جمهوری ایرانی و مسئله « امام زمان »

«امام زمان» و«سکولاریته»
پشت وروی ِ یک سکه

اصطلاحات گوناگون درفرهنگ ایران برای «سکولار»

سکولار=  زمانی ، زمانیان
سکولار= اَوامی ، اَوامیگان ( عامی ، عوامی )
سکولار= سپنجی

درایران ، زرتشتیان( بهـدیـنان) 
برضدِ « خرّمدینان ِسکولار» بودند

منوچهرجمالی

هنگامی سخن از« زمان» میرود، غالبا صحبت از نام « زروان » میرود، ولی هیچگاه ازریشهِ خود ِ واژه « زمان » بحثی نمیشود . علت آنست که درست روی این پدیده، تنش وکشمکش سخت ، میان خرمدینان وزرتشتیان ( بهدینان ) بوده است . ستیز ِخونین ِهزاره ها ی این دو عقیده متضاد دراین باره ، درفرهنگ ایران ، سبب بسیاری از تحریفات دراین اصطلاح شده است . ریشه واژه « زمان » ، « زم » است و« زم » ، نام روز 28 هرماهی بوده است که خرمدینان ( اهل فارس ، بنا بر ابوریحان ) آنرا « رام جید »، و زرتشتیان آنرا « زامیاد= آرمئتی = خدای زمین »  میخوانند . چرا این دو باهم دراین نام ، چنین اختلاف بزرگی را دارند ؟ چون خرمدینان ،« رام جید» را که « سقف زمان = سه روز پایان هرماهی، سقف زمان بود » میشمردند ، هم خدای زمان وهم خدای زندگی (= جی = ژی = گی ) باهم بود ( نام دیگر رام، جی بوده است ) . زمان وزندگی ، درجهان بینی آنها ازهم جداناپذیرند . خدا، خودش ، در زمان ، میزید ، و میگردد ( گشتن = ورتن = شدن ) ، یا به سخنی دیگر، دگردیسی می یابد . زمان ، میگردد، یا به سخنی دیگر، تحول یابی همیشگی خدا درجهان هستی است  ، نه گذر وفنا. زمان ، دگرگونه شوی گوهرخدا درچهره های گوناگون جسم وماده هست . هرماهی (که واحد زمان بود ) ، چیزی ، جزتحول ِخودِ خدا درسی چهره گوناگونش نیست . خدایان ایران ، همه خدایان زمانی بودند . به عبارت دیگر، خدا ، چیزی جز تحول یک اصل ، درروند حرکت نیست. زمان ، جنبش یا حرکت است، وبرای آنها ، آنچه می جنبید، تحول هم می یافت ( حرکت مکانیکی جسم، تحول گوهری آن جسم هم بود ) . حرکت ، فقط جابجاشدن خالی نبود ، بلکه تحول درگوهرهم بود . خدا ، اصل همیشه تازه شوی در تغییرات ماده وجسم درگیتی است. این اندیشه به کلی برضد تصویر زرتشتیان ازاهورامزدا بود، که ناگذرا و تحول ناپذیرمیباشد .

این« زم، که رام ، که جی  باشد ، وخدای رقص وموسیقی وشعر وشناخت وشادی باشد ) درسقف زمانست ، با فرو آمدن ازفراز ، جامه خودرا میگرداند و زمینی و زمین (زم ) ، یا آرمئتی = خدای زمین ( تن وجسم وماده= تنکرد ) میشود . خدا که اصل رقص وموسیقی وشعروشناخت وشادیست ،  گیتی و جسم میشود ( تنکرد ) . برای یزدانشناسی زرتشتی ، گیتی ، جایگاه گذر( فنا ) هست ، و اهورامزدا ، ناگذرا ( فراسوی گذر و گشتن و تحول یافتن ) است . « شـاده » که نام دیگر« رام » است ، درتن شدن و تغییریافتن درزمان ، پیکرمی یابد . اصل وسرچشمه شادی ، جسم میشود، گیتی وزمین میشود . شادی ، رقص ( وشتن = گشتن ، وشت =وجد ) میشود . دریزدانشناسی زرتشتی ، گیتی ، گستره ایست که اهریمن به آفریدگان اهورامزدا میتازد ( تاختن= روان وجاری شدن ) ، وهمه را آلوده وزخمگین میکند، و درد ودروغ میآفریند، و اهورامزدا ، برای تسکین این درد، مرهمی روی دردهائی که اهریمن درزندگی میآفریند ، می نهد،  واین مرهم مسکـّن درد را ، شادی مینامد .  این مفهوم شادی ، بکلی با مفهوم « شادی خرّمدینان » که « تجسم یابی اصل شاد ی یا گوهرخود ِ خدا درجسم وتن وماده » هست ، فرق کلی دارد .

این است که با چیره شدن آموزه زرتشت در دوره ساسانیان ، جهان بینی « خرّمدینی ، که همان آئین ارتائی کهن است » سرکوب گردید وتاریک ومسخ ساخته شد. ولی اکثریت مردم ایران که خرّمدین بودند ، مهرخود را به این « خدای زمان= رام = شاده = زم » که خودش ، زمین ( آ- رمه تی= آرمئتی ) میشد ، و شادی مجسم میگردید ، و غایت زندگی درگیتی را جشن میدانست ، فراموش نکردند . خرمدینان که همان سیمرغیان بودند ، رستاخیز این خدای زمان را به زمین ، نجاتِ واقعی زندگی ازدرد ودروغ میدانستند ، و « در داروی تسکین درد » حکومت ساسانی ، شادی را نمی یافتند ، این بود که با چیرگی اسلام ، نام « امام زمان » را به « مهدی » دادند . آنها ، منتظر تجسم یابی خدای زمان درگستره های زندگی اجتماعی وسیاسی و اخلاقی بودند .

این تحول « زم = خدای زمان وزندگی= رام نی نواز= رمه »، به « زمین یا آرمئتی= آ- رمه – تی » ، یا متامورفوز خدا به جسم ومادّه ، و گشتن (= شدن ) ، با تصویر آفریدن جهان با خواست اهورامزدای زرتشت ، همخوان وسازگار نبود .

اینست که زرتشتیان درمتون خود ، دمی از این « تحول رام (= رم ) به « ا- رمه تی ) نمیزنند ، و با جامه گردانی و دگردیسی یا متامورفوز خدای زمان ، به گیتی وجسمانیات ، مخالف هستند . اینست که زمان را تبدیل به دوگونه زمان میکنند که بزودی ، بررسی خواهد شد .

برای خرّمدینان ، زندگی درزمان ، پیکریابی خدای زندگی ( جی=ژی = گی ) دردگردیسی هایش هست . زندگی ، درتحول ، غنا وسرشاری خود را میافزاید ومیگشاید . زندگی درزمان ، واقعیت یابی جشن وشادیست . رام ( رامشگری ) که خدای زمان که موسیقی و رقص ( وشتن = گشتن ) و شعرو شناخت وشادیست ، خودش ، زندگی وتن و« زمینی» وخاکی و« زمانی » میشود، خودش  درگشتن در زمین ، می وشتند( میرقصد ) .  دگرگونه شدن ( تغییروتحول ) ، رقص ( وشتن ، وجد ) است .« وجود» درگیتی ، تجسم « وجد = وشت » میباشد، وجود، پیکریابی وجد( وشت) است .

شناخت این دوتجربه از« زمان » و« تحول وتغییر» درایران ، ما را با مسئله « آخرالزمان وامام زمان» آشنا میسازد . با شناخت این پیکار ِهزاره ها درایران ، میان خرمدینان وزرتشتیان ( که خود را بهدینان میخوانند ) است که میتوان دریافت که « تصویر امام زمان »  ریشه ژرفی درتاریخ وفرهنگ ایران دارد ، و بازگشت به « سراندیشه سکولاریته » درایران ، راهی جز بسیج ساختن فرهنگ خرّمدینی ِایران ندارد .

زمان بیکران و زمان کرانمند
زمان به هم پیوسته و زمان ازهم بریده
چگونه میتوان« شرّ» را نابودکرد؟

با زرتشت ، تصویر« اهریمن = اصل شرّ »  پیدایش یافت، و شرّ، دربُن جهان هستی ، موجودیت یافت ، که برضد فرهنگ ایران ( خرّمدینی ) بود . با موجودیت یافتن اصل شرّ درگوهرجهان هستی و درتاریخ ، این مسئله بنیادی در یزدانشناسی زرتشتی طرح شد که چگونه میتوان از دست « شرّ= اهریمن » درجهان هستی وتاریخ ، رهائی یافت ؟ راه حل این مسئله از دیدگاه دین زرتشتی ، این بود که « وقتی زمان به پایان برسد » ، اهریمن یا اصل شرّ ، به خودی خود، محو ونابودمیشود. تا زمانی که زمان به آخرش نرسیده ، باید با اهریمن ، که اصل شرّهست جنگید وجهاد کرد ( زندگی ، جهاد همیشگی با اهریمن یا اصل شرّ است ) ، ولی برغم این مبارزه ، نمیتوان شرّ را ازبین برد . وقتی زمان ، به انتهایش برسد ، آنگاه اهریمن که فقط موجودیت در زمان دارد ، ازبین میرود . ولی درزمان که پیوسته بود ، انتهائی نبود . برای یافتن راه حل نجات ازشر بود که آنها قائل به دو گونه « زمان » شدند . یک زمان را «زمان بیکرانه» نامیدند، ویک زمان را « کرانمند » . « بیکرانه » یا « کرانمند » یعنی چه ؟ ما ازبیکرانه ،معنای بی حد وبی نهایت را داریم . ولی « کرانیدن » درپهلوی (  karenitan) به معنای پاره کردن وشکافتن وازهم گسستن وازهم بریدنست . زمان بیکرانه ، به معنای زمان به هم پیوسته است ، که نمیتوان هیچ جائی از آنرا ازهم برید . خیرو نیکی و اهورامزدا ، دراین زمان بیکرانه هستند . زمان کرانمند ، زمانیست که « ازهم بریده شده است » . اینست که اهورامزدا ، به اهریمن میگوید که پهلوانان ، هنگام مبارزه باهم ، قرارداد میگذارند که چقدر باهم خواهند جنگید . به عبارت دیگر سر وتهِ زمان نبرد را معین میسازند . به سخنی دیگر، زمان را می برند ویک برهه از زمان را برمیگزینند . خوبست که ما هم درتاریخ ، این گونه باهم به نبرد بپردازیم . ماهم وقتی این زمان تمام شد، دست ازجنگ باهم میکشیم . واهریمن آن را می پذیرد وبا اهورامزدا، پیمان می بندد وبرسر این پیمانش، به رسم ایرانیان باقی میماند . ولی فلسفه وجودی اهریمن با این قرارداد همخوان نیست ، چون اهریمن تا زمانی زنده وموجود است که بیازارد و بجنگد وبستیزد . جنگ وستیزوآزار، هستی اوهست . واگر دست ازاین عملش بکشد ، فوری نابود میشود . وجودش ، اینهمانی با ورزیدن شرّ در زمان دارد . وقتی دست ازورزیدن شرّ بردارد ، دیگر اهریمن یا شرّ نیست .  بااین خدعه، اهورامزدا ، میخواهد کلک اهریمن وشرّ را اززندگی بکـند . اهورامزدا ، میداند که خودش درجنگ وجهاد با اهریمن ، امکان و توانائی نابود کردن شرّ را ندارد . ولی با این خدعه، که « بریدن زمان » و اختراع « زمان آخر» باشد ، مسئله « نجات ازشرّ » را درجهان وتاریخ ، حل میکند . اینست که همه زرتشتیان ، منتظر رسیدن این « آخرالزمان » هستند، چون خودشان وخدایشان ازعهده « دفع شرّ» برنمیآید .

درفرهنگ خرّمدینی ، وارونه دین زرتشت ، « ژی = زندگی» بریده از« اژی = اهریمن » و متضاد با « اژی » نیست ، بلکه « ژی= جی » که « زندگی » باشد ، در گوهرش 1- گردونه یا یوغ واصل آفرینندگیست و2- خودش به معنای « شاهین ترازو» و خودش به معنای 3- اصل توافق وهمداستانی وآشتی است . به عبارت دیگر، خرّمدینان ، بُن وطبیعت وفطرت جهان هستی را ، جانی میدانستند که اصل آفرینندگی و خرد سنجنده با ترازو و سرچشمه وفق دادن اختلافاتست . از« ژی » ، چنین خردی پیدایش می یابد که با آشتی دادن وهمآهنگسازی ، همه را باهم آفریننده میسازد .  درفرهنگ خرّمدینی ، جنگ وجهاد وستیز، گوهرجهان واجتماع نیست ، و اصل شرّ، درجهان و درتاریخ واجتماع ، وجود ندارد .  « ژی = زندگی » ، خودش چون یوغ هست ( یوغ = جوغ= جوش = یوش ) ، اصل همجوشی با همست . خرّمدین ، نمیکوشد ، با جهاد با شرّ وکفروضلالت ، اصل شرّ وتباهی و کفر را نابود سازد .آنچه شرّ نامیده میشود ، تنها ، یک اختلال که دراندازه ( ژی = شاهین = گردونه ) هست که عارض میشود ، وسبب پیدایش ِ عارضی ِ خشم وقهروآزار وتهدید وکین میشود ، ولی خردی که ازجان ( ژی ) میجوشد ، میتواند ازسراین عارضه را رفع کند وانسان را سرچشمه مهروجوانمردی وبینش نماید . بنابراین نیازی به « آخرالزمان » زرتشتی  ندارد ، تا اهریمن ( اژی= زدارکامه = شرّ ) دراثربریده شدن زمان ( کرانمندشدن زمان) خود به خود، محو ونابودشود . این همداستانی و توافقی که خرد ِ جوشیده ازجان ( زندگی = ژی ) میآفریند ، میتواند آنچه را دراثر بی اندازه شدن ، موجب پیدایش «  تباهی وفساد واختلال شده هست » منتقی سازد و بزداید .

انتظار« آخرالزمان » دردین زرتشتی پیدایش یافت ، و علت آن ، نبود خردی دراجتماع بود که بایستی ازجان وزندگی خود ِ مردم ، فراجوشد تا مستقیما نگهبان زندگی آنها باشد . مسئله حقیقی آنست که باید ازسر، خرد ی که مستقیما  اززندگی مردمان میافروزد ، برانگیخته شود، تا با بکار بستن آن خرد، این اختلالات عارضی که همیشه درجامعه روی میدهد ، رفع گردد . اصل ماوراء الطبیعی ، شرّ = اهریمن یا ابلیس » درجهان هستی نیست که نیاز به انتظار بریدن زمان درآخرالزمان باشد . این احساس نزدیک شدن به آخرالزمان ، چگونه درجامعه پیدایش می یابد ؟  قدرتهای حکومتی و دینی دراجتماع ، ازسوئی راه بسیج شدن خردهای مردمان را ازتجربیات مستقیم زندگیشان می بندند ( تا خودشان نگهبانی اجتماع را به عهده بگیرند ) ، ولی ادعا میکنند که خرد انسانی بطورکلی عاجروناقص وضعیف است ، وازسوی دیگر، خودشان بجای حل مسائل ، برپیدایش مسائل تازه میافرایند . بدینسان ، مردمان ، احساس عجزخود را در برابرانبوه شدن مسائل لاینحل درمی یابند و ازآن عذاب میبرند و هم ازقدرتمندان و هم ازخود ، نومید میشوند و دراین حالت اضطرار، نیاز شدید به « آخرالزمان » سبزمیشود . درهمین آخرالزمانست که با « بـُرش ناگهانی زمان » ، شرّ وتباهی وفساد یکجا ازتاریخ واجتماع ، محو خواهد شد .

ولی « آخرالزمان » ، یک نقطه پایانی در تاریخ نیست که بتوان معین ومشخص ساخت . چرا ؟ چون « کرانیدن زمان » ، فقط در یک نقطه از زمان در پایان نیست ، بلکه هر نقطه ای را اززمان که ببرید ، سراسر زمان ازهم بریده میشود . هرنقطه ای از زمان ، پاره وگسسته و بریده میشود . با بریدن زمان ، هرآنی از زمان ، ازهم بریده میشود . هرزمانی ، آخرالزمان میشود . هرزمانی ، انباشته از اضطراب و آشفتگی ودرد میگردد .

زمان ، درتجربه نخستینش ، جنبش به هم پیوسته بوده است . به عبارت دیگر، زمان ، بیکران ( یعنی نابریده ازهم ) است . هرنقطه ازآن را که بخواهید ببرید وبشکافید، سراسر زمان درهمه نقطه هایش ، ازهم بریده و ازهم پاره میشود . زمان که « هنگام = اوام »باشد ، دوپای باهم جفتست (هنگ + گام ، هنجارشدن دوپا باهم) . حرکت درفرهنگ ایران ، با پیوند دوپا ( دوگام ) ی جفت ، تصویرمیشد . ازبین بردن جنبش دریک نقطه ، ازبین بردن اصل جفتی حرکت است . بدینسان ، زندگی ( =جی، که خودش همین یوغ یا اصل جفت هست ) ، در هرلحظه ای از زمان، ازهم پاره و گسسته ودریده میشود . ازاین رو ، سراسرزندگی در زمان ( درگیتی )، درد میشود . ازآن پس، هرآنی ، پاره ای از زندگی او با «داس برنده» ، ازجان او بریده، و دورانداخته میشود . اینست که « گذر» درگوهرش « احساس درد کشیدن آن به آن جان هست » . به این « داس زمان برنده » ، « دهـر» میگفتند . دهر، زمان را آن به آن درجان انسان، می کرانید .   درحالیکه درتجربه خرّمدینان از زمان ، زمان ، درخت همیشه روینده وافزاینده وبالنده بود . هرروز، شاخه ای تازه بردرخت زندگی میروئید وافزوده میشد . خدایان ، شاخه های افزاینده درخت زمان بودند که ازسوئی اینهمانی با گلی ورنگی تازه ، و ازسوی دیگر اینهمانی با آهنگ ودستانی تازه از موسیقی داشتند . زندگی در روندِ زمان، روند جشن است .

این دو تجربه متضاد از زمان ، هزاره ها میان سیمرغیان( خرمدینان = ارتائیان ) و زرتشتیان ( بهدینان ) ، میدان ستیزو پیکارسخت بوده است ، که امروزه با اصطلاح « سکولاریته » ، ازسر، چشمگیرشده است . این دو تجربه از زمان ، سراسرگستره های زندگی ، از دین واخلاق گرفته تا سیاست واقتصاد وحقوق را معین میسازد .  فرهنگ ایران ، با دیدی که اسیرالهیات اسلامی و یزدانشناسی زرتشتی نیست، نیاز به « بازخوانی وبازاندیشی » دارد ، تا شناخته شود که مسئله سکولاریته ، ازهمان داستان کیخسرو داستانی ( بزرگترین شاه داستانی ایران ) جامعه وتاریخ ایران را آشفته وبحرانی ومضطرب ساخته است ، و جنگ میان خانواده گشتاسپ زرتشتی ، با خانواده زال ( رستم وفرامرزو با نوگشسپ ) برسرهمین موضوع بوده است ، و چیرگی ساسانیان براشکانیان ، چیزی جزغلبه یزدانشاسی زرتشتی برفلسفه سکولاریته  خرّمدینان نبوده است و خیزشهای هفت واد ، سوفرا و بهرام چوبینه و مزدک و بابک ، همه برای رستاخیز ِ سکولاریته خرّمدینی  علیه یزدانشناسی زرتشتی وشریعت اسلام   بوده است .