دسته‌ها
اندیشـه های روزانـه

منوچهرجمالی : اندیشـه های روزانـه – 8

منوچهرجمالی

اندیشه های روز به روز
(8)

حکومتی درایران، حقانیت داشت که« دایه ِ نگهبانِ انسان» باشد
نه « پاسـدار ِ انسان »

ازسیمرغ ِدایه ، تا زرتشتِ پاسدار

« گاتا، یسنه، هات 29 »

زرتشت ، نقش دایه ِانسان وطبیعت بودن راطردکرد
ونقش « پاسداراجتماع وطبیعت بودن» را، نقش ِویژه ِخود
ونقش موبدان ساخت

درفرهنگ ایران ، حکومت ، «1- نگهبان جان یا زندگی همه انسانها ، ازگزند وتباهی وستم وتعدی ودرشتی وتهدید، و2- پرستار جانها » درگیتی بود. مسئله بنیادی درفرهنگ ایران، « رستگاری زندگی انسان درگیتی ، از آزار( قهروستم ودرشتی و ترس وتعدی ) بوده است ، نه « رستگاری جان انسان ازگناه » ، واین ، شالوده حکومت سکولار( زمانی= اوامی = سپنجی ) ، وبرضد « حکومت دینی » است، ولی بنابر اندیشه زرتشت ، دریسنه ، هات 29 ، که زرتشت ، با آموزه اش ، پاسدارزندگی درزمان میشود ، شالوده سکولاریته درایران ، ازبُن، متزلزل وویران ساخته میگردد .

حکومت ، استوار برسراندیشه « نگهبانی وپاسبانی اززندگی یا جان درگیتی » بود ، و با اولویتی که به « جان » میداد ،  تبعیضهای نژادی وطبقاتی وقومی وزبانی واعتقادی وایمانی وجنسی را نمیشناخت . «جان= زندگی » ، بر« ایمان وجنسیت ونژاد وقوم وزبان واعتقاد» ، اولویت داشت . کسی، حقانیت به حکومت دارد، که بتواند هم اززندگی همه مردمان درجامعه( بدون تبعیض )، دربرابرگزند، دفاع کند ، و هم پرستاری اززندگی( جان ) درگیتی کند . حکومت ، برای ابقاء وتنفیذ یک عقیده ومذهب وشریعت وایدئولوژی ، هیچ حقانیتی نداشت . حاکمیت بدین معنا ، با ساسانیان پیدایش یافت که درست برضد فرهنگ ایران بود .

و« نگهبانی » ، با نگاه ودید ، آنهم « بینش درتاریکی » کارداشت . « دیدن » ، تنها معنای «نگاه افکندن» را ندارد بلکه افزوده برآن ، معنای « نگران آن چیز بودن» را هم دارد . خطرها  وگزندها ، درآغاز، همه درتاریکی پیدایش می یابند ونامعلومند و کسی میتواند ، اززندگی ، نگهبانی کند که چشمی یا خردی یا نیروی بینشی داشته باشد که درست بتواند درتاریکی ببیند. درشاهنامه دیده میشود که نگهبانی وپاسبانی ، دررابطه با شب و تاریکی بکار برده میشود. واژه « دیده بان » را برای دیدن درروز بکار میبرد، وواژه «پاسبان ونگهبان » را برای « دیدن درشب » بکارمیبرد. هرشبی ، « سه پاس » عوض میشد ، چون شب، سه بخش داشته است ( پاس نخست : رام ، پاس دوم : ارتا وبهرام ، پاس سوم : سروش ورشن ) ، واین سه پاس ، اینهمانی با سه بخش از فطرت انسان دارند  .

به روز اندرون ، دیده بان داشتی
به تیره شبان ، پاسبان داشتی
همان دیده بان دارد وهم پاسبان
نگهبان لشگر، به روز وشبان

دراینجا ، نگهبان ، هم دیده بان درروز وهم پاسبان درشب است . ولی اندیشه نگهبانی، دراصل متوجه شب است که انسان می خسپد و میتواند به آسانی مورد تازش قرارگیرد. جان ، همیشه دراثرناآگاهی وغفلت وبیخبری ، یا در خواب بودن  که خرد وهوش، که تاریکیست ، گزند می بیند . پیدایش ِستم وتعدی ودرشتی وآزارهم درچنین تاریکیها آغازمیشود . اینست که ناصرخسرو میگوید :

برمن وتو که بخسپیم ، نگهبانیست
که نگردد هرگزرنجه زبیداری

اینست که پاسبان  به شب، پاس میداشت . سروش ، نگهبان وسردارگیتی است ، چون شب ، هیچگاه نمی خوابد. ازاین رو، سگ ، یارسروش بشمارمیآمد . به همین علت عطار، سگ را در داستانهایش با سروش اینهمانی میدهد . درسرآغاز شاهنامه نیز، کیومرث که نخستین انسان دریزدانشناسی زرتشتی است ، دراثرآنکه خردش ، دوست ازدشمن را نمیشناسد ، این سروش بیداراست که خبر نقشه  اهریمن را برای کشتن کیومرث به فرزندش میدهد . چرا سروش ، نگاهبان جانها است ، چون سروش با جفتش ، رشن ، «خدایان سحروسپیده دم »هستند که سرآغازبیدارشدن وروشن شدن هستند . سروش ورشن باهم ، نطفه روز،یا جهان جان را ، که درمیان شب ( پاس دوم ) ازهم آغوشی « ارتا با بهرام » پیدایش می یابد، وشب بدینسان آبستن میشود ، آنها میزایانند . سروش ورشن ، ازشب ( تاریکی آفریننده ) ، روز( روشنی ) را میزایانند. البته بُن یا فطرت انسان نیز، مرکب ازاین پنج خداست (رام + ارتا= سیمرغ + بهرام + سروش + رشن ) .« رام + ارتا + بهرام » ، سه گانه یگانه ( سه تای یکتا ) اند، که پیدایش ِ« بهمن » ، «اصل خردِ ضد قهروتهدید واصل خردشاد وسامانده اند» که « نگهبان جان ها» است . سروش ، درواقع ، درهرانسانی ، این بینش ِ ناپیدای بهمن ( رام+ سیمرغ+ بهرام ) را در« پیشآگاهی انسان » ، زمزمه میکند ( شیپور بیدارباش را درسحر میزند ) و به انسان ، «کلید گشودن صبح وروشنی وآگاهی»  را میدهد ، تا« خوب را ازبد بشناسد» ، و با شناخت خوب ازبد است که زندگی انسان ، نگهبانی میشود .

درشاهنامه در داستان فریدون ، دیده میشود که سروش ، دهنده کلید خوب وبد به فریدون است، تا او را ازگزند جان ( توطئه قتل برادرانش ) ، برهاند . چرا سروش، همیشه بیداراست ، چون « اصل سحروسپیده دم » ، « اصل تحول تاریکی به روشنی» ، « اصل زاییش روشنی ازتاریکی» است . اوکلید گشودن درب صبح وروشنی ، یا کلید گشودن دربِ بینش خوبی ازبدی است . او همیشه اصل«  گشاینده چشم ازهم و نگاه کردن » است . نام او نزد مردم ، « راهگشا» بود است ( نه راهبر). ازآنجا که هرانسانی ، سروش ویژه خودش را دارد ، سروش ، بیان فردیت انسان برپایه خردش و رابطه مستقیم خود فرد با حقیقت میباشد ، وبیان آنست که جان هرانسانی ، نیروی نگهبانی ازخود را دررسیدن به معرفت خوب ازبد دارد . درانسان، این نیروی نگهبان ، حتا درخواب نیزبیدار است . اینست که همیشه درهنگام خفتن رستم ، رخش ، بیداراست وازاونگهبانی میکند ، چون واژه «رخش» هم که دراصل « رئوخشان » است ، همان واژه روشنی است و روشنی درفرهنگ ایران، دورنگه بوده است. رخش، رنگین کمان نیزهست که هم « کمان بهمن » است وهم ارتا ( سیمرغ= رنگین کمان است ) . بهمن یا « ارتا وبهرام » که اصل نگهبانی جان هستند، درسروش ، درچشم ِهمیشه گشودهِ جان ، ناظرونگران زندگی هستند .

این اندیشه در داستان سیمرغ ( = ارتا ) وزال درشاهنامه ، برغم آنکه این داستان ازموبدان زرتشتی در دوره ساسانیان درضدیت با سیمرغ دستکاری شده ، بازتابیده میشود. سیمرغ ( ارتا ) ، چشم بیدارونگرنده به دردمندان ، به آزردگان هست. هنگامی زال به دور افکنده میشود:سیمرغ

یکی شیر خواره، خروشنده دید
زمین همچودریای جوشنده دید
زخاراش ، گهواره و دایه ، خاک
تن ، ازجامه دور و ، لب ازشیرپاک
به گـِرد اندرش ، تیره خاک نژند
به سر برش ، خورشید گشته بلند
پلنگش بُدی کاشکی مام وباب
مگرسایه ای یافتی ز آفتاب

سیمرغ با داشتن چنین احساسات وعواطفی نسبت به کودک خروشنده ، که بیان نهایت مهراست ، مهرازوجودش ، سلب میگردد و مرغ خونخواری ساخته میشود که خدا ( اهورامزدا ) فقط به این مرغ درنده وخونخوار، دراین باره فقط ، به طوراستثنا ، مهری وام میدهد :

خداوند مهری به سیمرغ داد
نکرد او به خوردن ، از آن بچه یاد

آنگاه سیمرغ این کودک را به لانه خود میآورد

نگه کرد سیمرغ با بچگان
بدان خرد خون از دو دیده چکان

آیا این کودک خرد است که خون میگرید ، یا این سیمرغ است که ازدیدن کودک آزرده وبه مرگ سپرده ، خون میگرید ؟

شکفتی بروبرفکندند مهر    بماندند ، خیره بدان خوب چهر

سیمرغ وبچه هایش درنگاه به همان کودکی که برای زشتی وآهویش دورانداخته شده بود، خیره در زیبائی او میشوند و درنگاه آنها ، آنچه زشت شمرده شده ، زیبائی خیره کننده ای یافته میشود و باهمدیگر ، عاشق اومیشوند.

به جای احساس همدردی  درسیمرغ وبچگانش ، عاطفه مهر انگیخته میشود .  سیمرغ که جانان است ، درد وآزردگی وستم ودرشتی را ازدورمی بیند ودردمند را بلافاصله ازدرد رهائی میدهد . چون ارتا که خوشه جانها یا جانان هست درد هرجانی ، به جانِ خود خدا  بسته است . این پیوستگی جانها به همست که هردردی ، همه جانها ( سیمرغ ) را بیقرارمیسازد . سیمرغ (یا ارتا که پیدایش بهمن است ) هردردی را هرچند بسیاردور، ولی فوری می بیند ومی نگرد وکشش به رفع درد با شتاب اورا به دردمند میکشـاند. چنانچه به درهمین داستان زال میگوید اگر دردی بتو برسد من« درزمان= فوری » حاضرم .  برعکس در تصویر زرتشت ازگـُش ئورون ( مجموعه جانها ) از درد وستم وآزار وپرخاش و تهدید عذاب میکشد و فریادرسی نمیشناسد . اندیشه پیوستگی جانها به هم درخدا( جانان ) ، دیگر دراین تصویرزرتشت ازگـُش ، حاضرنیست . او خود را بی پشتبان می یابد و ازاهورامزدا گله میکند ، چرا کسی را بدو معرفی نکرده است که بتواند ازاو نگهبانی کند . دیگرسروشی درجان نیست که زودتر ازخطر وگزند، جان را ازنزدیک شدن خطر، بیدار وآگاه میسازد و کلید بینش نیک وبد را که گشاینده مسئله است به او بدهد. اهورامزدای زرتشت دیگر، سیمرغ  جانان وارتای خوشه نیست وهیچگاه خودش به یاری موءمنانش نمیآید ، بلکه زرتشت را پس ازگله وشکایت ، به عنوان « پاسدارجان » معرفی میکند .  درجنگ رستم واسفندیارنیز دیده میشود که ، با زخمی شدن رستم ، سیمرغ ، بلافاصله به یاری رستم می شتابد ، ولی درهنگام زخمی شدن اسفندیار، خبری واثری از اهورا مزدا نیست .

این اندیشه « نگهبانی جان » ، که در« پناه ازگزند » عبارت بندی میشود ازکجا میآید، و چرا گرانیگاه حکومت واصل حقانیت حکومتست ؟ نگهبانی جان  به عنوان اصل حقانیت حکومت ، پیآیند مستقیم « اصل قداست جان = گزند ناپذیربودن زندگی » میباشد. جان باید ، درجائی ، گزند ناپذیرساخته شود . همه جانها ، دراصل وسرچشمه جانها که جانانس ( سیمرغ ) است ، گزند ناپذیر است . دراینجاست که هیچکسی توانای گزند رساندن به زندگی نیست . اینجا کجاست ، اینجا ، لانه یا خانه یا آشیانه سیمرغست . جایگاه سیمرغ ( جانان ) کجاست ؟ فرازکوه البرز( ال + برزه = خدای زایمان فرازمند )  است ، آنجا که کوه البرز به خوشه پروین میساید

بروبرنشیمی  چوکاخ بلند    زهرسو، برو بسته راه گزند

سیمرغ که خودش ، یکایک جانهاست ، هرجانی را که درخطرگزند هست ، به آشیانه خود میبرد، تا راه گزند به جانش را ببندد . ( اصل بست نشستن به این آئین بازمیگردد ) . زال زر را نیز درجائی میاندازند که « لانه سیمرغ » است ، چون میدانستند که سیمرغ ، مطرودیت دینی و اجتماعی وسیاسی را نمیشناسد، و برایش ، جان ، برهردینی وشریعتی وحکومتی ، اولویت دارد .  سام :

بفرمود پس تاش برداشتند    وزان بوم وبر، دوربگذاشتند

بدانجای، سیمرغ را لانه بود
بدان خانه ، ازخلق، بیگانه بود

سیمرغ یا ارتا ، « خانه ای دارد که درآن، جان ازگزند یافتن » ایمن هست . درخانه سیمرغ ، مطرودیت دینی واجتماعی وسیاسی، موجب مرگ نیست ، بلکه جان ازگزند ( ازکیفر و مجازات مرگ و آزردن جان ) بایستی دور داشته شود .  خانه سیمرغ ، کجاست ؟ درفراز البرز، آنجا که البرز، سربه خوشه پروین ( = بهمن + ارتا ) میساید . خوشه پروین که « بهمن وارتا ، باهمند» ، همان « اخو » یا « اخوشه = خوشه = اخو+ سه = سه تخمه » است که « آتش هرجان انسانی است . خانه سیمرغ ، درجان هرانسانی هست . یعنی آنچه راه گزند به جان را می بندد ، درخود هرجانی هست . این بهمن وارتا هستند که نگهبان جان ازگزند به زندگی هستند .  درگزیده های زاد اسپرم ( درپاره 29 ) دیده میشود که «فروهر» که همان ارتا باشد که ازنیروهای مینوئی فطرت انسانست ، بـنـّا هست که خانه سازد و جان ( اخو ) روشنی وفروغ ( دراین خانه تن ) به درافکند . آتش جان ، از دروپنجره های این خانه که حواس باشند وفروهر( نیروی پنجم ) بنا کرده است ، تا جان را ازگزند دور دارد ، روشنی وفروغ که همان بینش ( کلید شناخت خوب ازبد ) ازحواس پیدایش می یابند .

درواقع بینش نگهبان جان ، جفت جان هرکسی ، وتابش مستقیم ازخود جان هرکسی هست . ودرست درگُش ئورون ، که زرتشت ، درگاتا تصویر میکند ، این جفتی و پیوستگی نیست . دراینکه بهمن وارتا یا اخو ( = اخوشه = خوشه ) نگهبان جان هستند که که اصل سروری وآگاه هرجانیست ، « اصل نگهبانی حکومت » نیزهستند ، در داستان بیژن ومنیژه ، هنگامی که کیخسرو به رستم رسالت آنرا میدهد که این ویژگی هردو را میتوان دید :

چو هرمزد ، بادت برین پایگاه
چوبهمن ، نگهبان فرّخ کلاه
همه ساله اردیبهشتِ هژیر(هوچهره= تخمه وخوشه خوب )
نگهبان تو، باهُش و رای پیر

دراینجا طبق یزدانشناسی زرتشتی که دردوره ساسانیان چیرگی داشته است ، اهورامزدا ( وموبدانش ) تاج بخش شاهی شمرده میشود ، وبهمن ، که صادره از روشنی ( آموزه زرتشت ) اهورامزداست، وتابع اهورامزدا شده وازاصالت درجهان هستی ، انداخته شده است ، نگهبانست . ولی اندیشه اصلی آن بوده است که « بهمن وهما= ارتا » که اصل نگهبان درجهان هستی هستند ، حقانیت به حکومت میدهند و در یزدانشناسی زرتشتی ، اصل ، اهورامزدا وآموزه زرتشت ، میگردد، و بهمن وارتا ، درواقع ، اصالت خود را از دست میدهند.  اینکه گوش ئوروَن ، ازتجاوز وتعدی به خود می نالد ، بیان آنست که جان وانسان ، توانائی نگهبانی وپاسداری ازخود را ندارد . این با فرهنگ ایران ، تناقض دارد . خود چشم ، که « پیه » باشد ، گواه براین نکته است که جان ، بینشی درنگاه ، می تابد که نگهبان جانست . پیه ، دربندهش مرکب از « رگ وپی » باهم است که هم ترکیب « ارتا وبهرام » است ، وهم اینهمانی با « ارتا » داده میشود . پس چشم ، پیکریابی « اصل جان وکیهان = اخو » هست ، چون بهمن ، دراین جفت ، پیدایش می یابد . نگاه چشم ، تابش اصل پیروزی (= ارتا ) واصل بهروزی (= بهرام ) است .

بهمن که خرد نگهبان درهرجانی هست و اصل سروری وحاکمیت است، دورنگه ( سرخ وسپید) ، ارکه است ، و اصل پیدایشی وزایشی است . اصل پیدایش ِروشنی ازتاریکی است( نه روشنی برخاسته از روشنی اهورامزدا). اینست که « اخو» یا « آتش جان هرانسانی » است ، که نگاه روشن کننده وبیننده را که نگهبان اوست ، ازخودش می تابد .

روشنی بینش ِنگهبان، ازخود ِآتش جان ( اخو ) برمیخیزد . این «اخو= axv=  ahv=a-hv= a-xv= xva= hva=خوی = هـُو » ، یا « اصل زندگی وشعورووجدان وخواست وسروری= ازخود بودن، قائم به ذات خود بودن » دارای چهارنیرو، یا چهاربال هست که 1- بوی و2- روان و3- دین و4- فروهرباشد. اینها باهم، نگهبان زندگی هستند . دین وبوی ( شناخت حسی ) دونیروی شناسنده از« اخو= بُن زندگی » هستند . « دین » ، به هیچ روی ، معنای آموزه وشریعت ندارد ، بلکه « نیروی شناسنده ازدور درتاریکی » از خود ِ جان هر انسانی است . در دین یشت ودربهرام یشت ، دیده میشود که دین ، چشمیست که ازدورو درتاریکی ، ریزه هارا می بیند. به عبارت دیگر، دین ، چشم دوراندیش وفراخ بین ودوربین ولی جزء بین درجان هرانسانی است . ازآنجا که این چشم دوربین وفراخ بین وگستره بین ، همان « جام جم » است ، شکی نیست . درگوهریا فطرت هرانسانی، جام جم ، یا نیروی شناخت دوروگستره هست . « دوروفراخا وگستره » را  دیدن ، غیر از « آخرت وعاقبت بینی » به معنای « دیدن فراسوی زمان ومکان » است . این دور بینی ، « مکانی » هست نه « زمانی » . سپس یزدانشناسی زرتشتی آنرا ، زمانی میکند و بینش دینی ، « آینده بینی » میشود که دراصل نبوده است. ازاینگذشته ، این دور بینی وهمه گستره مکان را دیدن ، معنائی بسیار ویژه ای داشته است .

چنانچه درداستان کیخسرو ، بینش جام جم ، گواه براین نکته است که معنای حقیقی نگهبانی حکومت را معین میسازد .  جام جم یا دین ، بینش درد دردمندان وجان آزردگان ، از دور ، و به یاری آنها شتافتن است . دین ، چشمیست که ازدور، درفراخنای جهان ، درد دردمندان را ( مانند سیمرغ در داستان زال ) ازدور مینگرد ، و با دیدن درد دردمندان وجان آزردگان ،  به یاری آنها میشتابد . برپایه همین بینش دینی هست که کیخسرو ، رستم را به یاری بیژن که اسیر درچاه افراسیابست میفرستد و میگوید

زهربد ، توئی ( رستم ) پیش ایران، سـپر
همیشه ، چو « سیمرغ گسترده پر»

سیمرغ ازاین رو«گسترده پر» است ، که همه جانهای جهان را بدون تبعیض ، مانند مادر، در زیرپرخود میگیرد ، وبرای هرجائی که گزندی پیش آید، از دور، آن را درزمان ( فوری) ، « می بیند » و به یاری او می شتابد، تا اورا از درد برهاند . البته « گسترده پر بودن » ، معنای ژرفتری هم دارد که دراندیشه های عطار، به عبارت آمده است

سیمرغ مطلقی تو( خطاب به خدا) ، برکوه قاف قربت
پرورده هر دو گیتی ، در زیرپروبالت

سیمرغ در زیرپرش ، همه جهان هستی را میپرورد، وپروردن وپرستاری اززندگی مردمان ، برآیند دیگر نگهبانیست .  آنگاه عطار، خود پروبال سیمرغ را ، اینهمانی با جهان میدهد ، که سیمرغ درآن نهانست

دو جهان ، پر وبال سیمرغ است
نیست سیمرغ و، آشیانه ، پدید

این همان اندیشه سیمرغ ( خوشه = اخو+ شه ) است که تخم جان (= اخو ) یا « اصل جان » همه جانهاست ودرتن ها ، که آشیانه اش باشند ، ناپیداست . این اندیشه ، در داستان دادن پر، به زال ، بازتابیده میشود .

سیمرغ بادادن پرخود به زال ، گوهرهستی خود را که « اخو» باشد، به او میدهد که ازآن،چهارپرمیروید،وضمیرانسان،مرغ چهارپرمیگردد .

پهلوان وحکومت که در رستم، نماد خود را می یابند ، چنین نقشی درجامعه به عهده دارند . پهلوان وحکومت ، رهانندگان جان (= زندگی ) مردم درهمه جا ، از« درد وآزاروستم وتعدی ودرشتی »  میباشند .« درد» ، درفرهنگ ایران ، به مفهوم متداول درتصوف نیست ، بلکه  هرگونه تهدید وقهرو درشتی وآزاروستمی که به زندگی درگیتی وارد آید ، درد شمرده میشود . « دین » ، نیروی بینش نهادی درهرانسانی ، برای درک وشناخت ِ درد دردمندان دراجتماع است ، و این بینش ، بینش دردِ سراسر جانها درفراخنای جهانست. هرانسانی ، پیوسته به همه جانهاست ودرد همه ، اورا بسیج به یاری ونگهبانی میسازد . او فقط درد همحزبیها وهم قومیها وهم عقیدگان و… را درنمی یابد ، بلکه همه جانها به جان او پیوسته اند . به قول صائب :

پیوسته است  سلسله موجها به هم
خود را شکسته ، هرکه دل ما شکسته است

دین ، چشم نگاهبان درنهاد هرانسانی، برای شناخت دردهای دردمندان درجهانست ( دردی که به جان هرکسی وارد آید ، نه درد همدینان وهمطبقگان وهم حزبان … ) و با شناختن درد هردردمندی ، فقط به همدری وترحم ، اکتفا نمیکند ، بلکه به یاری او میشتابد. مهرورزی ، همدردی نیست ، بلکه پرستاری ونگهبانی جان دیگران ازآزاروستم وقهروتهدید ودرشتی است . درهرانسانی ، دین ، نیروی زاینده ِ بینش وتعهد به یاری به دردمندان است ، نه تعهد به یاری به هم ایمانان وهمحزبیان وهمقومان .  دین ، نیروی بینش درگوهرهرانسانی برای شناخت درد در فراخنای جهانست. دین بینشی است که درهرانسانی ازفطرت او میجوشد و با شناخت درد ، به یاری او میشتابد. این بینش همگانی واین بسیج شدن همگانی ، که دین نامیده میشود تا از زندگی درهرانسانی ( بدون تبعیض ) نگهبانی کند ، درست در تصویرزرتشت از« گـُش ئورون = مجموعه همه جانها » مفقود است . ازاین رو هست که مجموعه کل جانها ، به یاری همدیگردر رفع ستم ودرشتی وتعدی وتهدید نمیشتابند و بجای آن به اهورامزدا گله میکنند.

معنای دیگری که « جام جم » ، یا « بینش دینی» دارد آنست که با چنین بینشی ، کینه جوئی ، با سخت ترین دشمن دینی وعقیدتی ، به مهرو آشتی ، دگردیسی می یابد ( دربهمن نامه ، داستان بهمن زرتشتی دردخمه رستم، ویافتن جام جم نزد رستم ، این رستم است که بینش جام جمی دارد ودارنده جام جم است ) . بهمن زرتشتی که عمرخودرا درکینه توزی به خانواده سیمرغیان هزینه کرده است ، بادیدن درجام جم که رستم هدیه به او میکند ، ناگهان تحول کلی می یابد وکینه جوئی وانتقام جوئی او، تبدیل به مهر میشود، وازکینه توزی ایش که ریشه درتعصب دینی اش دارد ، دست میکشد ، وازآن پس به فکرجبران کردن کینه توزیهایش میافتد . این بیان تحولیست که درجامعه زرتشتی، پس ازکینه توزی به سیمرغیان ، پیدایش یافته است . جام جم ، بینشی است فطری ونهادی درهرانسانی ، که میتواند کینه را دردل ، به مهر تحول بدهد .  این معنای « دین » درفرهنگ ایران بوده است .

امروزه ،  « ادیان » ، معنای جعلی وتحریفی ومسخ ساخته ای را که به « دین » میدهند ، چنان دراندیشه وروان ما جا انداخته اند که ما این معنای جعلی را ، واقعیت « دین » میدانیم ، و حاضرنیستیم کوچکترین توجهی به آن بکنیم که در فرهنگ ایران ، « دین » دراصل ، چه معنائی داشته  است وازچه ، سرچشمه میگرفته است . همه اندیشه های ما امروزه درباره « دین » ، گرداگردِ این مفهومات جعلی وتحریفی از« دین » میچرخند . ازجمله خواست ِ جدائی حکومت از دین هم ، درست مربوط به همین مفهوم ومعنی ِ جعلی ِ « دین » میباشد . آیا بهترنیست که به جای پیکار با این ادیان ، مفهوم اصیل « دین » را درفرهنگ خود ، دوباره زنده وبسیج سازیم ، تا باز « دین اصیل »، چشم بیننده ونگهبان درما برای شناخت درد همه جانها و تعهد برای رفع درد ازهمه جانها گردد، و تبعیضی میان جانها نشناسد ، و جهان جان را به بدی وتعدی ودرشتی وستم وتهدید نسپارد ؟

درفرهنگ ایران، « دین=Dae-na » ، معنای « آبستن = اصل آبستنی ونیروی زایندگی » را داشته است . وزایندگی، همیشه « روند تحول ازتاریکی که سرچشمه آفرینندگی میباشد، به روشنائی » است . تاریکی وروشنی ، دورنگ جفت هم هستند . چنانچه هنوز نیر درکردی ، واژه « دین» این دومعنای 1- آبستن و2- دیدن( = بینش) را نگاه داشته است ( فرهنگ کردی- فارسی هه ژار ) . و واژه « دایه درفارسی ، ودرکردی : «دا » و« داده» و«دادا» ، که به معنای مادرند، و «دادوک» و« دادی» که به معنای دایه اند ، ازهمان پیشوند واژه « Dae-na » که « دا=Daa » باشد ساخته شده اند . دایه در زبان فارسی ، هم به مادر، وهم به شیردهنده ، وهم به ماما ( زایاننده ) گفته میشود.

دوپدیده « دین » و « دایه = دَی =تای =دای » ، دوپدیده جداناپذیر ازهم بوده اند . وواژه « خدا = خوا+ دای » نیز به معنای « آنکه خود را ازخود میزاید = خودزا هست » میباشد . گرانیگاه دو پدیده دین وخدا ، « مسئله زاده شدن درگیتی ودرزمان » بوده است . جهان مادی وجسمانی ، « تن – کردی = تنکردی » نامیده میشد، و تنکردی ، به معنای « آنچه اززهدان = تن ، زاده میشود » هست . اساسا « تن » ، چه تن مرد وچه تن زن ، « زهدان وکانال زایش» شمرده میشدند . همه تن ( همه روزنه های حواس، باهم ، تن ، مجاری زایش وپیدایش هستند ). مسئله آفریدن ، مسئله زائیده شدن تخم یا آتش ِ خدا ، از تن ها ( زهدان ها ) بوده است . آسمان ، خوشه خدا ( ارتا ) هست، و این تخمها درزهدان تن ها افشانده میشوند ، وهمه موجودات درگیتی ، « تخم » هستند ، به عبارت دیگر، مرکب از « تن هائی هستند که درآنها تخمهای خدا » جای دارد، وهمه ، « هستان ِ آبستن » میباشند . چیزی «هست» ، که « آبستن » هست . این تخمهای ونطفه های خودِ خدا هستند که ، ازتن ها ، زاده میشوند . این معنای آفرینش گیتی است .

درهرتنی ، سیمرغ ( ارتا ) ، از« زمین= آرمئتی» ، زاده میشود، واین روند آفرینش خدا درگیتی هست . اندیشه خلق کردن و«آفریدن به معنای خلق کردن » ، یک اختراع بعدی ادیان نوری هست. خرد ( که درانبازی ِ سروش و رشن ، پیکرمی یافت ) مامای پیدایش وزایش تخم های خدا ، ازتن ها بودند . به عبارت دیگر، مامای روشنی وبینش وراستی و نظم بودند . چون « ارتا= رته » که خوشه تخم هاست ، اصل همآهنگی وهمآفرینی ونظم وآراستگی هست .

« دین = Daena=Daa-naay » به معنای « نای زاینده ونای مبدع وپدید آرنده نو » میباشد .  زن ، نای است . مجرای زایش ، نای است . گلو( گرو= نی) که مجرای آوازوموسیقی است ، نای است . بینی ، نای است ( وین ) . قنات که درآن ، آب میجوشد ، نای است ( گنا باد = وین+ آباد » . زادن وزاده شدن ، محدوه تنگی را که امروزه در ذهن ما دارد ، نداشته است ، بلکه گرانیگاه زندگی درجهان بوده است ، وطبعا ، خوشه ای ازمعانی داشته که ما امروزه فراموش ساخته ایم . با روند زادن ، مجموعه ای ازتجربیات بنیادی انسان، باهم گره میخورده اند . زادن ، بخشیدن وجوانمردی ورادی است . مادر، درزادن « میدهد » . با زادن، نو وتازه پیدایش می یابد ، طبعا « دا » این معنا را دارد . با زادن، ابداع میشود، و « دا» این معنا را دارد . با زادن، کودک فروهشته میشود . ازاین رو نهادن که فروهشتن است ، معنای « فطری » میدهد .با زادن ، زندگی، آغازمیشود و « دا» چنین معنائی دارد . با زادن وروئیدن، پدیدارمیشود، روشن میشود ، سبزمیشود ، دیده میشود . اینست که پدیده های روشنی وبینش ( معرفت ) وسبزشوی ، با زادن اینهمانی داشتند .

ازاین رو« داستان » که « داته + استان » باشد، جایگاه پیدایش روشنی ومعرفت ژرف ازبَن بود، به همین علت با « دین » اینهمانی داشت . داستان، دین بود . داستانهای شاهنامه ، دین ایران بوده اند. این بود که خدا ، دراین فرهنگ هم « اصل آبستنی ونیروی آبستنی= آفرینندگی » و هم « ماما وزایاننده » و هم شیردهنده وپرورنده ( پروردگار) بود . اینست که شاهنامه ، مجموعه ِ داستانهای « سیمرغ= ارتا »، خدای دایه ، خدای زایمان ( ال ، البرز= ال+ برزه ) بوده است . خدا را ایرانیها ، درهمین گونه تجربه سام وزال ، از« خدا » درمی یافتند . خدا ، برای آنها پیکریابی اصل دایه ( مادر+ ماما+ شیردهنده وپستان) بوده است . خدا، مادرنگهبان جانهاست . ازاین رو شاهان خودرا « اردشیر= ارتا خشتره » مینامیدند، چون « خشتری » به معنای « زن ومادر» بوده است . شاه ، اردشیر، یا ارتای مادر ودایه است .مادرفریدون درشاهنامه ( فرانک ) ، فریدون را نخست به «گاوبرمایون= گـُش » میدهد تا به اوشیربدهد ، وسپس به کوه البرزکه جایگاه سیمرغست می برد تا نزدسیمرغ پرورده شود ، و این هردو ، دوتجربه دینی بوده است که فریدون ، خدا را دردوشکل دایه وپرورنده درمی یابد ( گُش ئورو ن= گاو طاوس رنگ زمین، وسیمرغ خدای آسمان درفراز البرز= ال + برزه ، ال= خدای زایمان ودایه  ) .

شناخت ودریافت ِ ژرف ودقیق شاهنامه ، هنگامی امکان پذیراست که ما اولویت اندیشه « پیامبرورسول ونبی ومظهروفرستاده وبرگزیده الهی » را که درضمائرما رسوب کرده و جا افتاده است ( چه مذهبی باشیم ، چه لائیک ) ازروان خود ، بزدائیم .

داستانهای شاهنامه بر تجربه بنیادی « دایه » نهاده شده بوده اند، و سپس در دوره ساسانیان ، موبدان زرتشتی ، کوشیده اند که این داستانها را آنقدردست کاری کنند و تغییرشکل بدهند که « سراندیشه دایه » را ، مسخ وافسانه گونه وتاریک سازند . تجربه دینی ایرانیان ، ریشه درتصویر« دایه= مادر+ ماما+شیردهنده » دارد . یک تلفظ واژه خدا که « هو دای » است که به معنای مادر نیک است ،  وواژه دیگر « هُما = هُو مای » است که هنوز کردها به خدا میگویند ، به معنای « مادرنیک ، مای = مادر، هو = به » میباشد . دایه ، هم به مادر( زاینده ) وهم به شیردهنده و هم به ماما وقابله ( زایاننده ) گفته میشود . زادن وشیردادن وزایاندن ، ونگهبانی وپرستاری کردن ، برترین ارزشها شمرده میشدند، و مفهوم « خدا » را پدید میآوردند . واژه « زن » دراوستا ، هم به معنای « زادن »، وهم به معنای « شناختن » است . زادن ، اینهمانی با1- خندیدن وشادی ، با 2- نواختن موسیقی ( نی )، با 3- پیدایش روشنی وبینش داده میشد . نه تنها ، زن ، زن بود ومیزائید ، بلکه مرد هم ، « تن » داشت که به معنای زهدانست . انسان هم به طورکلی ،« نی = ئوز» شمرده میشد . «هستی= استی» ، اساسا « زهدان = اَست ، تخم = اَست) شمرده میشد ، وجمع تخم وتخمدان ، یعنی « اصل زاینده » شناخته میشد . هستی ، تخم بود . سیمرغ که آسمان باشد با زمین که آرمئتی باشد ، با هم، درهرتنی ، همان « نطفه وزهدان= تن » یا تخم بودند . درجفتی باهم ، اصل زاینده وآفریننده بودند . ازاین رو ، یک معنای « مردم = مر+ تخم » ، همین « تخم جفت = سیمرغ وآرمئتی = کرمائیل وارمائیل » ، اصل آبستنی هستند . مسئله بنیادی زندگی ، پیدایش وزایش این اصل آبستن درزندگی بود . همه به قول شاهنامه ، در« بند » هستند و باید پدیدارشوند ، بزایند ، روشن بشوند ، بخندند . درتن هرانسانی که آتشکده است ، سیمرغ = ارتا = تخم آتش= فرن ، هست وباید زاده شود . زمین ، گنج خدا ، یا گنج آسمان است . اینست که تجربه بنیادی « دین » ، برشالوده تجربه « آبستنی وزادن و زایاندن » پیدایش یافت . اصلا ، خود معنای « دین » هنوز درکردی این معانی را دارد . هم آبستنی است وهم دیدن ( بینش) است وهم دیوانگی است . البته دیوانه ، به واژه « دوا = دیو » بازمیگردد که جفت بودن دوچیزباهم باشد . انسان آبستن ( کودک درشکم ) ، انسان جفت است . چنانکه درگرشاسپ نامه اسدی ، گورنگ به دخترش که نهانی ازجمشید باردارشده بود میگوید :

نه آنی که بودی ، اگرچه توئی
که آنگه، یکی بودی ، اکنون ، دوئی

وهنوز بچه ها دربازی ، وقتی به جای دونفر بازی میکنند ، میگویند ، یکی هم درشکمم . آبستنی یا دین ، دیوانگیست. دیوانه ، انسانیست که به خدا آبستن است . دیو نیزکه خداباشد ، همین اصل جفتی = اصل آفریننده بوده است که زرتشت برضد آن برخاسته است  .

تفاوت سیمرغ با اهورامزدای زرتشت
گـُش درگاتا ، گله ازاهورامزدا میکند
که چرا پاسداری برای من که ناتوانم ،
مشخص نکرده ای

ولی گـُش ، نزد سیمرغ ، خودش، برضد ستمکاران و ترسانندگان و آزاندگان زندگی ، برمیخیزد
حق ایستادگی وخیزش ملت برضد قهروتهدیدو درشتی( خشونت ) وجان آزاری ،  حق ِ مقدسی است ، چون این خود ِ خدا ( سیمرغ ) هست که درانسانها،برضد جان آزاران وترسانندگان وقهرورزان برمیخیزد

برای شناخت این تفاوت کلی ،خلاصه مطلب درآغاز گفته میشود وسپس مطلب کوتاه ، گسترده میگردد .  دریسنه هات 29 ، زرتشت ، پـُشت به اندیشه « جفتی = انبازی = همآفرینی » میکند . درجهان بینی سیمرغی- ارتائی ، خدا وانسان، یا خدا وگیتی ، جفت وانباز باهم ( همآفرین ) ویوغ هستند. خدا ، درگیتی ، با گیتی جفت هست . خدا درانسان وبا انسان ، جفت هست . دورشدن ازخدا ، بریدگی ازخدا نیست . ارتای خوشه ( اخو- شه ) درآسمان ، « شادروان = شاد ئورون » یا ماه پـُراست ، و درگیتی ، گـُش ئورون است . فرو افشانده شدن وپراکنده شدن تخم جانها ازجانان درزمین ، قطع رابطه جفتی نیست ، بلکه جفتی ، ادامه می یابد . درهرجانی ، اخوهست  ، واخو ، همیشه جانان ( خوشه = اخوشه = ارتا) یا« کـُل بالقوه» هست . انسان وخدا ، درگیتی نیز، جفت وانبازهستند .

اینکه سیمرغ ، هنگام جداشدن زال ازاو، پرخود را به او هدیه میدهد ، همین معنارا میدهد ، که من وتو ، همیشه جفت وانبازهستیم .« پر» نه تنها درساختارش، نماد جفتی هست، بلکه همان واژه Paar آلمانی وpair انگلیسی است . خوانندگان شاهنامه ،  مطلب دادن پررا یک پدیده مکانیکی می انگارند  . می پندارند که سیمرغ ، یک یا چند پرش را کنده وبه او داده است . ولی سیمرغ میگوید که هستی من که سیمرغم ، پر( جفتی = یوغ = همزاد) هست و تو ازاین پس با این پر، هستی ( اخو که تخم جان باشد ، دارای چهارنیرو یا چهارپراست+ خود زال ، دورنگه یعنی گوهرجفت هست ) . واین منم که درتو هستم ، فقط درزیرابرسیاهِ تن تو ، نهفته ام ، ولی این گوهرمنست که درتو هست .

این« اخو» یا تخم جان، دارای دونیروی شناخت 1- بوی و2- دین میباشند که با روان وفروهر، ازتو نگهبانی خواهندکرد. زال زر، ازسیمرغ ، دور میشود ، ولی سیمرغ ازآن پس ، دردرون او، نهفته وپوشیده هست، و باید در زمان سختی ، زمانی که مورد قهروستم وتهدید وآزارودرشتی قرارمیگیرد ، این سیمرغ نهفته را بیانگیزد وبسیج سازد، تا شعله ورشود وزبانه بکشد، وسرکشی وسرفرازی ( ارتا ) کند . درهرگونه سختی ( ستم وتنگی وآزاربه جان ودرشتی )  این خدا دراو هست که شعله ورمیشود وزبانه میکشد . خیزش برضد ستم وقهرو درشتی وآزارو تهدید ، خیزش خدا درانسان ودرجامعه برضد ستمگروقاهروزورگو وآزارنده ومتعدی هست . درفش کاوه در اوستا « درفش گـُش » نامیده میشود . یعنی « گـُش » همان « کاوه » است . گـُش، درفش ایستادگی وخیزش مقدس انسانها ، برضد ستم وقهروآزارو تهدید ودرشتی است . گـُش ، نزد خدا گله نمی برد ، بلکه در خودش همان خدائی هست که حق سرکشی وایستادگی وخیزش دارد ، و بی نیاز ارهرگونه یاری میباشد .

ولی دریسنه هات 29 ( گاتا) زرتشت ، تصویری ازانسان میکشد( انسان ، بخشی ازاین گوشورون هست ) که تضاد کامل با تصویر انسان درفرهنگ ایران دارد، که درکاوه ( ارتا ) و درفش پیروزی ِگـُش ، که برافرشته است دارد . انسان درفرهنگ ایران ،چون توانا ونیرومند است ، سرچشمه خرد وراستی وداد است . انسانی که ناتوانی خود را ازنگهبانی کردن زندگیش ، امری مسلم وبدیهی بداند، انسانی که چنین گونه که زرتشت بیان میکند، درک عجزخودرا بکند  نه تنها قادربه کارخوب نیست ، بلکه اساسا نمیتواند راست ونیک باشد .  « زنیرو بود مرد را راستی » . ناتوان ، نه تنها نمیتواند کارخوب بکند، بلکه کار بد میکند ، خدعه میکند و دروغ میگوید : « زسستی ، کژی آید وکاستی » .  ناتوانی ، نا توانی تن در درک حواس است که خرد ازآن پیدایش می یابد . این بینش های حسی هستند که درروان( اصل نظم دهنده ) تبدیل به خرد میشوند ، وپاسدار جان هستند ، چون توانا هستند.

خرد ، چشم جان است چون بنگری
تو  بی چشم ، شادان جهان نسپری
نخست آفرینش، خرد را شناس
نگهبان جانست وآن را « سه پاس »
سه پاس تو : 1- گوش است و2-چشم و3- زبان
کزینت رسد ، نیک وبد بیگمان

خردِ توانا ، نیکی میرساند ، خردِ سست ، بدی وخدعه وتباهی میآفریند . نیکی وبزرگی و شادی و دانائی ، همه درفرهنگ ایران ، از نیرومندی و سرشاری وغنای فطرت انسان فرامیجوشند .  تصویر « گـَش یا جان ناتوان » ، گـُشی که ازناتوانی خود گله وشکایت میکند ، فاقد شادی وخرد و نیروهست ، چون شادی وخرد درفرهنگ ایران باهمند . بهمن ، اصل خرد درهرانسانی ،« بزمونه = اصل بزم= اصل هماندیشی درشادی» هست .  چنین تصویری که زرتشت ازجان کشیده ، برای ارتائیان= سیمرغیان ، برترین گواه براین بود که اهورامزدای زرتشت ، فاقد مهر است . چون درمهر، آفریننده ، گوهرخود را به آفریده میدهد.  توانائی خدا ، نزد ارتائیان ، در راستی اش نمودارمیگردد . راستی ، انست که آنچه درگوهرخودش هست ، در آفرینش ، پدیدارمیسازد . وفتی گیتی ، همگوهرخود خدا باشد، خدا، راست هست .  درشاهنامه رد پای این  اند یشه چنین است

چو دانا ( خدا) ، توانا بُد ودادگر
ازیرا نکرد ایچ  ، پنهان هنر

نگهبانی وپاسداری ، ازغنای خود جان ( زندگی ) سرچشمه میگیرد که دربینش هایش فوران میکند. این بینش های نگهبان وپاس دارنده ِ جان ، ازخود جان ، میتراوند، وجفت جان هستند، وازجان ، جدائی ناپذیرند . ولی زرتشت درست این دورا ، ازهم بریده و منکر« غنا ونیرومندی وسرفرازی جان » وجوشش بینش وروشنی ازجان شده است . این اندیشه که انسان ، ناتوانست ازخود نگهبانی وپاسداری کند ، منکر وجود اخو (= مبدء جان درانسان که اصل شعورووجدان وسرفرازی است = که همان اخوشه یا بهمن وارتا باهمست ) درنهاد انسان میشود . منکر دو نیروی آفرینندهِ بینش درفطرت انسان ، « بُوی= شناخت با همه حواس » و « دین » در انسان میگردد . دریزدانشناسی زرتشتی ، این اندیشه زرتشت، چنین گسترده میشود که اخو که تخم زندگی باشد ، آتشی است که ازخودش ، روشنی ندارد ، بلکه روشنی بیکران اهورامزدا، به او روشنی ، وام میدهد .« اخو» ، دیگر، معنای « ازخود بودن = قائم به ذات خود بودن = سروربودن » را ندارد . « دین » ، در آموزه زرتشت ، دیگر نیروی زایشی بینش درخودِ فرد انسان وازطبیعت خود انسان نیست ، بلکه آموزه ونظم وقانونیست که اهورامزدا درآموزه ای به زرتشت میدهد و زرتشت ، « دین پذیر» میشود، حامل وبردارنده دین میشود ودین را میآموزد . به عبارت دیگر، مفهوم بسیارژرف ومردمی ِ« دین » درفرهنگ ایران ، به کلی تحریف ومسخ میگردد ، وسپس درهمین معنای جعلی اش ، دریهودیت واسلام، باقی میماند ، وبالاخره ، « بهمن » نیز، که درفرهنگ ارتائی ، آذرفروز است ( روشنی ازآتش= تخم است) به کلی ازاصالت افکنده میشود ، و روشنی ِصادره ازروشنی بی آتش ِاهورامزدا میشود .  بدینسان ، خط بطلان روی فرهنگ ایران کشیده میشود .

با این اندیشه زرتشت ، انسانی پیدایش می یابد که بی نهایت  درک عجزوسستی وناتوانی وفقر خود را  میکند وطبعا ناشاد است :

چوشادی بکاهد ، بکاهد روان   خرد گردد اندرمیان، ناتوان

با چنین آگاهی ازضعف وسستی وعجز بی اندازه خود ، انسان فقط نیاز به نگهبان ورهبروسالارومنجی دارد، و ازخدایش سرپیچی وسرکشی هم نمیکند، که چرا مرا چنین عاجز آفریده ای ، بلکه بجای سرکشی وسرپیچی، فقط گله وشکایت از« بی نگهبان وبی رهبروبی سالار گذاشتن خود » میکند .  درک ناتوانی ، درانسانی که گوهرسرشاروغنی داشت ، به کوشش وتلاش به توانا شدن میانجامید . نیرومند ، با درک هرضعفی درخود ، به فکر نگهبان ازضعف خود نمی افتد، تا همیشه درهمان حالت ضعف باقی بماند ، بلکه به فکربسیج ساختن نیروهای نهفته ویا کاویدن گنج خفته دروجودخود میافتد . با درک ناتوانی خود ، خود را گم نمیکند . رستمی که اکوان دیو، اورا درمیان آسمان آویزان کرده و درنهایت ناتوانیست ومجبوراست که یکی از دوبدیل پیشنهاد شده ازاکوان را بپذیرد ، که یکی به مرگ حتمی میرسد ودیگری احتمال نجات ازآن بی نهایت ناچیزاست ، این بدیل پر ازخطر را می پذیرد . با یکدست ، دردریا، شنا میکند وبا دست دیگر با نهنگان میجنگد ، و منتظر نگهبان ومنجی وسالارنمی نشیند . انسان نیرومند، گله برای بی نگهبانی وبی رهبری نمیکند . به قول صائب

من نه آنم که تراوش کند ازمن ، گله ای
میدهد خون جگر، رنگ به بیرون ، چکنم

بلکه

شبنم خود را به همت می برم برآسمان
درکمین جذبه خورشید تابان نیستم
خویش را فربه نمیسازم زخوان دیگران
چون مه نو ، کاسه لیس مهر تابان نیستم

نیرومند ، برغم خطرمرگ وسختیها و عذاب بردن ازستم وآزارو تهدید ، دلیرانه ایستادگی وزندگی میکند

آن نوش که در نیش نهانست بجوئید
آن گنج که درکسوت ماراست ، به بینید

ولی درسرود زرتشت ، نه تنها انسان واجتماع ، این گله را میکنند ، بلکه کل طبیعت وگیتی ، دراین گله وشکایت ازناتوانی وفقرخود ، انبازند . به عبارت دیگر، کل طبیعت وگیتی ، نیاز به رهبر ونگهبان وپاسدارو حکومتی دارند که اهورامزدا فراموش کرده است ، سرموقع آنرا به همه معرفی کند ، و این همان میشود که موبدان ، خواستار آن بودند که برکل جامعه وبرکل طبیعت وگیتی ، حکمرانی ِفکری وسیاسی وحقوقی واقتصادی بکنند . برپایه همین اندیشه خود زرتشت است که کل یزدانشناسی زرتشتی ( دانش ایزدی درشاهنامه )دربندهش وگزیده های زاد اسپرم ودینکرد، ساخته وپرداخته میشود و ادعای اینکه گاتا ، محتوائی خرد گرایانه وانسانی دارد ، و سایر متون ، ازآن جدا هستند ، سخنی ناسنجیده و غیرمنطقی است .

با زرتشت ، انسانی آفریده میشود
که به خود ، هیچ اعتمادی ندارد ،
انسانی که خودش را خوارمیسازد

زندگی کردن ، استوار بر« اعتماد کردن به خود » هست. فقط با اعتماد به خود هست که میتوان زندگی کرد . اعتماد به خود ، چگونه پیدایش یافت ؟  درفرهنگ ایران ، اعتماد به خود ، در« اینهمانی  دادن خود ، با خدا درخود » پیدایش یافته است . انسان = مردم= مر+ تخم ، بیان این اعتماد ویقین واطمینان به خود هست . همیشه « آنچه جفت هم هستند و ازهم جداناپذیرند » به هم اعتماد کامل دارند ، چون یکی ، بدون دیگری نمیتواند باشد وشاد باشد و حرکت وکارکند و درهرگونه سختی ، اعتماد به یاری جفتش دارد. مردم (انسان ) درگوهرش ( = تخم ) با خدا جفت هست . مردم ، ازتخم خدا ( اردیبهشت =ارتای خوشه = هژیر= هوچیتره= تخم خوب درهرانسانی ) آبستن است . پیشوند « مَر» درمردم ، درسانسکریت به معنای جفتی وهمزادیست. درفرهنگ ایران ، پسوند تخم درمردم (تخم= تئوهمان، تواءمان= دانه (= دوانه ) = بذر( بازراک = جفت به هم بافته ) به معنای جفت ویوغ وهمزاد هست . جفت بودن انسان باخدا ، سرچشمه تزلزل ناپذیر اعتماد ویقین انسان نیرومند به خود هست . جدا کردن خدا ازخود( انسان) که درادیان نوری روی میدهد، و « اندیشه جفتی » طرد میگردد، روی میدهد ،  این پیایند منطقی را دارد که یاباید به خدا ایمان آورد و به او اعتماد کرد و ازخود، که جفت بریده اش هست ، اعتماد را برید وسلب کرد. یا آنکه باید اعتماد به خود کرد ، ودست از ایمان به خدا کشید . ایمان به چنین خدا ئی ، همیشه استوار بر بی اعتمادی واقرار به ناتوانی خود هست . توانا ساختن اهورامزدا ، استوار برناتوان ساختن جانها ( گـُش ) و انسان وگیتی هست. نگهبان ساختن خدا ، استوار براندیشه بی خرد وبی چشم ساختن انسان و جان هست .

این کار، که « خود را خوارساختن باشد » ، برترین عذابها وشکنجه های جانست . به خود هیچ گونه اعتماد نداشتن ، همان دوزخ ( دژ+ اخو ) هست . اخو ، که نهاد انسانست ، به معنای « تخمها وخوشه کل جهان » است . درگوهر انسان ، تخم غنای کل جهان ، افشانده وکاشته شده است .  این اصل سرافرازی ویقین انسان به خود هست . اینست که «اخو» درهرانسانی « ویستا+ اخو= گستاخ » است و گستاخ دراصل به معنای « اعتماد واطمینان به گوهرخود » هست . نفی چنین غنائی ، طبعا ، دوزخ ( دژ+ اخو ) است . زرتشت با چنین گله ای که انسان میکند ، اززندگی درانسان ، دوزخ میسازد . دوزخ انسان وجامعه ،همین روند خود را خوارساختن ، خود را حقیرساختن ، خود را بی ارزش ساختن ، خود را ناتوان ازبینش برای نگهبانی خود ساختن میباشد . دوزخ ، همین سلب سروری ( اخو= بهمن وارتا ) ازخود ، یا همین سلب یقین ازآبستن بودن انسان به اصل آفریننده کل جهانست .

تو کئی دراین ضمیرم که فزونتر ازجهانی
تو که نکته جهانی ، زچه نکته ، میجهانی
تو قلم به دست داری وجهان چو نقش ، پیشت
صفتیش می نگاری ، صفتیش می ستانی ( مولوی)

ارتا یا اخو، که آتش زبانه کشنده وبالنده وافروزنده واصل روشنی ونگهبانی و بینش خوب وبد ، و اصل سرفرازی درانسانست ، دراین سرود زرتشت ، درانسان ، خاموش وبی شعله  ساخته میشود، و انسانی ناتوان وسست وکور پیدایش می یابد که نیاربه عصا دارد .  انسانی که خودش را میآزارد ، انسانی که برضد سرفرازی خودش برمیخیزد وخود را نابود میسازد . انسانی که برضد طبیعت وگوهرخود برمیخیزد و این کاررا ، مقدس میسازد . انسانی که دشمن خود میشود . انسانی که به خود ، ستم میکند و خرد خود را به دست خود ، خفه میکند . خود زنی ، خود شکنی ، خود گریزی را هنر( فضیلت اخلاقی ) خودمیکند . انسانی که ازخود ، عبد ومطیع وتابع میسازد. انسانی که به خود ، نه میگوید . انسانی که درمنیدن ( منی کردن = اندیشیدن ) ، کفروشرک وگناه می بیند . انسانی که درسرفرازبودن ،وسرکشی کردن دربرابر قهروستم وجان آزاری وتهدید را ، گناه میداند . انسانی که خود را صغیروناتوان وطفیلی میسازد. انسانی که خدا را ازگوهرو فطرت خود ، می برّد واره میکند و دورمیاندازد و طرد وتبعید میکند . انسانی که به اندیشیدن ازخود ، به سرفرازی خود ، به دلیری خود ، به بزرگی خود ، به زیبائی خود ، به نیرومندی خود ، کین میورزد . این کاری بود که با زرتشت ، درایران آغازشد، و با محمد دراسلام ، امتداد یافت .

بینش وشادی وروشنی وجنبش  را باید ازخود ازانسانها زایانید . درهرانسانی این « ارتا = تخم آتش= گنج خدائی » هست ، فقط باید آن را پدیدارساخت وراستی ، همین روند پدیدارساختن این گوهرپنهانی خدا درانسانست . این خود انسانست که سرچشمه شادی وخوشی هست . این خود انسان هست که سرچشمه نیکی وزیبائی وشکوه وبزرگی هست . این خود انسان هست که سرچشمه بینش وروشنی هست . فقط نیاز به دایه دارد تا آنهارا بزایانند . انسانها دراجتماع ، باید « دایه یکدیگر» بشوند . خویشکاری خرد درهرانسانی آنست که اردیگران ، نیکی وشادی وبینش و روشنی را پدیدارسازد . انسان ، تنها اصل آبستنی نیست ، بلکه کار مامائی دیگران را نیز در روابطش به عهده دارد . من میتوانم با گفتاروکردار واندیشه ام ، دیگران را بیانگیزم ، تا خوبی ولطافت وبزرگی وشادی بجوشند و من میتوانم درست ، با گفتاروکردار واندیشه ام ، بدی ودرشتی وخواری وغم را دردیگران ، بجوشانم . انسان ، موجود « واکنشی » نیست ، انسان ، موجود انگیزنده و مبتکرومبدعست . خوبی را باید از دیگران ، به جوش آورد . نه فقط وعظ خوبی کرد وامرونهی کرد .
این « بینش ونیرومندی » که ازانسان زاده وپدیدارمیشود ، همان خردیست که ازجان ، پاسداری میکند .

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC VIEW THIS ARTICLE AS PDF

دیدگاهتان را بنویسید