VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF
منوچهرجمالی
نقاش، کِـرم ابریشمیست
که باشیرابه جانش درنقش بستن درپرنیان ،
پروانه رنگارنگ میشود ، تا شیرابه گلهارا بنوشد
چرا ، بر پرنیان ، نقش می بستند ؟
چرا خدای ایران، چهره خود را برپرنیان ، نقش می بند؟
چرا با نوگشسپ ، چهره دخترسیمرغ را برپرنیان میدوزد؟
نقاش، کِرم ابریشم است . کرم ابریشم وپیله درعربی ،« دوده القز» نامیده میشود . « قـز» ، همان « کچه » است که به معنای « دوشیزه » است ونام زنخدای ایران بود ه است . به نیایشگاهای او، « دیرکچین = درکچین » گفته میشد . بسیاری می پندارند که این نیایشگاه چنین نامیده شده ، چون با گچ اندوده شده است . در بهمن نامه دیده میشود که « هما » ، دیرکچین را میسازد . دودة القز، هم به پیله وهم به کرم ابریشم گفته میشود . درهرزندی درآذربایجان به کرم ابریشم ، باراماکرمیbaaramaa-keremey گفته میشود که « کرم بهرامه » باشد( یحیی ذکاء) . درفارسی هم به جامه سبز وهم به ابریشم وهم به بیدمشک ، بهرامه گفته میشود ( برهان فاطع ) . البته نام دیگر بیدمشک ، بهرامج یا بهرامه یا شاه بیدیا خلاف هست . بهرام ، جفت جداناپذیراز« سیمرغ ورام یا بیدخت » است که ازمهرورزی این دواصل باهم ، جهان وانسان ، آفریده ( آ- فری- تن ) میشد . . بااستیلای اسلام ، ازنامبردن زنخدای ایران می پرهیز یدند و به جای آن « بهرامه » میگفتند . ازاینجا میتوان شناخت که « قـز» که به ابریشم گفته میشد ، همان « کچه = بهرامه » زنخدای ایرانست . زرتشتیها ، بدین علت ازپوشیدن جامه ابریشمی اجتناب میکردند . جامه ابریشمی بی درز وروشن ، معنای « بهرامه وکچه » داشت و پرنیان وحریر ( هر+ ایره = سه نای= سئنا = سیمرغ ) نیز اینهمانی با این زنخدا داشتند . چرا ؟ چون « دودی=dudhi » درسانسکریت به معنای « شیری = آنچه ازشیراست » و2- دارای شیرابه و3- آهار و4- نام گیاهان گوناگونیست که باشیرابه اند . درسانکریت ، به شیر وشیرابع وافشره برخی ازگیاهان گفته میشود . دوده چهرانا ، به معنای شیربه بچه دادنست . دوده بهائی ، به معنای برادرشیری است ، و دوده پلانا به معنای مکیدنست ، و دوده پلائی به معنای دایه است که به بچه شیرمیدهد . درکردی به دختر، دوت گفته میشود . زنخدای ایران، نقاشی است که با شیرابه یعنی اصل جانش، گیتی را نفش می بندد و بدان چهره میدهد .
نقاش هم ، آفریننده ایست که با شیرابه جانش که « دوده » باشد ، پیله را به دور خود می بافد که درسغدی « پوت » نامیده میشود ، وهمین واژه درهندی به معنای « زهدان ، و بافتن » است ( درفارسی نیزهمان پود است ) . شعرا ی ایران ، این اندیشه تحول ودگردیسی را نادیده میگیرند ومی انگارند که کرم ابریشم، گور وکفن خود را می تابد .
گردد ابریشم بر کرم گور حله شود برتن موءمن ، کفن – مولوی
کفن ، حله شد کرم بادامه را که ابریشم جان، تند جامه را- نظامی
به پیله ابریشم ، « بادامه » نیزگفته میشود ، چون این «باد= وای » است که با دمش ، هستی ( دام ) به پیله می بخشد . ولی کرم ابریشم ، شیره جان خود را ریسمان نمیکند و پیله نمی تند ونمی بافد تا جای مرگ ونابودی خود را بسازد . گور، به معنای « تکون یابی وتحول تازه » است . جامه ای که می بافد، مشیمه تحول ومتامورفوز اوست تا پروانه شود . دوده که پیله بافته ازشهدجانست، به غایت تحول یابی خود، به پروانه با چهاربال رنگارنگست . او پرنیان ( جامه ابریشم ) می بافد ، تا چهره پروانه بیابد ، تا بتواند درآن ، « تحول یابد = دگردیس شود » . فروهریا ، ورتن ، به معنای « اصل متامورفوز= دگردیس شونده » است .
خودرا با جامه = چهره = صورت می پوشد ، تا بتواند به خود « چهره ای نوین ودیگر» بدهد ، تا چهره ای دیگربیابد وازپیله بیرون آید . خدا نیز به همین منوال ، ازشیرابه هستی خود ، گیتی را می بافد ، و به هم می بنندد . با این به هم بافتن وبه هم بستن است که « هستی » پیدایش می یابد . چیزی « هست=bavanih » ، که « بهم بافته ، به هم بسته = جامه = هنگاره» است . هرچه هست ، از شیرابه جان خود خدا که تاروپود ، یا نخ وریسمان شده است ، به هم بافته شده است .
نخ ورسن وریسمان ، همه تناو( طناب = تن + او = آب زهدان ) هستند . هرانسانی هم ، تن یعنی اصل آفریننده و تننده وبافنده است. واژه دوده ، تنها معنای « شیر وشیرابه » ندارد ، بلکه دراصل واژه « دود یا دوده » ، همان واژه « توتک » است که به معنای « نای » است . نای ودوشیزه ، باهم اینهمانی داده میشدند . وبا این اینهمانی ، فلسفه وجهان بینی خرّم ایران ، پیدایش یافت ، چون زائیدن ، اینهمانی با « نی نواختن = موسیقی » و « جامه بافتن » داشت . زائیدن ودرگیتی تکوین یافتن ، جشن بود . پرنیان را هم درجشن ها میپوشیدند . به دختر، « دوت » گفته میشود و خود « دختر= دوخ + در» است . نای ( دوخ ، توته ) 1- هم با شیرابه است و2- هم با نوایش ( آهنگ ) 4- وهم با دمش وبادش اینهمانی داده میشد . ازاین رو ، دود ، به دم ونفس وبخار هم گفته میشود . واژه « دوغ » هم ، همان شیروشیرابه است . ازاین رو خدای ایران هم « نای ِبه » وهم « وای به » نامیده میشد . نه تنها شیرابه رنگین گیاهان واصل رنگها و زیبائیها وروشنی بود ، بلکه وای = دم ونفس ونسیم وزنده وباد صبا هم بود. « وای ، که ازنای دمیده میشد »، ازآنجا که « اصل تغییروتحول وحرکت ودگردیسی » و هم « اصل مهروپیوند دادن » بود ، اصل بافتن و به هم بستن بود . دربافتن ، گشتن بود .به هم بستن ، تحول ودگردیسی میداد . درتنیدن پیله بود که تحول به پروانه می یافت .
ازاین رو به « هستی » ، « باونیه bavanih= باوندbavandak » میگفتند .« با+ ون » یا « باو+ ون » به معنای « وای است که می بافد وبه هم می بندد .bav=ba=va=vaay همه همان « وای یا دم » هستند که می بافند ومی بندند . نقش ، بسته میشود . نقاش، نقش بند است . نقش، با کاردرسطح جامه یا پارچه وکرباس ندارد ، بلکه در گوهر رشته وتاروگود ونخ هست . « ون » و « وندن ، بند » ، بافتن وبستن است . « اصل وای به هم می بافد ، به هم می بند » . « هستی » ، چیزیست که اصل تحول ومتامورفوز واصل مهروپیوند ، به هم بافته وبه هم بسته است . ازاین رو ، وای= باد نیکو ، دروزیدن و واینیتن ، نقاش است ، رنگ آمیزی میکند ، زیبا را میآفریند ، چهره میدهد . ازاین در دربندهش گفته میشود که وای نیکو، جامه سبز یا جامه رنگارنگ دارد . چون گیاهان درسبزشدن ( روئیدن ) رنگارنگ میشوند . اینست که وای یا باد ، اینهمانی با « جامه = هستی = چهره » داده میشود . نقاش ، که کرم ابریشم ( = دوده ) باشد نای یا اصل آفریننده ایست که با شیرابه جانش( دوده= نخ پیچیده وریسیده) ، پرنیان را که به معنای « پیله » است می بافد تا درمشیمه یا « یاوره » خود ، به خود چهره بدهد ، نقش خود را ببندد ، و پروانه ای با چهار پر رنگارنگ گردد ، وآنگاه ، از سرپوشش که پیله است، برون آید ، و با بالهای رنگارنگش پروازکند ، و عصاره گلها را درروز بمکد وبنوشد . نقاش، درنقاشی ، خود را تحول میدهد و نقاشی اش ، شیره جانش هست که درآغاز، سرپوشی ، برای تحول یابی تمامیت او ، فراهم میآورد و این پوست را درپروانه شدن ، دورمیاندازد .