جنبش ِ « همیشه ازنـو، سـبزشـوی »

منوچهرجمالی

جامعه وحکومت ( =شهر) درفرهنگ ایران ، برشالوده « شناخت حقیقت واحد، وایمان به چنین آموزه وشریعت یا ایدئولوژی » نهاده نمیشود ، بلکه بر پایه « خرد ِ شاد ِ خود جوش ِ خود انسانها » نهاده میشود ، که در « جُستن و آزمودن ِ تازه به تازه ، به بینش های نوین » میرسد . گرانیگاه ِ جامعه وحکومت ، یک حقیقت ثابت نیست ، بلکه « خرد ِ اندیشنده انسان » هست که درهرهنگامی ، تازه به تازه میاندیشد . « تازه » چیزیست که می تازد ، رونده است . آنچه درجنبش و دگرگونیست ، تازه میشود ، و همیشه ازنوسبزمیگردد . این پدیده ، همان پدیده ایست که مدرنیته یا تجدد خوانده میشود .

درفرهنگ ایران ، چیزی « خدائی » است که « همیشه تازه میشود » . بدین علت ، سیمرغ یا ارتا ، و همچنین انسان ( مردم ) اینهمانی با « درخت سرو » دارند ، چون گوهر همیشه تازه شونده و همیشه ازنوسبزشونده دارند . چیزی ، « خدائی » است ، که روانست ، همیشه میرود ، جاریست . تازگی ، درفرهنگ ایران ، برترین ارزش را دارد . به سخنی دیگر، تغییر که « دگرگونی » باشد ، برترین ارزش مثبت را دارد ، نه « ثبوت جاودانگی و آنچه همیشه همان میماند که هست وبوده است » .  خود واژه دگرگونی ( تغییر) دارای ویژگی شادی درسرشاری است . دیگر گونه شدن ، یعنی به « رنگ دیگر درآمدن » ، و رنگیدن ، به معنای « سبزشدن و روئیدن است ، و رنگ ، که خون باشد ، گوهر زندگیست .  معنای دیگرِ « گون =gaona» ، غنا وسرشاریست .  دیگرگونه شدن یا تغییر یافتن ،  به معنای « غنای خود را در طیف ، آشکار ساختن » میباشد . « گذر» ، فنا نبود ، بلکه  « گشتن = تحول یافتن » بود . هیچ چیزی در تغییریافتن ، نمی گذرد ، بلکه هرچیزی ، درتغییریافتن ، میگردد ، دگردیسی می یابد ، وبا این دگر دیسی، غنای نهفته خود را پدیدار میسازد .

درفرهنگ ایران ، « ثبوتِ همیشگی » ، کمال نبود .  جائیکه ثبوت همیشگی ، روشنی بیکران ، قدرت مطلق ، علم مطلق ،  کمال هست ، حرکت وجنبش و تازگی را « بدعت » میدانند ، و فانی و گذرا و ناقص میشمارند ، و این « کمال » است که همیشه باید برناقص ( بر تغییرات ) حکومت کند .  ناقص ، چیست ؟  ناقص ، تغییر است . هرچه تازه میشود و تغییرمی یابد ، ناقص است .  درست درفرهنگ ایران ، خدا ، صندوق کل معلومات ( روشنی بیکران و کامل و علم کل) نیست ، بلکه « اصل جستجو » هست .  میگوید : « نام من ، جوینده است » . کسی ، همیشه میجوید که درهیچ بینشی ، حقیقت نهائی نمی یابد . کسیکه حقیقت نهانی را یافت ، دیگر نمی جوید .

درفرهنگ ایران ، چیزی خدائیست که « خود جوش » است . زندگی ، درهرانسانی ، خود جوش است .  ازخودش ، بیواسطه ، معرفت و شادی و جنبش را میجوشد ، وهمیشه ازنو میجوشد و فوران میکند ، ونیاز به واسطه ای و راهبری ندارد . خود جوشی ، برضد نیاز به راهبری است . هررهبری، برضد خودجوشیست.  این « اصل همیشه ازنو تازه وسبزشوی » را درهرانسانی و درهرجانی ، « خدا » میدانستند و سیمرغ یا « ارتا = ایرج » مینامیدند .

این « اصل ِهمیشه ازنو تازه وسبزشوی » ، خرد بهمنی است که « روشنی نهفته درتخم ، یا گوهر هرانسانی » است ، یعنی « فطرت یا طبیعت هرانسانی » است ، که در « سروش » ، سبزمیشود ، و بینش را در « پیش آگاهی انسان » ، زمزمه میکند . وسروش بدین علت ، سبزپوش است . سروش ، برعکس جیرئیل وروح القدس ، ویژه پیامبران و برگزیدگان نیست ، بلکه ویژه هرانسانیست ، ونمادِ  « خرد فردی هرانسانی » است. خرد بنیادی نهفته درطبیعت انسان ، روشنی است که درسروش ، سبزو آشکارمیشود ، و از گوهریا بُن انسان میروید و میجوشد. به عبارت دیگر، خرد هرانسانی ، همیشه تازه میشود ، و نو به نو میاندیشد ( می خـرَتــَد ) . سروش ، خرد ویژه هرانسانیست که میزان شناخت  خوب وبد او درگیتیست .

پس خدا ، انقلاب همیشگی بهاریست ، واین را « فـَرَش گـَرد» مینامیدند، که به معنای « همیشه ازنو سبز وتازه شوی » هست . خدا یا سیمرغ ، اصل انقلاب همیشگی بهاری درگوهرهرانسانی ودرگوهرهرجانیست . « بهار» ، درفرهنگ ایران ، پیکر یابی مفهوم « انقلاب = گشتگاه » است .

بهار، چیست یا کیست ؟ بهار، سیمرغست که تحول به رام ( مادر زندگی و زمان ) می یابد . بهار که دراصل ، van-ghra یا  vi-hra است ، به معنای « نای به » است، که همان « سیمرغ دردگردیسی به رام » باشد . خدا با دمیدن درنای ، با سرود وجشن ، جهان را ازنو میآفریند . خدا ، در گوهر هرانسانی ، میوزد ، وزانست ، باد بهاریست ، سرودِ جشن آفرین اززندگیست، و جان ، دگردیسی به خرد درتن ها می یابد . ازجان ، خرد سبزمیشود .  این انقلاب بهاریست  که فرهنگ ایران ، دراجتماع و درتاریخ و درسیاست و دراقتصاد وقانون میخواهد ، تا خرد همه انسانها  ازجان ِ خودشان ، تازه به تازه بشکوفند ، و به خود گستری ، انگیخته شوند تا « ازخود ، شوند ، ازخود ، بپا خیزند ، ازخود ، باشند» . ایران ، این انقلاب را میخواهد و در انتظار چنین انقلابیست.  رام که نخستین پیدایش سیمرغ یا « نای به » هست ، هم خدای زمان وهم خدای زندگی است، و اوست که با نفخه بهاری و با « سرود و آهنگ جشن سازنده اش » ، چنین انقلابی را میآورد .  این « خدای زمان وزندگی ، که خدای جشن ورقص وشعرو موسیقی و شناخت » است، با آن « امام زمان » که به جایش نشانده اند ، یک دنیا فرق دارد . رام یا خدای زمان، با آمدنش ، انقلاب میکند تا خردهای مستقل ازجان همه انسانها سبزشود تا گیتی را با اندیشه های خود ، بهشت سازند ، آن امام زمان با آمدنش ،  خون ِهمه خردهای دگر اندیش را بنام دشمن حقیقت و عدالت  میزیزد . آن خدای زمان ، خردهای خود جوش را ازجانها برمیانگیزاند ، تاخود ، راه خود را بگشایند . آن خدای زمان ، درهرجانی هست و موءمن وکافرومشرک وملحد نمیشناسد .

انقلابی که رهبر دارد و رهبری میشود ، ازخرد ِ همه انسانها ، که اصل راهگشای زندگی هستند ، خود جوشی را میگیرد ، غصب میکند ، به چپاول میبرد . انقلاب ، بدینسان رهبری میشود . چنین انقلابی ، تخم خرد انسانها را درجانشان میسوزاند .  توانائی ِ ازخود جوشیدن و ازخود شدن را از انسانها میگیرد . همه انسانها در جامعه ، تخم های سوخته میشوند .  به گفتارصائب :

چو تخم سوخته ، کز ابـر ، تازه شد داغش
زباده شد ، غم و اندوه ، بیشتر مارا

انقلاب میآید ومردم چون تخم سوخته اند ، نمیتوانند ازنو برویند . رهبر، درانقلاب ، تخم زندگی  را درهمه ، پیش ازسبزشدن ، سوزانده است.

چو تخم سوخته ، خاکستر است ، حاصل من
امید تربیت از نوبهار، نیست مرا

ولی این درد و دریغ در تخم های سوخته انسانی ، باقی میماند که:

از دل برون نمیرود ، امید بخت سبز
هرچند تخم سوخته را ،  نو بهار نیست

این امید بخت سبز، حتا برای همان تخم سوخته نیزبجای میماند .  انقلاب بارهبر، تخم های یک نسل را درایران سوزاند ، و حتا امید بخت سبز را ازآنها گرفت . ولی درفرهنگ ایران ، بهمن یا خرد بهمنی ، که تخمی درون تخم ، ومینوئی درون مینو ، وارکی درون ارک هست ، گزند ناپذیر است . آنچه سوخته وخاکسترشده ، آن پوسته و پوشه بوده است ، و بهمن یا خردِ اصیل انسانی ، تخم درون پوسته ایست که گزند ناپذیر میماند . این هسته گزند ناپذیر انسان است که باز در به هم جوشی ، شروع به خود جوشی و فوران کرده است ، و « اندر بلای سخت » است که بزرگی انسان ، و دموکراسی و آزادی ، پدید میآید. درسوختن است که سیمرغ ، ازخاکسترش بر میخیزد .

این « توانائی به تصمیم گیری مشترک مردم با خرد کاربندشان » در بحران  واضطرابست ، که جمهوری ایرانی  را پدید میآورد . این همخردی  و همپرسی خرد های خودجوش انسان برای سامان دادن اجتماعست ، که بنیاد گذار جمهوری ایرانیست .

خرد مردم در بحران و دراضطراب و دراضطرار ، در « هنگام  خطر»هست که بیدارمیشود . این خرد رستم است که وقتی از زمین کنده شد و معلق میان زمین و آسمان ، ازاکوان دیو ، آویخته شد ، بیدارشد ، و او حق داشت درمیان دوبدیل خطرناک ، یکی ازدوخطر را برگزیند .  رستم انداخته شدن به دریا را برگزید و با یکدست ، شنا کرد تا به ساحل نجات برسد و با دست دیگر با نهنگان دریا جنگید تا اورا نبلعند . البته شنای در دریا ، به معنای « رویش وسبزشدن معرفت ازاو درحین خطراست . خرد های انسانها در بحران ، به هم میجوشند و ازاین هماندیشی و انبازی دراندیشیدن ، دراین هنگامه ، جمهوری  پیدایش می یابد .

جوشیدن اندیشه نو ، در به هم جوشیدن ، اصل پیدایش حکومت ، برپایه همپرسی خردهای خود ِ انسانها و مرجعیت یابی خرد خود جامعه است . و گرنه ، آنکه رهبری میکند ، بندرت خردها را به تفکر، به ازخود بودن ، به مستقل اندیشی برمی انگیزد ، بلکه خرد هارا مهار میکند ، وافسار برسرآنها میزند ، تا آنهارا به جائی که دلش میخواهد ، بکشد و بکشاند . غایت او نمیتواند آزادی باشد ، ولو همیشه نیز وعده آزادی بدهد . او، فقط در درکشتن و خفه کردن خردهاست که میتواند انسانها را راه ببرد .  راهبر، دزد وقاتل خردهاست . اوباید نخست انسانها را کور بکند ، تابتواند دست آنهارا بگیرد و راه ببرد  یا بتواند به دست آنها ، عصائی بدهد . به قول صائب ، این رهبریا « سرگله » است که شریک ابلیس درراهزنیست

ابلیس کند راهزنی ، راهبران را
این گرگ ، نظر از رمه ، بر « سرگله » دارد

اکنون قوزبالا قوزمیشود ، اگر این رهبر، خودش « عقل عصائی» داشته باشد ، یا به سخنی دیگر، عقلی داشته باشد که ازخودش نمیاندیشد ، بلکه با « عصای شریعت یا با عصای یک ایدئولوژی یا با عصای یک تئوری علمی که دارای قوانین تغییرناپذیر ومقدس است ، راه میرود . این میشود : کوری ، عصا کش کور دگرشود .

این میشود ، انقلابی که ما درایران داشتیم . انقلابی که یک کور با عصای شریعتش ، یک ملت را تبدیل به کورانی کرد که با همان عصا راه رفتند .  بجای انقلاب خردها ، و نوزائی خرد در استقلال ، انقلاب کوران درراه رفتن با عصا  راه افتاد.  ولی در جوانان ایران ، این عقل عصائی ، که آن رهبربه آنها داده بود ، و با آن عقل ، سراسرگستره زندگی درارض ، فساد شده بود ، با نوشیدن یک جرعه از فرهنگ ِ همیشه ازنو سبزشونده ایران، از سر تبدیل به « خرد بهمنی » شده است .  این عقل عصائی که هرکجا میرسید ، بنام مفسده ، میشکست وخرد میکرد و میکُشت ،  همان عقلیست که مولوی درغزلی درباره تحول ناگهانیش میسراید :

دی ، عقل درافتاد و ، به کف کرده عصائی ( عقل شریعتمدار)
درحلقه رندان شده ،.......     کاین مفـسده  تا کی !
چون ساقی ما ( سیمرغ : لنبک آبکش) ریخت براو جام شرابی
بشکست در ِصومعه ،  کاین  معبده تا کی
تسبیح بینداخت و ، زسالوس ، بپرداخت
کاین نوبت شادیست !    غم بیهده تا کی

این نوشیدن یکباره از شیرابه ( خور+ آوه = خرابه )  زندگی ، خرد انسان را خود جوش میکند . آنگاهست که در ِ صومعه و مسجد و کلیسا ومعبد را درهم میشکند و سنت وتفلید را فرو میکوبد ، چون خدا و حقیقت و نیایشگاه ِخود را ، در جان وخرد خودش می یابد.

اینست که خردهای جوان، به طور خودجوش ، سبزمیشوند و دربه همجوشی ،هماندیش میشوند ، و گوهر خرد خود را که توانائی سامان دادن جامعه و اداره کردن جامعه است ، درمی یابند ، و درمی یابند که خردها ، با همجوئی وهمپرسی ، سیمرغ وشاه خود و حکومت وخدای خود میشوند .

اینجاست که انقلاب بهاری میشود و جانها ، درخردهایشان ازنو سبزمیشوند و ازخود میجوشند و همه واسطه ها ومرجعیت ها را فرومیریزند ، واین با تفکر فلسفی آن اجتماع کار دارد .  گرانیگاه تفکر فلسفی ، خردِ اندیشنده است، نه داشتن حقیقت.  آموزه ای به نام حقیقت ، روند اندیشیدن وروند به هرهنگامی ازنو اندیشیدن را باز نمیدارد . تا کنون همه ادیان ومکاتب فلسفی، می انگاشتند که حقیقت را دارند . ازاین رو با گوهر مدرنیته آشنائی نداشتند . ولی خرد بهمنی درفرهنگ ایران ، خردیست که گوهرش ، جویندگی وخودجوشی است ، و هیچ حقیقتی ، اورا ازجستن، فراسوی آن حقیقت بازنمیدارد، وازاین رو میتواند سرچشمه مدرنیته باشد.

این اندیشیدن ، با دگردیسی ، با تازه وازنو اندیشی همیشگی کار دارد، و حقیقتی را نمیشناسد که به جستجو واندیشیدن ، پایان میدهد.

« علم » ، به معنای علوم مثبته ، مانند فیزیک وشیمی و بیولوژی و زمین شناسی وریاضیات ، درهمه دنیا ، یکی هست ، و اینهارا میشد به آسانی به ایران نیز وارد کرد . هواپیما را میشود و باید وارد کرد . تفنگ و مسلسل وزره پوش و کارخانه های گوناگون را میشود وباید وارد کرد ، ولی فلسفه ، که تفکرفلسفی زنده باشد باید ازخرد خودِ ایرانی بزاید که  فروزش آتش زندگی یا جان ِ خودش هِست .  زایشِ جان وزندگی خود را در اندیشه ها که فلسفه باشد ، نمیتوان ازخارج وارد کرد . کسی نمیتواند مارا ازنو بزاید. رنسانس هرجامعه ای ، خود- زائی آن جامعه درفلسفه اش هست ( نه خود زدائی او! درغرق شدن درترجمه ها ) . تفکرفلسفی، روند نوزائی زندگی و تجربیات بنیادی یک جامعه وملت ، در مفاهیم ِ خودش هست ، واین با زبان وتحولات زبانش کار دارد .

چنین فلسفه زنده ای ، درهرملتی ، رنگ وشیوه وسبک خودش را دارد . تفکرفلسفی آلمان ، غیرازتفکر فلسفی درفرانسه ، یا تفکر فلسفی در انگلیس یا تفکر فلسفی در آمریکاست . علوم انسانی واخلاقی واجتماعی آنها ، همیشه ریشه ژرف دراین تفکر فلسفی آنها دارد . با ترجمه چند کتاب ازچند فیلسوف آلمانی وفرانسوی و انگلیسی وآمریکا ، تفکرفلسفی ایرانی ، ازنو زاده نمیشود .  برای رسیدن به تفکر فلسفی خود ، درآغاز ، نیاز به انقلاب ژرف در خرد خود داریم . عقل عصائی خود را باید بشکنیم ودور بریزیم تا خردِ خود جوش ما از جان وزندگی خود ما بجوشد . خرد ما باید ازچیزهائی که آن را اسیرو عبد وتابع و مقهور ومأمور خود ساخته اند ، آزاد سازیم .

خرد ما تا جفت جان ، یعنی زندگی ماست ، یعنی مستقیما تجربیات خودرا یکراست وبدون واسطه مفاهیم ومقولات دیگران ، از زندگی خود میکند ، آزاد وشاد است . خردی که شادی زندگی وجان خودرا به طور مستقیم میجوید ، آزاد است . حقیقت ، درخودِ زندگیست . حقیقت ، خود زندگیست . هنگامی حقیقت زندگی را در فراسوی زندگی خود میجوئیم ، مطیع وعبد ومخلوق و برده وبنده هستیم ، وتابع حقایقی میشویم که زندگی مارا ازاولویت میاندازند .  وقتی ، انسان، خادم حقیقتی بیرون از زندگی خود درگیتی شد ،  دیگر، خرد ، هویت خود را از دست میدهد .

وقتی خرد ، درمحسوسات ِ حواس خود ، که مستقیما از زندگی میکند ، فقط « مواد خامی » می بیند که او حق دارد ، با معیارهای ازپیش آموخته در دین و ایدئولوژی ، تاءویل وتوجیه کند، وآنهارا با این مقولات ومفاهیم ، مرتب ودسته بندی نماید ، آنگاه ، اصالت را از حواس ومحسوساتش ، یعنی ازخرد وازجانش ( زندگیش ) سلب کرده است ، و خرد وجان خود را تابع ومحکوم ومغلوب افکاری کرده است ، که ازجان خودش نتراویده است .  خرد، دراین صورت ، حق انبازشدن مستقیم خود را در محسوسات ، با گیتی ،  ازخود میگیرد ، واستقلال خود را بدست خود ، ازخود سلب میکند.  این را « خودکشی ِخرد » مینامند . همه موءمنان ، به حقایق دینی وایدئولوژیکی ، یا هرگونه آموزه ای ، « خرد ِ خودکُش » دارند . ودرسراسرعمر خود ، با خرد خود ، خرد خود را با لذت وشادکامی میکشند ، واین  را « قربانی مقدس» میشمارند . خرد ِ خود کش ، خردیست که ازجان ِ خود ، زائیده نشده است .