VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC — VIEW THIS ARTICLE AS PDF
منوچهرجمالی
آسایش ازجنگ میان عقاید
چرا سکولاریسم ، دین است ؟
می خوردن وشادبودن ، آئین منست
فارغ بودن زکفرودین ، « دین من»است
گفتم به « عروس دهر» : کابین تو چیست ؟
گفتا : « دل خرّم » تو ، کابین منست
عمرخیّام
چرا دین خیام ، آسایش از کفرودین است ؟
این چه دینی است که میخواهد ، فارغ از دین بشود ؟
اندکی دراین رباعی خیام باهم بیاندیشیم . خیام میگوید ، دین من ، بیدینی است . « آزاد وفارغ وآسوده بودن ازکفرودین » ، نه تنها دست کشیدن از اسلامست که درآن روزگار، دین بشمار میرفت، بلکه دست برداشتن از مسیحیت ویهودیت و… نیزهست که کفر شمرده میشدند . ویژگی ایمان به هریک از این ادیان ( یابینش وآموزه ای که میآموزند) آنست که باید پذیرفت که کار آن آموزه ، روشن کردن حقیقت است، و طبعا ایمان به ادیان دیگر، کفرند، چون حقیقت را میپوشانند وتاریک میسازند،وخواه ناخواه ضد حقیقت هستند .
ایمان به یک بینش روشنگر، بلافاصله همه ایمانها به بینش های دیگررا تاریکسازنده وضد حقیقت میسازد . اینست که با ایمان به هریک ازانها، پارگی ودشمنی وکینه توزی دراجتماع آغازمیشود ، و آسایش اجتماعی وفردی را ازبین میبرد . از این روست که خیام میگوید»: من دنبال « فارغ بودن ازاین کفرودین » هستم . میخواهم از « ایمان به بینشی » دست بکشم ، که خود را حقیقت میداند و ایمان به هربینش دیگر را پوشاننده وضد حقیقت میداند و راهی جزآن ندارد که با آن بستیزد . من دینی را که باخود ، کفری میآورد ، ضد خرّمی میدانم . او واژه های فارغ وآسوده وآزاد را در رباعیاتش ، به یک معنا بکارمیبرد . ولی آنچه به اندیشه او ژرفا میبخشد این نکته است که درست این « بی ایمانی به همه آنها » ، « دین من هست » . من نیاز به « ایمان به بینشی بنام حقیقت » ندارم ، بلکه میخواهم که گوهر خودم ، سرچشمهِ بینش حقیقت باشد . هنگامی که بینش ، ازگوهرخودم بجوشد ، نیاز به ایمان آوردن به بینش های وامی ندارم که برضد سرچشمه بودن گوهرخودم هستند .
این یک فلسفه ویا یک حکمت ویا لاقید ولا ابالی بودن ، وبا یک شیوه رفتارعملی نیست ، بلکه درست « دین من » هست . این دین با آن دین ها چه تفاوتی دارد ؟ خیام دراقع اعتراف بدان میکند که این ها هیچکدام « دین حقیقی » نیستند ودین حقیقی ، همان نوشیدن باده و شاد وخرّم شدن در زندگی درزمان ( دهر) است . دین ِ گوهری انسان ، خرم بودنست ، و درست برهمین منطق ، خرمدینان ، خرّمی را ، دین گوهری وطبیعی انسانها میدانستند . خرّم بودن ، دین است . خرّم بودن ، تنها یک حالت گذرای روانی یا جسمی نیست ، بلکه دین ، یا بینشی است که ازگوهر خود انسانها، زائیده شده است وفطرت انسانست . با این دین خرّمست که انسان ، ازایمان به همه این آموزه های که ادعای حقیقت انحصاری میکنند ، آسوده وفارغ میشود.عروسی کردن بادهر( دهر، نهادن گرانیگاه زندگی درزیستن شاد درزما نست که همان سکولاریسم امروزه باشد ) غایت خیامست ، و خیام میداند که کابین چنین عروسی ، دادن دل خرّم به اوست . سکولاریسم چنانچه پنداشته میشود ، یک « مکتب فلسفی یا سیاسی » نیست ، بلکه اصل دین ودین اصلی انسان هست ، چون عشق ورزیدن به زندگی درزمان است ، و برای این پیوند ، بایستی دل خرّم خود را که سرچشمه گرمی وآتش جان ( زندگی ) است به این عروس، هدیه داد. مسیحیت واسلام ویهودیت، برضد سکولاریسم هستند ، چون آن را درواقع « دین گوهری انسان » میدانند و در دشمنی همیشگی با آن ، موجودیت خود را حفظ میکنند . خیام ، بزبان متداول درزمان خودش ، میگوید که تنها دین طبیعی وگوهری انسان آنست که دل خرمش را به عروس زمان بدهد ودلبسته او شود ، چون اینگونه ایمان به بینش ها وروشنی های وامی ، که « تضاد کفرودین » را باخود میآورند ، برضد این عروسی با زندگی آسوده در زمانند . این عروس زمان یا دهر کیست ؟ این عروس زمان ، همان « رام » در واژه خرّم ( هور+ رام ) است که هم خدای زمان وهم زندگی وهم خدای موسیقی است ونام دیگرش، « شاده » میباشد . سکولاریسم ، غایت اوست ، ولی او این دلبستگی وعشق به زندگی در زمان را ، به یک مسئله حکومتی یا سیاسی خشک وخالی نمیکاهد ، بلکه آنرا دین گوهری و ذاتی خود وهرانسانی میداند ( دین ، به معنای بینشیست که ازگوهرفرد انسان، زاده میشود ، وبینش و روشنی وامی نیست ) . واین دل خرّم ( = هور+ رم یا هور+ رام ) رادرشادی ( شادی = به معنای جشن عروسی است ) خوردن می ( هور= باده ) فراهم میآورد . باید اندیشید که « خرّم » کیست و« خرّمی » چیست ؟ خرّمی، پیشینه ژرفی درفرهنگ ایران و ریشه ژرفی در تصویرش ازخدا ، واز رابطه خدایش با انسان دارد . خرّمی ، آمیزش گوهری خدا ، با انسان وبا طبیعتست . خرّمی درفرهنگ ایران ، آن بود که همه انسانها ، مستقیما از شیرابه وجانمایه کل هستی که خدا ست، سرمست وسیرابند . خرّم که « هور+ رم » باشد ، این آمیختگی مستقیم همه انسانها را بی تبعیض ، با باده یا شیرابه ای میداند که اصل آفریننده جان وخرد است . پیشوند « هور» ، همان « خور» و درپهلوی به معنای نوشابه و باده است . وپسوند « رم و رمه » ، به معنای « کل وتمامیت » است چون « رم ورمه » ، نام « خوشه پروین » است که روزگار درازی درایران ، تخم های کل هستی وهمه خدایان شمرده میشد ، و خوشه پروین ، با « ارتا = سیمرغ » وبهمن « اصل خرد و بزم » اینهمانی داشت . خرّم ، شیرابه وجانمایه سیمرغ ( ارتا ) هست . بهمن که اصل خرد وبزم است ، تحول به این شیرابه وباده یافته است .پس خرّم، افشره ِ بهمن وهما یا باده ایست که در رگ همه جانها ، تازنده و روانست ، و همه مردمان مستقیما وبیواسطه ازآن ، سرشارولبریز یا به عبارت دیگر، مستند . انسانی که خرّم است ودل خرّم دارد ، و از باده سرشارکل جهان لبریزاست ، دیگر چه نیازی به « ایمان آوردن به این بینش یا آن بینش دارد که ادعا میکنند خبر ازحقیقت دارند » . این خرّمی ، دین است ، وآن «ایمانها به بینش ها وامی » که ادعای دین بودن میکنند، « شبه دین » هستند که خود را جانشین دین گوهری میسازند .
ایمان به این آموزه ها وبینش های وامی ، همه رویاروی هم میایستندو باهم همیشه درکین وستیزند ودرگلاویزی گوهریشان ، آسایش را دراجتماع ازبین می برند . مسئله آشتی اجتماعی و آفریدن آسایش اجتماعی ، باعوض کردن ایمان به این دین ، به ایمان به آن دین ، تغییر نمیکند وحل نمیشود . آزادشدن ازاین « ادیان باهم گلاویز» و « ایدئولوژیهای باهم گلاویز» برای پیدایش « دین یا بینش گوهری خود » ، « برای آزادی گوهرخود » ، ضروریست . مسئله بنیادی بینش حقیقت ، مسئله کشمکش میان « بینش وامی » با « بینش زهشی ازخود انسان»است . گرانیگاه زندگی انسان ، بینش زایشی ازگوهرش هست ، نه بینش های وامی . با نشاندن ایمان به یک بینش وامی تازه ، به جای ایمان به بینش وامی دیگر، انسان ، از بینشی که باید ازگوهر خودش بزاید ( دین ) بیگانه ودورمیماند . انسانی که بینش زایشی ازگوهرفرد خویشتن ندارد ، کشتی بی لنگر، درمیان طوفانهای عقاید وادیان ومذاهب وایدئولوژیها ومکاتبست .
مسئله « خرّم بودن » درست اینست که درگوهر انسان ، خودِ شیرابه یا « هور دین = باده بینش زهشی » روانست . درگفتاردیگر، دیده خواهد شد که « هور دین ، همان هور رام » است . خرّم که « هور رام» نیز میباشد، به معنای « شیرابه گوهر خدای زمان وزندگی، رام » است . این خدا ، در میان عرب، زُهره و دررم ، ونوس نامیده میشود . زُهره یا ونوس ، باده ای ونوشابه ایست که « جان » انسان ها میباشد . به سخنی دیگر، دین انسان، زُهره یا ونوس است . ونام زُهره ، سعد است . سعادت ونیکی وشادی وطرب ، شیرابه وجود انسانست .
پس خرّم بودن ، دین گوهری انسانست، و ایمان به این یا آن بینش بنام تنها حقیقت ، خشکانیدن شیره جهان ازگوهر انسانست که سرچشمه بینش وروشنی مستقیم ازخود اوست . برپایه این فرهنگست که خیام میگوید :
می خوردن وشادبودن ، آئین منست
فارغ بودن زکفرودین ، « دین من»است
چرا نوشیدن باده وشادبودن ، دین خیامست ؟ چرا ، این دین ، دین همه « خیامی ها»ست . نباید فراموش کرد که خیامی ها، هرچند گمنام بوده اند ، ولی بسیار زیاد بوده اند وهستند ، وازروان وضمیر نهفته هرایرانی نیز، این خیام گمنام ، گهگاه برقی تازه میزند . نوشیدن باده وشاد بودن ، چه رابطه مستقیمی با پیدایش دین دارد ؟ این چه دینی هست که اورا از ایمان به مسیحیت ویهودیت ومزدیسان و .. که کفرنامیده میشدند و ازایمان به اسلام که « دین » نامیده میشود ، فارغ وآزاد وآسوده میسازد. درقرآن ، اصطلاح « ادیان » وجود ندارد و دین ، فقط « دین اسلام » هست ، و« لا اکراه فی الدین » ، چنانچه سفسطه گران وخوشخیالان، می پندارند، لااکراه درگزینش دینی در میان « ادیان » نیست . درست خیام و خیامیان درشادی وخرّمی ، دینی ازگوهرخود می یافتند که این مشخصه را داشت که آنهارا از این ایمانها ( ازجمله ایمان به اسلام ) ، آزاد وفارغ و آسوده میساخت .
آنها نمیخواستند یکی ازاین ادیان را برگزینند تا بدان ایمان آورند . آنها چنین آزادی را نمیخواستند وآن را آزادی نمیدانستند .آنها به فکر رد کردن اسلام وپیکاربا اسلام نیز نبودند، بلکه به فکر « اسایش یافتن وفارغ شدن ازهمه ایمانها ، که علت اصلی همه پارگیها واختلافات وکشمکش ها وجنگهاست » بودند . مسئله این بود که چگونه میشود ، از جنگ میان هفت ودوملت ، آزاد وفارغ شد ؟ نه اینکه یکی را برگزید و بدان ایمان آورد وسپس هرروز با یکی دیگر از آنها درافتاد و آنرا رد کرد و آسایش را ازخود و دیگران ، سلب کرد . رد کردن « ایمان به هردینی » ، هم سلب آسایش از موءمن به آن دین است ، وهم سلب آسایش ازخرد وجان خود میباشد .
نوشیدن باده ، چه ربطی با این آئین ، یا دین دارد ؟ خرّمدین ، دین خرّمی است . کسیکه گرفتاردرجنگ میان هفت ودوملت هست، دیگر، خرّم نیست . خرّمی چیست ؟ خرّم ، هم « هور+ رام » وهم «هور+ رم » هست . هور که همان « خور» باشد ، به همه نوشیدنیها وبه ویژه به باده گفته میشده است . باده ، باد یا نسیم بهاریست که گوهر انسان را که بهمن یا «اصل بزم و دین ( بینش ) باهم است » ، پدیدارمیسازد. ودرجام جم یا جام کیخسرو، بنا بر شاهنامه ، « هور دین » ، شادی یا سرمستی از بینشی ( دین = دیدن و آبستنی) است که درجام می یابد . بهمن ، اصل خرد وبینش شاد ( دین ) ،درگوهرهرانسانی است . درفرهنگ ایران ، شادی وبینش، باهم جفت هستند ، و مستی ( مَـد ) ، لبریزی وسرشاری شادیست که انباز با بینش حقیقت ، ازگوهرانسان ، فرامی جوشد .
آنچه خیام میگوید، همان حرفیست که خرّمدینان ، هزاره ها درایران میگفته اند . بهمن ، که اصل خرد وبینش است « بزمی» است. بینش مستقیم وبی واسطه حقیقت وخداواصل،درفرهنگ ایران،انسان را لبریزازشادی وخوشی وخندان میکند ، واین لبریزی ازشادی را، مستی ودیوانگی مینامیدند . ایرانیان ، دربزم که « انجمن بهمنی » باشد باهم باده مینوشیدند و باهم میاندیشیدند وآن را « همپرسی = یا جستجوی باهم » مینامیدند . دین ، بینش بزمی ، یا بینش شادِ انجمنی بود ، بینشی که هم برای خود، شادی میآورد وهم دیگران را شاد میکرد . درهزوارش معنای واژه « پرستیدن » ، شادونیتن است .انسان، چیزی را می پرستد که آن را شاد میکند وخودش شاد میشود. انسان آنگاه خدا ویا حقیقت ویا اصل را میپرستد، که انسان با خدا و حقیقت واصل ، باهم شاد بشوند، وهمدیگررا شاد بکنند .« پرستیدن » ، خم شدن در برابر عظمت خدا ، یا قدرت حقیقت یا تابعیت ازاصلی نیست . کسی که قدرت را درخدا می پرستد، خدا را برای قدرتش می پرستد و تنها سائقه نهانیش ، قدرتخواهیست . این خدا پرستان هستند که همه بنام عبودیت ، درفکرسلطه بر دیگرانند . کسیکه خدای قدرتمند را می پرستد ، خدا را نمی پرستد ، بلکه بنام خدا، قدرت را میپرستد، وخدا ، فقط ابزار رسیدن به قئرتش هست .ازاین رو نیز « می نوشیدن وشادی کردن » ، دین خیام و همه خیامیها بود . ما با مفهومی که امروزه از دین داریم ، نمیتوانیم باورکنیم که « می نوشیدن وشاد بودن » ، دین است . این دینی که خیام ازاو سخن میگوید و حرفی جز آنچه خرّمدینان میگفتند نیست ، با هیچکدام از تعریف های دین درتاریخ وفلسفه و علوم اجتماعی امروزه ، جور درنمی آید . طبعا ما این حرف خیام را یک لطیفه و نکته شاعرانه میگیریم و زود نیز ازآن میگذریم ودست ازآن میکشیم ، ولی این اندیشه خیام هیچگاه مارا رها نمیکند، ومارا « خیامی » میکند . ما ، ازجمله خیامهای گمنام میشویم . درهادخت نسک( اوستا) رابطه پیدایش « دین » با « وزش باد» ، چشمگیراست . با مرگ هرکسی، بادی می وزد ، و دین که زنخدائیست که «اصل همه زیبائیها ونیکیها وبزرگیهاست» ، دروزش این باد، ازمرده برمیخیزد ویا پیدایش می یابد . بادی که می وزد ( وای به ) ، دین را که « اصل زیبائی ونیکی وبزرگی است» که درسراسرزندگی درتن انسان، نهفته وناپیدا بوده، پدبدارمیسازد ، که خود مُرده نیز از دیدن آن زیبائی ونیکی وبزرگی که در درون او بوده است و هیچگاه نمی شناخته است ، شگفت زده میشود .
دین را که محبوبه او دراو بوده است واصل زببائی و نیکی وبزرگی دراو بوده است ، نمی شناخته است . این رابطه باد ودین ، همان رابطه « باده ودین » است ، چون وای به ، بادنیکو از نائیست که نه تنها « باد خوشنوا»هست ، بلکه « نای به » نیزهست که پرازشیرابه جانست . جان، هم 1- باد آهنگین و2- هم آب ( شیرابه = گی ، دختررز، خون ) است . همانسان که باد، دروزیدن ودرهنجیدن دم ( تنفس ) ، گوهرنهفته انسان را پدیدارمیسازد وجان را میافزاید، همانسان نوشیدن باده ، گوهرانسان را شفاف میسازد . انسان، با باده یا با آهنگ موسیقی، دین خود را که اصل زیبائی ونیکیست ، ودراو نهفته و گمست ، می بیند و درمی یابد که عاشق چه ارزشهائی بوده است . معشوقه گمنام او که درخود او میزید، با نوشیدن باده ، نقاب ازرخساره برمیدارد . دین او، شفاف میشود .
غایت نوشیدن شیره جهان بطورکلی و نوشیدن باده ، درفرهنگ ایران ، وبرای خیام « راستی »، یا پیدایش حقیقت و بینش شاد حقیقت ازگوهرخودانسان بوده است . ازتعریفی که خود او درنوروز نامه نیز از باده میکند ، میتوان دید که گرانیگاه باده نوشی ، راستی ( پیدایش حقیقت ازگوهرخود انسان ) و رادی ( جوانمردی ) و دلیری درگفتن حقیقت ومهر( آشتی با همه مردمان ) است، واین تعریف مشترک باده ، نزد مولوی وعبید و حافظ و خیام است که همگی ازفرهنگ ایران به ارث برده اند . غایت باده خوردن ، مانند وزیدن باد ( وای، وای به = نای به ) برگوهرچیزها، پیدایش حقیقت ومهروروشنی ازخود انسان هست . انسان یا مردم ، تخم تاریکیست که گنج حقیقت ومهروشادی درآن نهفته است و باید شفاف بشود . دین ، بینشی است که در روند شفاف شدن انسانها و جانها ، ازگوهرخودشان ، آشکار میشود . راستی، این شفاف شدن گوهر انسان دراجتماعست. شفاف ، درعربی ، از واژه « شف » ساخته شده که دارای دومعنای 1- جامه تنک ونازک یا درون نما و 2- باد ( هوای جنبان) است . برترین نماد شفافیت ، هوا ( = شف ) هست . باد ، که هوای جنبنده است ، هم به خودی خود ، درون نما و برون نماهست ، و هم در وزیدن به چیزها ، گوهر آنهارا دیدنی و نمایان میسازد . همه چیزهارا شفاف میکند . درفرهنگ ایران به شفافیت ، « اشه= asha» و« پاکیزه= paki-zak» میگفته اند که درگفتاری جداگانه بدان پرداخته خواهد شد. خیام میگوید ، دین من ، اینست که با نوشیدن باده، گوهرم شفاف شود و حقیقت و بینش آن ، ازگوهرخودم، پیدایش یابد( اشَـوَن بشوم ، اردوان یا ارتاوان بشوم ) . . آنگاهست که من ازایمان آوردن به همه آنچیزها که دین وحقیقت نامیده میشوند ، فارغ وآزاد و آسوده میشوم . من نیاز به « ایمان به آنچه دین خوانده میشود » ندارم . دین درفرهنگ ایران ، بینش زهشی ازگوهرخود انسان میباشد و فارغ از ایمان به همه بینشهای وامیست که دلبستن بدانها ، اصل همه جنگها وکشمکش ها وکینه ورزیها ودشمنی هاست .
کسی ازخود، هست (هوا= hva، اخو= axv) ،
که پـُر وسرشارو لبریز است .
آفریدن درفرهنگ ایران ، ازخود ، لبریزشدنست
گوهرانسان، اخو= axv= اهو= ahv= hvaاست. ازاین رو « سرور» است ، ازخود هست. به « هوا » ازآن رو « هوا =hva » گفتند ، چون هوا= باد= وای، « ازخودش ، هست » . آنها براین باور بودند که اصل همه چیزها « هوای جنبان = باد» هست که جنبیدنش، گرما میآفریند یا آذرفروز است . خدایان درایران، دراصل « آذرفروز » بودند ، نه روشنگر . « جان » درفرهنگ ایران ، آتشی بود که باد( دم )، ازخود میافروخت . این ازخود بودن(hva = هوا ) ، گوهرجان بود . خدا هم که جانان ( مجموعه وانبوه به هم پیوسته جانها) است ، در خود افشاندن وخود را پخش کردن و ازخود لبریزشدن ، میافریند . و آنچه را میآفریند ، همین گوهرخود اورا که ازخودبودن باشد ، دارد .انسان ازخود ، هست . انسان، وجودی نیرومند وپـُر( جوان = برنا=purn-nay ) و جوشان هست . خود را درلبریزوسرشارشدن ، میآفریند . گوهر نهفته درانسان ، نیاز به یک تلنگر(= آذرفروز) دارد، تاازخود لبریزشود. وای ِبه ، آذرفروز بود . خدای ایران ، آذرفروز بود ، نه روشنگر. باد( وای به = آهنگ ونوا وترانه ) وباده ( آبی که ازنای به ، فرومیریزد ) این خدا و اصل انگیزنده اند . باد ( موسیقی، بهار= نای به =van-ghra) وباده ( آب گیاه ، آب انگور) ، گوهر اورا سرشارولبریزو خندان میکنند ، واورا به وجود میآورد .
می میاور، زان بیاور که « می از وی ، جوش کرد »
آنکه جوشش ، در وجود آورد ، هر موجود را
زان مئی کاندر جبل انداخت ، صد رقص الجمل
زان مئی که ، روشنی بخشد دل مردود را
چون گـُل ، همه تن خندم ، نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بی من ، با شاه جهان ، تنها
انسان، هنگامی خدا یا حقیقت یا اصل را درمی یابد که یجوشد وسرشارلبریزوپرشود ودرخود نگنجد و کشش به بیرون رفتن ازخود پیداکند . این روند گستاخی = axv+vista خود گستری وپیدایش خود است . گوهرانسان، دیگر درخود نمیگنجد و ازخود ، فرامیزیرد ، وخودرا در روشنی وبینش ومهرو جوانمردی وگفتارنیک وکردارنیک ، پدیدار میسازد . انسان، شفاف میشود . روشنی وشادی وجنبش ، این روند ازخود فراریختن هستند . گوهرنهفته یا کنزمخفی انسان ، ناگهان ازخدا یا ازحقیقت یا ازاصل خفته درخود، پرولبریزومست ازشادی وخنده میشود.آنچه دراوهست ، دیگر دراو نمیگنجد . نوع رابطه یافتن او با جهان ، وادیتن ( بادیتن = عروسی کردن)است . انسان میخواهد که گوهرش ازآزمودن و تجربه کردن یا آمیختن با شیرابه جهان ، لبالب وپرو مست ازخوشی وشادی شود .
آشتی کردن با گیتی ، « آ+ شائیتی= شادی کردن = عروسی کردن» است . انسان، آنگاه خدا یا حقیقت یا اصل را درمی یابد و میشناسد که مست ولبریزازشادی بشود . انسان ، در چیره شدن بر دیگران ، درغلبه کردن و قدرت یافتن بر دیگران ، خدا وحقیقت را درنمی یابد . ما هزاره هاست که انسان را به عنوان وجود « کمبود ، ناقص ، گناهکار، ناتمام » درمی یابیم . انسان « کمبود » ، انسانیست که ازخود، نیست ، مخلوقست . انسان درآغاز، مخلوق ِخدائی میشود ، ازآن خدا هست که او ، هستی می یابد و ازخودش ، نیست . سپس این تصویر خدا را رد میکند ، تا بلکه راه به آزادی خود را بگشاید. انسان، هنگامی آزاد هست که « ازخود، هست » . با رد کردن این خدایان قدرت وقهر ، وضع ، چندان دگرگون نمیشود . انسان ، هرچند ازگیریک خدا ، نجات می یابد ، ولی گیر خدایانی میافتد که برضد خدای پیشین برخاسته بودند وگمنامند . انسان ، به شیوه دیگر وبه نامهای دیگر، مخلوق نگاه داشته میشود وحتا بر محلوقیتش ، افزوده میشود . انسان ، ازروابط تولید اقتصادی ، « هست » . انسان ، محکوم ومخلوق روابط تولیدی اقتصادی میشود . انسان ، از روابط اجتماعی، « هست » . انسان ، مخلوق وعبد روابط اجتماعی میماند . نام مخلوقیت ، وکمبودش ، عوض میشود . روابط اقتصادی یا اجتماعی ، خدایان بی نام یا گمنام تازه میشوند و جانشین خدایان کهن میگردند . انسان بنام این علوم ، ازسر، مخلوق ساخته میشود . مخلوق بودن ، علمی وعقلی ساخته میشود . کسیکه برضد مخلوق بودن دینی والهی بود ، مخلوق بودن علمی را با عقلش می پذیرد . او، درهمه این تغییریابیها ، « کمبود» میماند و « ازخودش ، نیست » . این کم بودن ، درهرانسانی تبدیل به « جوع ِوجود = جوع بود » میگردد . انسان باید « همه بودنیها » را درخود ببلعد ، تا کمبودش را درمان کند . انسان ، در درک این مخلوقیت ها و تابعیت ها ، ازخود نبودنها ، کمبودی وجودی ، ازعجزش، دردمیبرد و نیروئی بنام « عقل » دراو بسیج میشود تا با مکروخدعه وتزویر، موضع خود را دربرابراین خدایان تازه تغییر بدهد . این عقل هست که درچیره شدن ، در گریز ازتابعیت ، در فریفتن قدرتمند ، درعصیان دربرابر قدرت ، درک رسیدن به حقیقت را میکند . انسان، باید آنچه جزخود « هست » ، به شیوه ای ببلعد، تا هستی بیابد و باشد . ازاین رو ، « خرد » درفرهنگ اصیل ایران ، با این «عقل » که در دفاع از« وجود کمبود= جوع وجودی » و جبران نقص وضعف پیدایش می یابد ، فرق کلی دارد . ما ، از تجربه « انسان سرشارو ناگنجا درخود یا انسان نیرومند» بسیار بیگانه ودور شده ایم .
مفهوم « خرد » درفرهنگ ایران ، برپایه « گرمی جان= آتش جان » قراردارد . جان ، درفرهنگ ایران ، تخم آتش است . هوا ی جنبان( دم ) ، آتش میافروزد و گرمای این آتش ، تخم ( مردم = مر+ تخم ) انسان، را روینده وبالنده وگسترنده میسازد ، گوهرنهفته ، ناگنجا درپوستش میشود . گرمی ، پُـری نهفته را جوشان میکند و روشنی وبینش وجنبش و… ازلبه هایش فرومیریزند . نیکی وزیبائی و روشنی وبینش و مِهر وجوانمردی ، همه لبریزی وجودند . فضیلت ها وهنرها وارزشها، امری ونهی نیستند ، بلکه « لبریزی غنای وجود یا نیرومندی » هستند .
زنیروبود مرد را راستی ز سستی ، کژی آید وکاستی
توانائی درفرهنگ ایران، به معنای زایش مهروجوانمردی ونیکی وبزرگی وزیبائی ازگوهرخودهست.نیکی وبزرگی ومهروجوانمردی وزیبائی، همه ازگوهر خود انسان ، میجوشند .
درحالیکه مفهوم « عقل »، بر پایه « کمبود ونقص وضعف » قرار دارد ، وچنا نچه دیده خواهد شد ، « کمبودو کاستی ونقص » ، با « سردی جان » کار دارد .انسان میکوشد که با مکرو حیله و تزویر( چنگ وارونه زدن ) این کمبود وضعف ونقص را برطرف سازد و جبران کند . همه « نیازهای » انسان ، درصورت نقص وضعف وکاستی درک میشوند . انسان موجودیست نیازمند، یعنی محتاج وتابع . انسان، محتاج خداست، محتاج رهبراست ، محتاج شاهست ، محتاج فقیه وآخوند است .محتاج منجی ازدردها وبلایاست ، انسان ، محتاج امام زمانست …… . درحالیکه « نیاز» درفرهنگ ایران ، معنای سرشاری مهروعشق را داشته است . انسان ،« مشیا =mashya » هست ، یعنی « سرشارو لبریزو پروغنی » هست. مشک روغن وخامه و کره است .« زن » ، مشیانه ( mash-yaana مشی+ یانه )، یعنی سرچشمه پُری وسرشاری وغنا هست . ولی همین واژه را واژگونه ساخته اند و معنای «mareta= میرنده » به آن داده اند ، تا او را مخلوق وعبد وتابع ِ اهورامزدای زرتشت سازند ، تا انسان ، ازخود نباشد . چیزی که ازخود ، همیشه میجوشد، ازخود هست، بی مرگست. مهر او به گیتی ، عشق جوشان او به گیتی ، نیازهست . او میخواهد باهمه حتا با خدا ، جفت وانبازشود و همه را درآغوش بگیرد تا باهم بیافرینند . باهمه ، همبغ وهمآفرین بشود . نیاز، با احتیاج فرق دارد . انسان نیازمند ، انسان محتاج نیست تا آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاجست ، احتیاجست ، احتیاج . بدینسان ، انسان نیازی ( مهرورز) ، انسان محتاج وکمبوده میشود . انسان با درک این کمبود ( مخلوقیت ، ازخود نبودن ) جوع گرفتن و خودِ تهی را پـُرکردن و بلعیدن دارد ، چون « احساس کمبود ن دربودن » را نمیشود چاره کرد . انسان، چاهیست که هرچه درآن میریزد، باز خالی میماند. انسان، دربودنش ، همیشه از« کم بودنش » درد می برد . آنکه بودش کم است ، همیشه باید در اندیشه « رفع این کمی » باشد تا بلکه ، باشد . انسان ، مخلوق خداهست ، مخلوق روابط تولیدی اقتصادی ، مخلوق روابط اجتماعی هست . درهمه این مخلوقیتها ، انسان ، وجودیست که گوهرش، کمبودی است ، و این احساس کمبودی ، هیچگاه اورا رها نمیکند و به او فشار وارد میآورد که با مکروخدعه وریا وقساوت ورقابت وبیرحمی، خود را تسکین دهد وآرام سازد . این کمبودی ،درد بی درمانست که فقط میتوان آن را با مُسکـنهای مختلف ، آن را کاست . بدینسان ، « عقل » درتاریخ ، پیدایش یافته است که میتواند به همه این مکرورزیها وقساوتها وبیرحمی ها ، حقانیت منطقی ببخشد و آنهارا ارزشهای اخلاقی سازد . درگذشته خدا به او این حق را میداد ، امروزه سائقه بقای زندگی، به او حق به تنازع بقا را میدهد . او حق دارد برای بقای خود ، همه را ازبین ببرد و همه را فروبلعد . این عقل سرد ، به کلی متفاوت با « خرد گرم » درفرهنگ ایرانست که « تابشی » از « آتش جان » است که پدیده ای جر« تحول یابی باد به آتش یا گرمی » نیست . تابش ، فقط روشنی نمیزاید ، بلکه روشنی با گرمی است که مهروعطوفت ونرمی میباشد .
کارمردان ، روشنی وگرمیست
کار دونان ، حیله وبی شرمیست
این همان اندیشه سیمرغست ، که با به هم زدن بالهای خود، تولید باد میکند و آتش را میافروزد . مرغ ، باز نامیده میشد ، چون « باز» ، تلفظی از واژه « باد = وای = واز» است . مرغ ، همان « باد » بود . این بود که سیمرغ ، مرغ آتش افروز بود . این اندیشه بنیادی درفرهنگ ایران ، درصورتهای گوناگون عبارت بندی میشده است .
« ازخود بودن » ، « ازخود، پروسرشارولبریزشدن» ، « ازخود ، جوشیدن » ، هنگامی ممکنست که « هوا= که ازخود می جنبد» یعنی باد= وات ، ازخود، تحول به آتش یا گرمی ( تاب وتف وتابش) می یابد . باد ، آتش یا گرمی میشود، وجنبش وشادی ومهرو روشنی( بینش، شفافیت= اشهasha)، تابش این گرمیست . هرجانی وطبعا هرانسانی، پیکریابی این اصل ازخود بودن هست . چون آتش جان ، « فرن افتار» است ( گزیده های زاد اسپرم ) .« فرن »، تحول به انسان می یابد وشخص میشود . « فرن» چیست ؟ فرن که درسانسکریت ، پرانه=praana باشد ، باد ، وروح و هوای تنفس واصل حیات هست که دراثرجنبش گوهریش ، آتش افروزاست . بادیست که آتش( گرمی وروشنی) میشود . همانسان درابر، آتش ( برق)، ئوروازیشت=urvaazisht و درگیاهان ، وازیشتvaazisht است . اتش درابرکه برق باشد ، ئور وازیشت خوانده میشود و برق درفرهنگ ایران ، میخندد . ازانجا که ابرسیاه ، سیمرغست ، خدائیست که « خندان» است . درست واژه « ئوروازنیتن ، درپهلوی به معنای « شادی» و« خوشحالی وسعادت» و خوشحال کردن و شادکردن است. « واز= وای = وات » که پیشوند وازیشت است، همان، بادیست که تحول به آتش وگرمی وآذرخش می یابد . وازیتن ، واژه « وزیدن » شده است . ولی فعل وازنیتن = به معنای روشن کردن و افروختن است و وازیشت ، آتشی است که برای آفروختن بکاربرند . درواقع ، باد، آتش زنه وآتش افروزمیشود . جان درهرجانداری ، همین بادآتش فروزیا تابنده است . «پرتو» ، درفرهنگ ایران، روشنی با گرمی (پسوند تاو) است . طبعا گاوی که دربندهشن (بخش نهم، 94) نماد پیوند همه جانها به هم درروی زمین ودرگیتی یا خودِ گیتی هست ، وجانان ( اصل همه جانی= کل جان ) است ، «ازخود ، هست » ، واینکه متون زرتشتی ، این گاورا آفریده ومخلوق اهورامزدا میکنند ، برضد اندیشه « ازخود، بودن » هستند . باد ، اینهمانی با « نای » دارد . هم بینی ، به معنای « نای= وین » است، وهم رگ ها ، که درسجستان ، راهو نامیده میشدند ودرکردی ،« ره هـ » نامیده میشود ، به معنای « نی » است . نای ، دوویژگی انبازباهم دارد : هم 1- نوا میزاید و2- هم شیرابه ( نیشکر) میزاید که سپس در«جمع اندیشه موسیقی وباده باهم » درادبیات ایران به جای میماند . و این شیرابه ، اینهمانی با خون و باده و انگبین نیز داده میشود . آنچه در باره این گاوکه مجموعه جانها واصل جانهاست ، دربندهش میآید ، میتوان به خوبی اینهمانی « خون» را با « باده » ، درتحول خون به باده یافت . فراموش نباید کرد که خود واژه « خون » که دراصل دراوستا « وهو- نی = ni- vohu» است به معنای نای به است . نای که رگ باشد با خونی که درآن روانست ( می تازد ) اینهمانس داده میشود . اندام جانداران وانسان، اینهمانی با خدایان داشتند و ازگوهر خدایان سرشته شده بودند . این رگ ها یا این رودها ، اینهمانی با « ارتا واهیشت = ارتای خوشه » داشتند . در بخش سیزدهم بندهش( پاره 196 ) دیده میشود که ارتاواهیشت ، اینهمانی با رگ وپی باهم دارد . درواقع ، ارتا ، رگ ها هستند و بهرام ، پی ها میباشند ، واین دو با هم جفت هستند . ازین رو رگ وپی درسغدی، « سنگ» نامیده میشوند ( قریب ) . ارتا، نای یا رگست و طبعا اینهمانی با« خون = نای به » دارد . «نخستین عنصر» که ارتا یا « فرن » هست ( بادی که آتش میافروزد) ، همین رگ وخون هست . آتش جان ، خون یا خدای ایران، ارتا هست ( فرنبع = فرن+ بغ ) . دردگهای انسان، خدا روانست .
دربندهش ( بخش نهم ، 94 ) ، ازخون گاوی که اصل یا مجموعه همه جانها ست ، « کودک رز» میروید که درادبیات ایران، بنام « دختررز» مشهور است . از«کودک رز» که همان« دختررز» است، باده فراهم آورده میشود . خون که همان نای به است، آبیست که ازآن دختررزمیروید وباده میشود . خوب دیده میشود که از « وای= باد =Baat » ازنای به ، بادهBaatak پیدایش می یابد. خون یا شیرابه نی ، همان نای به است . ازخون جانان ، که دررگها می تازد ، دختر رز میروید که ازافشره آن تحول به باده می یابد، وازاین رو بنا برهمین پاره دربندهش ، باده ، افزاینده خونست . رگها ( ارتا ) ، نی هستند و حامله به « آوخونی» هستند که ازآن دختررز پیدایش می یابد . بنابراین از نای به ، وای به ( باد نیکو و آهنگ ونوای نی وموسیقی و جشن = یز+ نا ) و باده زاده میشود . درواقع در سراسررگهای انسان، عصیریست که با نوای نی ، تبدیل به باده میشود . درخودِ واژه ها نیز اینهمانی خون( وهو- نی = نای به ) با باده، باقی مانده است . درفرانسوی به رک « vein » گفته میشود . درپشتو به خون ، « وینه » گفته میشود و درآلمانی به باده « Wein» گفته میشود و درفارسی ، بینی ، نی است که باآن دم فروکشیده میشود و حلق یا گلو( گرو) نیزنای است که ازآن آواز برمیآید، ودرکتاب روایات فارسی ، گلو( نای) اینهمانی با « رام » دارد . درکردی به خون ماهیانه زن ، ویناو( وین + آو ) گفته میشود که خون مجرای تناسلی ( نای) باشد. درسانسکریت نادی naadi، به معنای رودخانه است، و درهندی باستانی ،naadi به معنای رگ است و درسانسکریتnaadi ، به معنای آواز وفریاد است . ازنای به ، هم باد ( وای به ) وهم خون بیرون میآید که به باده تحول می یابد . نای به ، مادریست که زاینده نوای نی ( جشن وموسیقی ) و زاینده خونیست که باده میشود . خون ( درپشتو، وینه ) و باده درآلمانی ( Wein) و نای دراصل «vin » است . این خون گرم یا باده ( آنچه به جوش میآورد ) است که ارتا ، عنصرنخستین و آتش جان به همه تن میفرستد و جان را میافزاید .
خون دررگها ، وآب دررودها ، جهان را آباد میکنند
باده هم درفرهنگ ایران، آبست
آبادی چیست ؟
مفهوم ما از « آبادکردن وآباد شدن » بسیارتنگ است ، چون مفهوم ما از « آب » بسیار تنگ شده است . برای ما جائی آباد است که زراعت میشود. درفرهنگ ایران ، آباد کردن ، معنائی بسیارگسترده داشته است . مدنیت وفرهنگ واقتصاد وپیشرفت و رشد علوم ، همه آباد( آب+ پات ) کردن بودند . « آبادکردن » ، به معنای جفت شدن (= پات) با آب است . هرچیزکه با آب، جفت شد وبا آب آمیخت ، آبادمیشود . انسان هم با نوشیدن آب ، به شناخت میرسد و روشن وگرم میشود . آفریدن جهان هم ، آباد کردنست . در هرنیمه شب ، ارتا ( سیمرغ ) وبهرام ، همآغوش میشوند و ازاین همآغوشی ومهرورزی ، نطفه جهان وخورشید وزمان پیدایش می یابد . این گاه زمان را « آبادیان » میگویند . گاهی ( جا وزمانی ) که بُن جهان پیدایش می یابد ، جایگاه آباد است . آفریدن جان ، آباد کردنست .
« آب » ، چنانکه دربندهش آمده است ، تنها آب به معنای امروزه نیست . آباد شدن هم ، تنها جفت شدن آب به معنای تنگ امروزه با خاک ( تخم درکشاورزی ) نیست . آب درفرهنگ ایران، به شیره گیاهان هم گفته میشود . به شیره گیاه aap I tan tuxmak آب تن تخم گفته میشود (آب تنِ تخم = آب زهدان تخم ) .طبعا شیره انگورهم ، آبست . از«رنگ» که دراصل شیره وآب گیاهان بوده است ، چیزهارا رنگ میکرده اند . به همین علت به خون هم ، رنگ میگویند . به شیره همه گیاهان و شیره نیشکرواکسیرو… ، « رسras ورسا rasa» وبه انگور « رسا=rasaa » گفته میشود که همان « کودک رز» دربندهش ودختررز درادبیات است . به فصل پائیز که موسم گرفتن شیره انگورو انداختن درخمره بوده است « رس پینا = رس فین » میگفته اند . فین وپینا ، همان « وین = نی ، خون ، باده » است . رسپینا ، که پائیزباشد، گاه افشردن انگوروگرفتن شیره انگور میباشد . واژه « هونیتن = hunitan» که ازواژه « خون = vohu-ni= hu-ni ، ساخته شد ه ، درپهلوی به معنای « شیره چیزی را کشیدن، عصاره کشیدن » است. ازجمله آبها ، روغن وکره وخامه وسرشیر است که « مشیه = mashya» نامیده شود و این واژه دراصل به معنای « پُری وسرشاری ولبریزی » بوده است . نخستین انسان وبُن همه انسانها «mashya مشیه ومشیانهmash-yaana » نامیده میشدند. مَرد، وجود پروسرشارو غنی است وزن ، « مشی+ یانه » سرچشمه وزادگاه پری وسرشاری و غنا است . نام زنخدا خرداد که haurvataat باشد به معنای « پری وسرشاری » است . دربندهش دیده میشود (13/196 ) که خرداد، اینهمانی با خون دارد . درکتابها میآید که خرداد، موکل برآب است ، ولی ما نمیاندیشیم که این آب ، آب انگور ، خون در رگها وروغن در گیاهان و.. نیزهست . صفت دیگرش ، رس ورسا هست . ولی رس ورسا ، درست به معنای « شیره گیاهان، جوهروبخش مهم هرچیزی واکسیرنیزهست . درست همین خرداد وامرداد که هاروت وماروت باشند، درچاه بابل آویزان ساخته میشوند که همیشه تشنه میمانند، با آنکه ازلبشان تا آب ، یک انگشت راهست وهیچگاه به آب نمیرسند . خدایان خوشی نقد تبدیل به فرشتگانی میشوند که همیشه ناکام میمانند . خرداد وامرداد، که آرمان خوشزیستی ودیرزیستی در فرهنگ ایران بودند و خودشان شیره وافشره و جوهرچیزها بودند ، اصل بیگانگی ازجوهرچیزها میشوند . همیشه تشنه ازشادی وپری وسرشاری و حقیقت ومهروجوانمردمی وخرّمی هستند وهمیشه دراثرآنکه بسیارنزدیک به آنها هستند، برای ابد محروم ازحقیقت وشادی ومهر ونیکی وبزرگی میمانند . بندهش این هفده گونه آب را برمیشمارد . این آب یا به عبارت بهتر، این طیف آبها ( که ازجمله اش باده هست ) دوویژگی گوهری جفت باهم دارد . بنا بربندهش( بخش نهم، پاره 95 )آب ، هم تنکردی و هم وخشائی هست . تنکردی در یزدانشناسی زرتشتی ، به معنای « جسمانی ومادی » بکار برده میشود . ولی معنائی بیشتر ازاین دارد ، چون تن ، زهدان ومجرای زایش، واصل پری وسرشاری شمرده میشود . تنکردی ، به معنای زایش همیشگی از زهدانست . زهدان، سرچشمه پری وسرشاری هست . ازاین روتنکردی درواقع به معنای « آنچه همیشه ازنو زاده میشود » هست واین پدیده « بی مرگی » است که « امرتات = مرداد» باشد . صفت دیگرآب ، وخشا ئی است . وخشا ، دارای معانی پیشرفت، نمو ، رشد ، بالندگی ، بسط ، توسعه ، کلام آسمانی ، گفتار، شعله ورشدن ، افزودن ، بزرگ گشتن ، اشتعال، درخشیدن ، شکفتن… دارد . البته بطور خلاصه وخشا ، به معنای روحانی ومعنوی ترجمه میگردد ، ولی دامنه ای بسیارگسترده دارد که دراین دو معنی ، موجود نیستند .
بدینسان ، « آب دراین معنای گسترده اش که شیره همه گیاهان ازجمله انگور وخرما و… و روغن و منی وعرق ( خوی ) و.. » درجفت وانبازشدن با تخمها ( گوهرها ) ، اصل نوزائی وفرشکرد ( همیشه ازنو جوان شوی = بیمرگی ) و اصل معرفت ( شناختاری) و روشنی وبینش میگردد . آب، با این محتوا ، همان معنای « اسانس جهان هستی » را دارد . این آبِ رونده وتازنده که جان جهان هستی شمرده میشد و اصل سرشاری ولبریزی وپری بود ، اشکال دریا ورودی می یابند که همه جهان را فرامیگیرد . دریا، به رود هم گفته میشده است ومعنای واژه « دریا = درای آپ » ، « آب با آهنک یا با تموج » است . گوهرجهان هستی ، مایع تازنده ورونده ( متحرک وموّاج ) است . بی شکلیست که درشکل گرفتن ، سفت ومنجمد نمیشود . آب این رود که جهان را آبیاری و آباد میکند یا دریائی که درضمیرجهان موج میزند، دوویژگی باهم جفت دارد . این دوویژگی ، یکی « همیشه نوشوی = فرشگرد و همیشه ازنو زائی وهمیشه ازنو جوان شوی »، و دیگری ، « معرفت یا شناختاری و روشنی » است . این آب ، اسانس وگوهر زهشی ( immanent) جهان است . نوزائی و معرفت وروشنی ، بلاواسطه ازاسانس درونی خود جهان هستی ، پیدایش می یابد . بدینسان ، این اندیشه برضد همه ادیان نوری وابراهیمی وزرتشتی هست که اصل آفریننده جهان وروشنی ( بینش آفریننده ) را ترانسندتال میدانند . با ده نوشی و تصویر جام جم ، همیشه اعتراض وسرکشی وضدیت با بنیاد این ادیان هست . نوزائی ومعرفت تازه به تازه حقیقت ، ازخود انسان وازخود گیتی، سرچشمه میگیرد وزهشی وجهشی یا انبثاقی ازخود انسانست . این اندیشه باز در بخش نهم بندهش ( پاره 85 ) بازتابیده میشود . این اندیشه داستانی یا اسطوره ای را موبدان زرتشتی و ایرانشناسان غربی ، میکوشند ، جغرافیائی سازند . این اندیشه چنان بوده است که « ال = هـَره » یا سیمرغ ، دورود جفت باهمست وبه شکل دورود ( رونده وروان) از البزر ( ال+ برزه = سیمرغ بلند ومتعالی ) فرازمی تازد ( جریان پیدا میکند و درتموج است ) . یکی از این رودها اروند رود یا « ارنگ » است ، و دیگری « وه رود » نامیده میشود . اروند ، همان « رنگ=rangha » است و وه رود ، همان « vanghu-daiti » میباشد . همه رودها بازبه این دورود میآمیزند و همه کشورها ازآن زهاب ، سیراب میشوند .بازبه سرچشمه اش البرز بازمیتازند . آب واین رود ، اصل روشنی ( یعنی بینش ) است . دربندهش میآید که « چنین گوید این به همان گونه است که روشنی به البرز درآید و به البرز برود » . این آب دورود باهم جفت، سرچشمه روشنی هستند . یکی ازاین دو رود ، رود رنگ است و رود خون هست . ویژگی این رود ، بی مرگیست ، که همان « آب زندگی یا آب حیوان » باشد . رود دیگر، وه رود است که دراصل « vanghu-daiti » است . این واژه سپس سبک شده وشکل « vanhutaat » را پیدا کرده ودرواستا به معنای « خون » است . ویژگی این رود، « نوشیدنی» بودنش هست که «xwaared » نامیده میشود ( ازxwar= خور ) ودرست این واژه به « خشنود=khshnut » ترجمه میشود . خشنود، در فارسی امروزه به معنای « ارضاء » است ، ولی دراوستا به معنای « فرزانگی یا حکمت=Weisheit » است که درهزوارش به « شناختاری » ترجمه میگردد . درکنار همین رود ، گـُش یا گاوی که نماد همه جانهاست وهمچنین کیومرث که دریزدانشناسی زرتشتی بُن همه انسانهاست افتاده است و ازنوشیدن این آب ، همیشه ازنو ، رستاخیز وفرشگرد می یابند . این همان رودیست که درگزیده های زاد اسپرم زرتشت ازآن میگذرد ودراثرجذب آبش ، بینش بهمنی به آینده پیدا میکند . واین همان رودیست که جمشید درکنارش انجمن خدایان ومردمان را گرد میآورد یا به عبارت دیگر دراثرنوشیدن یا شسته شدن ازاین آب ، بینش حقیقت را می یابند . واژه « xwaared » که نوشیدن باشد ، خشنودی ، یعنی شناختاری = حکمت وفرزانگی را میآورد . به عبارت دیگر، خدا به کردار « آب وهرود » درتخم وجود انسان ، کشیده وهنجیده میشود و تبدیل به روشنی وسبزی یا بینش شاد میگردد . این دورود با هم جفت که گوهرخدا یا سیمرغ ( ال ، هره ) هستند، درتورات ، دودرخت جدا ازهم میشوند که یهوه آنهارا درباغ عدن خلق کرده است . دو درخت مخلوق ( معرفت وخلد ) یهوه ، درفرهنگ ایران ، یک سرچشمه آبست که خود خدا میباشد( نه مخلوقش ) ، و درهمه جهان میتازد و تخم همه انسانها را آبیاری میکند و دراین آمیختن مستقیم خدا یا سیمرغ با هرانسانی ، بینش حقیقت ، مستقیما از خود انسانها سبزو روشن میشود . ازجمله این آبها ، باده نیزهست .
مطلب درگفتاربعدی ادامه خواهد یافت