Categories
سـرمـایـه فلـسفـی ایـران جلد ۶

دیو،دیبا(جامهِ ابریشمی ِنازکِ منقش) میشود

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

منوچهرجمالی

دیو،دیبا(جامهِ ابریشمی ِنازکِ منقش) میشود
………………………………………………..
چگونه « اصل مهـردردگر دیسی » ،
در« زندگی وزمان»، چهره، یاشکل مییابد
…………………………………………………
دیـوه (= سیمرغ = کرم ابریشم  ) ،
به خود،در« دیبه=دیبا»شدن،چهره( بیدخت) میدهد
…………………………………………………

خاک شیراز، چو « دیبای منقش » دیدم
زان همه «صورت زیبا » ، که درآن « دیبا» بود – حافظ

درشاهنامه این « دیو » هست که تغییرشکل میدهد وتحول می یابد . گاهی پیکریابی مهر میشود، وگاهی آشپزمیشود، گاه آموزگارمیشود ، گاه پزشک میشود وگاه موسیقی زن (خوشنواز) میشود . بدینسان « تحول یابی» ، گوهر« دیوی » دارد.با قرین ساختن پدیده ِ« تحول = دگردیسی=jadag wihirih =wardishn =metamorphois » با « دیو » ، پدیده تحول در آفرینش (= آفریدن، تحول یافتن است) نفرین میگردد وزشت ساخته میشود . ولی دریکجا ی ازشاهنامه نیز، تصویری دیگر از« دیو» پیش میآید که چهره مثبت دیو را مینماید . در داستان تهمورس دیده میشود که  دیوانی که با افسون آنهارا می بندد، چون او « دیو بند » است . البته چنانچه پنداشته میشوند ، « دیوبند » ، دراصل به معنای دربند کردن دیوها نبوده است ، بلکه به معنای گوهرپیوندی یا مهری دواصل باهم بوده است که سرچشمه آفرینش روشنی است . روز شانزدهم هرماه که روز مهرباشد ، هم دیوبند نامیده میشود وهم با مهرگیاه اینهمانی دارد ) ، دیوهائی که تهمورس ازاو به جان  زینهارمیخواهند :

که مارا مکش تا « یکی نوهنر»   بیاموزی ازما ، کت آید ببر
کی نامور دادشان زینها       بدان ، تا « نهانی کنند آشکار»
چوآزادشان شد سرازبنداو    بجُستند ناچار، پیوند او
« نبشتن»، بخسرو بیاموختند   «دلش را بدانش برافروختند»
« نبشتن » ، یکی نه ، که نزدیک سی
چه رومی، چه تازی وچه پارسی
چه سغدی چه چینی وچه پهلوی
« نگاریدن آن » ، کجا بشنوی

دیوان ، دل شاه را با نوشتن و« دانش از راه نوشته» برافروختند وروشن کردند . نوشتن نیز نگاریدن آن خط ها و دانش شمرده میشود . ازخود میپرسیم که « دیو= div» با  نوشته «  dip » و دبیر= dipivarو نویسنده dipir، چه پیوندی دارد ؟ دیو، با نگاریدن ونقش بستن چه پیوندی دارد ؟  البته نوشته درسغدی ( ni-pixshta) میباشد که ازواژه پیخ ( pix) ساخته که دراصل همان بیخ وبه معنای « نی » است که قلم باشد ( البته قلم هم ، که کلک باشد، نی است ) . درپهلوی pixبه شکلpik نوشته وتلفظ میشود. ni-pikنوشته است و nipikihنویسندگی است وni.pishtan نوشتن ونـقـرکردن  است.  نگاریدن که ( hangaartan) باشد ، انگاردن وانگاشتن وداوری کردن وبرشمردن  که به « هنگ=hang » بازمیگردد که درپهلوی به معنای « فهم ودانائی » است ، وبالاخره به « هنج » که کشش است ، و به « سنگ = اسنگ » ، که اصل پیوند یابی دو چیزباهمست ، بازمیگردد . نگاریدن ( نقش کردن = نوشتن ) هم ازامتزاج وپیوند وانبازی ِ قلم با گل ، یا قلم با پرنیان، پیدایش می یابد . و درست واژه « دیپ = نوشته » ، تلفظی دیگر ازهمان واژه « دیو » است که درترکی « دیپ » معنای اصلی « دیو» را که « بیج وبُن هرچیزی » باشد، نگاه داشته است . و این « دیو» همان « وای » است که می نگارد ( نقش میکند ) ونوشتن درآغاز، هنر نگاریدن بوده است ، وهنوز هم  بدان « نگارش » گفته میشود . یک دبیریا نویسنده ، نگارنده است ، نقش میکند . معنا واندیشه را نوشتن ، به معنا واندیشه ، صورت دادنست .  « وای= vaaay » دراصل سانسکریت « دوَیا = dvayaa» بوده است که همان « دیو» است . دیو، همان « وای » یا همان « دوتای به هم بسته » است .  « دوتای به هم بسته » ، نگاره دو اندیشهِ متصل به همست : هم  1- حرکت وتغییروتحولست وهم 2- مهروپیوند و همبستگیست .  وای یا دیو، بیان « اصل آفریننده دردرون همه چیزها وجانها بود( immanent) ، نه « الاه خالقی فراسوی جانها وچیزها » که ترانسندنت باشد . به« ابر» هم که همین وای باشد که اصل حرکت وتغییرشکل وباریدن وبرق زدن درگوهرآنست ،  دوا نره = dva-nara= دوجنسه ( نرماده ) خوانده میگفتند ، ونام دیگرش ، « پری کا » بوده است که همان « غین= غیم» درداستان بانوگشسب باشد که نام شاه پریانست . زرتشت درفرهنگ ایران برضد این اصل « دیو= وای ِ جفت گوهر=jut-gohr » ، دردرون گوهرجانها درگیتی برخاست . ازاین رو، این واژه ِ « جوت » که همان « جفت= همزاد= ییمه = چیمه= جم = جامه » باشد ، درمتون زرتشتی تبدیل به واژه « جُدا » شد، وهم واژه « وی » معنای « ضد » را یافت . «جدا » ، تنها معنای « بریدگی وفاصله دوچیز را ازهم نداشت ، بلکه « جدائی وبریدگی ، دراثرضدیت آن دوچیزباهم » بود . درست به همان اصطلاح « جوت » ، معنا ومحتوای ضدش داده شد . دین زرتشتی ، با فرهنگ زنخدائی ایران فقط بدین شیوه میتوانست مبارزه کند که به اصطلاحات آنها که  ساختار زبان را معین میساخت ، معنای واژگونه بدهد  . ازاین رو هست که ما برای شناختن فرهنگ اصیل ایران ، باید درست این معانی را که زرتشت وارونه ساخته است، ازسر، واژگونه کنیم ، تا از« یزدانشناسی زرتشتی ، که امروزه معیارپژوهشهای علمی شده است » رهائی یابیم . آنچه این پژوهشگران ، علمی میخوانند ، درواقع، ضدعلمیست . مثلا « وندیداد که daata+ daeva+vi  باشد ، و به معنای « قانون وای خدا » هست  ، به « قانون برضد دیو» ترجمه میگردد . Vidaeva  همان vatodaeva  میباشد ، و معنای ضد دیو ندارد . کتاب وندیداد ، دراصل نوشته ای از دوران زنخدائی  است ، ولی این نوشته با مسخسازیها وتحریفات ودستکاریهای موبدان زرتشتی  ، جزو متون زرتشتی ساخته شده است . آنها با هفده سرود گاتا ، نمیتوانستند ، به کل مسائل زندگی واجتماعی بپردازند .

درآموزه زرتشت ،
دیو، واژگونه است، یعنی « دوچهره ضدهم » دارد

……………………………………………………….
درفرهنگ ایران ،
دیو، چهره ( تخم واصلی) ایست
که درپیوستگی، دگردیسه(چهره یا روی ورخساردیگر) میشود
اصل راستی وآفرینندگی، درتحول واقعیت می یابد نه درخلقت :
آفریدن ، « چهره نهان» ، همان «چهره آشکار» شدنست

درآموزه زرتشت ، واژه « جوت » که همان «جفت= وای= سنگ = مر= ییمه = چیم= سپنتا » باشد ، واژه « جـُدا » میشود ، و به معنای « ضد » بکاربرده میشود . وای یا دیو ، درفرهنگ ایران ، به معنای « همکاری وهمآفرینی وانبازی دواصل باهمست» که در دوراستا ، به خود ، واقعیت می دهد . هم دواصل درکنارهم وباهمست ، هم پیاپی هم درتحولست . درکنارهم ، بیان « مهر» هستند ، درپیاپی  درزمان ، بیان « تحول ودگردیسی » هستند . مهر، درتحول ، واقعیت می یابد .  دیو یا وای ، درتحول ، میآفریند . تخم که چهره باشد  ونهفته است ، دگردیسی می یابد و چهره (= روی ورخساروآشکار) میشود . چهره درون ، درتحول وپیوستگی ، چهره ورخساروروی ، یا آشکارمیشود .

« دیو» وارونه آموزه زرتشت ، درفرهنگ ایران، دوچهره متضاد باهم ندارد ، بلکه چهره نهفته ایست که دردگردیسی، همان چهره آشکارمیشود. ازاین رو،« چهره » ، هم تخم واصل است ، وهم روی ورخساروصورت.« دیوه » ، همان « دیبا= جامه ابریشمی منقش » میشود . آشکارشدن ِنهان ، اصل آفرینش میباشد . درشاهنامه دیو وابلیس واهریمن ، « واژونه = واژگونه » خوانده میشود . این اندیشه ، بازتاب آموزه زرتشت درشاهنامه است . « واژگونه » ، به معنای معکوس و وارونه ، وسررا نگون کردن ، نیست ، بلکه پیشوند ِ « واژ» همان واژه « واز= vaaz= vaay= باز» است ، که درکردی معنای دیگر خودرا نگه داشته است که « دورنگ = وی رنگ » باشد . و « واژگونه » ، درحقیقت ، به معنای « دو روی وچهره و دورنگ » است که درفرهنگ ایران ، جفت وانبازند ، ولی درزرتشتیگری ، بریده ازهم و ضد همند .

و« دیو واژونه ، یا ابلیس واهریمن واژونه یا واژگونه » ، درشاهنامه به معنای زرتشتی اش ، بکار برده شده است . دیو یا اهریمن یا ابلیس ، درجهان بینی زرتشتی ، دوچهره یا دوروی متضاد باهم دارند ، یعنی « راست » نیستند . یک چهره اش به چهره دیگرش ، تحول نمی یابد . با آنکه دیو واهریمن ، همیشه تغییرشکل میدهند ، ولی درهمه اشکالشان ، دوچهره متضاد با هم دارند و دراین زمینه است که ناتوانند ، یک چهره شوند ، یعنی درتحول ، نهانشان، آشکارشود . « دیو» در آموزه زرتشت ، ضد آنچه مینماید ( چهره وروی آشکارش ) ، میکند . همیشه تضاد میان آشکارونهانش هست ، و این برضد گوهر« وای جفت گوهر» یا دیو، درفرهنگ ایرانست که چهره ( تخم پروانه = دیوه ) درتحول ، کرم وبالاخره ، درپیله و پروانه (چهره )  میشود . پروانه ، چهره ( دیبا = روی ) همان « تخم = چهره » است . چهره = چهره ، نهان = آشکار . دیو، در شاهنامه ، به معنای آموزه زرتشت است که فرهنگ اصیل ایران را بکلی مشوش ومغشوش کرده است .   نخست در داستان کیومرث ، همین دیو ، درآشکار، چهره مهرورز دارد ، ولی درنهان، کین ورزیست ، که مقدمات کشتن وآزردن را فراهم میآورد . مهرظاهری و کین باطنی ، دوچهره متضاد اوهستند . سپس درداستان ضحاک ، نخست آشپزیست که انسان گیاهخوار ، را تبدیل به انسان خونخوار میکند، تا ازکشتن کام ببرد وزدارکامه بشود و از کشتن وآزردن جانها وخردها ، کام ببرد . سپس آموزگار میشود ، و بجای آنکه بینش نهفته در گوهر انسان را آشکارسازد ، اورا تابع ومطیع ومقلد خود میسازد . آموزگاری میشود ، که حقیقت نهفته دردرون انسان را خفه میکند ، وبا روشنی وامی ، اورا بنده واسیرخود میسازد .  سپس پزشکی میشود که بجای درمان درد ، تولید درد ابدی میکند . در داستان کاوس ، خوشنوازی میشود که بجای پیدایش اندازه در انسان ، انسان را به « بی اندازه شدن » میانگیزد. سپس بخشنده دسته گلی میشود، تا با بوی خوش ( = معرفت نیک ) ، کاوس را به تجاوز به معرفتی اغواکند که فراسوی حق انسانی اوست .

با این تصویر از دیو  که زرتشت آورد ، درپس همه نیکی ها وزیبائی ها وشادیها و بینش ها و سعادتها و داروها ی دردها جهان ، دیوی درکاراست تا زندگی درگیتی را بیازارد . درپس همه نیکی ها وبینش ها وآموزه ها و شادیها، دیوی نهفته است که انسان را بیازارد. و خرد انسان ، ازشناخت این دیو، ناتوانست ، و هیچ راهی جراین نیست که انسان، نجات خود را نزد موبدان زرتشتی بیابد که بینش « ضد دیو » را درانحصار خود دارند .  انسان ، به هیچ پدیده ای درگیتی نباید اعتماد بکند و به همه پدیده ها باید بدبین باشد .  وارونه این فلسفه زرتشت ، انسان درفرهنگ ایران ، به زندگی کردن درگیتی ، اعتماد داشت ، و با گیتی وپدیده هایش صمیمی بود .گوهر انسان که « اخو= » باشد  ، گستاخ  (axv + vista)  و فرّخ ( farna-hva) بود . انسان به پدیده های زندگی اعتماد داشت ، چون آنچه تخم واصل وفطرت وذات ِپنهان بود( chihr) ، می چهرید ( chihrenitan) ، درتحول ودگردیسی ، بی واسطه به خود صورت وشکل میداد . آنچه درنهان بود ، در دگردیسی ، چهره آشکار« میشد ». باطن، درتحول، ظاهرمیشد . ذات درمتامورفوز، صورت وشکل وروی (= دیبا ) میشد .

درهرتخمی ( axv= chihr) ، « وای = دیو= خدا » هست .
« وای اندرچهری »
خدا ، اصل آفریننده  در هرچیزی است

« وای یا دیو » یا «asv یا فـرن یا هوپریان » درهر تخمی (axv ) هست . به عبارتی دیگر ، این « سرچشمه انرژی ومبدءحیات که آنها آتش می نامیدند که باد یا وای  آن رامیافروخت » ، درهرتخمی هست . ودر« تخم پروانه » ، این وای یا دیوه ، شکل ممتازوبسیارچشمگیر وبرجسته ای میگیرفت ، و اصل دگردیسی آفرینش را به بهترین شکلی نمایان میساخت . هرسراندیشه ای( = ایده ای ) نیاز به تناظر با یک پدیده طبیعی یا اجتماعی دارد ، تا آخرین حد وضوح خود را برای انسان بیابد وبدرخشد .« اندیشه» و«نقش» ، تجربه ازهم جداناپذیردرانسا نند .اندیشیدن ( دیسیدن )، انگاردن و انگاشتن میشود  .  انسان در طبیعت ، درجستجوی پدیده نادری میگردد که سراندیشه های زندگیش را درجهان ، روشن وبرجسته سازد . روند دگردیسی ِ تخم به کرم وپیله ابریشم وپروانه ، ایده ( سراندیشه ) متامورفوز یا دگردیسی ( شکل وچهره دیگرشدن ) را در« زندگی انسان » واضح وروشن میساخت . همانسان « روند پیدایش زنبورعسل وآفریدن خانه شش گوشه ازموم که شیرابه جانش هست ،  ویا عنکبوت وتنیدن تارهای نازک وبسیاردقیقش از شیرابه جانش ، سراندیشه « چهره یابی ازگوهرخود ، روشن شوی از ذات خود » را عبارت بندی میکرد . او درجان انسان ، این تحول « تخم به کرم ، به پیله ، به پروانه » را میدید . او درجان انسان، این روند ِ خانه شش گوشه مومین سازی را ازشیرابه خود میدید . او درجان انسان ، همین عنکبوتی را می یافت که پرده عنکبوتی چشم وبینشش  را با تارهای برآمده ازگوهرش می بافت

این تخم جان یا نخستین عنصروجود او( اخو= axv=ahv=ahura= ارتا) بود که کرم یا « دیوه=devak  » میشد. این دیوه بود که با شیرابه جانش، پرنیانی را می بافت که چهره بیدخت یا عروس جهان یا پروانه درآن نقش بسته بود . دیوه ، دیبه ( دیبا= سرپوش پرنیانی) میشد که درآن ، چهره بیدخت ، عروس زندگی وزمان نقش بسته بود. دیوه در دیبا ،  به خود چهره وصورت خود را میداد ،  که پروانه  و « هدهد = هو توتک = پوپک یا پوپه » باشد . هدهد که هوتوتک باشد به معنای « نای به = وای به » است . هدهد، بیدخت ، زنخدای زندگی وعروس ایرانست که پوپه هم نامیده میشود . اینها روند فرشگردِ اصل آفریننده درزندگی انسان بود . ازاین رو پروانه ، « فراشه » نامیده میشود که دراصل یک واژه ایرانیست که درعربی یادگارمانده است . اخویا اصل حیات ، تنی میشد که چهارپررنگارنگ زیبا را به هم می پیوست تا پروازکند  .« اخو» ، دارای چهارپر 1- بوی 2- روان 3- دین 4- فروهر( اصل متامورفوزودگردیسی) میشد . پروانه جان ، چهره نقش بسته شونده درپرنیانی است  که ازشیرابه  « دیوه ، یا شاه پریان = هوپریان یا آتش جان » پدید میآید .

تو مرغ چهارپری ، تا برآسمان، پـرّی
تو ازکجا وره بام ونردبان ، زکجا – مولوی

« پروانه » ، وارونه آنچه شعرا وعرفای ما می پنداشتند ، خودش ، اینهمانی با « روشنی » دارد ، وهیچگاه درعشق به روشنی ، خودش را نمیسوزاند ونمیکشد ، که برضد مفهوم جان وقداست جان دراین فرهنگست .« روشنی » ، اینهمانی با رنگارنگی پرهای متنوع پروانه دارد . پیدایش رنگها ، پیدایش روشنی است . روشنی ، درفرهنگ ایران ، به جان انسان ، تابیده نمیشود ، وفراسوی گوهر او نیست ، بلکه به « پیدایش گوهرجان در رنگارنگیش » ، روشن شدن وسبزشدن میگویند .  او جذب نور درخارج نمیشود . جان او ، کشش به روشن شدن ، به روشنی شدن ، به رنگارنگ شدن ، به چهره شدن ، به زبانه کشیدن وشعله ورشدن یعنی بالیدن وسبزشدن ورنگارنگ شدن دارد . او ، در رنگارنگ شدن وپروانه شدن ، روشن میشود . او خودش زنبور عسلیست که ، شمع یا مومی میشود که از شیرابه جانش، برافروخته میشود تا پیرامونش را روشن کند . او خودش ، پرده عنکبوتی چشمش را می بافد تا ببیند .

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

One reply on “دیو،دیبا(جامهِ ابریشمی ِنازکِ منقش) میشود”

با سپاس فراوان از استاد
البته این مقاله را در کتابی دیگر قبلا خوانده بودم. اما هر بار خواندن این دست نوشته های استاد صدها نکته ی تازه به من می آموزد.
درود بر شما . دست مریزاد
در ضمن میخواهم پیرو یکی از سخنان استاد این جمله را عرض نمایم که:
رونسانس در ایران روی نخواهد داد مگر اینکه فرنگ ایران را با منوچهر جمالی بشناسیم
پاینده و شادباشید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *