بهمن ، « خردِ راد » است
نه « آموزگارانديشه ها »

بهمن ، خرد ش را بشيوه جوانمردى ، به همه انسانها ميبخشد

تفاوت « آموزگار » با « راد »

بهمن، آموزگار انديشه نيست
كه« پيمان حاكميت+ تابعيت» ، با مردمان ببندد

منوچهرجمالی

اصطلاح « به = هو = وهو = بهو » كه پيشوند بهمن يا هومن باشد ، تصويريست كه داراى معانى گوناگون ميباشد ،كه همه باهم ، يك خوشه به هم پيوسته اند . يكى از برجسته ترين معانى « به » ، كه صفت برجسته بهمن = هومن است ،» رادى « بوده است . بهمن يا هومان در اين راستا به معناى » مينوى رادى يا اصل و بن جوانمردى « است ، و چون رادى ، گوهر خداست ، پس هر رادى ، رد است . اين معنى را ميتوانيم از راه غير مستقيم ، كشف كنيم . آنچه امروزه ، بنامهاى انديشه يا خردنيك + گفتار نيك + كردارنيك ناميده ميشود ، وجانشين اصل سه تا يكتائى فرهنگ اصيل ايران شده است ، دراصل : هومت humat + هوخت huxt + هوورشت huwarshtناميده ميشود . « نيك » ، جايگزين « وهو = به = هو » شده است . البته سه مينوى فرهنگ ايران ( انگره مينو + سپنتا مينو + وهومينو ) ، كه تخم زمان بوده اند ، هرسه ، صفت « به » را داشته اند . پس « به » ، بيان « اصل كيهان و زمان و زندگى » بوده است .
صفت « به= هو » ،در بهمن يا هومن ، روشن و برجسته است . هو در كردى كه داراى معنانى بسيارو زياد + انگيزه + خنده + خود ... است كه همه گواه براين « اصل رادى بودن »هستند .
« راد ويا رد » ،ديگران را ميانگيزد تا خود را بزايند ( خود را بيافشانند ) ، و آنها را تابع و معلول خود نميسازد . روز سى ام كه انگره مينو باشد ، « روز به « يا » به روز » خوانده ميشد( آثار الباقيه ) ، و گل روز يكم ماه ، ياسمين است ، و در عربى ، به ياسمين ، « عشبه » گفته ميشود ( تحفه حكيم موءمن ) كه معرب « اش به = اشم وهو » ميباشد كه نيايش زرتشت ، خطاب به اوست . اكنون نگاهى به مهمترين كارهاى نيك ، يا كارهاى « به » مياندازيم كه در مينوى خرد، بخش ٣ آمده است . نامه مينوى خرد كه همان آسن خرد باشد ، به يقين ، نوشته اى بسيار كهن بوده است كه سپس با دستكاريهائى ، جزو ادبيات زرتشتى ساخته شده است .اين دستكاريها را ميتوان باز شناخت و از اصل متن ، جدا ساخت . با شناخت اين كارهائى كه نيك يا « به » شناخته ميشوند ، ميتوانيم ويژگى اين سه مينو ، به ويژه « هومن » را بشناسيم ، چون هومن يا بهمن ، مينوى اين سه مينو ، يا اصل درونى و نهفته و ميانى آنهاست . بدينسان از راه غير مستقيم ، ميتوانيم معناى اصلى اصطلاح « به » را بيابيم . در الهيات زرتشتى ، اصطلاح « به » معناى ديگرى پيدا كرده است كه از معناى اصليش ، بيگانه است . مهمترين « به كارى » ويا « به كردارى » ،بنا برمينوى خرد ، عبارتند از :
١- رادى ( رادى در دانش ، و رادى در خواسته ) .
رادى ، جوانمرديست . جوانمردى كه « افشانندگى هستى خود » باشد ، برترين ويژگى گوهر بهمن است ،كه در خرم و بهرام پديدار ميشود و با آنها بهمن ميآميزدباانسان(=جمشيد)ميآميزدودراوپديدارميشود .جوانمردى و رادى ، بخشش ملك يا قدرت خود نيست ، بلكه افشاندن هستى « خود» است . يهوه و پدر آسمانى و الله ، از ديد گاه فرهنگ ايران ، هيچكدام ، راد نيستند . بخشيدن چيزى كه ملك خود هست ، بخشيدن خود نيست « رد» و « راد » ، در اصل ، يك واژه بوده اند ، و هم معنايند . اين صفت كه صفت گوهرى سيمرغ و بهمن بوده است ، برضد اصل قدرت و مالكيت است ، و به همين علت ، به سران روحانى ، رد و راد ميگفته اند ، كه از داشتن مقامات قدرت و از مالك بودن ، مى پرهيزيدند .
رد پاى اين انديشه ، در همان داستان جمشيد در شاهنامه باقى مانده است ،كه اين سران روحانى كه در واقع همان ردان باشند ، و كاتوزيان نيز خوانده ميشدند ، كارشان « پرستارى كردن از جان » است ، و جايگاهشان در كوه بوده است ،كه نيايشگاه سيمرغ بوده است. از جمله ، آنها ، كودكان يتيم را ، درآنجا به كردار فرزندان سيمرغ ، مى پرورده اند ، و فرزندان سيمرغ ميشمرده اند ، و بر پايه اين آئين، فريدون كودك ، يا زال كودك ( افگانه= سند ) را آنجا برده اند ، چون در اين نيايشگاه ، هرجانى از گزند در امان بود ( بست نشستن) :
گروهى كه كاتوزيان خوانيش برسم پرستندگان دانيش
جدا كردشان از ميان گروه پرستنده را جايگاه كرد كوه
بدان تا پرستش بود كارشان نوان پيش روشن جهاندارشان
در گزيده هاى زاد اسپرم ( ٢٧ پاره ۴ ) ديده ميشود كه » يزش « را به همان معناى « رادى » بكار مى برد . پرستيدن و يشتن و رادى كردن ، هم معنا هستند . چنانكه ميآيد كه « يزش مردم ( پرستيدن مردم ) ، رادى بردانش و خواسته ( مال ) است . يزش گوسپندان ، علف دادن و كم آزارى و پيماندارى ( اندازه نگهداشتن ) است ... » . رابطه با يك جان ، همان رابطه با همه جانها يا جانان است كه سيمرغ باشد . بنا براين ، پرستش خدا ، همان پرستارى كردن از مردمان و جانوران و گياهان است .
به عبارت سعدى ، پرستش ( عبادت ) بجز خدمت خلق نيست . راد و رد بودن ، به معناى كسى است كه بشيوه جوانمردى و « خود افشانى » ، جانها را مى پرورد، و از آنها پرستارى ميكند . نه براى پاداشى كه از اين كار راد منشانه ، در كسب قدرت و مالكيت دريافت خواهد كرد.از اين اصطلاح ، سپس سوء استفاده شده است ، و سرور روحانىratu، به كردار يك پايگاه قدرتى بكار برده شده ، كه نبوده است .
چنانچه در گزيده هاى زاد اسپرم مانده است ( بخش ٢٧، پاره ۴ )« ... يزش مردم ، رادى بردانش و خواسته است » . يزش خدا ، همان يزش مردم ، يزش جانور و گياه و حتا يزش پيشه خود است . و يزش ، رادى در اين كارهاست. يزش و پرستش، اين نيست كه كسى به فلان مسجد و كليسيا و كنيسه و معبد برود ، و خدايان را با سجود و ركوع و ... تعظيم و تجليل كند . خدا ، درگستره هستى است، و گوهر خدا ، رادى و افشانندگيست كه در هر انسانى نيز هست .
رادى خرد ، اينست كه هستى و گوهر خرد را در گستره وجود ، بيفشاند . گوهر خرد خود را ، به همه، هديه بدهد . همه باهم ، سرچشمه خرد شوند . خرد ، در انحصار او نماند . هنگامى خرد در انحصار او بماند ، او مالك خرد و قدرت ميشود . اساسا يكى از معانى « راد » ، حكيم و دانشمند و سخنگوى و خردمند است .
پس گوهر خرد و خردورزى را كه انديشيدن باشد ، جوانمردى ميدانسته اند . نه انديشه و دانائى برآمده از خرد را ، به ديگران در ازاى تابعيت دادن ، بلكه خود خرد را ميان همه پخش كردن تا همه بينديشند و سرچشمه انديشه ودانائى بشوند. در واقع جوانمردى، اين همانى با خردمندى دارد و واژه رادى ، داراى اين دومعنى باهمست . يكى از معانى بهمن ( برهان قاطع ) ابر بارنده است ،كه همان سيمرغ و پيكر يابى « اصل افشانندگى يا جوانمردى » است . كار نيك و انديشه نيك و گفتار نيك ، يا نيكى بطور كلى ، از ديد گاه الهيات زرتشتى ، كار و گفتار و انديشه ايست كه انسان طبق خواست اهورامزدا بكند . خواست او ، معيار تشخيص نيكى ( بهى ) است ( گزيده هاى زاد اسپرم بخش يكم ، پاره ١۴ ) و اين خواست را از گفته هاى زردشت ميتوان شناخت . ولى رادى ، فراريختن گوهر ژرف انسان است . چنانكه بهمن = هومن كه مينوى مينو است ، همين اصل انسانست . رادى و جوانمردى و كرم و سخاوت ، « كردار به = به كارى ، به انديشى ، به گفتارى » فراسوى ايمان به هر دينى و عقيده اى و مذهبى و مسلكى و حزبى است . رد پاى اين انديشه بسيار بزرگ در فرهنگ ايران ، سپس در عربستان ، و در عرفان ايران ، باقى ماند .
جوانمردى و كرامت و سخاوت و « حر» بودن ، ارزشهاى ارجمند فراسوى ايمان به مذاهب و اديان ميگردند . اين « خرد راد » ، اين « اركه كيهانى » كه جوانمرد و افشاننده است ، و « هستى خود را به جهان هديه ميدهد » ، دوگونه اخلاق و دو گونه معيار اخلاقى را نميشناسد . خرد راد ، كه خرد بهمنى و خرد جمشيديست ، معيار رفتار جداگانه براى « درون گروده » ، و معيار رفتار جداگانه براى « برون گروه » ، يا بسخنى ديگر ، دارالسلام و دارالحرب و احباب و اغيار، خودى و غيرخودى نميشناسد .
همه اديان سامى ، دوگونه و دو معيار اخلاقى و اجتماعى و حقوقى و سياسى دارند . از يكسو ، معيار رفتار با همدينان وهم مذهبان ، و از سوى ديگر ، معيار رفتار با خارج از دينان ، و كافران و مشركان و ديگر انديشان . اخلاق برون امتى و اخلاق درون امتى ، احلاق درون قومى و درون ملتى ، و اخلاق برون قومى و برون ملتى . اين شيوه اخلاق ، تنها محدود به رابطه ميان عيسوى با مسلمان نميشود ، بلكه همين شيوه ( دو معياره گى اخلاق ) به ميان مذاهب خود يك دين نيز كشيده ميشود . در اصول كافى ديده ميشود كه شيعيان ، با اهل سنت ، چگونه رفتار ميكنند ! در اسلام ، اخوت و احسان و عدالت و شفقت و ..... همه ارزشهاى درون امتى و درون گروهى هستند . به محضى كه از دايره همدينان و هم مسلكان خارج شدند ، اين معيار ها ، واژگونه ميگردند . در حاليكه فرهنگ ايران ، در رادى و جوانمردى كه گوهر اصلى خدايانش هست ، نخستين بار ، اخلاق يك معياره ، اخلاق برابر با همه بشريت را آورد . جان ، درون امت و برون امت ، درون گروه و برون گروه ، درون قوم و بيرون قوم را نميشناسد . درفرهنگ ايران ، جان ، و طبعا خرد ،كه چشم جانست ، بر ايمان ، اولويت دارد . اصطلاح « ارزش » امروزه از سازندگان اسلامهاى راستين در ايران ، به لجن كشيده شده است . به معيارهاى دو اخلاقه اسلامى ( كه يكى را در پشت ديگرى ، پنهان ميسازند ) ، « ارزش » ميگويند !
در پس هر ارزشى ، ضد ارزش نهفته و معتبر است . ولى در حقيقت ،ارزش ، به معيارهائى اطلاق ميشود كه جهانشمول است و همه بشريت را در بر ميگيرد . خرد بهمنى كه خرد شهر ساز جمشيديست ، دو معيار براى شهروندان خود نميشناسد .
« شهروند » ، يك ويژگى عموميست كه از خرد راد برميخيزد . جامعه موقعى مركب از شهروندانست كه شهر خرد باشد ، و جامعه ، موقعى مركب از موءمنان است كه شهر ايمان باشد . تنها مسلمان و شيعه ( موءمن به يك آموزه ) شهروند نيست . شهروندى ، انبازى و همكارى و همكامى و همدردى افراد اجتماع را ، فراسوى ايمانشان،بر پايه خرد نشان ميدهد . اين همان خرد بهمنى و جمش يديست . اسلام با كافرو مشرك و ملحد و مرتد ، اخلاق ديگرى دارد ، و با هم مذهبان خود ، اخلاق ديگر . سده هاست كه در اسلام ، معيار همدينى هم ، هيچگونه اعتبارى ندارد ، و فقط معيار هم مذهبى بودن معتبر است . هفتاد و اند مذاهب اسلامى ، معيار همدينى را معتبر نمى شناسند . چگونه ميشود بر پايه چنين اخلاق درون مذهبى ، از پديده « شهروندى » سخن گفت ؟
شهروندى با « شهر خرد » كار دارد ، نه با « شهر ايمان » . اين خرد همگانست كه امور شهر خرد را حل وفصل ميكند و اين ايمان همگانست كه امورشهر ايمان را حل و فصل ميكند . اينست كه جوانمردان ، در دوره چيرگى عرب و اسلام ، نقشى را كه در اين زمينه در ايران ، براى نگاهداشتن « ارزشهاى اخلاقى جهانى ، فراسوى ايمان » ، بازى كرده اند ، فوق العاده مهم است . حقوق بشر و پديده جدائى حكومت از دين ( كه همان شهر خرد ، بجاى شهر ايمان باشد ) ، و برابرى و آزادى دردموكراسى ( عدالت يكسان براى همه ، حكومت يكسان براى همه و از آن همه ) برپايه اين گونه ارزش بنا ميشود ، نه بر اخلاق اسلامى يا يهودى و مسيحى . اين يكى از بزرگترين ستونهاى مدنيت است . جوانمردان و عرفا ، سده ها برضد اين « دومعياره بودن اخلاق در اسلام » ، جنگيده اند . نفى دومعياره بودن از قرآن ، نفى اسلامست .
در اسلام ، حق به موجوديت انسان در اجتماع ، و حق مساوى به عضويت در اجتماع ، فقط بر پايه » ايمان « ايجاد ميگردد ، نه بر پايه « خرد بهمنى و يا خرد جمشيدى ، كه با آن ميتوان شهر خردانسانى را ساخت » . اينكه ايثار وكرم و سخا ، ارزشى فراسوى كفر و دين است ، ريشه پيدايش « اخلاق و ارزشهاى فراسوى اديان سامى و زرتشتى » گرديده است . از آنجا كه رادى رابطه مستقيم با طرب و موسيقى دارد ، رد پايش در اين انديشه مانده است كه انسان درطرب و رقص ، اهل ايثار ميگردد ، و بهترين گواه براين همان واژه »دست افشانى « است .چنانكه مولوى گويد :
برجه طرب را سازكن عيش و سماع آغاز كن
خوش نيست آن دف ، سرنگون . نى ، بى نوا آويخته
دف دلگشايد بسته را ، نى ، جان فزايد خسته را
اين دلگشا ، چون بسته شد ؟ و آن جانفزا ، آويخته ؟
امروز دستى برگشا ، ايثار كن جان در سخا
با كفر ، حاتم ، رست ، چون ، بد در سخا آويخته

محمد نيز اين عنصر فراسوى اخلاق دينى جوانمردان را ميشناخته است . چنانكه در جامع الكبير در حديثى ميآيد كه « روى ان مجوسيا دخل على رسول الله صلى الله عليه فاخرج من تحته وسادة حشوها ليف و طرحها و اقبل يحدثه فلما نهض قال عمر : هذا مجوسى . فقال قد علمت و لكن جبرئيل عليه السلام يامرنى ان اكرم كل كريم » . آورده اند كه مجوسى بر پيغمبر درآمد و حضرت بالشى را كه از ليف خرما پربود از زير خود برآورده و براى وى افكند و پيش آمده با او سخن گفت ، چون برخاست عمر گفت كه اين مجوسى بود . پيغمبر فرمود دانستم وليكن جبرئل مرا فرمان رسانيد كه هر جوانمردى را گرامى دارم » . ابن رسته در اعلاق النفيسه ميتويسد كه « .... مجوسيت در قبيله تميم راه يافته بود .... و قبيل قريش ، زندقه را از اهل حيره فراگرفته بودند » .
مجوس و زندقه همان خرمدينان ( پيروان زنخدايان ) در ايران بودند ، و « لنبك آبكش » همان خداى جوانمرد آنها بود ، كه براى بهرام ، سالكى كه جشن و سپنج ميجويد ، جشن ميگيرد و به او سپنج ميدهد ، و همين بهرامست كه در يهوديت نام جبرئيل به خود ميگيرد، و در اسلام ،تبديل به فرشته مقرب وحى جنگ ميگردد . رد پاى اينكه جوانمرد ، پاى بند ارزشهاى اخلاقى فراسوى اديانست در داستانهاى سعدى از جوانمردى نيز باقى مانده است . اينكه سعدى ، آرمان جوانمردى را كه بنياد اخلاق ايران و گوهر خدايش بوده است ، در آثار خود ( بوستان و گلستان ) زنده نگاهداشته است ، خدمت بزرگى به فرهنگ ايران كرده است . هنگاميكه اديان سامى ( يهوديت و مسحيت و اسلام ) و الهيات زرتشتى ، همان بريدگى ميتراس ، و تهيگى ميان اهورامزدا و اهريمن را ، به ميان انسانها ميبرند ، و » زيستن با انسانها را نيز ، با دومعيارمتضاد اخلاقى « ميسنجند ، و گزند كلى به اخلاق انسانى وارد ميسازند واخلاق ، منحط ساخته ميشود ، اين جوانمردان ايرانى بودند كه در « رادى » ، ارزشهاى فراسوى مذاهب و اديان را بكار بردند ، و به اخلاق ، اوج انسانى دادند . اين جوانمردان بودند كه اخلاق را از تنگناى « دين نورى » رهانيدند . اين جوانمردان بودند كه نشان دادند كه انسان موءمن و ديندار ، انسان بى اخلاق است .
پيآيند اين انديشه كه « مهمترين كار به » رادى هست ، آنست كه « خرد راد ، يا رادى در خرد و دانش » ، شيوه انديشيدن به همه جانها ، فراسوى اعتقاداتشان و ايمانهايشان به اين خدا و آن پيامبر است . خرد ايرانى ، در گوهرش راد ، يعنى فراسوى اعتقادات و ايمانها و بستگيهاى فكرى و ايدئولوژيكيست . خرد ، يهودى و عيسوى و مسلمان و كمونيست و كاپيتاليست.... نيست ، بلكه جوانمرد و راد است . خرد ، فرق ميان يهودى و عيسوى و مسلمان و كمونيست و كاپيتاليست : ... نميگذارد . در جان ، همه باهم برابرند ، و خرد ، نگهبان و پرورنده جان و زندگى در همه است . پيامبرى ، به معناى اديان سامى ،كه مرجعيت الهى به او داده ميشود ، بر پايه مفهوم « رادى دانش و خرد » محالست . از اينرو در هرمزد يشت ( اوستا ) ، نخستين صفت اهورامزدا ، رادى نيست ، بلكه اهورامزدا ميگويد : « يكم ، منم سرچشمه دانش و آگاهى ، دوم منم بخشنده گله و رمه ، سوم ، منم توانا » .
اين سه صفت نخستين اهورامزدا ، از بيست صفتش هست . او سرچشمه دانش ميماند ، و خرد خود را در انسانها نميافشاند و پخش نميكند ، چنانكه از صفت دومش ديده ميشود كه « بخشنده گله و رمه » هست ، نه بخشنده خودش و خرد و دانشش . رادى ، افشاندن گوهر خرد و هستى خود است . البته نام « رد و راد » ، صفت خدايان فرهنگ ايران ، پيش از زرتشت و ميتراس بوده است . در واقع ، خدايان زمان ، « ردان » بوده اند . اين خدايان « كه خدايان روزها ى ماه و سال و گاههاى روز » بوده اند ، همه « ردان اشون » ناميده ميشدند، و « اشون » ، در اصل نام ارتافرورد= ناى به = واى به بوده است ( روايات فرامرز هرمزيار ) . چنانكه در يسنه هات ٣-٨ ( سروش درون ) ميتوان ديد كه « خواستار ستايش گاهها ، ردان اشونى هستم .... خواستار ستايش ازيرين اشون ، رد اشونى هستم ١٢ - خواستار ستايش همه اين ردانم كه سى و سه ردان اشونى اند .. ١٩ - به هاونگاه خواستار ستايش رد بزرگوار اشونى ام . خواستا ر ستايش ردان روز و گاهها و گهنبارها و سالم كه ردان اشونى اند .. « . رد و راد ، همان « reed » انگليسى است كه به معناى نى است . اين خدايان ، چنانكه از واژه « يزشن » نيز ميتوان ديد ، خدايان نى نواز و رامشگر بوده اند . ردى و جوانمردى و دست افشانى با موسيقى ، پيوند گوهرى داشته است و اين پيوند در اشعار مولوى بخوبى باقيمانده است .
چنانكه آمد ، مهمترين كارهاى » به « در مينوى خرد ١- رادى و ٢- راستى و ٣- گاهنبار ۴- مراسم هماگ دين ۵- پرستش ايزدان و مهمانى مسافران ( سپنج دادن ) ۶- آروز كردن نيكى براى همه ٧- نيك چشميست . اين انديشه ها ، به فرهنگ اصيل ايران باز ميگردد ، و همه راستاى همان » رادى و جوانمردى را در چهره هاى گوناگون دارند ، و عملا در الهيات زرتشتى با تحريفات و سطحى سازى پذيرفته شده اند ، و در واقع ، برضد آموزه ايست كه بربنياد « ايمان به زرتشت » ساخته اند . راستى كه به كارى دومست ، هديه ارديبهشت است . ارديبهشت كه ارتا واهيشت باشد نزد اهل فارس ارتاخوشت و نزد خوارزميها اردوشت نام داشت . ارتا خوشت ، به معناى « ارتاى خوشه » و اردوشت ، به معناى « ارتاى خوشه + ارتاى نوشونده + ارتاى رقص و جشن » است . خوشه و خرمن ، چهره ديگر ايثار و جشن است . راستى ، افشاندن گوهر خود است . از اين رو نيز پس از روز بهمن ، روز ارديبهشت است . در الهيات زرتشتى : نخستين امشاسپندى كه اهورمزدا را آفريننده همه امشاسپندان ميشناسد و بدان اعتراف ميكند ( و اين بزرگترين راستى است ) ارديبهشت است . اهورامزدا خود را با ساير امشاسپندان باهم ميآفريند و اين شناخت را كه چه نيروئى همه ما هارا باهم آفريده است ، به ارتا واهيشت نسبت داده ميشود . برابرى راستى با رادى ( كه خود افشانى باشد ) در هزوارش رادكا raadakaa مانده است كه به معناى « راست » است .
البته ، راستى در فرهنگ ايران ، اين روند « خود آفرينى و خود زائى » است كه خواداتا ناميده ميشد . اين انديشه خود آفرينى و خود زائى از سوى موبدان زرتشتى ، براى ايجاد امتيازات خانوادگى و طيقاتى و « گذر ناپذير ساختن طبقات » كه برضد انديشه زرتشت و فرهنگ ايران بود ، اين اصطلاح به معناى « ازدواج با نزديكان » گرفتند . خود آفرينى كه معناى استقلال و آزادى داشت ، تبديل به ازدواج خواهر با برادر و همانند آن گرديد و اين را عملى مقدس شمردند . مثلا درهمين مينوى خرد ، مهمترين كاربه را راستى و ازدواج با نزديكان ميشمارند . مفهوم راستى كه روند خود آفرينى است ، به ازدواج با نزديكان براى ساختن طبقه موبدان و خانواده شاهى ... جعل شد و بزرگترين گزند به سياست و روحانيت زده شد . سومين كار « به » ، گرفتن جشن گاهنبارها و شركت دراين جشن هاست . شش گاهنبار ، شش آتشيست كه از آن ، شش بخش آفرينش ، پيدايش مى يابند و اصل فوران اين شش بخش آفرينش هستند . آئين جشن گاهنبار هارا « رد پساگ » rad passaag مىنامند . ريشه پساگ كه پسانتن باشد ، و همان واژه افشاندن ( pashonitan+ در پهلوى afshatan است ) ميباشد ، در هزوارش به معناى افشاندن است ( برهان قاطع + يونكر ) .
پس آئين گاهنبار، آئين افشاندن و رادى بوده است .در جشن هاى گاهنبار، بخشى از ملك خود را به مردم هديه ميدادند . چنانكه در داستانى كه از انوشيروان در روايات هرمزيار مانده است ميتوان اين رسم را باز شناخت . خدايان در اين گاهنبارها خود را ميافشاندند تا بخشى از آفري نش پديد آيد .
« به كارى ، چهارم اجراى مراسم « هماگ دين » در سه روز پس از مرگست . اين در فرهنگ ايران ، آميزش همان چهارپرسيمرغ كه چهار بخش سيمرغ باشد با سيمرغست كه گرفتن جشن عروسى و وصال با سيمرغ شمرده ميشده است . اصطلاح پل « جينواد » ، بيان همين مطلبست كه تحريف و مسخ ساخته شده است . جين + واد كه همان « كين + واد » باشد ، چيزى جز » زهدان واد نيست كه زهدان عشق باشد . كين ، واژه ايست مانند قين و غيم .
كارپنجم » به « ، مهمانى مسافران و بيگانگان كردنست كه همان سپنج دادن ميباشد و داستان لنبك آبكش و بهرام در شاهنامه ، بهترين ويژگى اين خدا را نشان ميدهد .
سپنج دادن ، همانگونه كه از واژه سپنج ( سه + فنج= پنگ= خوشه و تخم ) ديده ميشود ، و همان واژه « سپنتا » است ، به معناى گسترش يافتن خدا( فراروئیدن ) ست . كار به كه جشن برپا كردن براى بيگانه و آواره باشد ، برترين عمل مقدس است . كار به ششم ، نيكى آرزو كردن براى هركسى است كه همان شعار « خوش زى و خوش باش » ميباشد . وبالاخره كردار« به » هفتم ، نيك چشمى است كه درمتن محدود ساخته ميشود و فقط نسبت به نيكان خواسته ميشود كه يكى از ملحقات موبدانست . البته در ظاهر به معناى آنست كه كسى از نيكى كه ديگران ميكند ، خوشش آيد . ولى چشم ، اين همانى با خرد دارد . و نيك چشمى در حقيقت آنست كه انسان به همه چيز و همه كس ، با بهى و رادى و جوانمردانه بينديشد . به همه ، با خرد نيك ، بينديشد .
از برشمردن اين هفت كار « به » معناى « به » در نخستين فرهنگ ايران ، روشن ميگردد . و اگر دقت شود ، واژه خرد ، به شكل » xirad « نيز نوشته ميشود ( ماك كينزى ) كه در مقايسه با نوشتار ديگرش كه » خره + تاو « هست ( رايشلت ) بايد مركب از دوبخش » xi+rad « باشد . خى و خيه و خواو خيا و خايه ، همان تخم نخستين ، يا خره است . در كردى « خيو » به معناى جن و رب النوع است ،كه كنايه از همين اصل است ، و بخش دوم ، « رد » است . و « خرد = خيرد » به معناى « اصل افشاننده » ميباشد و به همين علت ، راد ورد را به معناى دانشمند و خردمند بكار ميبرده اند .