پذیرد ( میگردد ) ، ولی به رغم صورت شدن و جسم شدن ، نا دیدنی وناگرفتنی ( گریزنده ورمنده ) میماند . بیصورتی وصورت ، دو حالت تحول به هم میباشند وهیچگاه ازهم جدا نمیشوند . ولی با آمدن ِ « روشنی بـُرنده ، یا تیغ و تیشه نور» ، « صورت دادن » ، خلق کردن شد . روشنی ، خلق میکرد ، چون هرچیزی هنگامی به وجود میآمد ، که از سایرچیزها ، بریده وارّه وقطع کرده میشد . هرکسی خود را موجود و روشن ، می یافت که بریده باشد .

هرچیزی ، با صورت پیدا کردن ، هستی می یافت . پیش فرض ِ«صورت » ، روشنی ِ( بینش ) برّنده ، تیغ ِروشنی شد. جهان مجازی وجهان حقیقی پیدایش یافت . با آمدن میترائیسم وزرتشت وادیان ابراهیمی ، خدا ، خالق شد ، صانع شد ، نجارشد ، آهنگرشد ، کوزه سازشد. واژه « توشتری » درسانسکریت( که درپهلوی تشیدن باشد وریشه تیشه است ) که نجارباشد، معنای خالق موجودات زنده ، صانع آسمانی ، سازنده قالب انسان وحیوان ..را پیداکرد . به عبارتی دیگر، صورت ، ازگوهر ومعنا ، یا جسم ازجان ، یا این جهان ازآن جهان ، جداشد ، و تحول یابی میان صورت ومعنا ، این جهان با جهانی دیگر، میان خدا وانسان( وگیتی ) ، ازبین رفت.

درفرهنگ اصیل ایران ، « کوزه » ، نماد صورت جدا ازگوهر نبود ، بلکه وارونه آن ، معنای « همزاد وجفت ومهروپیوستگی » را داشت . ودرست با داشتن این معنا دراندیشه است که میتوان رباعیات خیام را درست فهمید ( درگفتار جداگانه ای بررسی خواهدشد) . درفرهنگ ایران ، اصل جهان ،« جنبش » بود ، ولی این اصل جنبش که اصل تحول وشدن وگشتن باشد ، درصورت شدن ( تحول یافتن به صورت وجسم ) ، ازبی صورتی ( نادیدنی وناگرفتنی بودن ) بریده وجدا نمیشد . درهمان واژه « جوی روان » ، این اندیشه باقیمانده است . واژه « جوی آب » ، همان « جوگ = یوغ » است . جوی آب ، معنای « گذر آب » وفنا را نداشت ، بلکه بیان پیوند آب با خاک ( = تخم ) بود . ازپیوند ومهر ِ آب با خاک ، سبزه برکنارجوی میروید . اینست که درهزوارش دیده میشود که معنای « ارکیا= ارکه = گوهرجهان هستی » ، جوی آب یعنی « یوغ = جفتی » است . همین معنی را واژه « کوزه » هم دارد . ازجفت شدن و یوغ شدن  آب با خاک ، گِلی پیدایش می یابد که ازآن کوزه میشود . این بود که خدا وحقیقت ، این اصل جنبش بود که به همه چیزها ، تحول می یافت وهمه چیز، به آن ، تحول می یافت. صورت یافتن وجسم شدن خدا ، ازبیصورتی او ، جدا نیست . طبعا ، صورت وکوزه ای که درسفتی وانجماد ، برضد این تحول یابی حقیقت( اصل جهان هستی ) باشد ، فقط درمحدوده تنگی ، پذیرفتنی بود . معمولا به مفهوم حقیقت درایران ، دوصورت بنیادی داده میشد ، یکی « آب روان وتازنده » ، پیکریابی حقیقت بود ، و دیگری « باد یا هوای جنبان که گرم میکرد و به عبارت آنها « آتش میافروخت » . ازواژه باد ( وای = واز، وازیشت ، ئور وازیشت ) آتش گیاهی وآتش ابرساخته میشد . آتش جان انسان هم که « فـرن یا پـران » باشد ، همین هوای جنبان بود . این بود که اندیشه حقیقت ، درشکل « جوی روان ورود وسیل ودریای مواج » درعرفان باقی ماند .  به حقیقت آبگونه  ، میشود درکوزه وسبو وتنگ وجام ومشک و…. صورت داد ، ولی آب ، برغم همه این صورتها ، بی صورت میماند ، وهیچگاه ،صورتی را به خود نمیگیرد وصورت ، همیشه ازاو بیگانه میماند . باهمین دید به همه ادیان ومذاهب ومکاتب فلسفی وآموزه ها و شرایع نگریسته میشد وهمه ، کوزه ها وسبوها و جامهای آب روانی هستند که هرچند درخود ، حقیقی دارند ولی همه این ظروف ، حقیقت را تنگ میسازند و آن را ازجریان وپیوستگی با جانمایه جهان می برند . برپایه این پیشینه فرهنگیست که مولوی میگوید :

ای کوزه گرصورت ، مفروش مرا کوزه
کوزه چه کند آنکس ، کو« جوی روان » دارد

ایده آل شناخت درایران ، شنا کردن در دریای معنا یا حقیقت یا خدا بود ( شنای رستم در دریا ، در داستان اکوان دیو ) . اساسا واژه شناخت ، ازشنا کردنsna = آشنا کردن برآمده است . وقتی ما همه این کوزه ها وسبوها وخمره ها را بشکنیم و این تنگیها و دیواره ها را بزدائیم تا آنها درما ، ته نشین گردند و فقط دریای حقیقت باقی بماند .

چو ماهی باش ، در دریای معنی
که جز با آب خوش ، همدم نگردد
ملالی نیست ماهی را ز دریا
که بی دریا ، خود او ، خرّم نباشد
یکی دریاست درعالم ، نهانی
که دروی ، جز بنی آدم نباشد

ولی روشنگران ، با روشنی بـُرنـده شان ، نه تنها ازافکار ما ، بلکه  ازخود ِما « صورت » ساخته اند ومارا کوزه ای تنگ کرده اند ، و همه مان دراین کوزه ها افتاده ایم ، و دراین کوزه های عقیده وحزب و مذهب ومکتب ومسلک ، درتنگی وبریدگی ، بهشت خود را یافته ایم ودرآنجاست که فقط « هستی خود را درمی یابیم » .

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC VIEW THIS ARTICLE AS PDF

دیدگاهتان را بنویسید