Categories
سـرمـایـه فلـسفـی ایـران جلد ۷

چرا چـشم،« آئـیـنه »اسـت ؟

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

منوچهر جمالی

چراچـشم،« آئـیـنه »اسـت ؟

———————————————————-
زُهـره= بیدُخت=خـرّم= بهـی + رام
خـرّم ،« نگـاه چـشم= نـظـر» است
کــه
در« آئینه »، زیبائی خود را مینگـرد
———————————————————-

آئینه = آ+ دین = دیـن = زُهـره ( بینش زایشی)
زُهره یا بیدُخت، هم نگاه چشم وهم آئینه است
آئـیـنـه = نگاه عاشق ِزیبائی جـو
آئـیـنـه = سراسرگیتی( جهان مادی )

یکی ازعلل مهمی که ما را ازشناخت فرهنگ اصیل ایران بازمیدارد ، همان مفهومیست که ما  از« آیئنه » داریم . ما درآئینه ، فقط رویه وظاهر چهره خود را منعکس می بینیم . آئینه ، برای ما ، فقط منعکس کننده روشنی یا نقش است ، نه پدید آورنده روشنی ونقش . ما وقتی داستان مولوی را درباره « رومیان وچینیان » ، میخوانیم که رومیان ، نقاشی کردند ، ولی چینیان ، دربرابر آن ، « آئینه » ساختند ، و با برداشتن پرده ازمیان آن دو ، این چینیان هستند که بـَرَنده میشوند ، چون آنچه رومیان ، نقش کرده اند ، در آئینه چینیان ، میتوان یافت . البته ما میاندیشیم که این رومیان هستند که آفریننده نقش وزیبائی هستند و چینیان ، فقط بازگرداننده ومنعکس سازنده همان نقوش درآئینه خود هستند ، و طبعا ، تهی ازنیروی آفرینندگی میباشند . ولی داوری ما دراین باره ، استوار بر مفهومیست که ما از« آئینه » داریم ، ولی درست در ذهن مولوی وعطار ، هنوز مفهوم « آئینه » ازفرهنگ باستانی ایران ، باقی مانده بوده است که ما فراموش کرده ایم . آنها ، هنوز « آئینه » را نا آگاهانه به همان مفهوم زنده درزبان ، بکارمیبردند،  که با ساختار آئینه از فلزیا شیشه ، که درآن میتوان چهره خود را منعکس دید ، فرق دارد . « آئینه » درفرهنگ ایران ، معنائی بسیارژرف داشته است که باید گام به گام به آن نزدیک شد . اسدی توسی ، درگرشاسپ نامه با همین مفهوم کار دارد ، وقتی میگوید که « بچشم خرد ، خویشتن را ببین » :

تـنـت ، آئینه سـاز ، وهردو جهان
ببین اندرو ،  آشکار و نهان …
چرا این پیام و نشان از خدای ؟
چه بایست ، چندین ره ورهنمای
همه با تو است ، ار بجوئیش باز
نباید کسی تا گشایدت ، راز

تن خود را آئینه بساز تا همه چیزهارا درآن آشکارببینی . و هیچ نیازی به راه ( شریعت ومذهب ) و رهنما وپیامبرورسول نمی باشد . همه با تو هست و میتوانی دراین آئینه تن خودت ، همه را با چشم خود ببینی ونیاز به کسی نداری که این راز نهفته درجهان را برایت بگشاید . البته برای ما « تن را آئینه بساز» ، یک تشبیه شاعرانه مینماید ، ولی « تـن » درفرهنگ ایران ، « زهدان » و « آتشگاه »  است . درست همین تن ( زهدان ) که نام دیگرش « دین » باشد، آئینه ( آ+ دینه ) هست ، و هرچه از زهدان، زاده شد ، هستی می یابد وروشن میشود . و« بینش » درفرهنگ ایران ، دراصل ، « زایشی » بوده است . بینش هرکسی، ازتـن خود او زائیده میشود . چنانچه واژه « زن » ، هم ب معنای « زائیدن » وهم به معنای « شناختن » است . هرانسانی، زن هست= تن هست ، چون بینش ازاو زائیده میشود . جهان مادی ، تنکردی است ، یعنی همه زائیده و روشن ( پدیدار، پدیده ) میشوند . البته زرتشت برضد « بینش زایشی ازانسان » برخاست ، چون دراینصورت ، انسان ، نیازی به رهبروپیامبری ندارد . او، همه روشنی ها از « اهورامزدا ، که روشنی بیکران وخرد همه آگاهست » میدانست ، و طبعا « تخم وتن= تخمدان » ، ازسرچشمه رویش وزایش روشنی وبینش وشادی وقائم به ذات خود بودن ، افتادند .

آنگاه اسدی ، داستانی درآغازکتاب گرشاسپ نامه میآورد ، که جمشید درهنگام  گریز ازضحاک، به باغی میرسد و ، ازدخترگورنگ ، سه جام می میطلبد . آنگاه درباره می میگوید که :

چو بیدست و چون عود ، « تن » را گهر
می ، آتش .  که  پیدا کندشان هنر
گهـر، چهره شد .  آینه شد ، نـبـیـد
که آید درو ، خوب وزشتی پدید

تن ، مانند بید وعود  است ، و می ، مانند آتش است که بوی را که هنرچوبست ازدرون آنها ، پدیدارمیازد . پس آتش ومی، آیئنه هستند . گوهرنهفته درانسان، چهره است ، و باده ، « آیئنه » هست که دراو میتوان آن چهره را دید . می ، « آئینه » است ، چون  نوشیدن باده ، مانند آب که به تخم میرسد ، گوهر( چهره = تخم ) را ، میرویاند . باده ، بدینسان ، آئینهِ گوهرنهفته انسانست ، چون آنچه درانسان ، نادیدنی وناگرفتنی است، پدیدار میسازد ، میزایاند .  خوب دیده میشود که آئینه ، درست با دیده شدن گوهر نهفته ، با زاده شدن آنچه انسان بدان آبستن است ، کار دارد . انسان ، درآیئنه میخواهد ، غنای نهفته را ، آشکار ببیند، نه رویه وسطح خودرا .

اسدی ، درجائی دیگر، هویت « آئینه » را دقیقتر، آشکارمیکند. آنجا که « آئینه » را ، همان « گنج » میداند . چون « گنج » که « گین+ زه = زهدان زاینده » باشد، به معنای « زهدان زایا » هست ، و« گنج » درهزوارش ،جیبون=jibun  « جی ji + بون bun» میباشد ، که به معنای « زهدان زندگی » و یا « جایگاه رام = خرّم = بیدخت = زهره = بهی » . وچانچه دیده خواهدشد ، واژه « آئینه » ، همان « آدینه + آ+دین » میباشد و « دین » ، به معنای « اصل مادینگی زایش » میباشد ، و هنوز نیز درکردی، به معنای « آبستن  و دیدن » است . « دئنا = داء+ نا » به معنای « نای زاینده  وآفریننده و اندیشنده » است ، و دراوستا« دین » به معنای « خویش » بکاربرده شده است ، چون انسان، وجودیست آبستن به بینش . این بینش زایشی ازخودش هست که « خودی خود اوست » . دین، خودی خود انسانست ، و همین « دین » ، درهادخت نسک که « همچند همه زیبایان جهان ، زیباست » ، همان « زُهره = خرّم = بیدخت » است ، چون « همچند همه زیبایان جهان ، زیبا بودن ، به معنای« اصل وسرچشمه همه زیبائیها بودن»است.  اسدی میگوید :

چه دانی « یکی گنج آکنده » ؟ : گفت
که دارد بسی گوهر اندرنهفت
نه پُرّی گرد هیچ، از انباشتن   نه کمی پذیرد ، زبـرداشتن
همان گنج هست ، آینه ، بی گمان     توان اندرودید هردوجهان
سخنهای دانا که نیکو بود      برد هرکسی ، باز با او بود
نه سیرآید ازگنج دانش کسی     نه کم گردد ، ار زو ببخشد بسی
همان آینه ، مرد دانا شناس    که دارد بدانش زیزدان سپاس
روان وتنش، زاندرون وبرون     ببیند، بداند دوگیتی که چون

با اینهمانی گنج نهفته با آئینه ، همان اینهمانی « آئینه با دین ، یا اصل زاینده وآفریننده درتن انسان » بیان میشود، و آئینه ، دیدن ِ آنچه درگوهرانسان یا هرچیزی نهفته است » میباشد ، که کشش به پیدایش و آشکارشوی ازگوهر خود دارد . اصل زیبائی یا خرّم یا بیدخت یا زهره که درگوهرجانها وانسانها نهفته و پنهانند ، ازخود ، پیدایش می یابند ( پدیده = جفت دید، میشوند ) . همه درپیدایش ، تکون می یابند وهست میشوند . هرچیزی ، هستی می یابد که پدیدارو دیده شود . این روند « آئینه شدن یا آئینه بودن » است . البته اسدی توسی ، هنگامی بسراغ « نکوهش دهـریان = سکولارها و ماتریالیست ها » میرود ، همین اندیشه ژرفی را که دراینهمانی « گنج = آیئنه » آورده ، فراموش میکند تا راه ایمان به وجود بهشت ودوزخ را بازکند . میگوید که دهریان میگویند که :

هم ازگفت ایشان ، چنینست یاد
که گیتی چنان کآینه  است ازنهاد ( گیتی ازنهاد، آینه هست)
دروپیکر ِهرچه ، گشت آشکار
چنانست ، چون بآینه درنگار
که چیزی بود ، چون بدیدن رسید
بنا چیزگردد ، چو شد ناپدید

درست اینجا اسدی « انعکاس چهره نگار» را درآینه ، اندیشه دهریان می پندارد . درحالیکه آنها ، همان « زایش وپیدایش درون چیزها دربرونشان » را آینه میدانستند . ودرپایان رد کردن این گمانی که خود او از« دهریان دارد که آنچه درظاهر دیده میشود ، هست »  میسراید :

چنین یافه ها را سراینده اند      که برهیچ دانش، نه پاینده اند
ازآنست گفتارشان زین نشان    که یک چشمکانند وکم دانشان
نگه میکنند ، آنچه هست ازبرون    ندارند دیدارچشم درون
اگربس بدی ، دیدن آشکار    زبُن ، نامدی دیدن دل بکار
همی دیدن دل طلب هرزمان    که ازدیدن دل ، فزاید روان

با « دیدن دل » هست که میتوان « پاداش دربهشت و کیفردردوزخ » را دید . ولی این « مفهوم دل » ، مفهومیست که سپس پیدایش یافته است . درفرهنگ ایران ، 1- جگر( جی+ گر) و2-  دل ( = دیل ) و 3-  مغز( مز+ گه ) باهم ، سه تای یکتا، یا یک وحدت درهمآهنگی( خوشه)  بودند . درهمکاری باهم، آفریننده بینش اند .

خودِ دل که دراصل ِپهلوی « دیل » است ، مرکب از« دی + ال » است که به معنای « خرّم یازهره یا بیدخت یا جی ، دختر سیمرغ = ال » هست . جگر، را سرچشمه خون میدانستند وجیگر( که جای جی = یوغ = اقتران بهرام با خرّم یا زهره » است ( با راسن وآویشن ، اینهمانی داده میشود. نام دیگر راسن، جناح است که ویناس باشد ، ومعنای عشق نخستین واقتران دارد ) . خون از1- جگربه دل ( دیل ) میرود . و درگزیده های زاد اسپرم ( 29/2 ) چنین میآید که : « گوهرجان ، روشنی  وگرمیست ، جای آن در دل است ، چنان که آتش را جایگاه برآتشگاهست . وخون را دررگها گداخته ، همه تن را گرم دارد ، نور وفروغ را بالا برد ، به دوروزنه که برسراست که خود چشمانند – بیفکند . بینائی چشم و بویائی بینی ها و شنوائی گوشها ومزه گری – چشائی = دهان وبساوائی تن ها وجنبش قالب ، ازاین چهر است » .  ازگرماِ آتش دل است که خرد به وجود میآید . چون خرد ، مجموعه ادراکات حواس وبویژه به بینش چشم گفته میشد . ودل ، که خانه زنخدای زندگی وزمان ( جی= رام= زهره = بیدخت = خرّم ) هست ، درنگاه چشم ، درپی جستجوویافتن زیبائیها در زندگی است . و ویژگی « چشم » که دیدن باشد ، همان « دین » است که معنای « بینش زایشی = دائنا = داء + نا » دارد ، ودین همان اصل زیبائی یا خرّم ( هو+ رام ) است که نام دیگرش « وام = خدای عشق » است و نگاه مردمک چشم است . واین چشمیست که درتاریکی ، دوررا می بیند . دربهرام یشت ودین یشت دراوستا، « چشم » با « دین » اینهمانی داده میشود و بینش چشم در شیوه بینش چشمهای 1- اسب و2- ماهی کر( دلفین = کچه = سورجحلی =دُِخس )و3- کرکس ، نمایش داده میشود . دین ، بینش چشمیست که  درتاریکی ، کوچکترین چیزیا جنبش را می بیند تا از زندگی ، نگهبانی کند . به عبارت دیگر، بینش زایشی ازچشم ( که ازآتش جان ازدل وجگربرآمده ) ، میتواند درتاریکیهای زندگی وزمان ، دورها را ببیند ، و زندگی را ازگزندها دور دارد . این دیدن از پیش در روند زمان هست . خرّم یا رام ، خدای زندگی درزمان است ، هم خدای زندگی وهم خدای زمان باهمست ( این معنای زندگی سکولارهست )  . زندگی درزمانست وازهمدیگر بریده نیستند . ولی این بینش ، سپس درتحولات تاریخی ، تبدیل به « بینش فرا زمانی » میگردد . درمینوی خرد ، میآید که انسانها درآغاز، چشمانی داشتند که پاداش وکیفرهرعملی را ( دردوزخ وبهشت ) فوری میدیدند ، و ازاین رو ، خوبی را میکردند واز بدی میپرهیزیدند . این اهریمنست که مانع دیدن چشم ازپاداش وکیفر اعمال میگردد . ازاین رو، انسان ، نیاز به رهبر دارد ، تا برضد این نیروی اهریمنی درانسانها ، بجنگد . ولی این اندیشه ، که درست برضد همان تصویر« چشم = دین » است که درتاریکی میتواند کوچکترین چیزها را ازدور بییند ، درواقع ، ازاصالت انداختن بینش انسانیست. انسان نمیتواند باخردش ، رهبر زندگی خود باشد . با بینش چشم ( بینش زایشی ازتن خود ) ، گوهر اهریمنی آمیخته است ، چون زایش از تاریکیست . این همان داستان منیدن ( اندیشیدن ) جمشید ، و « منی کردن » جمشید است ، که خردش با دیو، درپایان ، همکارمیشود تا به آسمان بتازد (وبه اسرارخدائی دست یابد ) . با خرد که ازخون دل خود گرم وتابان میشود ، اندیشیدن ، برغم آنکه همه مدنیت وخوشباشی ودیرزیستی را درگیتی به وجود میآورد ، کاری ضد ایزدی میشود . به عبارت دیگر، دین ، که زُهره یا اصل زیبائی درجهان یا « وام= بام » و « بهbha= » هست ( بلخ شیربامی ) و درنگاه چشم انسان ،ازمردمک چشم انسان زاده میشود ، ( وامنی = vaamani=bhaamani) دهنده همه خوبیها ، و بیننده همه چیزها و درک کننده ز یبائی و همه خوبیها و دهنده همه خوبیها وآورنده چیزهای خواستنی و روشنی دهنده ، نیست .  زُهره ، یا نگاه زاده ازتن درچشم ، فریبنده وگمراه کننده و اهریمن میشود .

رستاخیز فرهنگ سیمرغی یا خرّمدینی
درافکارشیخ فرید الدین عطار
دین= آئینه= چشم=زُهره( پـَری= بیدخت)
—————————————————-
تضادِ « دین الاه ِ نوری، مانند اسلام ومسیحیت…»
با « دیـن زُهـره ای= خـُرّمـدیـن»

ابوریحان بیرونی درالتفهیم میآورد که  « زُهره ، نشسته ، موی فروهشته ، گیسوها بدست چپ همی دارد ، وبه راست ، آینه ، و اندر او همی نگرد » تصویر کرده میشود . اینکه زُهره ، زنخدای زیبائی وعشق و ستاره سحری (=روج = بهروج  ) ، سعـد کوچک ، ونگاه چشم (بهـور) ، درست خود را در « آینه » می نگرد ، تا زیبائی خودرا بنگرد وبدان مهر بورزد ، جهان بینی و گرانیگاه فلسفه زندگی مردم را درایران معین میساخته است .  همانسان که « زُهره= خرّم = بیدخت = بهی » ، نگاه چشم هرانسانیست ، میخواهد زیبائی همه جهان زندگی را ببیند وبدان مهربورزد ، چون نخستین عنصردر هرجانی یا آتش جان ، ارتا یا « وای= وی ، یا فـرن » هست ، که اصل زیبائی است، و « هوچهره = روی نکو» نامیده میشود . سعد کوچک ، درهمه جانها ، سعد بزرگ ( مشتری ، برجیس ، اَن هومای ) را میجوید که مادرش هست ، وسرچشمه زندگی و شادی و رنگارنگی و رادی وآرزوو یاسه (= اشتیاق ) و پـُری وسرشاریست . به عبارت دیگر، انسان ، با نگاهش ، درهرزیبائی که درپدیده های گیتی می بیند ، میخواهد با اصل زیبائی وخوشی ورادی وسرشاری که سرچشمه زندگیست ، انباز بشود . آنچه درنگاه ، زیبائی را می بیند ، عشق به زندگیست . اینست که دیدن زیبائیها درگیتی ، افزایش جان درخوداست . دیدن زیبائی درگیتی ، جانفزاست . غایت دیدن درنگاه کردن ، جُستجو ویافتن زیبائی ، درژرفای نهفته جانها وانسانهاست . غایت نگاه کردن به گیتی ، یافتن وکشف زیبائیها درچیزها و عشق ورزیدن بدانهاست . این همان « خرّمدین » یا « دین زُهره ای = دین بهی = بهـروزی= به روجی » ایست . دردیدن زیبائیها که در پدیده ها نهفته است ، شاد وسعادتمند میشود . ازاین رو زُهره ، سعد کوچک وارتا ( هومای = هو+ مای = مادربه) ، سعد بزرگست ، وسعادت اقتران این دو سعد ، باهمست . زهره ، مادرش را که ارتا یا سیمرغ یا هما باشد ، درهرچیزی ( آئینه ) می بیند . یا به عبارتی دیگر، ارتا درهرتنی( ماده ای ) ، در زهره ( خرّم = بیدخت ) ، پیدایش می یابد . گیتی ، یا همه موجودات ، آئینه ای هستند که خرّم( زهره ) ازاو پدیدارمیشود .  شاد زیستن ، دیدن زیبائیهای نهفته ، درآئینه هرموجودیست . ازاین رو انسان ، از دیدن « زشتی » نفرت دارد . درطبیعت جانها ، زشتی نیست . زشتی ، پیدایش « ضد زندگی = اژدها = اژی دها » ، درچیزهاست ، که زیبائیها را می پوشاند و پریشان میسازد . زشتی ، درفرهنگ ایران چه بود ؟  « جی یا ژی »  ، پـُری وسرشاری ، وطبعا رادی وجوانمردیست که زیباست و ناجوانمردی ، و تنگی ، زشتیست . زندگی ، آتشیست که می یازد ( می آزد ) و آزیدن ، نیرومند بودن و « خواستن » است . واژه « آزاد = azatha» درست ازهمین « یازیدن یا آزیدن ِ  آتش جان » پیدایش یافته است . پس بی اختیاری وبی خواست وبی آرزو وبی اشتیاق وبی عشق بودن ، زشتی  است .

زندگی یا « جی » ، اندازه است . پس دربی اندازه شدن ( بی نهایت شدن ، بیکران شدن ، همه دان شدن ) ، انسان ، زشت میشود . هرچه ازاندازه خارج شد، اگر خداهم باشد ، زشت میشود . زندگی ( جی ) ، توافق وهمکاری وهمزیستی و آشتی است، پس ستیزندگی ودشمنی وکین ورزی ، زشتی است . ازاین روهست که « نگاه زُهره ای انسان » ، از دیدن زشتیها ، کراهت دارد ، آنها را نمی پسندد ، ازآنها بیزاراست ، آنها را دوست نمیدارد . آنچه به زور وبدون اختیار، باید انسانها بکنند ، پسندیده  وخوشایند او نیست ، و اورا ناخوش میسازد . به قول مولوی :

هرکراهت در دل مرد بهی      چون درآید ، زآفتی نبود تهی

( بهی ، نام خرّم یا همان زهره است ) . اینست که دین واخلاق خرّم یا زُهره ، برپایه نگاه عشق ورزانه به زیبائیهائیست که درگنج مخفی که درموجودات نهفته است ، آنها را میـزایانـد  . دیدن با نگاه زهره ، نطریست که زیبائی های گمشده را ازانسانها ، میزایاند .

آنان که خاک را به نظر، کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی ، به ما کنند – حافظ

اخلاق ودینی که برپایه امرونهی ، وتهدید ازعذاب وشکنجه ، وخوف از دوزخ است ، انسانها را زشت میکنند . زهره ، درنگاه دراین چشمها ، دیو خشم نشسته است  ، و خدایان عشق را که ارتا وسیمرغ باشد ، بیرون رانده اند . باز زائی جامعه ایران ، نیاز به رستاخیز زهره یا خرّم ، دردیدها دارد .

زنخدای زیبائی درضمیرانسان = دیـن = آئـیـنـه
دین= آئینه = روشنائی ونگاه ونقش وصورت میزاید

ا ینهمانی « دین » و « آئینه » و« چشم = دیدن »، با اصل زیبائی که خرّم یا بیدخت یا زهره یا بهروج باشد ، بدین آسانیها با چیرگی دین زرتشتی دردوره ساسانیان و سپس چیرگی شریعت اسلام ، قابل ریشه کندن ازروان ایرانی نبوده ونیست . تجربه اینکه دین ، دیدن با نگاه چشم خود ، حُسن(= اصل زیبائی= دین = دخترشاه پریان= بیدخت= خرّم ) درهمه پدیده ها درگیتی است ، هیچگاه درعرفان ، ازبین نرفت ، بلکه گرانیگاه عرفان باقی ماند . زُهره یا بیدخت که نگاه چشمست، وازمردمک چشم ( بی بَک = وی بَغ = سیمرغ ) میزاید ، عاشق دیدن زیبائیهای خود هست که درگوهر همه چیزهاست . اینست که ، روی زیبای او ، درست آینه جهانست . انسانی که مردمک چشمش ، زُهره نگاه ونظر را میآفریند ، همان « بهور» یا « وامین » هست که درجهان ، گنج نهفته زیبائیها را ( = آیئنه ) را میجوید و کشف میکند .

روی تو درحُسن ، چنان دیده ام
«حـَسـَـن = همان واژه اسن= اسنگ= سنگ است »
کاینه هردو جهان دیده ام
« جمله » ،  از آن آینه ، پیدا نمود
وآینه ،  ازجمله ، نهان دیده ام
هست درآئینه ، نشان ، صد هزار
وآینه ، فارغ زجهان دیده ام
جمله، درین آینه ، جلوه گرند
وآینه را، « حافظ آن » دیده ام
صورت آن آینه ، چون چشم بود
پرتو آن آینه ، جان دیده ام
جوهرآن آینه ، چون کس ندید
من چه زنم دم ، که عیان دیده ام
لیک کسی  را، ز چنان جوهری
هیچ نه شرح ونه بیان دیده ام
جمله ذرات ، ازو برکنار
با همه اورا ،  به میان دیده ام
یافته ام ازهمه ،  بس فارغم
پس همه را ، گـر د ضمان دیده ام
با توئی تو، چه دهم شرح این؟
چون بندانم که میان دیده ام

چگونه آئینه چشم ، نگاه (= زُهره= خرّم ) میشود، و
درآئینه موجودات ، فقط ، زیبائی وعشق خودرا می بیند ؟

گرچه ترانبینم ، بی تو، جهان نبینم
یعنی ، تو، نورچشمی ، درچشم ازآن نشستی …
تا من ترابدیدم ، دیگر ، جهان ندیدم
گم شد جهان زچشمم ، تا درجهان نشستی – عطار

من ترا نمی بینم ، چون تو ، « نگاه چشم من » هستی . ولی وقتی این نگاه به هرچیزی وپدیده ای میافتد ، درهرچیزی ، فقط زیبائی تورا می بینم وعاشق آن میشوم ، آنگاه ، جهانی را غیر ازتو نمی بینم ( چون گیتی ، چیزی جز نقشهای رنگارنگ تو نیست . گیتی ، همان خدای نهفته درهرچیزیست ) . این همان اندیشه ایست که عطار در داستان « جام جم » ، درالهی نامه ، گسترده ، بدینسان  که درجام جم ، همه گیتی را میتوان دید ، ولی خود جام جم را درجام جم ، نمیتوان دید . این همان دیالکتیک نگاه زهره در آئینه است . چون ازیکسو، درست نگاه ، از« آئینه چشم خود او» زائیده میشود ، ومیخواهد که زیبائی خود را که اصل زیبائیست ببیند، واین اصل همه زیبائیها ، بسیارغنی وسرشاراست ، و فقط او با چنین نگاهی که ازژرفای هستیش زایئده شده ، درآئینه های همه پدیده های جهان، این اصل زیبائی خود را درکثرت موجودات ، درهرچیزی می بیند . گیتی، کریستال ( بهروج ) هزاران رویه زهره ( بهروج) است . جهان چیزی جز پیدایش غنای زیبائی او، درهمه زیبایان نیست . او در دیدن زیبائیهای بیشمار خود ، سرشاری وشادی زندگی خود را درمی یابد .  عرفان ، تنها پیوند بیواسطه وحقیقی ِ انسان را با خدا ، دردیدن زیبائی خدا ، با چشم خود، بدون واسطه ، میدانست ، و چشم هرانسانی را ، آئینه خدای مهرمیشمرد .

چرا چشم ، آئینه خوانده میشد؟

آئینه ، چه معنائی داشت ؟ آیا آئینه برای ما ، همان معنای آئینه برای آنها را دارد ؟ دربندهش ( بخش چهارم) دیده میشود که نیروهای انسان عبارتند از1- تن +2- جان+ 3- روان +4- آئینه+5- فروهر. واین آئینه درمرگ ، به اصلش آفتاب بازمیگردد ، وهمگوهرآفتاب است . البته آفتاب ، که همان « خورشیدخانم ، یا زنخدای مهر= میترا کانا = دوشیزه میترا » باشد، همان « صنم » ، درشعرعبید زاکانیست ، که دریکدستش چنگ است تا برای مردم بنوازد ، ودردست دیگرش، جام شراب است تا ساقی بشود و مردم را ازآن بنوشاند .  ازاین رو این زنخدا، مهرخوانده میشد، چون گرمی ، گوهرمهراست . البته مقصود بندهش که روایت آفرینش در یزدانشاسی زرتشتی است ، چنین نیست . و درهمین بخش بندهش میآید که گوسفند(گائو+ سپنتا = جانوران افزاینده یعنی زاینده = جانوران بی آزار) مرکب ازتن وجان وروان وآئینه ومینوهست . مینو به بهمن بازمیگردد ، و آئینه ، به ماه بازمیگردد . البته این روایت  یزدانشناسی زرتشتی ازموضوعست . آنچه اکنون برای ما اهمیت دارد، این بخش « آئینه » درمیان نیروهای دیگر است . این آئینه چیست ؟ دریسناها دراوستا دیده میشود که  ، بجای « دین » دریسنا ، دربندهشن ، « آئینه » گذ ارده اند .  البته دریزدانشناسی زرتشتی ، مفهوم « دین » به کلی تغییرکرده بود ، ودیگر معنای اصلی خود را در فرهنگ ایران نداشت . دین ، برای زرتشت ، دانشی پذیرفتنی از اهورامزدا شده بود ، و از « زایش بینش ازجان خود فرد انسان » بیگانه شده بود .

ازاین رو « همپرسی » که در آغاز، معنای « آمیزش خدا با هر انسانی ، وپیدایش بینش وروشنائی ازاین آمیزش » را داشت ، معنای اصیل خود را بکلی از دست داده بود . دین ، درفرهنگ اصیل ایران، چنانکه هنوز در زبان کردی باقی مانده است ، هم به معنای « دیدن » وهم به معنای « آبستن ، اصل مادینگی وزایش » بوده است . « زایش » ، اینهمانی با « بینش وروشنی » دارد . هرچیزی درپیدایش = زایش ، روشن میشود .درست  زرتشت منکراینهمانی زایش با بینش بود . ازاین رو یزدانشناسی زرتشتی ، اصطلاح « آیئنه » را جانشین اصطلاح « دین » ساخت ، تا زایش نگاه ( زهره = خرّم = بهی ) ازچشم که دین بود ، فراموش وتاریک ساخته بشود .  ولی باوجود این تحریف ، درخود واژه آئینه ، این رد پا ، باقی مانده است . دربلوچی به آئینه ، adenak= aadenagh= aadhen= aaden میگویند . وپارتها به آیینه “dyng میگفتند . خوب میتوان دید که آئینه ، همان واژه « دین = den = dyn » است .  درواقع ، آئینه ، همان « آدینه = آ+ دینه » است . ومشهوراست که روز « آدینه = جمعه » ، روز« زُهره » است وسایر روزهای هفته ، ازواژه « شنبه = شن + به = نای به » ساخته شده اند ، و هفته نیز « بهینه » خوانده میشود ، چون  زنخدای زیبائی ومهراست که زمان وزندگی را میپماید ، خرّم است ونام دیگرش « بهی » میباشد . و« زهره » که درعربی « زُهـَـرَ ه » تلفظ میشود ، « زوه + هَـرَه = فرزند نای = فرزند ال=سیمرغ » است ( البرز= ال+ برزه = هـَرَه برزه ) . به شهرهای زنخدائی ، «هروم= هرو+ م » میگفتند . خوب دیده میشود که نام هفته که « بهینه »  باشد ، به معنای « متعلق به زُهره = به bhaدرسانسکریت » است ، هرچند که درظاهر، بهین ، به معنای « برگزیده » میباشد . میدانیم که « بهی نام برج دهم ، دی است که نام دیگرش خرّم » است . و« زنخدای دین » در هادخت نسک ، که نهفته در درون هرانسانی هست ، همچند همه زیبایان ، زیباست واین تعریف « اصل زیبائی » است . واینکه همه روزها « شن+ به = نای به = خرّم » و « آدینه = بهی= خرّم » است میباشد ، میتوان دید که رام یا خرم ( هو+ رام= به + رام )، همان زهره ( به ) ، و زنخدای زمان وزندگی باهمست .

بنا براین « بهینه » ، معنای « زیباترین » را میدهد ، وچون زهره ، ستاربامدادیست که آورنده روشنی ( لوکس ) است ، درغرب اورا  luzifer می نامیدند و این زنخدا ، چون اصل فساد شمرده میشد ، درقرون میانه درغرب ، نابودسازنده حکومت  هم شمرده شد . ولی در زبان فارسی نامهای دیگر او ، هنوز همیشه برسرزبانهاست ، هرچند خود ازآن بیخبرند . صبح ، پگاه نامیده میشود و « پگ » ، نام « زن نارپستان » است که همین زُهره باشد . و « بام » که دراصل « وام » است ، وپیشوند « بامداد » میباشد، درسانسکریت به معنای « زنخدای عشق » و « پستان » است . این زنخدا با « شیرپستانش »  رشته های مهر= روشنائی می تافت ، و جهان را با آن میساخت ( بررسی خواهد شد ) . ونام دیگر صبح ، سپیده دم است . گذشته ازاینکه « مواد شیری ، سپیدی » نامیده میشوند ، سپیده به معنای نای است ( دهخدا ، لغت نامه ) و با نواختن یا « دم نای » است که زُهره ، همه را بیدار میکند ( سپیده دم = به معنای نی نواز است که همان رام جید باشد ، چیت= نی ) . وبالاخره ، مولوی بلخی ، درشهر« بلخ بامی » زاده وپرورده شده است ، وبلخ « شیربامی= شیرازپستان زنخدا دایه وعشق » نیزخوانده شده است ( پستان = پس+ تانه = افشاننده رشته ها ).

وبلخ که دراصلbakh-dhi  نامیده میشده است به معنا زنخدا( بغ ) دایه است ، ونیایشگاه بلخ ، شاد ونوشاد نامیده میشده است ، و« شاده » نام دیگر این زنخداهست . درخوری به پستان ، « کیژی » گفته میشود و « کیژه » همان « کچه = دوشیزه » باشد که نام این زنخدا بوده است و نیایشکاهایش « درکچین = دیرکچین » نامیده میشده است . ازهمین نام بلخ بامی ، که زادگاه مولویست ، میتوان دریافت که سرچشمه افکارش ، کیست !

دربندهش ( بخش چهارم ) دیده میشود که « آیئنه » انسان، به اصلش خورشید بازمیگردد و « آئینه » گائوسپنتا ، به اصلش، ماه برمیگردد . البته این جدا سازی چشم انسان ازچشم جانوران بی آزارو اهلی ، متعلق به برداشت آئین زرتشتیست ، ودرواقع ، اصل همه چشمها ، « ماه » شمرده میشده است . چون ماه ، دارنده « تخمه همان جانداران = گائوچیتره = gao-cithra » است ، و تخم ، درفرهنگ ایران ، سرچشمه روشنائیست . پس دین ( آدینه = زهره = بهی= خرم ) که آئینه شده است ، همان « نگاه = نطر= بهور» است که ازچشم هرانسانی روشنی به جهان می تابد . دین هرانسانی ، نگاه خرّم یا نگاه زیبا جوئیست که درهرچیزی درجهان،  زیبائی را میجوید ، چون « زیبائی » ، تائید زندگی درگیتی است . انسان با بینش ونگاه ازچشم خود ، درجستجوی زیبائی های نهفته درهمه موجوداتست تا زنده تر شود . زیبا ، همان واژه « جیو=jiva » و« جی ji=»  است . زندگی ، زیباست و دیدن زیبائی  زندگی وعشق ورزیدن به آن ، زندگی را زیباتروجوانتر وشادابتر میکند .

آئینه ، همان دیـن ،
یا زنخدائیست که هم نگاه وروشنی را درانسان ،
وهم نقش ونگاروصورت ( زیبائیها) را درگیتی، میزاید

گیتی = تنکرد= جهان جسمانی ومادی
تـن+ کـرد= آنچه زائیده میشود= جهان مادی

تـن = دیـن = آئینه
تـن= همه حواس، اندامهای زایش روشنی هستند

با اندکی دقت دراینهمانی دین با آئینه ( آ+ دین = آ+ داء + نای )، میتوان همه برآیندهایش را ازهم بازشناخت . نخست میتوان دریافت که « آئینه = دین » ، منعکس سازنده خشک وخالی نیست ، بلکه زاینده و آفریننده است . هم نگاه وروشنی را میزاید ، و هم « نقش ورنگارنگی وصورت » را میآفریند ، هم اینهمانی با چشمان بیننده دارد ، وهم اینهمانی با پدیده های جهان مادی دارد . آنجا که چشم ، آئینه(= دین ) شمرده میشود ، روشنائی ازچشم = روشنائی از زنخدای زیبائی زائیده میشود . پس نگاه ، فرزند خدای یا اصل زیبائیست . آنجا که جهان جسمانی یا « تنکرد = تن+ کرد ، تن = دین » است ، آئینه است ، چون ماده وجسم ، تن= دین = آئینه است و تنکرد ، به معنای « آنچه زائیده میشود » هست .  به عبارت دیگر، هرجسمی وماده ای ، ازخود ( دین به معنای خود وخویش است ) ، نقش ورنگارنگی وزیبائی وصورت را میزاید .

چنانچه برسرپوش ( گیسوی ) مهتر پریان ، در داستان بانو گشسپ ، نقش دخترزیبایش هست که اصل زیبائیست . هم چشم ، آئینه ( دین ) است ، و هم اجسام ومواد ، تن ( = دین ) هستند . همه اجسام ، آبستن به زنخدای زیبائی یا اصل زیبائی هستند . یکجا ، روشنی ونگاه و دیده وحس میشود ، درجای دیگر، نقش وصورت وزیبائی و رنگارنگی.

هم چشم بیننده ، آئینه است وهم نقش وصورت ورنگها وزیبائیها ئی که ازاجسام، پدیدارمیشوند، آئینه اند .  بدینسان ، میتوان تفاوت کلی ، میان مفهوم ما از آئینه ( سطح منعکس کننده ) ، و مفهوم آنها را از « آئینه = دین = اصل زاینده وآفریننده + اصل زیبائی » بازشناخت .  آئینه برای آنها زاینده وآفریننده روشنی ونگاه ونقش وصورت و رنگاررنگی وزیبائیست . برای ما ، آئینه ، آنچه درپیش اوست ، فقط منعکس میکند، وازخود ، نه چیزی بدان میافزاید و نه چیزی ازآن میکاهد . بکار بردن واژه « بازتاب » ، بجای « انعکاس » ، غلط است ، چون در بازتابیدن ، تابش که روشنی وگرمی باهم باشد ، باز میگردد و در« گرمی = آتش » ، عامل تحول دهنده ومهر هست . درحالیکه درانعکاس ، چنین چیزی نیست . اینکه دهریان بقول اسدی میگفتند که جهان ، آئینه است ، بدین معنا ، آئینه بوده است ، نه بدان معنی که اسدی ، پنداشته . همین معنای آئینه هست که  درعرفان ، آثارش ، باقیمانده است ، هرچند مفهوم « آیئنه انعکاسی » نیز با آن مخلوط میشود . انسان درکاربرد واژه ها ، همیشه این معانی را نا خود آگاه بکارمیبرد . اینست که همیشه فرهنگ ، دراین معانی ناخود آگاه واژه ، که سایه وربدنبال معانی آگاهانه واژه میروند ، زنده باقی میماند .

نگاهی که گوهرش عشق به زیبائی است
نگاهی که گوهرش ،خطا بینی وهراس انگیزیست
تضاد شریعت اسلام با  فرهنگ ِ زُهره ای ( خرمدین )
چرا بینشِ فرهنگ ایران ، خرّمدینی یا زُهره ایست

« بـِه بـیـنـی »
بـِه = بهی = خرّم = زُهره= ونوس

درفرهنگ ارتائی= سیمرغی ، نگاه چشم هرانسانی وطبعا نگاه خود سیمرغ که جانانست ، خرّم یا زهره یا بهیست. همیشه درآغاز، زیبائی ها را می بیند . با دیدن زیبائی درهرچیزی ودرانسان ، آغازمیشود . چنانچه هنگامی زال کودک را ، که همه به نام ، زشت وابلق ( دورنگه ) دور انداخته ومحکوم به مرگ کرده بودند ، سیمرغ وکودکانش ، در زال گریان ، زیبائی می بینند ، وعاشق زییائی او میشوند . غایت دیدش ، کشف زیبائیها درهمه چیزهاست ، چون تخم خودش درهمه چیزها ، پاشیده شده است . دیدن با چنین نگاهی ، با آمدن « میتراس » ، که زرتشتیان آنرا « مهر» میخوانند ، تا مفهوم « مهر درنگاه وبینش » را که  اصلش زنخدای مهر، سیمرغ ( خورشید خانم = صنم ) بود  ، مطرود سازند . مهری که درخودافشانی ، گیتی میشد ، و مهرکه گناهان وخطایای همه فرزندان خود( گیتی ) را میپوشید ، وفراموش میکرد ، یا به قول عطار :

گو: بد کنید درحق ما خلق ، زانکه ما
با کس ، نه داوری ، نه مکافات میکنیم

آن زنخدای مهر به کنارزده ونفرین میشود وزشت وبدنام ساخته میشود ، تا بجایش خدای مهری بنشیند که هرچند، نامش مهر است ، ولی « مهر» برای او، معنای « قرارداد وپیمان یا عهد ومیثاق » دارد . با آنکه این خدای نرینه ، خود را نیز « مهر» میخواند ، تا جانشین زنخدای مهر( سیمرغ = ارتا ) بشود ، ولی ملت ، همیشه نام « میترا= مهر» را به دخترانش میدهد ، و خورشید را نیز وارونه آنها ویزدانشناسی زرتشتی ، خورشید خانم وصنم وهمان « مهر» میداند . هرچند خود زرتشت ، برضد این خدابود که نام دیگرش « دارنده درفش خونین » بود و با دیوخشم ، اینهمانی داده میشد ، یزدانشناسی زرتشتی ازنو، این نرخدا را پذیرفت ، وبرابر با اهورامزدای زرتشت نهاد . مهریشت ، متنی هست که دستکاری شده ، وتبدیل به یک روایت زرتشتی ساخته شده است ، تا مفهوم « مهر» پیشین زنخدائی ، طرد گردد و مفهوم « مهر= قرارداد = پیمان = عهد ومیثاق » جانشین آن ساخته شود .

درمهریشت ، پس ازآنکه ، اهورا مزدای زرتشت ، گواهی میدهد ک من ، مهر را برابر با خود ، آفریدم ، بلافاصله دم از « مهردروج » میزند که به معنای « پیمان شکنی » است . دروغ به مهر، به معنای آنست که انسان، پیمانی را که با این خدا بسته است بشکند. این مهر، دیگر معنای « مهر ایرجی » را ندارد ، بلکه معنای « قرارداد میثاق وعهد را  دارد » . همین سراندیشه است که سپس به همه ادیان ابراهیمی ( یهودیت ومسیحیت واسلام ) به ارث میرسد . وبلافاصله ازاین خدا ، بنام « نیروی هماره پیروز نافریفتنی » سخن میرود . این خدا ، همیشه نگرانی از فریفته شدن ازانسانهای پیمان شکن دارد ، اینست که این خدا با « ده هزارچشم برفرا ز برجی ایستاده » و «هرگز خواب به چشم او نمیرود » تا مبادا ، کسی اورا بفریبد . خطا بکند ، ولی خطایش را ازاو بپوشاند ( مانند آدم وحوا ، خود را دربهشت پنهان سازند تا یهوه آنهارا نبیند ) . ازاین رو، همیشه اصرارمیکند که هیچکس نمیتواند ( با او مهردروج باشد، نه خانه خدا ، نه دهخدا ، نه شهربان ، نه شهریار » . او به عبارت قرآن « بصیروسمیع » است و با چشمان تفتیشگروجاسوسش درهرسوراخ سمبه ای می نگرد ، تا مبادا کسی اورا بفریبد . نام او « مهرخشمگین » است و « مهرخشمگین ، آزرده به همان سوئی روی آورد که مهردروجان = پیمان شکنان ، درآن جای دارند . دُژ آگاهی را درنهاد او راهی نیست » .

« مهرخشمگین » ، ازدید فرهنگ ایران ، اصطلاحیست که دوپدیده متضاد ونقیض هم ، به زور، به هم چسبانیده شده اند . چون ، درفرهنگ ایران ، درگوهرمهر، خشم ( تهدیدوپرخاش ودرشتی وقهر) نیست ، و درخشم ، مهر نیست .  این نرخدای مهرخشمگین ، با چشمانش ، فقط « مهردروج = پیمان شکنی = گناه وبزه وعصیان » را می بیند و به هیچ انسانی ، اعتماد ندارد ، چون میداند ، همه گوهر پیمان شکنی دارند ، ازاین رو همیشه دچارطوفان خشمست . سیمرغ که زنخدای مهر بود ، زهره یا خرّم ، نگاه چشمانش بود که دنبال مهرورزی به زیبائیها درجهان بود . همین نگاهست که پیرمغان حافظ شیرازی ، دارد

نیکی پیر مغان بین ، که چو ما بد مستان
هرچه کردیم ، بچشم کرمش ، زیبا بود

البته زرتشت واهورامزدای زرتشت ، چنین دیدی ندارند ، چون  دنبال انداختن دروندان به دوزخ هستند ، و فراموش کردن گناه را ، اینهمانی با « نیستی » میدهند . وباز همین پیرمغان ، با نطر پاکش، حتی الله را می بخشد که ادعا میکند هیچ خطا درخلقتش نکرده است ( وقتی انسان ِخطاکارآفریده است و شیطان برای اغوای اوو امتحان کردن و جهنم برای عذ اب دادن او خلق کرده است )

پیر ما گفت ، خطا برقلم صنع نرفت
آفرین برنظرپاک خطا پوشش باد
پیر دردی کش ما ، گرچه ندارد زر وزور
خوش عطا بخش و خطا پوش خدائی دارد

وبرای همان موءمن به اسلام که مانند الله ، جزعیب نمی بیند، تا دراجرای امرونهی ، بسیج شود ، ازخدایش میخواهد که
یارب آن زاهد خودبین ، که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک ( چشمش )  انداز

دیدی که فقط پیمان شکنی ( مهردروج ) می بیند ، دید قدرتست که  همیشه، ازتزلزل قدرت خود میهراسد ، وهمیشه خشمگین ( تهدید، درشتی، پرخاش) است . ولی درست به همین ابرازخشم خود ازپیمان شکنی (هرگناهی  وخطائی ، شکستن قدرت الله یا یهوه یا پدرآسمانی، یا اهورامزدای زرتشت است ) ، نام مهر( عشق ومحبت ) میدهد . او به غایت عشق به انسانست که اورا بوسیله شیطانش ، امتحان میکند ، وسپس شکنجه وعذاب میدهد ومیترساند . مهر قراردادی ، دراطاعت ازقدرت ، مهربه خود را می بیند . مهر، نوکری الله است .  ازخود میپرسیم که معنای ژرف پیمان شکستن یا مهردروج چیست ؟

خدایان نوری به « انسان » ، یا هرچه درگیتی هست ، صورت میدهند ، یا به عبارت دیگر، آنها را طبق « اندازه ومعیار» خود میسازند . الله علی کل شئی قدریر(سوره بقره ) . درست این سخن ، با مفهوم « دین = تن » درفرهنگ ارتائی ، درتضاد است ، چون « دین = تن = چشم وحواس » ، درهرچیزی وجانی ، اصل وسرچشمه صورت دهنده ( صورتگر= آفریننده هستی ) هست . ازچشم وروزنه سایرحواس ، « آتش جان می تابد و تبدیل به روشنی گرم میشود که جهان را به هم می بافد ومی تابد و بافتن ، هستی دادن است . زهدان یا دین یا تن ، اصل بهم بافی = صورت دهی= هستی هستند . زهدان یا دین یا تن ، دوویژگی دارد ازیک سو ، آب هنجی است ( جذب کردن آب ) وازسوئی دیگر، به هم بافی است . به بافته ، ubdaena گفته میشود،که مرکب ازdaena+ube میباشد.  پیشوند ube به معنای « دوتا باهم » است . بهم بافته ( baavanih) نام « هستی = موجود = صورت » است . متشکل شدن دررحم را «  ham-bavi-hend» مینامند .   hend= hand به معنای رحم است و bavi= vay+vi به معنای « بهم بافی = شکل دهی = هست کننده » است .  نام زهدان ، آبگاه نیزهست  و آب دررحم « خور+ آبه » بوده است ( که سپس خرابات شده است ) . هنوز درهندوستانی به رحم ، « khor » میگویند . درکردی « خور» به معنای « خونابه » هست . ازهنجیدن این آب است ، که جهان هستی ، پیدایش می یابد ، آباد میشود. « گوهر» هرجانی ، همین آب زهدان بود که « کس پیمان = kas-paeman» نامیده میشد ( گوهر، همیشه نسبت مادری را نشان میداده است ) . وچون « آب » به همه شیرابه ها وروغنها واسانس ها گفته میشد ، طبعا شامل آب انگور وباده نیزمیشده است  . به همین علت « خرابات » ، معنائی بسیارژرف داشت ، چون جایگاه به هم بافته شدن = دوست ویارشدن و پیمان بستن میشد . ازنوشیدن این آب یا باده بود ، که تخم وجود انسان وتخم چشم ، روشن میشد و نگاه زاده میشد .

این بود که « دین= آئینه » ، که بینش زایشی ، یا پیدایش رنگارنگی ونقش وزیبائی ازگوهر داشت ، به کلی با نگاه قدرتی که به همه چیزها ، صورت خود را میداد ، درتضاد بود . یک نگاه ، درپی دیدن غنای پیدایش زیبائیها و رنگها وپدیده ها و شکلها ، از گوهر هرچیزی وجانی است و نگاه دیگر، درپی آنست که کسی را که از« معیار= صورتی » که او گذاشته ، تجاوز میکند ، شناسائی کند وکیفربدهد . درست « پیدایش صورت ازگوهر جانها وانسانها » ، درتضاد با « صورت تحمیلی » قرارمیگرفت که میخواستند به جانها وانسانها بدهند . « مهر دروج یا عهد شکنی » درست همین عصیان وطغیان وسرکشی از« صورت تحمیلی به اکراه » بود که خدای نوری ، نام آنرا « گناه » گذاشته بود .   این خدا ، هرگونه گذر ازاین اندازه واین صورت را ، به عنوان پیمان شکنی می نگریست و خشمگین میشد ، چون انسانها از« ترس وهراس ازاین خشم » ، خودرا درپس تقوا ( = ترس ) های دیکته شده ، پنهان میکنند  وخدا را میفریبند . هرچند که او دائما یادآوری وتلقین میکند که او « نافریفتنی » است . الله ،در قرآن ، همیشه دم از بصیروسمیع بودن میزند ، یعنی هیچکس نمیتواند او رابفریبد. این تقاوت نگاه الله با نگاه زهره ایست. ازآنجا که انسانها ، همیشه درگلاویزی آگاهانه یا نا آگاهانه ، میان « صورتیابی از گوهرخود » و « تحمیل صورت ازخدای نوری دراوامرونواهیش » زندگی میکنند ، همیشه درهرکاری ، خدا را میفریبند ، و طبعا این خدا همیشه گرفتارخشم است ، و همیشه ازاین خشم ، مردم را بیشتر میترساند . پیدایش گوهرغنی خود انسان ، ازاین پس ، فریفتن خدا و خشمگین سازی اوست . اینست که نگاه چنین خدائی ، خطاجوئی و ترسانندگیست ، وبکلی با نگاه زهره ای ( به بینی ، بهوری ، بهینی ) فرق دارد .

سرکشی وبازگشت از
« دین الاهان نوری،مانند شریعت اسلام »
به « دین زُهره ای یا خرّمدین »
درعرفان ودر ادبیات ایران

این تجربه ژرف ونیرومند دینی که « تجربه زیبائی با نگاه زیبا بین ِ خود انسان ، ازخدا ، که اصل هستی ، یا اصل همه جانها ، یا عنصرنخستین همه جهان هستی » است ، تجربه ای فراموش ناشدنی وفراموش ناساختنی درفرهنگ ایران میباشد . ازاین رو این تجربه ژرف دینی فرهنگ ایران ، هم با آموزه زرتشت درتعارض وتضاد شدیدبود ، و هم سپس درتضاد وکشاکش سخت با شریعت اسلام بود . درداستانهای گرشاسپ درگرشاسپ نامه ، دوتجربه گوناگون ازخدای ایران ( سیمرغ = ارتا ی خوشه ) بهترین گواه براین نخستین تجربه دینی ایران هستند . هم دیدن خدا ، دراصل موسیقی و هم دیدن خدا ، دراصل رنگارنگی ، و هم دیدن خدا دراصل « فرشگردی = همیشه ازنودرزندگی سبزوتازه شوی » ، و مستی ازشادی دردیدن خدا با نگاه انسانی خود ، بکلی فرق فرهنگ ایران را از ادیان نوری آشکاروچشمگیر میسازد . همچنین داستان بانو گشسپ ، که زیبائی خدا را مستقیما با چشم خود درسرپوش( گیسوی ) مهترپریان  می بیند ، و میکوشد که این تجربه را نقش کند ، نشان اهمیت فوق العاده « زن » دراین تجربه  دینی است که دیدن مستقیم زیبائی خدا ازانسان میباشد .

این تجربه که انسان میتواند مستقیم وبیواسطه ،  خدا را که « اصل زیبائی درگیتی » است ، درهمه چیزها وجانها درگیتی ببیند ، درتضاد کامل با شریعت اسلام بود ، و طبعا این تجربه  ، هیچگاه از ضمیر ایرانیان محوساختنی نیست ، وهمیشه گلاویز با تجربه اسلامی از الله وهیبت هراسناکش درجبرئیل ، و انعکاس این تجربه درسراسرقرآن ووجود خود محمد است ، و به شکلهای گوناگون این گلاویزی درادبیات ایران ( به ویژه درغزلیات ) وجنبشهای عرفانی ودینی واجتماعی وفکری ، بروز کرده است . این تضاد ، درآثارشیخ فرید الدین عطار، اوج خود رامی یابد . زُهره که گیس  و روی زیبایش را باهم  ، درآئینه جهان هستی می بیند و درپیوند باهم ( روی وموی ) اصل زیبائی درجهان هستی میباشند (گیس که همان –vis = ویس = وی = وای باشد که اصل پیوند دهنده وآفریننده جهانست ، واینهمانی با ارتای خوشه دارد که خوشه پروین وتخم همه جهانست ، وبه گیس ، پل= پر هم گفته میشود ، ونام خوشه پروین ، پلم است ، و روی یا چهره ، مرکب ازسه تا یکتائی یا سه خدای ایرانست که بُن همه جانها میباشد، این موضوع درمقاله دیگربررسی خواهدشد ) . هیچ متفکری درایران ، بدین شهامت ، بازگشت خود را به این تجربه نخستین دین ( زهره ای ، بیدختی، بهی ) بیان نمیکند. دراینجا فقط چند پاره از افکارش برای نمونه  نقل کرده میشود :

هرکه زدین ( اسلام ) رفته بود ، چون لب وروی تو دید
پای به دین ( اسلام ) برنهاد، با سر اقرار رفت
هرکه مُـقِـرگشته بود ، حجت  اسلام را
چون سرزلف تو دید ، باز به انکار رفت
روی تو وکفرتو ، کافت کفراست ودین ( عقاید دیگرواسلام)
رهبر عطارگشت ، رهزن  عطار شد

یا که درغزلی دیگر

دین هفتاد ساله ( اسلام ) داد  به باد
مردِ  میخانه  مغان آمد
چون به ایمان ( به اسلام ) نیامدی در دست
کافری را به امتحان آمد
ترک دین ( اسلام ) گفت ، تا مگر بی دین
بوکه در خورد تو ، توان آمد

یا درغزلی دیگر میگوید که :

ما مرد کلیسیا وزناریم    گبر کهنیم و نام نو داریم
دریوزه کنان شهر گبرانیم   شش پنج زنان کوی خماریم…
این خود همه رفت، عیب ما امروز
اینست که دوست ، دوست میداریم
دیریست که اوست آرزوی ما
بی او ، به بهشت ، سرفروناریم

او تصویر« الله مقتدررا که دوزخ وبهشتی ساخته » به کلی ، رد میکند وغایت زندگی را  اطاعت کردن ازالله ، برای رفتن بهشت نمیداند ، بلکه خدا را فقط به کرداردوست میشناسد( خدا هرازه ها درایران ، زوش وزاووش نام داشته است که به معنای دوست ومحبوبه است )

ما ، ره ز « قـبـله » ، سوی خرابات ( خور+ آوه ) میکنیم
وندرقمارخانه ( آنجاکه میبازندونثارمیکنند= رادی)، مناجات میکنیم
دردی کشیم ، تا که نباشیم اهل دین
با اهل دین ، به کفر مباهات میکنیم

گرانیگاه این تجربه دینی ، « دیدن مستقیم زیبائی خدا به عنوان یار، یا جفت وانبازخود است، نه تجربه خدا درقدرت به واسطه دیگری . آنها تجربه مستقیم یهوه والله را ، برضد زندگی انسان میدانند . دیدن الله ویهوه ، انسان را نابود میسازد . درست دیدن زیبائی خدا با چشم خود درفرهنگ ایران ، سرچشمه زیستن درگیتی است » .این همان فلسفه سکولاریسم است . اینست که درادیان نوری ، که تجربه خدا فقط ازراه واسطه ممکنست ، این « اصل زیستن ، درمشاهده مستقیم زیبائی خدا درهمه چیزها » را محال میداند وبرضد آن برمیخیزد

چون مرد دین نبودم ، کیش مغان گزیدم
دین رفت از میانه ، زنار می نبینم

زنار ، بندی مرکب ازسی وسه رشته (= گیسو) بود که پیکریابی سی وسه خدای زمان وزندگی بود وبه کمر بسته میشد .

عمری بسردویدم ( درادیان گوناگون ) ، گفتم مگر رسیدم
باد است هرچه دیدم ، چون ، یار می نبینم

آنچه بسیاری از روشنفکران را از درک این شهامت بی نظیر دربرابر شریعت اسلام ، دورمیدارد ، آنست که این اندیشه های گستاخانه را ، به کردار لطیفه گوئی ها ونکته سنجیها و تشبیهات شاعرانه درمی یابند وآنها را درپایان ، نوعی تاءویل روحانی ازخود اسلام می انگارند ، چون ازپیشینه تجربه دینی ایرانیان که با دین زرتشتی ، تفاوت کلان داشته است ، بیخبرند و حاضرهم  به آگاهی از آن نیستند، چون آنرا غیرعلمی میشمارند . برای آنها ، انچه موبدان زرتشتی در یزدانشناسی زرتشتی گفته اند  ، « علمی » است !

………………………………

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *