Categories
از پیدایش جهان دوستی

پیـدایش ِ جهان ِ دوســتی – 12 – فـلسفـهِ « جـانـفـشـانی » و مفهوم « نـیـکـی » درفـرهنگ ایـران …

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC – VIEW THIS ARTICLE AS PDF

منوچهرجمالی

پیـدایش ِ جهان ِ دوســتی – 12

فـلسفـهِ « جـانـفـشـانی » و
مفهوم « نـیـکـی »
درفـرهنگ ایـران
——————————————
«شادشدن ازافشاندن ِغنای جان ِخود»
« نیکی » هست
***************************

جان هرانسانی ، سرچشمه غنا وسرشاریست و هنگامیکه این غنای ِ آفریننده ِ جان ، دراندیشه ودرکردارو گفتارو عواطف ، لبریزمیشود ، انسان ، شاد میگردد ، و « نیکی » ، نام چنین شادی هست . جانفشانی ، سرشاری ولبریزی غنای جان درکردارو گفتارو اندیشه است ، نه « قربانی کردن و آزردن و نابود ساختن جان ، که سرچشمه پیدایش این غناهست » . بکار بردن واژه «جانفشانی » ، به معنای « قربانی کردن جان وآزردن ِزندگی خود یا دیگری » ، یکی ازبزرگترین سوء تفاهماتست که به کلی ، انسان را ازشناخت فرهنگ ایران ، باز میدارد . تن ، کده ِ یا آتشکده « آتش جان » است ( یک معنای تن ، آتشگاه هست ) ، وبرافراختن ویازش آتش جان ازتن ( =آتشکده ) ، آتشفشانیست . تابش آتش ِ جان ، روشنی وگرمی یا « بینش ومهر» است . مقصود از بررسی واژه ها وریشه های آنها ، دراین بررسیها ، یافتن ِ« مفاهیمی » است که ازآنها میتوان ، گام به گام ، فرهنگ ایران را بازساخت وبازشناخت ، و به « تجربیات مایه ای فرهنگ ایران » دست یافت ، وبدینسان ، شالوده تفکرفلسفی نوین را گذاشت . « باززائی فرهنگی، نوزائی فرهنگیست »، واین با « فلسفه نگرش تاریخی » ، که غایتش آنست که در یابد چه درگذشته مردمان میاندیشیده اند، فرق دارد .

انسان، مشیاmashya ( هزوارش=meshia ) یا مَشیاکه= mashyaaka خوانده میشود(Justi ) که به معنای « پُرولبالب و لبریز» است، ازاین رو به روغن وچربی ، مشیا ومشکیا ومشیه= mashya= mashkyaa=mashyaa نیزگفته میشود، چون روغن وچربی ، ازپیکریابیهای پـُری وسرشاری وفراوانی هستند . درتبری ، مَشت = masht به معنای انبوه ولبالب ( المباره= 1- لن – بار) و درکردی ، مَشت =masht به معنای لبالب است . درکردی ، « مَشه » ، به معنای بسیارومُفت است و « مَش کرن = مَشت کردن » به معنای پرومملوکردنست . به ماه شهریور(= خشتره وئیره ) که ماهِ خرمن برداشتن است « مَشتاخان = موسم پُری » گفته میشود ، و « مه شک » به خیک واشکمبه گفته میشود . و « مه شکوی » به زن شکم گنده گفته میشود . اساسا واژه « مشک » و« مشکوی » بیان « حاملگی وآبستنی زن » بوده است . این است که « ابر» نیز که « پری کا یا غین » نیز نامیده میشود ، د ربندهش، با « مشک » ، آب را حمل میکند ومیافشاند . ابر( آب+ وار) ، درمشکش ، حامله به آب هست . بدین خاطر نیز « لنبک = لن بغ » درشاهنامه ، «آبکش » یا سقای ِ با « مشک » است . ابردرادبیات، نماد جوانمردیست . آبستنی ، پُری وسرشاری ولبالبی است . ازاین رو نیزبه « چیدن غله وخوشه های گندم وجو» درهزوارش، مشرونیتن= mash-ronitan گفته میشده است ( که به معنای خوشه چینی میباشد ) ، چون « خوشه = شنگله = شنلک » ، پیکریابی اندیشه پُری وسرشاری وانبوهیست . چنانچه « شنگ » ، به خیار تخمی ونوعی غله گفته میشود، و«شنج» به کفل وسرین( زهدان ) مردم وحیوانات، و« شنگه » به آلت تناسل ،« گفته میشود. و « ارتا واهیشت » نیز که دراصل « ارتا خوشه = ارتای خوشه » است ، طبعا سرچشمه پُری ولبریزی وانبوهی است . ازاین رو به گیاه اسکن بیل ( آلمانی =Hachenkopf + انگلیسی= Calligonum) که نام دیگرش « آرته = ارته = ارتی = فـَق = فگ = پگا » است ، مشاکسmashaks گفته میشود که همان « مشاک » باشد . ازنامهای « آرته = ارته = ارتی » و همچنین ازنامهای « فق= فغ= بغ ، فگ = پگ و پگا که همان بغ میباشد » میتوان اینهمانی این گیاه را با « ارتا » شناخت . و ازاین رو نیز درکردی به عصای دراویش ، «مه شاک » گفته میشود ، که به معنای « ارتا » هست ( مَش+ آگ= پـُر ازتخم گندم ). چون پری وسرشاری ، بیان اوج شادی و اوج امتیازوعلویت ونیکی بود . پری وسرشاری ، سرچشمه آفرینندگیست . دراین فرهنگ ، با اراده ، خلق کرده نمیشود ، بلکه آنچه پروسرشاراست ، درافشاندن ، میآفریند .
هنوز در دوانی ، « مَشت » به معنای « عالی وممتازبودن » هست و درشوشتری « مَشتی » به معنای خوشی و بهبود زندگیست . ازواژه « مش+ رونیتن » که چیدن خوشه های گندم وجو بوده است ، میتوان بخوبی شناخت که « مش » ، معنای « خوشه » را داشته است ، که اینهمانی با « پری » دارد ، چنانچه واژه « واس » نیز که به خوشه گندم ( برهان قاطع ) گفته میشود ، اینهمانی با واژه « وَس = بسیار» دارد ( وَس = وَش = فش = پش = پژ ) . « وَن وَس تخمک » درمیان دریای وروکشا ، که درخت همه تخمه هست ، و سیمرغ برفرازش نشسته ، بیانگرهمین « خوشه بودن وسرشارولبریز بودن سیمرغ » است . درست ارتای خوشه ، که باافشاندن تخمهایش ( ارتا ) در کل جهان ، زندگی پیدایش می یابد ، « مَش » و « وشی = خوشه » و« پشه =پش» بوده است . چنانچه نام اردیبهشت درفارس بنا برابوریحان ، ارداخوشت و درخوارزم وسُغد ، «اردوشت» بوده است ، که با پسوند ِ « وشی » میباشد وهمان معنای خوشه را ، هنوز درزبان کردی نیز دارد . چنانچه دیده خواهد شد ، وَش و فَش و پَش و پـَژ، حاوی یک معنا ، با تلفظ های گوناگونند .
«خوشه » ، چند ویژگی چشمگیر دارد که تصاویر خدا وانسان را درفرهنگ ایران ، مشخص ساخته اند . یکی آنکه خوشه ، مرکب ازتخمهای فراوان و کثیرو متعدد است ، که بیان تنوع وفردیت است .به ویژه که این تنوع وگوناگونی وفردیت ، آگاهانه درداستان سیمرغ دربندهش نشان داده میشود و بواسطه همین کثرت تنوع تخم ها ، « همه پزشک » خوانده میشود ، چون هرتخمی ، داروی دردی دیگرهست . تخمهای درخت همه تخمه ، هرکدام ، تخم گیاه ( یا جان ) دیگریست . دوم آنکه این تخمها به هم پیوسته وبسته اند که بیان مهرو یگانگی وخویشاوندی است ، و سه دیگرآنکه درگوهرهرتخمه ، بازنیروی خوشه شوی و نیروی آفرینندگی ازخودش هست که به تخمهای دیگر نیز که پیاپی میآیند ، منتقل میسازد ( تخم ، اصل آفرینندگی را درخود دارد و به آنچه میآفریند ، انتقال میدهد. ازاین رو نیز درفرهنگ ایران ، آفریننده ، برابر با آفریده است. به عبارت دیگر، خدا ، برابر با انسان است )، وچهارم آنکه درهردانه ای، «اصل تحول vartan = وشتن = گشتن» هست ، و درتحول هست که خوشه ودرخت میشود ( تحول یابی ، روند آفرینندگی میباشد ) . ازاین رو« خوشه» ، تصویر « خدای ایران » بوده است . گیتی، خوشه خدا هست . خدای ایران ، خوشه را خلق نمیکند ، بلکه خودش این خوشه هستی است ، وخودش کثرتیست که وحدت دارد و تنوع ویگانکی ، دورویه متمم اوهستند ، و تحولش در« زمان » هست . خدای ایران ، فراسوی زمان وگیتی نیست .
این اهورامزدای زرتشت است که ، منکر« خوشه بودن » خود، شد و « آفریننده خوشه = آفریننده فره وشی » گردید و ازاینجاست که تناقض کلی با تصویر « ارتا » ، خدای زنخدائی ایران یافت . ازاینجاست که یزدانشناسی زرتشتی ، مجبور بود معانی « ارتاخوشت = اردیبهشت = اردوَشت ، وارتا فرورد وارتا فروشی » را چنان وچندان تغییربدهد ، تا انطباق با آموزه زرتشت و تصویر تازه ازاهورامزدایش بیابد . اینست که دراصل ، ارتا ، خدای ایران ، خوشه ایست که دانه هایش ، « ارتا » نامیده میشوند ، و این تخمها ، نخستین «عنصر جهان هستی » میباشند . واین با آموزه زرتشت ، هماهنگ نبود . ازاین رو ، مفهوم اصلی آن، در زبان سغدی باقی مانده است .
درسغدی « artaaw-fravarti » به معنای « نخستین عنصر» هست . ،artaaw ارتای ِبه (ارتا وِه ) است . وفرورتیfravarti ، اصل تحول یابی( vartan= گشتن) است . درحالیکه فره وشیfravashi ، بیان « خوشه نخستین و پیشین واصلی وپـُر هست که دانه هایش« ارتای به » میباشند . ارتای به ، تخمیست که ازنخستین خوشه ، که گوهرتحول یابی ( متامورفوز) و آفرینندگی وافشانندگی دارد . ازاین رو ، افشاندن ، معنای « خود آفرینی » دارد . انسان ، درخود افشاندن ، خود را میآفریند ، خود ، ازخود ، روشن و افروخته وروئیده میشود . ازآنجا که « ارتا » ، هم خوشه تخمها وهم کانون حبه های آتش است ( تخم = آتش ) ، واژه واخشیدن =vaxshitan هم معنای رویدن وبالیدن گیاهی وهم معنای شعله وزبانه کشیدن آتش را دارد . درک این نکته دراین فرهنگ بسیارمهمست که روئیدن وبالیدن درخت یا گیاه ، اینهمانی با شعله ورشدن وزبانه کشیدن آتش دارد . البته مفهوم آتش گیاهی آنها ، آتش ناسوزبوده است . به عبارت دیگر، نیروی بالقوه فرازبالنده و ازخود، روینده تخم گیاه ودرخت را ، « آتش » مینامیدند که همین « ارتا » یا نخستین عنصرباشد .
کردارواندیشه وگفتاراو ، خود افشانی ، آتشفشانی اوهستند . کردارواندیشه وگفتار، تحمیلی واجباری وسختگیری باخود و ریاضت و « ازخود گذشتگی » و اطاعتی وتابعیتی نیستند، بلکه روند افشاندن غنای هر جانیست .
ازاین رو ، نام این نیروی غنای جان ، ، « فره وشی =fra-vashi» میباشد ، که درپارسی باستانی « فروهر=fra-varti » نیزنامیده میشود . هنگامی که این غنای جان یا « فره وشی » ، درکرداروگفتارواندیشه انسان ، فرامیزیزد ودرآنها لبریزمیشود ، انسان ، شاد میشود ، و این « شادی ازدهش جان خود به دیگران وگیتی » ، نیکوئی است . اساسا درارمنی ، وَشت = vasht، به معنای نیک هست . پُری وسرشاری ، اینهمانی با کمال ونیکی وشادی وعلو داشت ، چون سرچشمه آفرینندگی و اصالت انسان شمرده میشد . « فره+ وشی » که به معنای « نخستین خوشه » ، یا « اصل همه خوشه ها » هست ، سپس در یزدانشناسی زرتشتی ، معنای ماوراء الطبیعی ( متافیزیکی) پیدا کرده است که معنای اصلی زنخدائیش را به کلی ناپیدا وتاریک ساخته است ( سپس بررسی میشود ) . این نخستین خوشه که که بُن ِآکندگی وپری وسرشاری وغنا هست ، اصل وبن همه « تخم ها ی جانهای انسانهاست » ، وطبعا سرچشمه « افشاندن = وَش+ شاندن= فش+ شاندن » درگوهرهرانسانیست. این اندیشه ، دوجهان جدا ازهم وغیرازهم را به کلی رد میکرد ، درحالیکه آموزه زرتشت ، دوجهانه بود.
فره وشی ، نیروی افشانندگی وفوران و جوششِ ضمیرانسان ، یا طبیعت وگوهریا « فطرت » هرانسانیست. آتش جان ، عنصر نخستین یا تخم خوشه خدا است که « افتاریده » شده است . ازاین رو « فرن – وِه افـتار» نامیده میشود و واژه « فطرت » عربی ( افتری ، فتره = فطرة ) ازاین اصل برآمده است .
پیش ازآنکه به طورگسترده به این بررسی پرداخته شود ، اندکی با مفهوم « افشاندن » که گوهر« آئین جوانمردی » است ، ودرادبیات ایران دردوره اسلام ، بازتابیده شده ، آشنائی پیدا میکنیم . دراین شعر فردوسی ، به خوبی ماهیت افشانندگی ، که فوران ازغنای آفریننده ِ گوهریست، پدیدارمیشود :
اگرچند بخشی، زگنج سخن
برافشان ، ……..که دانش نیاید به بُن
چون جان درفرهنگ ایران ، چنانچه آمد ، هم تخم وهم (حبه) آتش ( تخم= آتش) جان بوده است ، یکرویه اش ، رویش وبالیدن است ورویه دیگرش، افروختن وشعله کشیدن وتابیدن و افروختن و روشن شدن است . ارتا ، هم « خوشه تخم ها » وهم « کانون ومجمرومنقل حبه های آتش » هست . کانون آتش، سنبله زر ، یعنی خوشه آذر نامیده میشود. ازاین رو ، « روشنی =بینش» با «گرمی= مهر» ، باهم ازجان « فراافشانده » میشوند . سخن ودانش وروشنی ، آتشفشان ِ چنین جان آتشینی ، و رویش وبالش چنین تخمی هستند که پیاپی ، « خوشه وخرمن » وبارور میشوند . ازاین جاست که دیده میشود که «ardefaa» درسغدی به معنای « درخشش وپرتو » است . و درمتون مانوی ، خدای پرتو افشانی ( ardefi baghi) نامیده میشود . ازاین رو نیز، تخم درفرهنگ ایران ، اصل روشنی( وطبعا ، بینش ) است .ازاین رو شاه بودلف وبرادرش ، از اسدی توسی میخواهند که نامه ای باستانی مانند فردوسی بسراید :
زدانش یکی باغ خرّم ، نهی که ازمیوه، هرگزنگردد تهی
ومولوی بلخی ، ازتفاوت « سخا » با « افشانندگی که پاکبازی » است ، به خوبی آگاه میباشد :
صرفه مکن، صرفه مکن ، صرفه ، «گداروئی » بود
در« پاکبازان » ای پسر، فیض « خدا خوئی » بود
خدا، دراندیشه مولوی، پاکباز، یعنی افشاننده است، نه خالق.
خود عاقبت اندر« وَلا» ، نی بخل ماند نه سخا
اندر«سخا» هم بی شکی ، پنهان ، « عوض جوئی » بود
هست این سخا ، چون سیرره ، وین بخل ، « منزل کردن» است
درکشتی نوح آمدی ، کی « وقف وره پوئی » بود
«خودرا بیفشان چون شجر» ، ازبرگ خشک وبرگ تر
بی رنگ نیک ورنگ بد، توحید ویکتوئی بود
درخت که « وَن » نامیده میشود ، درسانسکریت به معنای « جنگل ودرختستان» و « فروانی » وابروچشمه وآب است و « وان= vaan» هم به معنای « چوب» وهم به معنای « عشق » و به هم دوختن وبه هم بافتن است . اینست که درخت (= وَن ) ، گوهرپری وسرشاری و افشانندگیست . شجرودرخت بودن ، همیشه افشاننده بودنست . بدین علت درفرهنگ ایران ، هم خدا وهم انسان ، با درخت اینهمانی داده میشدند . جوانمردی وپاکبازی ودهش ، گوهر ( فطرت ) خدا وانسان هست . انسان، تخمیست که از زمین میروید .
درختان وگیاهان ، چنانچه دیده خواهد شد ، درفرهنگ ایران ، « پستان زمین » ، شمرده میشدند و آنها مانند پستان ابر( درسغدی ، پری کا نامیده میشود و دربانوگشسب نامه ، غین = غیم = گین است ) و مانند پستان زنخدای عشق ( پگاه = بامداد= وام+ داته = اوش + بام ) اصل افشانندگی به همه مردمان ، بی تبعیض رنگ ومذهب وطبقه و جنس … هستند . توحید، برای عرفان ، چنین معنائی دارد . درکردی ، « چل » ، هم به شاخه های درخت وساقه گیاه و هم به « نک پستان » ، گفته میشود . چون « شیرابه گیاهان = اَنگ یا رَس » ، همان شیر ازپستان زنخدای زمین شمرده میشده است .
افشانند گی ، با « اراده ، به کسی طبق شرائطی وداشتن ویژگیهائی دادن ، ویا به کسی طبق شرائطی و ویژگیهائی داشتن ، ندادن » نیست ، بلکه غنای جان انسان ، به همه بدون درنظرگرفتن تبعیض واستثناء ، فوران میکند ، و ازاین فوران جان خودش هست که شادی دراو پیدایش می یابد ، واین شادی هست که « نیکی » شمرده میشود .
این بود که خدایان ایران که همه خدایان زمان (سکولار) بودند، به شکل «درخت سی شاخه » تصویرمیشدند که درفرازش ، سه شاخه هست که باز« بُن وتخم ِ رویش درخت تازه زمان وجهان زندگی » میگردد ، و همه این خدایان سی گانه ، با گلها وگیاهان گوناگون ، اینهمانی دارند و خود را میافشانند و درافشاندنست که اینهمانی با « دستانهای موسیقی » می یابند و درافشاندن ، میرقصند وشادی میکنند . این بدان معناست که خدا ، فراسوی زمان وگیتی نیست ، بلکه اصل جنبش وتحول وآفرینندگی درگیتی ودرزمانست ( این مفهوم سکولاریسم هست ) .
خدایان ، گلها ومیوهای این درخت هستند که خودرا برهمه میافشانند و درافشاندن « واق واق = واک واک = وا- کا وا- کا » بانگ شادی برمیآورند . همه خدایان ایران که باهم شاخه های گوناگون یک درخت هستند که ازیک مبدء میرویند ، برگ وبار، افشاننده به همه هستند ، و همه مردمان وجانوران ، میهمان آنها هستند . این خدایان ، گلهای افشاننده اند ، میوه های افشاننده اند ، خوشه های ( وشی ) افشاننده هستند . افشاندن ، روند آفرینندگی این خدایان ازغنای همیشگی آنهاست . ازاین رو « امشا سپندان = افزایندگان ازپری وغنا » خوانده میشدند ، چون « مَشا و اَمشا » چنانکه درپیش آمد ، دراصل به معنای پری وسرشاری هست ( نه به معنای نامیرا ) . انسان نیز به همین علت « مَشی » و « مشی + یانه » خوانده میشد . یزدانشناسی زرتشتی معنای این واژه را به کلی مسخ وتحریف میکند . واژه « مسیح درعربی ، و ماشیه درعبری » درست ازهمین ریشه برآمده اند . بدین علت نیز انسان ، درخت شمرده میشد . « اصل پری وسرشاری درگوهرهرتخمی » سرچشمه نیکوئی و شادی وزیبائی و بینش وروشنی است .. واژه « fraayaao= fraa» که به معنای « بسیاری » است ، مستقیما معنای نیکی دارد . « فرا» درواژه fraa-raaiti معنای جوانمردی دارد . این گوهرغنی درانسانست که اصل جوانمردیست. کردارنیک وگفتارنیک واندیشه نیک ، همه پیایند غنای گوهری وطبیعی ( همان ارتا ، یافریان ، با فره وشی ) نهفته در انسانست که باید زایانده شود. هراندیشه وگفتاروکردار انسان ، جوانمردیست ، چون فراافشانی غنای جانست . جوانمردی ، معنای تنگ امروزی را نداشته است ، بلکه شامل سراسر افکار واقوال واعمال انسان میشده است که ازغنای جانش سرچشمه میگیرد .
ازاین رو fraayo-hvarsta کرداربسیارنیک است ،fraayo-hukhta گفتاربسیار نیکست ، و fraayo-humata اندیشه بسیارنیک است . که درپهلوی چنین نوشته میشوند :freh-huvarst+ freh-hukht+freh-humat . نیکی، اندیشیدن وگفتن وکردن ، دراطاعت کردن از امرونهی ای نیست ، بلکه « پیدایش غنای نهفته درونیست » و طبعا ، نیکی کردن که پیآیند این افشانندگی گوهریست ، نیاز به پاداش ازکسی ندارد . چنانچه عطار درمصیبت نامه میگوید :
باز پرسیدند از« نیکی» سخن ازجهان دیده یکی پیر کهن
گفت : نیکی هست ، مغزجان جان
وآنگهی درمغرجان، جانان ، نهان
چون زنیکی ، تو به جانان میرسی
پس بکن نیکی به هرکس که رسی
نیکی که این پیدایش « جانان» ، درافشانندگی ازنیکیها ست ، رسیدن به جانانست که درمغزجان ، نهفته وپوشیده است . بدین علت ، آئین زرتشتی وسایر ادیان نوری ، برضد مفهوم « پُری وسرشاری » و « مشیا » و « وشی = خوشه » بودن انسان ، بوده اند، ومعانی این واژه ها واصطلاحات را که درلغت نامه ها علمی ( که برپایه یزدانشناسی زرتشتی ، فراهم آمده )می یابیم ، مسخ وتحریف کرده اند. کسی ، برای کشف نیکی ورسیدن به نیکی ، نیازبه رسول ونبی ومظهرو راهبر نداشته است ، بلکه یا نیاز به ماما( دایه ) داشته است تا نیکی نهفته دراورا بزایاند یا نیاز به جستجوی وآزمودن خویشتن داشته که این گنج را درخود بکاود وبیابد واین چشمه را درخود بازکند .
این آگندگی درجان انسانست که با درک زیبائی و موسیقی ومهر ، انگیخته میشود ، وآتشفشانیش دررقص ( وشتن ، پای بازی ودست افشانی ) پدیدارمیشود . ابوسعید ابوالخیرمیگوید :
صوفی به سَماع ، دست ازآن افشاند
تا « آتش دل » به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه ، گهواره طفل
ازبهرسکون طفل ، می جنباند
این آگندگی وانباشتگی جان ، درمهرورزی ، به تلاطم وتموج میآید و درقالبهای تنگ « ایمان ها » نمیگنجد . درفرهنگ ایران ، گیسووزلف و کاکل ، اینهمانی با خوشه (= وشی ) داده میشدند . مثلا درشاهنامه ، سروش خجسته ( نیکخواه = هو+جد) ، گیسوهای مشکین ( مهرآمیز) دارد واوست که کلید شناخت نیک وبد را برای هرانسانی میآورد ، و مهر به هرجانی دارد تا نگذارد به آن ، گزندی برسد ، وگیسوهای سروش که خوشه های وجود او هستند ، تا بزمین فروهشته شده اند . اینست که با انگیخته شدن مهر ِ ناگنجا درجان انسان ، ازقالب وشکل وصورت ایمانها ومعابد واحزاب ومذ اهب فرامیریزد .
با کوی تو، هرکه را سروکارافتد
از مسجد و دیر وکعبه ، بیزار افتد
گرزلف تو در کعبه ، فشاند دامن
اسلام ، به دست وپای زنـار افتد
درگرشاسپ نامه مردم با درک نواهای انگیزنده دستانهای سیمرغ که خدای ایران میباشد( تجربه خدا، درموسیقی) و
بهم صد هزارش خروش ازدهن
همی خاست هریک بدیگرشکن
تو گفتی، دوصد بربط و چنگ ونای
به یک ره شدستند ، دستان سرای
فراوان کس ازخوشی آن خروش
فتادند وزیشان رمان گشت ، هوش
یکی زو همه نعره و خنده داشت
یکی ، گریه زاندازه اندر گذاشت
جان مردم درشادی ازشنیدن بانگ خدا درموسیقی ، رقصان میشود وازشادی فراوان مست ومدهوش میشود ( سماع ) . رقصیدن ، دست افشاندن وپا بازی است . همینسان فرامرز پسر رستم ، با دیدن نقش زیبای دخترشاه پریان ( سیمرغ ) ، دریک نگاه ، دل بدو میبازد و با نوگشسب با این تجربه زیبائی دریک نگاه ، سراسرعمر، نقش خدا را میکشد وآن زیبائی را درخود ، پیکرمیدهد . زیبائی خدا را درخود ، نقش میکند . شادی ازنقش کردن زیبائی خدا در اندیشه وگفتاروکردار خود ، یا شادی از نقش کردن زیبائی خدا ، برهرچیزی ، نیکی است . زیبائی خدا را درزندگی خود ، نقش میکند . این شاه پریان ( فریان = فری + یان ) ، درست همان آتش جان هرانسانیست که « هو فریان » نامیده میشود . اینست که « جانفشانی » ، به هیچ روی معنای « قربانی کردن خود » را ندارد ، بلکه به معنای آنست که این غنائی که درجان هرانسانی نهفته است ، این « فره وشی » را به جوش وفوران آورد ، تا همه ازاین غنا، بهره ببرند و شادی درهمه بیافریند . نیکی ، جوشان ساختن این غنای نهفته درجانست . برترین پاداش نیکی کردن ، همین شادیست که انسان ازفوران جان ، افشاندن جان خود دارد . نیکی ، درشادکردن ، درشاد شدنست . آنکه میافشاند، بانگ شادی ازافشاندن برمیآورد . اودرشادکردنست که شاد میشود . ازاین رو نیکی ، چنانچه دیده خواهد شد ، این شادیست که انسان ازافشاندن غنای جان خود (فره وشی ) می برد . این معنای افشاندن درشاهنامه و ادبیات ایران باقی مانده است . افشاندن ، تجربه ِ « آفریدن شادی ، درشادشدن » بوده است . درعروسی زال با رودابه :
که گفتی همه جان برافشاندند زهرجای رامشگران خواستند
یا فردوسی درستایش خدا ،
ستودن مراورا ندانم همی ازاندیشه ، جان برفشانم همی
تجربه خدا دراو ، جانش را آگنده ازاندیشه وشادی میکند و بجای ستایش یا گواهی بربود یا نبود او ، ازشادی ، جانفشانی میکند .
سپهبد ، نویسنده را پیش خواند دل، آگنده بودش، همی برفشاند
جان افشاندن ، تجربه غنای خود را درگیتی ودراجتماع آفریدن بوده است . برای آفریدن جهان وجامعه وحکومتی نوین و مردمی نیز، باید افشاننده شد . ازاین رو حافظ میگوید :
بیا تا گل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو، دراندازیم

خدا،خوشه = وَشی (پَش= فَش) است
و روند آفریدن ، « فش+ شاندن = افشاندن » میباشد
افشاندن= فتالیدن = افتاردیدن= او+تاریدن
آنکه پُروغنی هست، میافشاند ومیآفریند
خلق کردن با اراده،برضد افشاندن خویش،ازغناهست

گرانیگاه زندگی واجتماع ، مسئلهِ ایمان به «بودن یا نبودن یک خدا یا خدایان» گوناگون نیست ، بلکه گرانیگاه زندگی واجتماع ، بستگی به تصویریا تصاویریست که انسانها ، ازخدا ویا خدایان ، ورابطه آنها با انسان وبا گیتی ، دارند . به عبارت دیگر، گرانیگاه مسئله « انسان وخدا » که « باهم طرح میشوند »، طرح مسئله « دوستی » وپاسخ به آنست . نه خدا، پیش ازانسانست ونه انسان ، پس ازخدا ، بلکه ازهمان آغاز، هردوباهمند . انسان، شادی میطلبد وشادی ، درباهم شاد بودنست . شادی ، نیاز به سرایت دارد . من هنگامی شادم که شادیم به پیرامونم ، سرایت کند ، جریان کند ، آنهارا نیز بشادی بکشد ، شادیم با آنها بیامیزد . اینست که شادی، هنگامی اصیلست که جشن آفرین است . ازاین رو انسان ، نیاز به دوست دارد تا در شادی با هم شریک باشند . انسان درشادی کردن بادیگری ، دوست دیگری میشود . خدا این دیگریست که انسان با آن شادیش را تقسیم میکند و طبعا نخستین دوست است . هرجا دوستی ، برای شادی شدن بااوهست ، خدا پیدایش می یابد . وهرجا که ترس است که نابود سازنده شادیست، خدا هم گم میشود . انسان ، دنیای شاد میخواهد وازاین رو تصویر« خداوانسان باهم » ، بنیاد گذار« اصل دوستی میان او ودنیا واجتماع وبشریت » است . انسان، دنیایِ شاد میخواهد و ازین رو تصویر « خدا با انسان » اصل دوستی و«جشن باهم ِدنیا واجتماع » را بنیاد میگذارد. در« باهم شاد شدن خدا با انسان ، درجشن خدا با انسان » ، جهان دوستی ، بنیاد شود ، و این دوستی نخستین ، درتصویر« خودوخدا باهم » پیکرمی یابد که خدا وانسان ، باهم « میدوسند ومیآمیزند » . گرانیگاه زندگی انسانی ، « دوستی » است ، و دوستی ، دوسیدن خود با « آنچه درهرچیزی نهفته و ناشناخته است » میباشد ، یا به عبارت دیگر، دوسیدن خود ، با « گنج نهفته وتاریک درچیزها وانسانها و جهانست » .
این بود که مردمان درایران ، خدا را « خوشه ای ازتخمهای متنوع و گوناگون » ، می انگاشتند که به هم پیوسته اند . به هم بسته شدن دانه های گوناگون ، ایجاب «شناختن همدیگر»را درروند «دوسیدن باهمدیگر» میکند . تصویرخدا با انسان ( خود) ، یک آرمان مردمی ِ اخلاقی ، سیاسی ، اقتصادی ، حقوقی ازترکیب افراد و اشیاءِگوناگون دراجتماع واحد، یا درجهان واحد بود . مفهوم « خدا وانسان در باهمی » پیدایش یافت و درآن ، گرانیگاه زیستن که « دوستی » است ، طرح شد . خدا وانسان دردوستی، باهم هستند و دردشمنی باهم ودرترسیدن ازهم ، نیستند . انسانی که ازخدایش میترسد ، وخدائی که انسان را محارب با خود میداند ، نابود سازنده اصل دوستی درجهانند . « پاره گی یا شکافتگی یا جدائی این دوازهم » ، زلزله دراصل دوستی میاندازد ، چون این دو ، فقط در« دوستی » ، « هستند » و پارگی وشکافتگی ودرتضادآنهاباهم ، به پیدایش جهان یااجتماع ِدشمنی وتجاوزگری ودهشت انگیزی وقهرکشیده میشود . خدا ، درهمه بذرها ، آمیخته وگم شده و نهفته وتاریکست ، و در« خوشه شدن » باهم ، پدیدارمیشود. این خوشه ، افشانده (ا+ فش+ شاندن ) میشود ، و درهمه دنیا « غرس » میشود و همه ازاو « آگنده » میشوند و درهمه ، « گم » میشود . ازاینجاست که باید این « گمشدگان درتاریکی » ، همدیگررا بیابند وباهم ازسر « بدوسند » ، تا باز « خدا= خوشه » پیدایش یابد .

VIEW THIS ARTICLE AS WORD.DOC – VIEW THIS ARTICLE AS PDF

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *