فرهنگ ایران
بنیاد گذار« دین مردمی »

خرد بهمنی ، درهرانسانی ، واکنشی، رفتارنمیکند
، بلکه خودش، سرچشمه ِ نیکی میشود

انسان، ساخته واکنشها یش نیست
بلکه از«آزادی درابتکاراتش»، پیدایش می یابد

منوچهرجمالی

آنچه در داستان فریدون وایرج درشاهنامه ، چشمگیرنیست، اینست که ایرج ، که « نخستین شاه ِ داستانی ایران » میباشد ، بنیاد گذار « دین مردمی » است .  این بدان معناهست که نخستین شاه ایران در داستان ، ایرجست که درواقع ، همان « اِرِز، ارتا ، سئنا، سان، یا سیمرغ وخرّم » است ، وبااو هست که حکومت وجامعه ایران ، برشالوده « دین مردمی » نهاده میشود . هنوز درلغت نامه ها این ردپا به جای مانده است که « ایرج ، نفس فلک آفتاب » است ، به مناسبت خوبروئی وخوش پیکری ، این نام را براو نهادندی که هرکس اورا دیدی ، مهراو ورزیدی ( آنندراج ) .  علت هم اینست که هم میترائیسم وهم دین زرتشتی ، برضد این فرهنگ بوده اند، و هزاره ها کوشیده اند که آثاراین دین را بپوشانند ویا محو وتاریک سازند ولی بخشهائی ازآن را نیز با دگرگونه سازی  ،  به آموزه های دینی خود ،  افزوده اند.  درست از اینهمانی دادن ایرج با « سپهرچهارم » میتوان این نکته گمشده را بازشناخت . معمولا این سپهر چهارم را با عیسی، اینهمانی میدهند ، چون اورا اصل محبت میدانسته اند. با میترائیسم و یزدانشناسی ِزرتشتی ، آفتاب ، نرینه ساخته میشود، و از « مهر » جداساخته میشود . درحالیکه درآغاز، مهرو خورشید باهم اینهمانی داشته اند ، چنانچه ردپایش را نیز هنوز درادبیات ایران میتوان یافت .  خورشید، همانسان که هنوز در اذهان مردم ، باقی مانده است ، خورشید خانم و زن هست . ودر ایران وافغانستان وتاجیکستان ، نام « میترا = مهر» را به دختران میدهند . اینهمانی سپهر چهارم با خورشید وبا مهر از کجا میآید ؟  سپهرچهارن ، نماد « اصل میان » درهفت سپهراست ، و« میان » درفرهنگ ایران ، نقش پیوند دادن و مهرورزی و آشتی ، ونقش خرد بهمنی را داشته است، که در« ارتا= ایرج » ، نخستین پیدایش خود را می یابد و دیدنی میشود.

این سپهراست که شش سپهر دیگررا دردوپهلویش  باهم یکی میسازد، و بدینسان رنگین کمان جهانی پیدایش می یابد، وهفت سپهر، بیان همان اصل ِ سه تا یکتائی یا « مهر» میشود . خرد بهمنی ، آسن خرد ( خرد سنگی ) ، یعنی « خرد به هم پیوند دهنده ومتصل سازنده و اصل عشق و شادی » است، و خردیست که ازآن مهر وشادی ( بزم ) در ارتا ، یا ایرج ، یا درآفتاب ، میجوشد . اگر نگاهی به مصیبت نامه عطار و تصویر خورشیدش بکنیم ، می بینیم که خورشید ، چون اصل گرمی است ، اصل آفرینش مهرو عشق، درهمه ذرات گیتی ودرهمه جانهاست . درراستای همین شیوه تقکراست که در اشعارمولوی ، ذرات ، درپرتو خورشید، درشادی میرقصند . درمیترائیسم ، مهر ازخورشید، جدا ساخته میشود ، وخورشید هم نرینه ساخته میشود ، و هم اینهمانی با « شیر درنده » و « تیغ برنده یا شمشیر» داده میشود ، وهمین اندیشه میترائی ، در پرچم ایران ، بازتابیده شده است ، که به کلی برضد « دین مردمی » ایران بوده است ، که نشانش ، « اخترکاویان» یا « درفش گـُش » بوده است . این اصل میان بودن ، که اصل پیوند و مهراست درسپهرچهارم ، دراذهان مردم ، باقی میماند . عوام ، بهتر ازمتون دینی که دست ساخته موبدانست ، فرهنگ ایران را نگاه داشته اند . باز بهترین رد پای این اندیشه ِ فوق العاده مهم ، درقصیده ای ازعبید زاکانی باقی مانده است ، که درباره سپهرچهارم ، فلک آفتاب میسراید و پیوند این سپهر چهارم را با « آرمان حکومتی درفرهنگ ایران » به بهترین صورتی ، عبارت بندی میکند :

سریر گاه چهارم ، که جای پادشه است
فزون زقیصر و فغفور وهر مز و  دا را
تهی ،  ز والی و ، خالی ، ز پادشه دیدم
ولیک ،لشگرش ، از پیش تخت او پیدا
فراز آن ، صنمی ،  با هزار غنج و دلال
چو دلبران ِ دلاویز و لعبتان  خـتـا
گهی به زخمه سحر آفرین ، زدی رگ  چنگ
گهی ، گرفته بر دست ، سا غر صهبا

درست این سپهر چهارم ، که صنم ( سن + م = سئنا = سیمرغ ) باشد، آرمان فرهنگ سیاسی و اجتماعی و دینی و حکومتی مردمان درایران بوده است . دراین سپهر، تختی است که هرچند جایگاه شاه و حکومتگری هست که به مراتب ارجی فزونتر از قیصرو فغفور و هرمز و دارا ( هخامنشی ها ) دارد ، ولی فرازاین تخت، تهی از اصل قدرت میباشد و برآن  ، صنمی بسیار زیبا نشسته است که دل همه مردمان را میرباید، و این صنم ، گاهی رگ چنگ را با زخمه سحرآفرین برای همه بشر میزند و گاهی ، ساقی میشود و جام باده را به همه میدهد .

این تصویریست که مردم ایران یعنی همان عوامش ، ازحکومت کردن وشاهی و مدیریت وساماندهی اجتماع داشته اند . این تصویر خرد بهمنی است که ضدخشم ( قهروتهدید وکین ) واصل پیوند دادن و همپرسی و هماندیشی و اصل بزم ( بزمونه ) است که درارتا ( ایرج = فلک آفتاب ) دیدنی میشود و پیدایش می یابد . این عبارت بندی « حکومت ، بی قدرت » است که مطلوب مردم ایران بوده است  .

این اصل ضد خشم ( ضدقهروتجاوزو درشتی وضد تهدید و وحشت انگیزی ) که درست برضد تصویر همه حکومتهائیست که پیکریابی اصل قدرت ( Potentia ) هستند، ایرج ، شاه ایرانست. ویژگی نخستین شاه ایران ، همین شیوه مدیریت وساماندهیست که دل مردمان را میرباید ، و بی آنکه لشگری برای تنفیذ قدرت یا حکم ازبالا ، بسازد ، همه مردم به دلخواه ، سپاه او هستند . همه مردم اورا می پسندند . این ایرج ، تجسم « دین مردمی » هست . دینی که قهرودرشتی و تهدید و وحشت انگیزی را درساماندهی جامعه و جهان آرائی ، طرد ونفی ورد میکند .  این دین ، که ازخرد بهمنی همه انسانها میتراود ، برای محوکردن قهروتجاوز و تهدید وکین درجهان میباشد . خرد بهمنی که خرد خودجوش و مُبدِع ( آذرفروز) است ، هیچگاه واکنشی رفتارنمیکند . در عمل واکنشی ، انسان ، تابع و عبد و محکوم واسیر عمل وابتکار دیگری میگردد . دیگری ، قهروتجاوز میکند ، منهم در پاسخش به اوقهرو تجاوز میکنم . درست است که این بیان ِ برابر بودن کنش ، و واکنش است ، ولی دراین برابری ، یک نابرابری مهمتر هست ، که این برابری را بی ارزش و بی اعتبار میسازد .  دراین عمل واکنشی ، واکنش کننده ، ناخواسته ، تابع و عبد و پابند واسیر دیگری میگردد و ابتکار خود را درعمل واندیشه از دست میدهد . اوخودجوش نیست ، بلکه از دیگران ، درواکنش های همیشگی ، ساخته میشود . دیگری ، اژدها میشود . پس من نیز باید اژدها بشوم تا با او رویاروشوم . خوب ، بعد من خودم که اژدها شده ام ، اژدهائی دیگر باید درجامعه پیدایش یابد ، تا رفع من را که اژدهای تازه شده ام بکند . و کسی که اژدها شد ، سپس به آسانی نمیتواند دوباره ، اسب وآهو و شتر و گاو بشود ، بلکه اژدها میماند ، و عادات اژدهائیش ازاو محو نمیگردد . اینست که خرد بهمنی ، که گوهر خرد درایرانست ، وفرهنگ ایران ، این خرد را ، فطرت و نهاد و طبیعت همه انسانها میداند ، واکنش دربرابر کنش را رد میکند . انسان باید مبتکر درعمل باشد ، تا در آزادی بشکوفد . خوبی باید ازمن آغازشود . با این ابتکاراتست که باید ابتکار بدی و قهرو تجاوزطلبی و درشتی را گرفت .  این اندیشه را مولوی بسیار زیبا پرورده است :

گیر که خارست جهان ، کژدم ومارست ، جهان
ای طرب و شادی جان ، گلشن و گلزار تو گو ؟
گیر دهانی نبود ، گفت و زبانی نبود
تا دم اسرار زند ، جوشش اسرار تو کو ؟
گیر که خورشید و قمر ، هردو فروشد به سقر
ای مدد سمع وبصر ، شعله و انوار تو کو ؟

این خرد بهمنی که گوهر وفطرت هرانسانیست ، آذرفروز یا ، قباد ( کواد ) یعنی ، مبدع و نو آورو مبتکر است .  دیگری ، روشنی به او نمی تابد . او با روشنی ومعرفت دیگری ، و با چشم وعینک دیگری نمی بیند، بلکه او با افروختن آتش جان وخردش ، روشنی میآفریند و با چشم خودش می بیند. اورا نمیتوان به « وجود واکنشی ، به تارو پودی ازواکنشهای اجتماعی وسیاسی و اقتصادی وحقوقی » کاست .  اینست که دین مردمی ، برضد اندیشه قصاص است .  کسیکه مرا میآزارد ، این آزاراو به من حقانیت نمیدهد که من هم اورا بیازارم ، یا آنکه جامعه وحکومت یا سازمان دینی ، به جای من ، او را بیازارد .  این سلسله و زنجیره کین توزی و انتقام گیری و رفتارهای واکنشی ، جامعه وحکومت را تباه میسازد ، و آنهارا ادامه دهنده ِ قهروتجاوز و تهدید میکند .

این دین مردمی،کی وکجا پیدایش یافت ؟

این نخستین بار با تجربه دینی ژرف و تکان دهنده ومنقلب سازنده سام دررویاروئی با سیمرغ ( ارتا = ایرج ) شکل به خود گرفت . سام ، زیرفشاروتهدید و سرزنش اجتماع و دین حاکم برآن اجتماع ، مجبور شد که فرزندش زال را ، چون « دورنگه ، یعنی بهمنی وارتائی است » ، دوربیندازد، تا در گرسنگی و تشنگی و بیکسی و سوزش آفتاب و فریاد ازعذاب ، جان بسپارد . این را دین حاکم برآن اجتماع ، ومردم آن اجتماع که فرمانهای دینی خود را اجراء میکنند ، ازاو میخواهند، و او آن را به اکراه می پذیرد و تسلیم خواست دین ومردمان میگردد . فرهنگ ایران ، درست چنین تسلیم شدن و پذیرشی را برضد انسانیت وخرد بهمنی انسان میداند . اگر دین جامعه و جامعه ، ازمن با تهدید بخواهد که جانی را بیازارم ، من نباید آن را بپذیرم . آنچه او ازمن میخواهد ، استبداد است . جامعه ، وقتی برپایه خرد بهمنی اش رفتار نمیکند ،و فقط بر شالوده ایمانش به یک شریعت و ایدئو لوژی رفتار میکند ، جامعه مستبد است ، چون اکثریت بر پایه خرد خود جوش بهمنی نیست .

سام این را برغم ناراحتی وجدانش ، می پذیرد و فرزندش را به اکراه دور میاندازد .  از دید فرهنگ ایران ، این قتل شمرده میشود و برترین گناهست ، هرچند دین حاکم ، ازاو این قتل را خواسته باشد .  با امر اجتماع و دین حاکم ، کشتن ، عمل مقدس و پاک نمیشود . خداهم که بگوید بکش  نباید کشت و آزرد، بلکه باید ازآن خدا ودین ، روبرگردانید . وسام طبق تهدید دین حاکم ، برغم عذاب وجدانش ، فرزندش را به مرگ می سپارد . سالها میگذرد و این عذاب وجدانی ازکشتن پسرش اورا رها نمیکند. ناگهان باخبرمیشود که فرزندش را سیمرغ ، همان ارتا ، همان خوشه جانها وجانان ، آن فررند به مرگ سپرده را ، ازمرگ نجات داده و با شیر ازپستان خود، پرورده و اکنون فرزند وجفت خدا شده است . سام میرود تا ازسیمرغ ، پوزش بخواهد بلکه گناه اورا ببخشد . سام به سیمرغ میگوید:

یکی بنده ام با دلی پر گناه     به نزد خداوند خورشید وماه

( سیمرغ ، هم ماه درشب و هم خورشید در روز= ایرج است )

امیدم به بخشایش تست وبس      به چیزی دگر، نیستم دسترس
به بد مهری من  روانم بسوز    به من بازبخش ودلم برفروز

قاتل آمده است تا طلب مغفرت ازگناهانش بکند ، بلکه خدا گناه اورا به بخشد و فرزندش را به او بازپس بدهد ، ولی آنچه روی میدهد به کلی برضد انتظارو منطق سام هست . خدا ، هیچ سخنی از گناه او وکیفر سخت آن گناه نمیزند ، بلکه این مسئله را بکلی نادیده میگیرد و درعوض مجازات و توبیخ او :

بپرّ ید سیمرغ و برشد به ابر      همی حَلق زد ، بر سرمرد کبر
زکوه اندر آمد ، چو ابربهار      گرفته ، تن زال را درکنار
زبویش ، جهانی پرازمُشک شد
دو دیده مرا با دولب، خشک شد
زسهم وی و بویه پور خویش    خرد  درسرم ، جای نگرفت پیش
به پیش من آورد چون دایه ای      که ازمهر باشد ورا مایه ای
زبانم بروبر ، ستایش گرفت     به سیمرغ بردم نماز، ای شگفت

برغم آنکه این داستان ازموبدان زرتشتی دست کاری شده است ، تا اصالت سیمرغ درمهر، سلب گردد و جانوری گزنده و خون آشام نشان داده شود ، ولی دراین جا « تجربه ژرف قداست دینی درشکل ایرانی اش » باقی مانده است .  درمقابل گناه خود که جان آزاری باشد ، سام با خدائی روبرو میشود که منتقم و کیفردهنده و گناه بخش نیست ، بلکه ابری بهاریست که درباریدن ، جان را تازه و سرسبز میکند . مُشک، بوی ویژه سیمرغست که نماد مهر است . همیشه سیمرغ با بوی مشک ، پدیدارمیشود .  او ابربهاریست که انقلاب بهاری میآورد . مهر سیمرغی ، به  گناه سام نمی نگرد، تا ازاو پوزش از گناهانش را بطلبد .  این جاست که سام نخستین بار، تجربه دین مردمی را میکند . خدا ، بحثی از گناه  و مجازات نمیکند و مهر او ، بی نیاز ازمغفرت است . با مهرش ، زال را که دیگر فرزند خود خدا و جفت خدا شده است ، به سام که قاتلش هست ، هدیه میدهد . این مهر است که سام را منقلب میسازد و « خرد ، دیگر در سرش جای نمیگیرد » و دیده ولبانش خشک میگردد .  این با منطقی که سام از گناه و کیفر و استغفار داشته است ، باهم سازگار نیست . این چه خدائیست که هیچگاه دم از گناه نمی زند و به قاتل نیزمهرمیورزد . با این مهر است که دین مردمی ، درایران بنیاد گذاشته میشود .