Categories
پاره اندیشی

داد،آنست که اگرمردمان حقیقت را نیزنیابند، درزندگی ،« حق به آزادی » دارند

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC VIEW THIS ARTICLE AS PDF

منوچهرجمالی

داد،آنست که اگرمردمان حقیقت را نیزنیابند،
درزندگی ،« حق به آزادی » دارند

« فریدالدین عطار »

آیا رسیدن به حقیقت وشناخت حقیقت یا حق ، شرط ، داشتن آزادی هست ؟ آیا کسانیکه حقیقت را نمی یابند ویا تخصص درشناخت حق یا حقیقت ندارند ، حق به آزادی ندارند ؟
آیا این داد هست که اغلب مردم ، که به حق یا به حقیقت نمیرسند ، محروم از آزادی باشند ، و تابع ومحکوم کسانی باشند که خود را « دارنده حق وحقیقت » میدانند ؟

فرید الدین عطار، این را برضد اندیشه « داد » میداند .  رسیدن به حقیقت ویا به حق ، شرط « آزادی انسان » نیست ، بلکه جستجوی آگاهانه یا نا آگاهانه حق وحقیقت که درگوهر جان هرانسانی بطورفطری هست ، به انسان ، حق به آزادی میدهد .

امروزه ، این اندیشه ها برای ما درمفاهیم واصطلاحاتی انتزاعی وفلسفی بیان میشود که ازغرب وام وام کرده شده است . ولی مفهوم « جان » درفرهنگ ایران ، که قابل ترجمه به زبانهای دیگرنیست ، چون ازاصل ، اولویت برهرگونه ایمانی داشته است ، استوار بر « اصل جستجوی همیشگی دربینش » هست . جان ، یا « جی» اصل جفتی هست . درجان ، انسان وحق یا حقیقت ، جفت همند و همدیگر را میکشند ومیجویند .

حق وحقیقت ، همیشه انسان را میکشند ، و انسان ، نا آگاهانه بسوی حق وحقیقت کشیده میشود ، ولوآگاهانه نیزبرضد حق وحقیقت باشد . جستجو وکشش ، دو رویه « جان یا جی = زندگی » هستند . هرجانی ( جی ) بدون استثناء وتبعیض ، جفت حق وانسان باهمست. این جفت را هرچه هم ، ازهم دور کنند، برکشش آنها به همدیگر افزوده میشود . اینست که عطار میگوید :

خلق عالم ، آشکارا ونهان
جمله خواهانند ، حق را درجهان

همین جستجوی نا آگاهانه حق وحقیقت ، هرچند آگاهانه نیزنباشد ، « سیردردرون ِحقیقت » است .  راه ِ تهی ازحق وازحقیقت ، به منزل حقیقت نمیرسد . حقیقت ، ایستگاه آخر ِ جستجو نیست ، بلکه درخودِ جستجو هست ، چون واژه « جُستن » یا « جُویش » ، دراصل خود واژه « جوی= یوغ = جفتی » هست . حق وحقیقت ، دراثرآنکه درجان انسان با انسان با هم جفت هستند ، همیشه به همدیگر، ناآگاهانه کشیده میشوند ، ولی آگاهانه همدیگررا میجویند . کشش درتاریکیست ولی جستجو درروشنائیست . ما نمیدانیم چه مارامیکشد ولی این کشش، مارا به جستجو میگمارد. ودرست این پیوستگی فطری جانست که به انسان آزادی میدهد .

عطار، این اندیشه ژرف را درقصه ای بسیار زیبا میگوید . قصه برای او ، همان معنارا دارد که ما امروزه در « فلسفه زنده »  میجوئیم . قصه برای عطار، چیست ؟

قصه چیست ؟ …….. ازمشکلی ، آشفتن است
و آنچه نتوان گفت هرگز ، ….. گفتن است

ودرست این اندیشه که داد، ایجاب میکند که همه مردمان حق به آزادی دارند ، ولو حقیقت را نیز نیافته باشند و دارای حق وحقیقت نباشند ، اندیشه ایست که بیانش درجامعه اسلامی ، ودرهمه جوامعی که ایمان به دین وایدئولوژیی حاکمست ، ایجاد اشکال میکند . درک یک مشکل دراجتماع ، به حل مسئله نمیکشد . این آشفته شدن روان وخرد انسان از مشکل هست ، که برای رفع آن مشکل ضروریست . با آنکه انسان ازاین مشکل ، آشفته میشود ، ولی آن را نمیتواند وحق ندارد آشکار دراصطلاحات فلسفی بگوید . واین آشفتگی، جان وروان وخرد انسان را می پریشد ومیآزارد. راه چاره چیست ؟  راه چاره آنست که چنین مشکلاتی را که دوزخ جان میباشند ، در« قصه » بگوئیم  که همه آنرا ناچیزوکم ارزش وتفریح کودکانه میدانند .

عطار با این قصه ، مسائل بسیارشگفت انگیزی را طرح میکند . این « آزادی را به مردمانی که به حق وحقیقت » نرسیده اند ، که میدهد ؟   این آزادی را فرعون میدهد . ودادن این آزادی را ، فرعون ، اصل داد دراجتماع میداند.  فرعونی که درجامعه اسلامی ، اصل تکبروسرکشی وضد ایمان وضد حق و گمراه همگوهر با ابلیس شمرده میشود ، سرچشمه چنین دادی میشود . آیا موسی ومحمد وعیسی  میتوانستند به کسانی که به  حق وحقیقت نرسیده اند ، یعنی موءمن بدانها نشده اند ، حق به آزادی بدهند؟

دراین قصه ،عطار میگوید که وقتی فرعون از دور صندوقی را دید که موسای کودک درآن نهفته است به چهارصد کنیزش گفت ، هرکه پیش ازهمه این صندوق را بیاورد ، اورا آزاد خواهم کرد :

گفت چون تابوت موسی بر شتاب
دید  فرعونش که می آورد ، آب
چارصد زیبا کنیزک ، همچو ماه
ایستاده بود ، پیش او به راه
گفت با آن دلبران دلنواز
هرکه آن تابوتم آرد ، پیش باز
من زملک خویش ، آزادش کنم
بی غمش گردانم وشادش کنم
چارصد دلبر، بیک ره تاختند
خویش را درپیش آب انداختند
گرچه رفتند آن همه ، …… یک دلنواز
شد به سبقت ، پیش آن تابوت باز
برگرفت ازآب و ، درپیشش نهاد
پیش فرعون جفا کیشش نهاد
لاجرم ، فرعون ، عزم داد کرد
چار صد مه روی را ، آزاد کرد
سائلی گفتش ، که ای عهدت  درست
گفته بودی : هرکه تابوت ازنخست
پیشم آرد ، باز دلشادش کنم
خلعتش درپوشم ، آزادش کنم
کار، چون زان یک کنیزک گشت راست
چارصد را دادن آزادی ، چراست ؟
گفت اگرچه ، جمله درنایافتند
نه به بوی  یافتن ،  بشتافتند
جمله را چون بود امید یافتن
برهمه باید چو شمعی  تافتن
گریکی زان جمله ماندی نا امید
شب شدی برچشم او ، روز سپید
لاجرم ، گردن گشادم  جمله را
خط آزادی بدادم ، جمله را

آنچه درقصه فرعون ، ناگفته مانده ، ولی درضمیرفرهنگی هرایرانی ، زنده وبدیهی بوده است ، آنست که « همان شنا کردن درآب » ، تجربه درک حقیقت وحق هست .  با جفت شدن انسان ( مردم = مر+ تخم ) با آب ، واژه « آشنا= sna» و« شناختن = sna» پیدایش یافته است .

شناکردن چهارصد دختر، نیازی به رسیدن به صندوق ندارد ، چون شناختن حق وحقیقت ، درهمان شناکردن درآبست . ازجفت شدن تخم که انسان باشد، با آب که خداهست، بینش حقیقت ، سبزوپدیدارمیشود .  انسان، در زندگی درگیتی ، درشیرابه یا جانمایه هستان وپدیده ها ، شنا میکند ومیشناسد .

جهان، درفرهنگ ایران ، دریای خداست ( دریای سمندر= شیرابه وجانمایه سراسرگیتی ) ، وانسان ، ماهی دراین دریاست . درفرهنگ ایران ، ماهی بطورکلی مادینه است وازتموج آب ، آبستن میشود ، چون خود ماهی ، « صندوق= زهدان = اصل مادینگی» است .  اینست که شناخت معرفت ، درپایان شنا کردن نیست ، بلکه درخود شنا کردن ، درخود سیرکردن درزندگی ، درخود هنجیدن آب درهنگام شنا کردن است که پیدایش می یابد .

انسان ، درگیتی ، درحقیقت ، درحق ، شنا میکند . حق و حقیقت را دریائیست که کسی ندارد و کسی نیز متخصص درحقیقت یا حق نیست . دریای حق وحقیقت ، درکوزه وجود متخصصان ودارندگان حقیقت نمیگنجد . انسان درشناکردن ، نباید به صندوقی برسد که حاوی حقیقت است ( موسی ، یا انبیای دیگر، حقیقت نیستند ) ، بلکه خود انسان ، بذری هست که درهنجیدن آب ، درشناکردن درشسته شدن ، سبزوروش میشود .

ولی  برای موءمن ، حقیقت درصندوقیست که بدان میرسد ، وبدون داشتن صندوق ، بی حق وبی حقیقت است ، ودرشناکردن ، تخمیست سوخته که آب را در وجودش نمی هنجد ونمیکشد و طبعا نمیروید وسبز وروشن هم نمیشود .

اهمیت این قصه ، درآنست که فرعون ، منشاء آزادی هست. این فرعون هست که معنای حقیقی داد را میداند چیست .  این فرعون هست که میداند چون همه ، به بوی حق به جستجو میشتابند ، همه حق به آزادی دارند .

مسلمانان، فرعون را اینهمانی با ابلیس میدهند ، چون صفات سرکشی وتکبرو منی کردن و درضلالت بودن و گوهر نفس بودن ، همه گواه برفطرت ابلیسی فرعون هستند .  به عبارت دیگر، این ابلیس هست که « بینش از راه جستجو» را فطرت انسان میداند  وبدان ارج می نهد .

درقرآن ، فطرت ابلیس ، آتش است ، وآتش، نمیتواند بخمد و سجده کند . ولی ویژگی آتش ، وارونه پنداشت قرآن ، تنها سرفرازی آتش نیست که به کبرومنی وسرکشی ازاطاعت تعبیرمیشود ، بلکه درفرهنگ ایران ، این آتش است که درست در سرفرازی ، سرچشمه روشنی ( بینش) و گرمی ( مهروجوانمردی ) میشود .

این دوویژگی آتش که پیدایش روشنی ( بینش) وگرمی ( مهر) ازآن باشد، درقرآن ، بی نام ونشان میماند .  ولی این پیدایش وزایش روشنی وگرمی ازتاریکی چوب یا زغال در آتش ، همان مسئله « بینش درتاریکی » است که « جستجو » باشد . این روشنی وگرمی ،  متلازم با سرفرازی شعله آتش است .  اینست که ابلیس یا فرعون ، نماینده فطرت انسان است که جوینده است و اصل زایش روشنی از تاریکی هست . زایش ِهمیشگی این بینش وروشنی  ازآتش جان انسان ، بیان « روند پیدایش همیشگی بینش حقیقت درجویندگی » است . حقیقت ، رسیدن به حقیقت در پایان جستجو نیست . انسان ، درجستجو ، همیشه آبستن به حقیقت تازه است وزایش حقیقت تازه ، پیدایش روشنی ازتاریکی زهدانست ، و این متضاد با « همه دانی و پیشدانی الله ویهوه وپدر آسمانی واهورامزدای زرتشت » است .

انسان هم درقرآن ، ازخاک مرده ، ساخته میشود . ولی فرهنگ ایران ، درباره خاک ، چنین نمی اندیشید . خاک که هاگ باشد ، درفرهنگ ایران ، به معنای « تخم » هست که اصل پیدایش زندگیست ، و انسان ( مردم = مر+ تخم ) ، همان تخم تاریک خدا (= مر= امر= ارتا = ابلیس ) هست ، که مستقیما ، زندگی وروشنی ازآن ، میروید ( خاک ، خاکینه ) و سر برمیافرازد و درسرفرازی ، خردی میشود که کلید همه بندهاست .

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC VIEW THIS ARTICLE AS PDF

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *