مقاله سوم ، منوچهر جمالى

خردانسان،
آفرينندهِ شهـر است

« شهر » ، به اين همانى « جامعه با حكومت » ، گفته ميشود
نخستيتن انسان ايرانى چنين گفت :
جهانرا بخوبى من آراستم چنان گشت گيتى كه من خواستم

منوچهرجمالی

آسن خرد ، همان سه تا يكتاست كه ١- رام و٢- ارتافرورد و ٣- بهرام باشند، و اين سه ، پيدايش سه چهره بهمن يا وهومن يا هومان هستند . همين آسن خرد است كه از آن ، كيهان پيدايش مى يابد و هم در ژرفاى هستى انسان است . كيهان و انسان ( جمشيد ) باهم ، در « آسن خرد كه پيدايش بهمن است » انبازند . اين اصل اصلهاست كه دربن هر انسانى هست . در مينوى خرد ( بخش ۵۶ ، پاره ۴+۵) ديده ميشود كه اهورامزدا ، با اين آسن خرد ، گيتى را ميآفريند . « من كه آسن خرد هستم از مينوها و گيتى ها با اورمزد بودم و آفريدگار اورمزد ، ايزدان آفريده در مينو و گيتى و ديگر آفريدگان را به نيرو وقدرت و دانائى و كاردانى آسن خرد آفريد و خلق كرد و نگاه ميدارد و اداره ميكند » .
در پاره هشتم همين بخش در خويشكاريهاى همين خرد ميآيد كه « دانش و كاردانى و فرهنگ و آموزش در هر پيشه و همه ترتيبات امور مردم روزگار به خرد باشد ... » .
به همين علت ، باربد ، لحن ( دستان ) روز دويم را كه بهمن است ، آئين جمشيد ميخواند . البته اين نامى نيست كه باربد بدان داده باشد ، بلكه بهمن ، دين جمشيد بوده است . دين به معناى « بينشى است كه از ژرفاى تاريك انسان بزايد ، و باخود، شادى و سرخوشى آورد » . خواه ناخواه جمشيد، با خردى كه چنين ويژگيهائى دارد ، ميتوانسته است ، شهر بهشت آسا را در گيتى بسازد . بهمن در پاره بالا از مينوى خرد ، همكار و افزار اهورامزدا ساخته شده است كه در اصل ، نبوده است . در شاهنامه ، رد پاى رابطه جمشيد و خرد و ساختن شهرى كه در آن خرداد ( خوشزيستى= خوشباشى ) و امرداد ( دير زيستى ) واقعيت يافته اند كه دو ويژگى اصلى بهشتند ، باقيمانده است ، و نقطه اوج اين مدنيت ،معراج جمشيد به آسمان و « ايجاد جشن نوروز » است . البته جشن ساختن ، خويشكارى فرخ يا خرم يا ارتا فرورد ( فروردين ) است و درست نام نخستين روز سال كه نوروز باشد ، همين جشن سازاست . و اين ارتا فرورد ، يكى از همان سه بخش آسن خرد است كه از بهمن پديدارشده است .
چنين روز » فرخ « از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار
چنين سال سيصد همى رفت كار
نديدند مرگ اندر آن روزگار( امرداد)
زرنج و زبدشان نبود آگهى ميان بسته ديوان بسان رهى
بفرمانش مردم نهاده دو گوش
ز رامش ، جهان بد پر آواز نوش (خرداد)
جمشيد ، راه رسيدن به هر هنرى را خرد ميداند « نديد از هنر ، بر خرد ، بسته چيز » . اين همانى خرد جمشيدى و خرد كيهانى ، و ويژگى گوهر بهمن كه اصل آميختنى است ، بيان آنست كه خرد انسان و خدايان همگوهرند ، چنانچه اهورامزدا در بالا نيز ايزدان را باهمين خرد ميآفريند . در واقع ، ايزدان ، همه پيدايش همان آسن خرد و بهمنند . جمشيدى كه فرزند بهرو ز سيمرغ و پيدايش بهمنست ، و بن همه انسانهاست ، تصويرى از انسانست كه سازگار با الهيات ميترائيان و موبدان زرتشتى نبود . به انسانى كه با خردش در گيتى بهشت ميسازد ، نميشود ، پاداش در بهشت و كيفر در دوزخ داد . به چنين انسانى نميتوان فرمان دارد ، چون اين خرد بهمنى اوست كه فرمان نهائى را به او ميدهد ، نه حكومت و نه دستگاه موبدى و نه شاه . به همين علت تصويرى ديگر از انسان ساختند وآنرا « كيومرث » نام نهادند و با اين تصوير ، جمشيد را از « نخستين انسان » انداختند . چون تصوير نخستين انسان ، فطرت هرانسانى را معين ميسازد .
و هر انسانى ، حقوق انسانى و اجتماعى و سياسى و دينى خود را بر پايه اين تصوير ميطلبد . اين بود كه مجبور بودند كه جمشيد را از نخستين انسان بودن بيندازند تا اصالت نداشته باشد و مرجعيت خرد و خواست نباشد ، و آفريننده مدنيت و اجتماع نباشد . آسن خرد ، نيروى نگاهدارنده و اداره كننده كيهان است . پس خويشكارى اين « اركه يا خره » كه آميخته با انسان ودر ژرفاى انسانست ، آفريدن شهر ( جامعه و حكومت ) و نگاهدشتن و اداره كردن آنست . نام بهمن نزد خوارزميها ( ص ١٠۵آثار الباقيه ) اخمن است كه همان اكمن و اكومن و اكوان باشد . نزد اهل سغد( ص ٧۴ آثارالباقيه ) اشمن و ارشمن است كه همان اخمن و اركمن ميباشد . بهمن ، بينشى است كه « اركه » جهان است . همين واژه است كه در زبان يونانى معناى حكومت و نظام سياسى دارد . پسوندهاى موناركى ( = مونارشى ) ، هايراركى ( سلسله مراتب در حكومت ) ، آناركى ، ... همين « اركه » است .
و اكمن ، كه همان « اكو = كو ؟ » باشد ، به معناى تعجب است . بهمن ، اصل تعجب و پرسش ( جستجو ، و نگران زندگى ديگران بودن ) است . نام ديگرش كه انديمان = هنديمان نيز بوده است ، اين ويژگى تعجب و شك و احتمال را بخوبى مينمايد . و اين دو ويژگى بخوبى نشان ميدهد كه نظام اجتماعى ( قانون و حكومت ) بر پايه بينشى قراردارد كه از جستجو و آزمايش پيدايش يابد . بدينسان ، هنگامى كه خرد و خواست جمشيد، بهشت ساز و شهر ساز و جشن ساز ميباشد ، پس همه انسانها باهم ، بهشت ساز و شهر ساز( جامعه ساز و حكومت ساز ) و جشن ساز هستند ، چون بهمن در اثر اينكه « اصل آشتى دهنده ميان انسانها و اقوام و ملل ..و اضداد » است ، اصل به هم چسباننده « همه = اجتماع » است . از اين رو « ا م » بوده است ، به همين علت به « توده برفها كه از كوهها فروريخته » ، بهمن ميگويند ، چون همه ذرات برف را به هم پيوسته است . با آمدن تصوير خداى تازه ( تصوير موبدان از اهورامزدا + وسپس يهوه و پدرآسمانى و الله ) كه گوهرش از گوهر انسان ، بريده است ، معنا و تصوير بهمن ، عوض ميگردد ، و اين ويژگى « اركه بودن » ، يا « خرد مبتكر قانون ساز و حكومت ساز و اجتماع ساز و مدنيت ساز » ، بايد از انسان كه بنش جمشيد است ، بكلى حذف گردد . اينست كه در روايت شاهنامه ، يكايك ابتكارات جمشيد ( = انسان ) كه عناصر اصلى مدنيت هستند ، شمرده ميشود ( اختراع پارچه و جامه + ايجاد تخصص در كارها ( مفهوم طبقات امروزه را ندارد ) + ايجاد خانه + ايجاد گرمابه + كشف سنگهاى قيمتى و كاربرد آنها براى زيباسازى + تهيه بوهاى خوش + كشف پزشكى و يافتن داروها + كشتى سازى و دريانوردى ) و براين شالوده است كه انسان فخر ميكند كه
جهانرا بخوبى من آراستم چنان گشت گيتى كه من خواستم
آنچه امروزه « سياست» خوانده ميشود ، در معناى مثبتش ،« جهان آرائي» است . انسان مى بيند كه با خرد و خواستش ، ميتواند گيتى را آنسان كه بخواهد و بينديشد ، بيارايد . ولى خدايان تازه درست اين اصالت و مرجعيت را از خرد انسانى ميخواهند بگيرند .
مسئله اينست كه ميتراس يا ضحاك ، خدائيست كه انسان را از خدا مى برد . بدينسان ، خرد انسان ، از خرد خدا بريده و پاره ميشود . انسان از اين پس خردى ندارد كه « اركه » ، آفريننده نظام و اداره كننده و آراينده و گذارنده قانون است . خرد انسان ، توانا به ساختن بهشت يا شهر و مدنيت در جهان نيست . خرد انسان ها نميتوانند باهمديگر بجويند و به بينش مشتركى برسند كه امور همه را آشتى بدهد . طبعا « خرد بريده انسان » ، همان عقلى ميشود كه همگوهر عقل يهوه و پدر آسمانى و الله نيست . و درخود ، سترون است . از اينجاست كه داستان جمشيد، دستكارى شده و پس از ساختن شهر بهشتى در گيتى ، غرور پيدا ميكند، و خود را اين همانى با خدا ميدهد . آنچه در فرهنگ اصيل ايران ، ويژگى گوهرى انسان بود ، انكار و كفر و الحاد شمرده ميشود .
خرد جهان آرا و شهرساز انسان كه بخشى از همان آسن خرد و بهمنى بود كه در همه انسانها و با همه انسانها آميخته است ، خرد انسان را همانند خرد خدا ، اصيل و مرجع ميدانست . انسانى كه چنين بينديشد ، از اين پس گناهكار است . انسان ، موقعى گناهكار نيست كه با پيمان تابعيت از خداى تازه و قبول حاكميت و قدرت او برخود ، معرفت را از او بياموزد . خردش ناتوان در انديشيدن در باره جهان آرائى ( = سياست ) و قانونگذارى و مشورت براى حل مسائل اجتماعى و سياسى و اقتصاديست . اينست كه جمشيد ، با آنكه پاى بند به اصل قداست جان است و كسى را نميآزارد ، و جهان جان را مى پرورد ، ناگهان اصل زورگوئى و آزردن جانها ميشود ، و ادعاى خدائى خود را ميخواهد به همه تحميل كند . درست كارى را كه اديان سامى كرده اند . موسى ، هزاران نفر را در بازگشت از كوه سينا ، وحشيانه سر بريد .
مسيحيت به محضى كه به قدرت رسيد ، نود درصد غرب را با زور و تحميل ، عيسوى ساخت و محمد ، دين اسلام را در عربستان به ضرب شمشير و شهادت تحميلى ، گسترد و سپس به همان شيوه درجهان گسترد . آنچه را خود كرده اند ، در آئينه جمشيد كه دين بهمنى داشت و هيچ جانى را نميآزرد ، ديده اند . بهمن جمشيدى ، خداى قداست جان ( نابـُر= نا کـُشنده ) و خداى ضد خشم ( قهر و خشونت و خونخوارى و جنگ و جهاد ) بود . بهمن جمشيدى ، فراموش ميگردد و ناگهان از جمشيد ، صفات ميتراس كه همان ضحاك باشد پديدار ميگردد . اين ميتراس هست كه خشم را مقدس ميسازد و هركسى كه پيمان را بشكند ( كه سپس اصل ايمان ميگردد ، چون نيروى خرد خود را انكار كردن و همه اين نيرو را به خدا نسبت دادن و او را آموزگار كل معرفت شمردن ، نياز به ايمان دارد ) بسختى مورد خشم ميتراس قرار ميگيرد . بدينگونه ، حكومت و جامعه بر شالوده خرد انسانى ، از بين برده ميشود و حاكميت الهى كه استوار بر « ايمان شهروندان به اين يا آن خدااست » پيدايش مى يابد .
حكومت بر پايه « خرد همه شهروندان » كه خرد جمشيدى باشد ، و گوهرش ، همپرسى و همانديشى براى همزيستى است ، انكار و نفى و گناه و جرم ميگردد و حكومت بر پايه ايمان و پيمان حاكميت+ تابعيت پيدايش مى يابد . از اين پس خدا و كتاب و پيامبرى كه افراد به خرد و معرفت آنها ايمان دارند ، شرائط و حدودى را معين ميسازد كه حكومت و جامعه درآن چهارچوبه حقانيت دارد . حكومت ايمانى ، جانشين حكومت خرد ميگردد . ايمان به معرفت خدا كه بوسيله رسول يا مظهرش فرستاده ، جانشين يقين از خرد خود جوش شهرساز بهمنى انسان ميگردد . طومار » شهر خرد « بسته ميشود و طومار » شهر ايمان « باز ميگردد .