مقاله دهم ، منوچهر جمالى

خرد ، در هر انسانى ،
اصل سامان دهنده جامعه است

خرد با كشش نواى دلپذيرش ، جهان را ميآرايد
آسن خرد = خرد نى نواز
گوهر خردانسان ، موسيقائيست
گوش+ سرود خرد ، خردى كه سرود ناى خرد را،ميشنود

منوچهرجمالی

تصوير آنها از خرد ، برضد سراسر مفاهيميست كه ماا امروزه از« خرد » و يا از« عقل » داريم . آنها هم خرد را در هرانسانى ، تابش مستقيم اصل كيهانى خرد ميديدند ، و هم خرد انسان را ، پيدايشى از « كل وجود انسان » مى ديدند .
در الهيات زرتشتى ، خويشكارى « خرد » را به « گزيدن يا برگزيدن » كاسته اند . ولى در اصل ، خويشكارى يا كار گوهرى خرد ، « سامان دهى » بوده است . به عبارت ديگر ، خويشكارى گوهرى خرد هر انسانى ، آراستن و نظم دادن و اندازه و معيار بودن در زندگى است . « سامان » چنانچه در بررسى نشان داده ميشود ، ناى بوده است، و ناى ، در بندهشن « واحد سنجش » است ، مانند « گز و متر » . افزوده براين نواى ناى ، با كشش خود ، مردمان را ميآراسته است و گردهم ميآورده است . از اين رو « نييدن » به معناى اداره كردن و رهبرى كردن بوده است . و يك نام ناى نيز » سنگ = آسنگ = آسن « بوده است . بدينسان « آسن خرد » ، خرد نى نواز ى بوده است كه با نوايش بن آراستن جهان بوده است و اصل اندازه و سنجش بوده است . به همين علت گفته ميشده است كه « آسن خرد » ، جهان را ميآفريند ، و جهان را سامان ميدهد . آنچه در بالا ، بطور كوتاه بدان اشاره شد ، در بررسى گسترده ترى گشوده ميشود .
« سامان» ، در پهلوى ( فريدون وهمن ) به معناى حد و سرحد است . ولى در برهان قاطع، گستره معانى ديگر ى از آن باقى مانده است . ١- طرف و كنار و حد ٢- نشانه و اندازه و ٣- تربيت و اسباب و آرايش و « به مرور ساختن چيزها » ، و ساختن كارها و نظام و رواج آن . در كردى « سامه » ، به معناى پيمان و پناهگاه است . پيمان ، نهادن اندازه و طبعا ايجاد حد ، در رابطه يا روابط ويژه اى بوده است . سامان در كردى ، به معناى دارائى و امنيت و امان است . سامان در لغت نامه ، به معانى شهر و قصبه و بلاد + نشانه گاه و حد هرزمين + آرام و سكون و قرار و نظام و آرايش نيز آمده است . علت اينكه به شهر ، « سامان » گفته ميشده است اين بوده است كه شهر ، هنگامى به وجود ميآيد و بقا دارد كه در معاملات و انديشه ها و گفتارها ، با خرد ورزى انسانها ، اندازه و حد نهاده شود .
اين معانى همه ، خوشه تصوير نخستين سامان و سام است كه در تحفه حكيم موءمن و مخزن الادويه باقيمانده است . در تحفه كه همان عبارات مخزن الادويه با تفاوتى ناچيز تكرار ميشود ، ميآيد كه « سامان ، اسم فارسى نوعى از برديست بسيار نرم و باريك و ميابل به زردى و از او ، حصير ترتيب ميدهند . سرد و خشك ، و جلوس براو ، باعث فرح ..... » . در صيدنه ابوريحان ميآيد كه « اهل خراسان ، بردى را لخ گويند » . « لخ » همان لوخ است ، كه به آن دوخ و روخ هم گفته ميشود كه « نى » باشد . در كردى به سور آماده شدن خرمن ، « خه رمان لوخانه يا خه رمان لوخه » ميگويند . البته » لوخن » نام ماه است . « لوخن » ، سبك شده « لوخ + ناى » است ، و به معناى « ناى بزرگ = كرنا » است . و اين نشان ميدهد كه » ماه » ، نى شمرده ميشده است . چنانچه نام مازندران ، « مزناى » بوده است كه به معناى « ناى ماه ، يا ناى بزرگ ، ماه نی نواز» است . اين ماه ( خره = اركه ) است كه با نوايش ، جهان را ميآفريند و ميآرايد . از واژه « روخ » هم ، واژه « روح » عبرى برآمده است ( چون نواى ناى ، برابر با باد گرفته ميشد ،كه ريح و روح باشد ) ، و هم نام سيمرغ كه « رُخ » باشد . « برد » كه نى باشد ، همان واژه است كه از آن « پرده موسيقى » ساخته شده است . و اين همان واژه است كه نام آوازخوانان ژرمنى در قرون ميانه ( بارد ) شده است . واژه « برد » در بدايع اللغه ، به معناى « سنگ » هم هست كه به قول نويسنده اين لغت نامه ، خواص شهر سنندج ، سنگ را «كچك » ميگويند . اين برابرى واژه هاى برد= سنگ = كچه مارا به كشف بسيارى نكات راهنمائى ميكند . براى توضيح بدان اشاره ميشود كه كانيا ، هم معناى زن و هم معناى نى دارد . در عربى « برت » به معناى دليل و رهنماست . فيروز آبادى ( قاموس المحيط ) لغت « برت » را به معناى « تبرزد » تفسير كرده است . علت هم اينست كه تبرزد ، افشره نى است . و در پهلوى و پارسى باستان « نييدن » ، به معناى رهبرى كردن و اداره كردنست . نواى نى ، همه انسانها را با كشش ، ميآرايد ودلالت و رهبرى ميكند . در سانسكريت سنكه sankhe بوق و صدف ميباشد كه هندوان هنگام نيايش مينوازند . كچه كه دختر جوان و باكره باشد ، نام اين زنخدا بوده است و سنگ ، كه در پارسى باستان آسنگ نوشته ميشود ، و تبديل به « آسن » شده است ، همان خره = اركه است ، و رد پايش در واژه « سانقه » باقى مانده است كه پرسياوشان ميباشد ، و نامش در عربى « دم الاخوين » ميباشد كه « خون همزادان » باشد كه كنارودرون چاهها ميرويد . و سنگ ، در بندهشن به ابر سياه و برق هر دو ، سنگ گفته ميشود . وابر سياه و برق ، سيمرغ ميباشد . در عربى هم ديده ميشود كه حجر= سنگ ( با آنكه زير و زبر واژه حجر ، اندكى تغيير داده ميشود ) تصويريست داراى همين برآيندها . حجر به معناى ١- شرم مرد و شرم زن است ،كه همان پيوند نرينگى با مادينگى بوده است ، يعنى خود زاست ) و ٢- به معناى عقل و خرد و فرزانگى و ٣- كنار است ( كه همان حد باشد ) . حجر به معناى ، چشم خانه است . البته اين حجر ، معرب « اگر » است ،كه اين همانى با « آذر + آور » دارد .
اگر به معناى سرين و تهيگاه است كه زهدان باشد . آذر بنا بر دستنويس ۴١٠ ، بانوى با بينش ، و زهدان است . اين آذر= اگر = آور ، را كه هم به معناى تخمدان ( سرچشمه زندگى ) و هم به معناى آتش بود ، موبدان از معناى اصليش ، منحرف ساختند . پرستش آتش يا آذر ، چيزى جز پرستش » اصل زندگى « نبود . در عربستان ، بجاى » آتش پرستى موبدان زرتشتى « ، حجر ( سنگ «) نشست . سنگ يا حجر كه بيان « پيوند بن نرينگى و مادينگى جهان » ، يعنى « مهر نخستين » بود ، معناى اصليش را گم كرد . همانسان كه در ايران ، در اثر تحريفات موبدان ، معناى اصلى آتش يا آذر كه « بن زندگى » باشد ، گم شده است . پرستش آتش ، به معناى آن بوده است كه « زندگى ، مقدس است » . همانسان محمد رسول الله ، مى پنداشت كه عربان ، سنگ را مى پرستند ، ولى نميدانست كه « سنگ » ، نماد اوج « عشق كيهانى » بود ، و اين معنا در فارسى ، در شكل سـنگم و سـنگـمـبر ( = اتصال وامتزاج دو كس يا دو چيز ) باقى مانده است . و « حجر الاسود » ى كه امروزه همه حاجيان مى بوسند ، نميدانند كه « نماد عشق نخستين ،كه عشق بهرام و سيمرغ يا ارونگ و گلشاه ميباشد » مى بوسند . اكنون اين حجر اسود از معناى اصليش ، تهى شده است و آن سنگ را براى آن مى بوسند كه محمد ، بنام الله ، « امر به بوسيدن آن » كرده است . « تسليم شدن به قدرت الله » ، جانشين « اتصال به عشق نخستين » شده است .
به همين شكل ، معناى آتش و جشن هاى گاهنبار ( كه همه همين آتشها بوده اند ) در اثر تحريفات موبدان ، از معناى ژرفى كه داشته ، تهى شده اند .
سنگ = سانقه همان بهروج الصنم يا عشق نخستين است ، كه جهان و انسان از آن پيدايش مى يابد . به همين علت در ادبيات ايران ، سنگ ، آميختگى نرينه و مادينه است . در كردى ، كه چا چاو ، و كچنه ، به معناى مردمك چشمست . چشم ، اين همانى با سيمرغ دارد ( هم در شكل ماه ، و هم درشكل خورشيد ) . در فارسى چشم ، همان چشمه است ، كه آب از آن ميجوشد . در عربى ، چشم ، عين است ، كه به معناى چشمه و چاه است . عين ، معرب « آينه » است كه همريشه واژه « آدينگ» در بلوچى ، و دين در كردى است ) كه به معناى ديدن و زائيدن است . و دركردى چاو ( كه همان schauآلمانى و انگليسى show است ) از واژه چاه ميآيد . روشنى ( نگاه ) از آب و تاريكى ميزايد . مقصود از بررسى واژه سامان و سامه ( پيمان ) و پيوندش با برد و سنگ و كچه ، آن بود كه از خوشه معانى اين واژه ها مشخص گردد كه سامان ، در اصل همان « ناى » بوده است ،كه هم ابزار موسيقى شمرده ميشده است و كشش نوايش ، دليل و راهبر و سامان دهنده بوده است ، و هم « واحد اندازه گيرىدرازا » بوده است و هم واحد « پيمانه گيرى » است . در واقع « ناى » معناى « اندازه » و هم معناى « آراستن با كشش نوائى » راداشته است . و درست ديده ميشود كه ناى = سامان = سنگ = آسن = سيمرغ ( كچه ) را داشته است . از اين رو « آسن خرد » ، به معناى « خرد ى كه بن هستى است + خرد نى نواز + خردى كه ناى است » ميباشد. همانندى خرد با نى ، در اشعار مولوى باقى مانده است ، چنانچه گويد :
« اى خرد دوك سار ، تار خيالى بريس »
خرد ، همانند دوكست كه تار خيال ميريسد . خرد ، تارلطيف و باريك و نازك ميريسد . دوك كه همان دوخ است ، نى ميباشد و دوك را از نى ميساخته اند . خرد ، رشته ميكند كه همه چيز را به هم مى پيوندند . در بالاى دوك ، فلكه ايست كه نامش بادريس است ، چون همه رشته هاى آنجا گرد هم ميآيند و درست نام ديگر اين بادريس ، « سنگور » است و در اينجا بخوبى ميتوان ديد كه پيشوند « سنگ » همان معناى باد را دارد كه عشق و همبستگى باشد . پس سامان كه نى است ، همان خود « آسن خرد » است . پس گوهر « آسن خرد » ، آنست كه اندازه ميگذارد، و واحد اندازه است ، و با اندازه اى كه از بن هستى كيهان برخاسته ، تعيين حدود ميكند ، و از سوى ديگر ، با كشش ، انسانهارا به همين « رفتارهاى با اندازه » ميكشد . اين خرد هر انسانى كه گوهر « اندازه و كشش » دارد ، بكلى برضد مفهوم « الله امر دهنده و نهى كننده است « . » خرد كه جامعه و شهر و حكومت را سامان ميدهد » ، اين ساماندهى ، گوهر آنست ، و خرد همه انسانها ، كه تابش خره كيهانيست ( خره + تاو = خرد ) اين ويژگى را در گوهرش كه متصل به اصل كيهانيش هست ، دارد . اديان سامى و نورى ، اين معانى اصلى را ، به كلى ناديده گرفتند ، و آنهارا بنام جاهليت و خرافات و شرك و ... محكوم و ملعون ساختند .