برگرفته از سایت ایرانلیبرال
در پستخانه هپلی
اسمال در نیویورک
اسمال کوری فرد علا استاد نخ شاکله از قضای روزگار، گذارش به نیویورک افتاده و کلی هیجان زده شده و نیمچه سفرنامه ای هم نوشته که خواندنی است . وی که سرگرم آلترناتیوسازی از جمعی اشخاص با صلاحیت است بیانیه ای هم داده که وظایف این جماعت را روشن کرده از آن جمله که: « کارش بايد فقط انجام تدارکات لازم برای برگزاری يک همايش گسترده بوده و حق دخالت در بحث های سياسی را نداشته باشد! » می دانم بدخواهان غرولند می کنند که آلترناتیوی که اول قضایا حق بحث سیاسی نداشته باشد چه آلترناتیوی خواهد شد؟ فکر می کنید اسمال رهبر ارکستر سمفونی شده که قرار است سمفونی سکولارهای سبز را بدون ساز بزند؟ اشتباه می کنید، اسمال خان نظرش بر اینست که اصولا بحث( 30یا 30 ) ایجاد نفاق می کند، بهتر است این جماعت از آب و هوا و یا اصلا از ترقص و عشق و حال و … این جور چیزها شروع کنند تا شاید همدلی و هم نفسی پیدا کنند تا بعد آمادگی بحث سیاسی پیدا بشود. حتا تا آن جا که شنیده ام دستور داده است که در اولین جلسه برای احتیاط از گذاشتن هر گونه اشیای نوک تیز و خطرناک نیز پرهیز شود . فکر کنم استاد این کار را از چینی ها آموخته که برای شروع مذاکرات با امریکا از تاکتیک ورزش پینک پنک استفاده کردندولی چون اشخاص مذکور در فهرست ایشان سن و سالی ازشان گذشته و اغلب دچار آرتورز دست و پا و کمر هستند رعایت حال ایشان را کرده است . به هر حال دستش درد نکند انهایی که اسمال خان را دستکم گرفته اند بهتر است بدانند که وی فیلم نامه داش مشتی« ایوب » را هم در کارنامه ی خود دارد و حساب کار خودشان را بکنند. اما نکته ی جالب این که اسمال خان وسط سیاحت نیویورک، تعیین نرخ هم کرده و خود را به کوچه علی چپ زده که نمی داند شهرام همایون و گروهش را چرا سلطنت طلب خطاب می کنند !!؟ چی تعجب می کنید؟ متوقع نبودید از کسی که هر هفته دو سه تا تفسیردر مورد انواع مسایل مشکل و بحث انگیز تحویل می دهد در مورد مساله ای چنین آشکارا شک فلسفی کند؟ اقا جان او که از اول گفته بود که استاد مبتکر نخ شاکله است!
چشم حسرت تقی رحمانی
تقی رحمانی که هنوز دل در گرو شریعتی و بازرگان دارد چشم حسرت به اقدامات اردوغان دوخته و چنان آه حسرت از دل بر کشیده که کم مانده بود کامپیوتر ما را هم بسوزاند. علت اینست که چرا اردوغان موفق به اشاعه اسلام «فکل کرواتی» شد ولی بازرگان نشد. ما برای ته کشیدن آه اقای تقی رحمانی ضمن توصیه نوشیدن شیرخشت یخمال یادآوری می کنیم که کتاب تحریرالوسیله اقای خمینی را دوباره بخوانند و تفاوت شیعه فقاهتی را حتا با خلافت عثمانی که بنیاد گرا نبود و تفاوت های ماهوی با بنیادگرایی داشت و اصل انتخاب یعنی بیعت را قبول کرده بررسی بفرمایند که چگونه دولت بازرگان حکم نخست وزیری صاحب الزمانی خود را از مرجع تقلید شیعیان (به تعبیر خودمرحوم بازرگان ، آریامهری با عمامه ) دریافت نمود و هنگام ترک پست نخست وزیری از این که بی اختیار بوده است و چنین پستی برای لای جرز خوب است نالید و رفت ( جالب آنست که هواداران خمینی به حکومت بختیار می گفتند حکومت بی اختیار) و این تصورات آقای یزدی که اردوغان و امثالهم شاگرد دکتریزدی بوده اند را به کناری نهد که آنها گرچه خط مشی اسلامی دارند ولی ایدئولوژی اسلامی را وجه غالب حزب خود قرار نداده اند و به مبارزه با فساد و رشد اقتصادی پرداخته اند. اگرچنانچه پیرو نهضت آزادی می بودند باید مثل نهضت ازادی در مرامنامه و اساسنامه خود حکومت ایدئولوژیک اسلامی را می گنجاندند و بعلت مخالفت طولانی سران ارتش با اسلامیون دادگاه هایی به سبک اول انقلاب ایران درست می کردند و اردوغان با گذاشتن پاکت بسر حکم اعدام چند تن از سران ارتش را صادر می کرد ولی گویا چنین نشده است، شاید تقی عزیز چشم امید به آینده دوخته است و می گوید اول کار است و نباید شتاب کرد.
حکایت
اندر جدا ل« آرامش » نامدار با «آل سروش » خالدار
ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین حکایت کرده اند که در دیار «نمسه» حکیمی هابرماس نام می زیست که شهره ی عالم بود و به دارالخرافه دعوتش همی نمودندی تا زینت المجالس ام القرا شود و به جهانیان بگویند ما مخالف علم وحکمت نیستیم . چون «آرامش » حکیم ایرانی این بشنید آرامش از وی سلب شد و کاسه ی صبرش لبریز گشت و این بار پس از هشت سال که از سفر اول هابرماس می گذشت؛ گشادی1 را کنار گذاشته شمشیر قلم را از نیام برکشید و و نامه ی سرگشاده ای به هابرماس نوشت : ترا سزاوار نیست به دعوت حکومتی لبیک بگویی که حکمت و عقل را در آن جایی نیست و سفهیان و دیوانگان برآن حکومت رانند و به کشتن و حبس دایم اشتغال دارند. هیهات که فریب زبان بازی این چاپلوسان و پاچه خواران را نخوری که اهالی دارالخرافه بدان شهره اند. ( سخن بدینجا که رسید کاتب سر به جیب تفکر فرو برد که گرچه در آغاز سخنی نیکو بگفتی اما مگر حکیم خود از آن دیار نبودی که چنین بر خود ریسیدی !؟ بگذریم ،حکیم بدان هم بسنده نکرده از استبداد سلطانی تمجید نمودی که آنها با وجود خطاها ی بزرگ خدماتی هم کردندی. گمان می رود حکیم به نسیان دچار شده باشد زیرا در همان وزارت خرچنگ که وی شاغل بودی آیاتی چون باهنر، مطهری و بهشتی را هم بدستورهمان سلطان تپانیده بودندی و به ارشاد مشغول بودندی)
اما بشنوید از آن جانب که خبر به «حکمای آل سروش» رسید که چه نشسته اید که حکیم« آرامش» سب اسلام کرده است و از فجایع دارالخرافه سخن گفته است .
از این خبر لرزه بر اندام آنان افتاد که عنقریب ارکان اسلام سست گشته و بیضه آن در خطر خواهد افتاد پس بر آن شدند که حکیم هابرماس را از حقایق الامور آگاه کنند و چنین نبشتند که :
از مقدار کمی تعزیر و چند هزار فقره اعدام چه خطر خیزد که «آرامش» تیغ بر اسلام کشیده است. چنان که در ازمنه ی ماضیه وقرون واسطیه!؟ نیز در دیارشما زناربندان ، همین رفت که امروز بر ما می رود. البته معاندان خواهند گفت امروز ما ازفردای آمدن اسلام شروع شدندی و مثال زکریای رازی و ابن سینا و سهروردی و … را مثال خواهند آورد که کورکردند و فراری دادند و کشتند که در اصل بی اساس است و آنها اساسا حکمت نمی دانستند. لذا بی تاب شدن و ناسزا به اسلام و حاکمان گفتن نشاید و باید صبر پیشه کرد تا در طی دویست سیصد سنه ی دیگر شاید بعون الله تعالی تحولی رخ دهد ، چنان که شاعر فرموده :
گر پی نخود سیاه می فرستنت – صبر کن صبر است مفتاح الفرج
پس اصلح آن ست که شما گوش به ساحران و جادوگران ندهید زیرا این شخص از زمره حکیمان نیست و بی جهت خود را حکیم خوانده که حکیمان واقعی ما هستیم که ارسطو و سقراط را بر سرانگشت می چرخانیم و بسیاری از امور را برای دارالخرافه تئوریزه می نماییم . این که می گویند اسلام مخالف فلسفه و حکمت است دروغ است و این که هم این که حتا ماطرفداران حکومت اسلامی هم درخارج بسر می بریم فقط برای هواخوری موقت است و بس و الباقی شایعه است.
چون مکتوبات حاوی تعلیمات حکیمان ایرانی به حکیم نمسه، هابرماس عزٌ وصول بخشید از شدت حکمت و غیرت و منطق کاتبان صیحه زده مدهوش شد و چون به هوش آمد از عالم غیب ندایی شنید که :هابرماس هر آینه دعوت قبول کنی الحق ماسیدی !
این قصه را بهر عبرت آوردم که عموم مردم از احوالات حکیمان ما آگاهی یابند .