Categories
سـرمـایـه فلـسفـی ایـران جلد ۷

هسـتی = بـافـتـه. کـمال = بـافـتـه. جان وتن باهم می بافند. تـَن ، « هستی » است

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

منوچهرجمالی

هسـتی =  بـافـتـه
کـمال =  بـافـتـه
جان وتن باهم می بافند
تـَن ، « هستی » است

همه چیزهارا به یک علت ( مانند ارسطو) یا به یک زیربنا ، یا به یک اراده ( مانند اسلام وادیان نوری) کاستن ، برضد فرهنگ ایرانست . با معلول ومخلوق شدن ، همه چیزها ، « وسیله واسباب» و« بی ارج = بی اصالت » ساخته میشوند، واین ازدید فرهنگ ایران ، اندیشیدن درگیتی را سست وناقص میکند . درفرهنگ ایران ، درهرچیزی وتـنی ، « اصل آفریننده وپـُری وسرشاری ولبریزی » هست ، وهمه چیزها ارجمند هستند و هیچکس حق ندارد ، دیگری را وسیله خود یا عبد خود سازد . این اصل آفریننده ، که یک نامش « ارتا » بود ، یک رویه نرینه داشت که « اشه = اشا » نامیده میشد ، ویک رویه مادینه داشت ، که « اشـی ، اشی به  » نامیده میشد که « اصل غنا وسرشاری ولبریزی وپُـری » بود ، واین دورویه که باهم قرین وجفت وانبازند ، درتن یا زهدان (= انتره =اندر= انتله ) هرچیزی هستند ، و این غنا وسرشاری درتن هرچیزیست که نامش نزد ارسطو« انتلشی= انتر+ اشی » شده است ، وبدینسان ارسطو، با اند یشه « انتلشی » ، به سراندیشه علت نخستین درفلسفه اش، تعادل بخشیده است  .

فرهنگ ایران برپایه « انبازی= همآفرینی= جُفتی = اَسَن بغی = مَـری »  ایجاد شده است . انسان (= مردم ) ، مر+ تخم است . این اصل پری وسرشاری وغنا ، درتخم وبذر همه چیزها هست ، و طبعا برضد اندیشه عبد ومخلوق شدن و معلول ووسیله شدن هرچیزیست .

همه چیزها درگیتی ، « سرچشمه واصل یا سرشاروپـر » هستند ، ازاین رو همه چیزها « گنج = ji-bun = گین زه gin-zaa  » هستند ، همه چیزها ، سرشار از« راستی وحقیقت = اشی » هستند . همه چیزها،« تن ِ پـُروسرشار ولبریزند = pereta-tanu »، و ازاین رو، همه ، گنج gin-zaa ( در آرامی) یا « جی+ بون » ( درهزوارش ) نامیده میشوند . ازسوئی ، گنج ، درخودش نمی گنجد وفوران میکند ، و یاغمازاست ، وازسوی دیگر، گنج ، طلسم ومعما ودر« بند » است و یا درصندوق هستی ،  قـفل کرده شده است وبایستی باکلید ، آنرا گشود، ویا باید آنرا کاوید وآشکارساخت . .درفرهنگ ایران ،آنچه پـُروسرشار (pouro, paru ,parenenh ) است ، نخست وآغاز(para +pourvya )است . هرچه هست ازهمان آغاز، سرشارولبریز است وخود افشانست . درمورد انسان ( مردم = مر+ تخم ) نیز، چنین است . فرهنگ ایران ، وارونه ادیان ابراهیمی ودین زرتشتی ، با انسانی که درآغاز، ناقص وگناهکاروناتوان وجاهل است ، آغازنمیشود . هرانسانی ، ازهمان آغازپیدایش، گنج نهفته است .  درگنج ، که معنایش « جی + بون » باشد، بون= bun، به معنای زهدان وتن است ، و « جی » ، دارای معانی 1-  زندگی و2- یوغ ( جفتی وانبازی = همآفرینی = مهر) و3- کشیدنی (زی= ژی = ز ِه = روده که درکمان وتارابزارموسیقی وکمان حلاجی بکار میبرند ) است . زهدان ( زه + دان ) ، باپرورده شدن جنین ، کشیده میشود ، زه است . این واژه « زه» ، درآلمانی « ziehen »  شده است . واصطلاحات فراونی ازآن مانند (   Erziehung+Zug Anzug+Aufzug+Beziehung.. برآمده است که پهنای پدیده « کشیدن وکش یافتن » رانشان میدهد . گوهر زندگی، کشش است . این ویژگی ، سپس درعرفان ایران نیز ، بسیاراهمیت می یابد . اینست که گوهر زندگی ( زی= جی = ژی ، ژی  درکردی به معنای زه ) ، کشیده شدن وکش یافتن است . زندگی ، درزمان ، کشیده میشود ، امتداد می یابد ، گسترده میشود ولی ، نمیگذرد وفانی نمیشود . « جی ، یا جی یان =جان » ، جفت « تن » است . جان وتن باهم یک تخم ، یا « بزر» هستند .

« بزر» دراصل «  baaz-rag= baaz-rak » میباشد، که به معنای « جفت به هم بافته شده» است . « رک = راک » هم به معنای « نخ ورشته » وهم به معنای « نسج » است . اهمیت فوق العاده این « به هم بافتگی ویک جامه شدن » ، درهمان مفهوم « بـُزرگ وبزرگی » چشمگیراست . بزرگ ، وجودی بایال وکوپال ودرشت اندام ویا مشهورو مقتدر نیست .

در پارسی باستان ، به بزرگ« vaz-raka » گفته میشود که درست همان ساختار واژه « بزر» یا تخم را دارد . این بزرگیست که انسان هنرهای گوناگون را درخود، به هم ببافد وازآنها یک نسج زیبا ومنظم سازد ، که جان وتنش باهم ، اندیشه وگفتاروکردارخود را با شیره جان خود بتنند وببافند  . به گفته فردوسی :

زما باد برجان آنکس درود      که داد وخرد، باشدش تاروپود

جان وتن نیز ، یک بذرند و به هم بافته اند ، تاروپود همند، باهم یک جامه اند ، وباهم یک معنا ( =چیم ) دارند و« چیم » که به معنای جامه نیز هست ( وهمان خودِ لغت جامه است ) گواه برآنست  که انسان درگوهرخودش ، با معناوبزرگست ، چون اصلش ، تاروپود به هم بافته است . «جم » ، بُن همه انسانها که « ییمه » باشد ، همین « چیمه » است که « جامه » شده است ودرهندی بدان « یم » میگویند . به« جم = ییمه » معمولا معنای « همزاد ودوقلو» میدهند، و دیده را ازگستره معنای « ییمه » بازمیدارند. وجود انسان ، به خودی خودش چه زن باشد چه مرد ، « جم = ییمه » است ، نه اینکه ، همزادی( خواهری یا برادری ) درکنارش داشته باشد .جم که بن همه انسانهاست ، وجودش « جامه » است ، تاروپود به هم بافته است . ازاین رو درشاهنامه ، نخستین کاری نیز که ازجم برشمرده میشود، جامه بافتن است . آهنگری نیز که سپس بدان افزوده شده (آهن= آسن= سنگ) همین معنی را میدهد :

بیامختشان رشتن وتافتن   به تاراندرون ، پود را بافتن

این گوهر ذاتی اوست که درنخستین کارش پدیدارمیشود . «بزر» یا تخم ، «هست» ، و« معنی» دارد ، چون دردرونش یک جفت به هم بافته است. « هستی» و « کمال » به هم بافتگی است .

.تخم یا «اخو= axv» یا ارتا ( اشه + اشی ) یا فرن ( باد= وای =asv ) یا هوپریان ، درتن است . درهر« اخو» ئی ، « اسو یا وای » هست ، چون  گرما یا آتش زندگی ، از وای یاباد، افروخته میشود. باد یا وای ، ازخودش ، آتش افروز است . خدایان ایران ، سیمرغ (= عنقا) و بهمن ، آذر فروز خوانده میشوند ، نه نور وروشنی ، چون  ایرانیان ، اصل روشنی ( بینش ) وگرمی ( مهر) را آتش میدانستند . این آتش ، درهرتخمی هست ( فرن یا اسو ، در اخویا منشاء زندگی هست ) . « وای »، در« ابرو آذرخش » یا « آب وآتش = خویدی وگرمی » باهمست .

بنا براین ، این منشاء زندگی که « اخو=axv باشد ، هم آتش ( تف وتاب )  وهم آب ( شیرابه = خور) ( گرمی وخویدی باهم ) درتن است ، و در« تنیدن تار، یا تانه که تارشدن باشد ، وتابیدن، خودرا درپیرامون وبه فراز میگسترد .

ازاین رو «  ustane axv= us-taane axv  » نامیده میشود . منشاءزندگی ، که البته « وای = آتش وآب = شیرابه » میباشد ، می تند ومی بافد . باد ، می تند : مسعود سعد گوید

دربحرها چو ابر، گذشته   در دشت ها، چو باد، تنیده

باد در دشت ها ، چیزهارا به هم می تند ، یگانه میکند ، میآراید وسامان ونظم میدهد . ( دربندهش میآید که  همه چیزها وزمان از باد = vinaarishn ez vaat نظم وسامان می یابند ) . اساسا ، زمان ازباد به هم بافته شده است . درهزوارش  دیده میشود که زمان اینهمانی با  vandaa = vadna دارد . « واد+ نای» به معنای « وزش باد ازنی است ، نای به = وای به » و « وندا » به معنای « به هم بافته وباهم رشته و آراسته شده است .

سرچشمه زندگی ، درتنیدن ِ( پیچیدن و کشیدن ) تانه وتارشدن ، می بافد و تن پیدا میکند ، تن میشود . جان، شیرابه (= رَس= رز) ایست که درتنیدن ، تاروتانه ورسن ( رسی درسانسکریت) میشود وبه هم می بافد و می تابد .

در سانسکریت به بافنده  tanu vaapa = tanu vaaya گفته میشود و به بافتن =   tanu-vaana  گفته میشود . این « وای » است که می تند ومی بافد ، جامه تن میشود . با تنیده ورشته وبافته شدن از« وای » ، هرچیزی ، « هست » میشود . واژه « هستی =bavanih » درست به معنای « از باد بافته » هست . چون « با = وا » یا « باو» ، به معنای «وای یا باد » است ، و « وندیدن » به معنای بافتن رشته و به رشته کشیدن مهره هاست . جهان هستی ، جهان به هم بافته است . چیزی هست که باد یا وای، آن را ازگوهرخود ، به هم تنیده و بافته است .

اساسا ، واژه « تن » به معنای کشیدن ( درسانسکریت = tannaa) است . و به آنچه ما امروز تن میگوئیم ، تنو=tanu گفته میشده است . وازاین رو یک معنای « تنو=tanu » ، دقیق واندک وکوچک وباریک و نازک است ، که درست ویژگیهای ظرافت نخ ورشته یا تاررا مینماید ، و  به بدن وکالبد انسان نیز، تنو=tanu گفته میشود .  بدن ، نسج وبافته ازرشته ها تارهاست .

واژه « نخ » ، خودش ، به معنای « نسیم ودم وباد » هست
نخ = نـز
خدا (= دیو ) ، نخ ( رشته و حریرمنقش) است

در واژه های مربوط به نخ و رشته وتار،« نخ » ،  با « بافته ونسج وفرش منقش وجامه های گرانمایه حریر مذهب » اینهمانی داده میشود . ما امروزه فقط به رشته وتاروریسمان ، نخ میگوئیم ، درحالیکه دراصل ، رشته ونخ ، با جامه وفرش وبافته منقش، اینهمانی داشته است . فردوسی گوید :

بدان روی هامون فکندند نخ    به دیباشد آراسته ریگ وشخ

چون درفرهنگ ایران، هم «هستی» وهم «کمال» هردو با « بافته » اینهمانی داده میشدند ، به دیو ( = خدا ) نیز « نخ » گفته میشده است . « نخ » که هم  به « تارورشته » وهم به « فرش بسیارلطیف ومنقش وجامه های ابریشمی گرانبها» ، وهم به « گاو آهن= یوغ » گفته میشود، دراصل « « نـز= naz» بوده است، که به معنای « نفس ونسیم و بینی » بوده است . این نسیم ونـَفَس( دم) است که نخ ورشته وتارمیشود ، وزندگی وهستی را می تند ومی بافد . درکردی ، «نز» و « نه ز»، به معنای نفس یادم و « نـزه » و « نـزه با » که « نزه وای » باشد به معنای  « نسیم » است .  با وزش وجنبش  وای ( = وازیشت وفرن در تن ) یا نسیم درتخم یا تن است ، که هستی ، بافته میشود . اینست که نخستین چیز، همین شکل یابی باد است وواژه « نخست » را ساخته است .واژه « نخست » ، دراصل «   naz-dishta=   naz-dist» است که به معنای « آنچه وای یا نز، می دیسد = شکل میدهد » میباشد . ازهمان پیشوند « نخست » بخوبی دیده میشود که واژه « نـز» ، تبدیل به « نخ » شده است .  واژه « نـز» درانگلیسی nose و درآلمانی Nase شده است . درفارسی ، نزله ، سرما خوردگیست که با بینی ونفس سروکاردارد . درکردی ، نزگ ، به معنای رمق وزندگیست . این نسیم ووای است که نظم را درجهان ودرزمان ایجاد میکند ( بندهش ، بخش نهم 133 ) ودرست درکردی ،  « نه زم » به آهنگ وترانه رقص گفته میشود که معربش « نظم ونظام » شده است . این  آهنگ وموسیقی وامواج باد است که آهنگ وموسیقی میشود ، که درداستان پیدایش سیمرغ در«گرشاسپ نامه» میتوان دید . باد درمنقارسیمرغ ، تحول به موسیقی می یابد . پدیده « ایجاد نظم » درفرهنگ ایران ، با «آهنگ موسیقی= نوای نی » پیوند داشته است . ازاین رو به رهبری کردن و نظام دادن « نایتن = نی زدن » میگویند . نسیم آهنگین ، رهبری میکند ، چون میآراید . باد که درفرهنگ ایران جدا ناپذیر از موسیقی و آهنگ است ، همه چیزها را می آراید . درایران ، به آنچه امروزه « سیاست » گفته میشود ، « آراستن » یا « وینارتن » میگفتند . آراستن ِ جهان یا شهر یا کشور، دو برآیند جدا ناپذیر ازهمند . چیزی که می آراید ، نظمی را که میدهد زیباست . زیبائی ونظم ، دورویه یک سکه هستند . مانند واژه « cosmos» دریونانی که نظم همان آرایش ( cosmetic ) است .

آرایش ( آراستن ) ، مانند سیاست ، اصل ایجاد نظم با عذاب دادن وشکنجه کردن نیست ( سیاست ، چنین معنائی میدهد و درکشورهای اسلامی ، هنوز همین اندیشه را واقعیت میدهد ) ، بلکه نظمی میآفریند که قرین زیبائی ( زیبا = جیوا = زندگی ) است ، و از زیبائیست که نظم پیدایش می یابد . این « وای » ، که جهان را می آراید، همان «سرچشمه نیرو وآفرینندگی » ، یا آتش جان در« تن» است که « فرن = بادزندگی یا وازیشت »  نامیده میشود  .

این باد ( دم ونفس ) ، نزدیکترین چیزبه جانست . ازاین رو واژه «نزدیک » ، درست همین « نز= نفس ودم » است . انسان، به دمی (نــز) که فرومی برد وفرا میآورد ، یعنی به جانش ، نزدیکست . چیزی نزدیک ماست که جان ماست . صمیمیت و همسایگی   ، نزدیکی = nazdihاست .  با شناخت اینهمانی « نز= دم ونسیم ووای » با « نخ » است که بسیاری ازمفاهیم وپدیده ها درفرهنگ ایران برای ما روشن میگردند . به شکارکردن وبزکوهی ، نخچیر ( نخ + چیر=nax-chir) گفته میشود که به معنای « چهره  باد= گوهر وشکل باد » است . ازاین رو بزکوهی ، درسفالها پیش از تاریخ ایران مانند سیلک، با خدای ایران( وای) اینهمانی داده میشده است .

به پیچیدن، که کار باد است ( باد، درکردی به معنای پیچ است ) ، نخ- چیز گفته میشده است ( لغت فرس ) . پسوند « چیز» درهزوارش همان « چوز» ومجرای زایش زنست . واژه « چیز» که همه جا بکار برده میشود ، پیزی جز اندام تناسلی زن نیست . تا نباشد چیزکی ، مردم نگویند چیز ها !

به نخستین پیدایش ، که اصل تازگی ونوآوری است « نخـز » گفته میشود ( شاید نخ + زه ) ، که به معنای اول وابتدا بکار برده میشد . و درست واژه « نغز»  ، که بیان بدیع بودن وتازه وزیبابودن است ، همین « نخز» است که « باد میکشد و می بافد » . بدین علت درشاهنامه ، به دین مهری ، « کرباس نغـز» گفته میشود . چهارپیامبر( زرتشت وعیسی وموسی ومحمد ) چارسوی این کرباس را گرفته اند ومیکشند تا ازهم پاره کنند ، ولی نمیتوانند :

دگرآنک دیدی زکرباس نغز    گرفته ورا چهارپاکیزه مغز
نه کرباس نغز ازکشیدن درید    نه آمد ستوه آنک اورا کشید

این واژه « نـز» ، « نس » هم ، تلفظ میشود ، و واژه « نسج ونسیج » درعربی ، که جامه حریر باشد ازهمین ریشه است . درکردی به کلاف نخ وکمربند ، « نه سل » گفته میشود که درعربی به معنای « نژاد وتبار» شده است . و « نسک » ، درکردی به معنای « زندگی » است و درشاهنامه به کشاورز، « نسودی » گفته میشود که « نس+ ئوت » باشد . وئود یا ئوت که درشکل ئوتی ، به گیاه گفته میشود درکردی به معنای مادر است .  ودرایرانی درگذشته به همه آبادیها ، « نسا » گفته میشد ، چون این « نز= نس= نسیم » به هرجا میوزید ، گوهر تخم ها را پدید میآورد ومی بافت وهست میکرد . ازاین « نس = نسیم » ، که همان « نز» باشد، درادبیات ما ، فوق العاده فراوان بکار برده میشود .

« نخیر ونخیز» به معنای تخمدان است و آن زمینی است که شاخه درخت را درآن فروبرند وتخم وگل درآن پاشند تا سبزشود و ازآنجا بجای دیگر نقل کنند ( داردان =viveros دراسپانیولی = nursery garden درانگلیسی ). واین باد است که دراثربافتن با رشته ها نقش میآفریند . وواژه « نقش » ، همان واژه « naxshak » در پهلویست که به معنای خوبرو وزیبا است .

این باد است که تحول میدهد واصل دگردیسیدن یا متامورفوز است که درپهلویnax-vaaritan     به معنای برانگیختن و واداشتن ، باقی مانده است. پس « نخ » ، همان نرونس و نسیم ووای ودم است که « هستی» رامی بافد و بدان نظم میدهد.وازاین رو«نخون= naxun» به معنای « اصل وابتدا ومنشاء » است .

درهزوارش ، تن ، همان « تون » است . تون چیست ؟ 1- قرارگاه نطفه یا تخم 2- گلخن حمام ( آتشگاه حمام ) 2- بدن وجثه آدمی . و« تونکه » ، هم به معنای « انباروگنجینه ومخزن » و هم به معنای « شب یا لیل» است . گنج  یا « آتش جان » ، همیشه درتاریکیست ، ولی ازاین آتشگاه یا تن است که « گرمی وروشنی یا پرتو» دربیرون ، می تابد . اساسا واژه « تابش وتابان وپرتو» ، همه بیان گرما ئی هستند که روشنست   و« تونه » ، به چله جولاهگان گفته میشود . این معانی ، همه « خوشه» مفاهیمیست که دردرواژه « تن» باهم انگاشته شده است . درست آموزه زرتشت این پیآیند را دارد که « ازتاریکی ، دروغ آفریده میشود- نقل از بندهش » . آموزه زرتشت ، اویت آتش را که اولویت تخم وبذر باشد نمی پذیرد . ازتخم ، روشنی وبینش پیدایش نمی یابد . بینش ، زایشی نیست . درست « زن » ، هم به معنای « زائیدن » وهم به معنای « شناختن » است . بینش وشناخت حقیقی ، ازتن انسان که گوهر زن دارد ، تنیده وبافته میشود وهستی می یابد و زاده میشود . با اولویت یافتن روشنی برآتش ، تحقیر زن ، وشناختی که ازجان (هوا) پدید آید ، آغاز میگردد    . این آتش جان ( وای آذرفروز وبافنده ) ، دیگر، هستی وکمال یا جامه هستی خود  را نمی بافد . جامه بینش را باید از زرتشت وازموبدان و یا ازدیگران ، وام گرفت .   این جامه بافته از آتش جان ( وای ) ، همان « جامه بی درز» است که اینهمانی با « روشنی = بینش » دارد . جامه بی درز بهمن که جامه بی درزاست، و بینش برپایه خرد بنیادی ( اسن خرد ) انسانست ،  جامه ایست که « درزی = خیاط » ندارد . درست اندیشه « نقص و اشتباه » درفرهنگ ایران باهمین « وام کردن روشنی یا بینش » ازدیگری ، بستگی دارد . با بینش وامی ، نقص و اشتباه ، بنیاد گذارده میشود .

بدن یا « تنـو» ، درفرهنگ ایران ، نسج وبافته وجامه وکرباس و جامه دیباست .  این تنو هست که اینهمانی با تنیدن دارد. ازاین رو به خدا که خود را میآفریند،  وطبعا خودش فرزند خودش هست ، خودش ، خود را می بافد درسانسکریت     tanu-naapaat میگویند . تنو یا بدن ، فرزندش را درتاروپود تنیدن ، می بافد . تنو ، این زهدانست که  درتنیدن ، میآفریند . آفریدن ، تنیدن تاروبهم بافتن است ، واین کار تن ( زهدان ) است .

اینهمانی دادن « بدن انسان » با « زهدان »
بدن هرانسانی، زهدان است
بدن انسان، اصل زاینده وآفریننده است

اینهمانی دادن « سراسربدن »  با « زهدان = تن » وهمچنین اینهمانی دادن « آتشگاه واجاق وتنور » با « زهدان = تن = تون » ، یکی ازشاهکارهای اندیشیدن بوده است که ما ازآن زود میگذریم . با اینهمانی دادن سراسر بدن با زهدان ، آفرینندگی زهدان ، به آفرینندگی سراسر بدن انسان نسبت داده میشد . همه اندامهای انسان ، زاینده اند ، و دراندیشیدن وحس کردن و کارکردن وگفتن ، ازشیرابه جان خود ، می تنند ومیآفرینند . تن= زهدان ، شیرابه جان را درتاروپودکردن وبافتن ، شکل میداد . اندیشیدن وحس کردن و گفتن وکردن ، همه تارتنیدن جان بود . حالا، تن به معنای سراسر بدن ، همین نقش را دارد . سراسر بدن دراندامها ، ازشیره زندگی ، می ریسند ومی تابند و « هستی وکمال » پدید میآورند . درچنین درکی ازجان وتن ، دروغ وریا وخدعه ، جائی برای پیدایش ندارد .  دروغ وتزویرو مکرو ریا ، هنگامی پیدایش می یابند که  تن ، ازشیرابه جانش ، اندیشه وگفته وکرده وروشنی وبینش خود را نمی تند ونمی بافد . برای تاءسیس دروغ وریا ومکروتزویردراجتماع ، باید تن انسان را ازآن باز داشت که باشیره جانش ، اندیشه وکاروگفتارش را، بتند وببافد وهستی بدهد وبیاراید  .  اینهمانی دادن سراسر بدن با زهدان ، و نام « تن » به آن دادن ، بیان نقد بودن  « راستی = آشکارائی حقیقت » دراندامهای تن بود . عطار این معنی را درمصیبت نامه می پروراند :

ذات جان را معنی بسیارهست     لیک تا نقد تو گردد، کارهست
هرمعانی کان ترا درجان بود      تا نپیوندد به تن ، پنهان بود
چون به تن پیوست، آن، خاص آن تست
نیست خاص، آن تو ، گر درجان تست

انسان باید ، این گنج نهفته ارزشها وبینشها درخود را ، در اندیشه وگفتاروکرداروعواطف ، « نقد » کند .

البته با « زهدان شمردن سراسربدن واندامش » ، « مردان ، در زن شمردن خود » ارج آفریننده بودن به خود میدادند که درواقع ، زن داشت . این افتخاربود که تن من ، زن است .  با گسترش این خویشکاری زهدان ، به « تن یا بدن هرانسانی ، چه مرد وچه زن » ، پیوند مستقیم میان اندیشه وضمیر درونسوی انسان ، با کاروکرداروگفتاربرونسوی انسان داده میشد . کاروکرداروگفتار، زایش درون دربرونست که اساس اندیشه « ارتا وسروش » و شفافیت وجود انسانست که بنیاد فرهنگ ایران بود .

با آنکه در ادبیات ایران، دردوره چیرگی اسلام ، پیوند ذاتی وگوهری جان در کردن واندیشیدن وگفتن ، که در واژه « تنیدن » حضورداشت ، درهم ومتزلزل وپریشان میشود . ولی هنوز رد پایش دراین معنای مثبت درادبیات باقی میماند .  مثلا مولوی میگوید :

اندیشه جز زیبا مکن ، کو تاروپود صورتست
ز اندیشه احس تند ، هرصورتی ، احسن شده

واندیشه زیبا ( احسن ) اندیشه ایست که ازشیره جان تنیده میشود.

گفتن نیز تنیدنست . مولوی بد ونیک دوستانش را چنان درنسج به هم تنیده که تاروپودش ، به چشم نمی آیند :

به ونیک دوستان را به کنایت اربگفتم
به بهینه پرده آن را چو نساج برتنیدم

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *