خود جوشی و به هم جوشی

دربه هم جوشی ، جامعه ، خود جوش میشود
وروشنی (=بینش ) ، ازخود ِجامعه میجوشد
وجامعه ، خودش ، راه ِ خودش را میگشاید
ودرمی یابد که نیازی به رهبری ندارد

« بازگشت مرجعیت وحاکمیت، به خود ِ جامعه »
در« خود جوشی »

منوچهرجمالی

خرد انسانی ، راهگشا هست . خرد درهرهنگامی ، راهی تازه ، افتتاح میکند . خرد ، گام به گام و هنگام به هنگام ، راهِ تازه ِ خود  را میگشاید. خرد انسانی ، توانائی گشودن راه ، در بیراه دارد . راهی ازپیش نیست ، که درآن « راهِ معین شده و ساخته شده » ، انسان برود یا راهبری شود ، بلکه  درهرگامی ، خرد، راه تازه ای را برای زندگی ، میگشاید . خرد انسان چنین توانائی را دارد . خرد ، این روشنی را که در«تاریکی آینده» و در«آینده ناشناخته » ، میتواند راه تازه بگشاید ، ازکجا میآورد ؟  چرا ، آموزه ها ی حاکم بر اجتماع و دین و سیاست ، منکر این توانائی خرد انسانی دراجتماع میشوند ؟

برای شناخت خرد انسانی ازنو، و رستاخیز این خرد انسانی ازنو ، باید با دوگونه برداشت « روشنی » درتاریخ ، آشنا شد . آیا این خرد انسانهاست که سرچشمه روشنی است وخودش ، هم چشم وهم چراغست ، یا این خرد انسانیست که روشنگران ، آن را روشن میسازند ، یا به عبارت دیگر، چشم وچراغ او میشوند و  ، ازخودش ،« روشنی و بینش باهمدیگر= چشم وچراغ » نمیجوشد ؟

از « روشنی » ، دو برداشت گوناگون و متضاد با هم درتاریخ شده است . یکی روشنائی ایست که دراثر « بریدن دوچیزازهم ، و متضاد ساختن آن دوچیز باهم » ، پیدایش می یابد .  این برداشت از روشنی ، « برّنده ، قاطع » است .  این مفهوم از روشنی ، درطبیعتش با « تیغ و دشنه وشمشیر» متلازمست .  ازاین رو اصطلاح « تیغ خورشید یا خنجرودشنه وشمشیرخورشید » پیدایش یافته است .  روشنی آنست که ببرد .  تاریکی، از روشنائی ، سیاهی ، از سپیدی ، بریده میشود . یکی باطل و دروغ میشود و دیگری حق و راست میگردد .  یکی ایمان ودین میشود و دیگری ، کفروشرک . یکی اَشَون میشود و دیگری دُروَند . یکی « ژی= زندگی » میشود ، و دیگری « اژی= ضد زندگی » میشود. یکی خودی و دیگری ، ناخودی . یکی دوست میشود و دیگری ، دشمن میشود . یکی الله و دیگری ابلیس میگردد .

البته این ها به تنهائی ، پیکریابی این روشنی نیستند،  بلکه این مفهوم روشنی ، انسانها را نیز ازهم می برد و انسانهارا « فرد ، فرد » میسازد . ازاین پس ، باید با « فرد انسانی » سروکار داشت . چرا ؟ چون انسان، فقط در « فردیت » ، دربریدگی ازدیگران وازاجتماع ، روشن میشود .  اورا ازاین پس ، میتوان مجازات کرد یا به او ، پاداش ومزد داد ، وبالاتر ازاینها ، فقط با فرد است که قرارداد یا عهد و میثاق  بسته میشود، و با این عهد ومیثاق با فرد بریده ازهمه است که میتوان اورا « تابع ومطیع وعبد » ساخت . چون فرد به تنهائی ، نیرومند نیست و از پیوند با دیگران ، جدا ساخته وبریده شده است . او تنهاست .  با این روشنی ، درآغاز، همه افراد و چیزها و امور، از هم بریده میشوند . یهوه والله ، هر روز، جدا از روز دیگر، چیز دیگر، میآفرینند ، بدینسان ، جهانی به وجود میآید که همه چیز ازهم بریده شده است . دراین جهان ، یکی از دیگری ، نمی روید وپیدایش نمی یابد . فقط « آنکه همه را روشن میکند ، یعنی ازهم می برد ، حق مجتمع سازی آنها را دارد .  اوست که فقط حق اجتماعسازی ، انجمن سازی ، سازمان سازی ، حکومت سازی ، لشگرسازی  دارد . مردمان ، ازخودشان  به طور خود جوش ، نمیتوانند با هم دوست بشوند ، باهم سازمان بسازند و به خود، سامان بدهند ، و قانون برای روابط خودشان بگذارند. اینست که درچنین اجتماعی ، فرد باید همیشه پاره وبریده از دیگران بماند . او حق ندارد که خودجوش ، با انسانهای دیگر، همخردی وهمروشی ، همپرسی بکند و سازمان بدهد و ایجاد نظم بکند . این خود جوشی در به هم جوشی ، ازاو سلب میگردد .

فقط سرچشمه این روشنی یا این روشنی ، که تیغ برنده در دست دارد ، حق اجتماعسازی ، سازمان سازی ، قانونسازی دارد ، چون هرکه درون این اجتماع پذیرفته میشود ، دوست است، وهرکه بیرون ازاین اجتماع وسازمانست ، دشمن است و با آن روشنی ، بریده از این اجتماعست . دوست ودشمن ، باید ازهم بریده باشند و این کار ِ چنین روشنی ( معرفت ، آموزه ، شریعت ) است . فرد دراین اجتماع ، حق خود جوشی دربه هم جوشی با دیگران ندارد . فرد ، همیشه روشن است ، یعنی همیشه  تحت کنترل ( ضبط ، ضوابط ) است  که مبادا «خود جوش در به هم جوشی با دیگران » بشود ، و معیار ِ روشنی میان دوستی و دشمنی را به هم بزند .

خود جوشی ، تنها فوران نیروهای روان خود به طور مستقیم نیست، بلکه  در خود جوشی ، عنصر بسیارخطرناکی هست ، و آن به هم جوش خوردن و به هم جوش داده شدنست . گوهر خرد انسان که ازجانش ( زندگیش ) پیدایش می یابد ، جفت جو، یعنی پیوند جو هست . گوهر خردانسان ، اصل ابتکار دوستی وپیوند و اتصالست . درجوشیدن ، دنبال به هم جوشی هست. گوهر انسان ها ، درجوشیدن ، به هم جوش میخورند ، باهم بسته میشوند ، شاد میشوند ، نیرو میشوند ، جنبش میشوند . واژه « جوش » ، همان واژه « یوغ = جفت = یوش = یوج= یوز= جوی » است . انسان میجوید ، یعنی انسان ، جفت ، یا پیوند میجوید ، چون واژه « جُستن = جویش » ، همان واژه « جوی= جوغ = یوغ= جفت » است .« جوی آب» هم ، جایگاه جفت شدن خاک با آبست . ازاین رو این اصطلاح درفرهنگ ایران ، اصل آفرینندگی جهان و اجتماع و حکومت و اقتصاد وحقوق ( داد ) میباشد . اساسا « زندگی که ژی = جی » باشد ، به معنای جفت ویوغ واتصال است . زندگی ، جوشانست . زندگی هنگامی ، زندگیست که میجوشد ، که جوشانست ، که کاریز جوشانست ، که خود جوش است . فرهنگ  ایران ، براین اصل استوار است که « از به هم جوشیدن ، به هم لحیم شدن ، به هم جوش خوردن » ، 1- نیرومندی 2- شادی 3- روشنی 4- جنبش میجوشد . خود جوشی ، دربه هم جوشیدن و باهم جوشیدنست .  دربه هم جوشیدن ، روشنی واندیشه وبینش تازه ای ، از انسان ، شروع به جوشیدن میکند ، که درست برضد آن روشنائیست که دراجتماع ، قدرت را دردست دارد .

با این « بینش ِ ازخودجوشیده اجتماع » هست که مرجعیت به جامعه بازمیگردد و خردِ خود جامعه ، راهگشایش میشود .  وقدرت ، با پراکندن خاک تیره درچشمهای مردمان ، میکوشد که هرچه زودتر جامعه این « آذرخش بیش نوین را ، که اورا اصل مرجعیت میکند » فراموش سازد .

اینجا ، دو گونه روشنی ، باهم رویارو میشوند . یک روشنی است که از به هم جوش دادن مردمان و ازخودجوش شدن مردمان ، پیدایش می یابد و مردمان با این بینش جوشیده ازخود ، باهم جامعه را سامان میدهند و باهم نظم وقانون وحکومت میسازند . درخودجوشی ، مردمان با هم، شادی در زندگی درگیتی را میآفرینند .  یک روشنی دیگر، روشنائیست که از افراد درآن اجتماع ، حق خودجوشی و ازخود ، به هم جوشی  با دیگران ( تعیین دوست و دشمن با خردخودش )  گرفته شده است . آن روشنائیست که معلوم و معین میکند که : با که باید دوست وخودی بشود و با که باید دشمن وناخودی وبیگانه بشود . با که باید سازمان بسازد و با که باید بستیزد . روشنگر دینی و ایدئولوژیکی ، دارای چنین گونه روشنی هستند. آنها هم با چنین روشنی برنده ای ، روشن میسازند .

اینست که « خود جوشی» و« به هم جوشی » ، دو برآیند جدا ناپذیر ازهم و متمم همند . این خود جوشی وبه هم جوشی ( به ابتکار خرد خود ) ، کشف نیرومندی خردانسانها در آفریدن معرفتِ راهگشا ، درآفریدن شادی با همدیگر، و تقسیم شادی میان هم ، درآفرینش جنبش وپیشرفت ، درآفریدن نظم وسامان وشهرگانی ( مدنیت ) هست . با این خودجوشی و به هم جوشی است که فرهنگ اصیل ایران ، در دلها و روانها انگیخته میشود ، چون فرهنگ ایران ، درست اصل آفریننده جهان وتاریخ و اجتماع و زندگی ( ژی= جی = جفت وپیوند= جوش ) همین جوش یا خود جوشی انسان ، خود جوشی زندگی درانسان میداند . به هم جوشیدن ، جوشیدن وفوران کردن و لبریزی آفرینندگی ابتکاروابداع و نوآوری و بینش ازخود ِ زندگی درانسانست .

انسان ، درگوهرش ( طبیعتش ) ، برضد روشن شدگی  درازهم بریده شدن و همیشه درد کشیدنست ، وبرای ِ روشن شدن ، دربه هم جوش خوردن و باهم شاد شدن است .

با روشنی الله ، با روشنی خدایان نوری ، انسانها ، « فرد » میشوند ، ازهم پاره میشوند ، واین سرچشمه دردِ گوهری است ، چون چنین نوری ، برّنده و ازدرنده است . فردیت دراین ادیان نوری ، ملازم با این درد ، باهم پیدایش می یابد . واژه « درد» ، از ریشه ِ « ازهم دریده شدن »است . با چنین گونه فرد شدنست که انسانها « توده » میشوند . ازاین پس ، درد چنین فردیتی را ، فقط آن خدای نور، تسکین میدهد ، چون این گونه فردیت وپارگی ، باید پایداربماند ، تا عهد تابعیت ازحاکمیت او استوار بماند . « دردِ مداوم فردیت» ، نیاز به مرهم مسکن درهرروز دارد . این روشنی فرد ، این معرفت ، متلازم با دردکشیدن و اکراه و ناخوش و ناشاد بودنست . این معرفتیست که با عذاب وشکنجه و دوزخ واکراه ، پشت وروی یک سکه هستند . با روشنی که ازباهم جوشیدن ، از به هم جوش خوردن ، پیدایش می یابد ، شادی و بینش ، متلازم همند ، دوروی یک سکه اند . بینش برای جشن ساختن زندگی درهمین گیتی هست . با این به هم جوشی وخودجوشی است که انسانها ازسردرخود، سرچشمه نیرومندی را می یابند .

آن روشنی ، افراد را ازآن باز میدارد که دریابند و احساس کنند که دردشان ، درد فردی خودشان نیست ، بلکه درداجتماعی و همگانی است . این درد ، این دریدگی ، دراثر آ ن ایجاد شده است که انسانها «ابتکار به هم جوشی درزندگی » را از دست داده اند ، و ازهم دریده شده اند ، و روشن شده اند ، تا قدرت ، هرکدام را جداگانه بتواند مجازات کند ، بتواند از هریکی جداگانه حساب پس بگیرد ، بتواند صبح وشب به او امرونهی کند ، به او قدرت بورزد و اورا به اندازه ومعیارخوش ، صورت بدهد ، و درقالبی که میخواهد بریزد. فرد ، روشن است ، قابل کنترل است ، ازخودش حق ندارد ، ابتکار در یافتن دوست و پیوند داشته باشد ، ازخودش ابتکار سازش با دیگران را داشته باشد ، ازخودش ابتکار انجمن سازی و سازمان دهی داشته باشد . او نباید   ازخودش ، ابتکار هماندیشی با دیگران را داشته باشد .  فقط موقعی که قدرت ، با تیغ روشنائیش ، آنها را ازهم جدا و روشن کرد ، اجازه دارد ، با سایر « روشنان » باهم به جهاد بروند ، وباهم کاری را بکنند که آن قدرت میخواهد .  ولی به محضی که افراد، دریابند که این دردشان ، درست دراثرهمان روشنگر، شمشیرکش وچاقوکش است، و ازهمان روشنی ِ برنده میان حق وباطل وتاریکی پدید آمده است ، می فهمند که : دردشان ، روزی پایان می یابد که خودشان با ابتکارمستقیم خودشان به هم جوش بخورند ، وخود جوش بشوند  و روشنی ازپیوند خودشان باهم پدید آید .  در به هم جوش خوردن به ابتکار« زندگی درخودشان » ،  درمی یابند  که نه تنها دردو عذاب شان در اجتماع وسیاست و قانون ، پایان می یابد ، بلکه درمی یابند که خودشان دراین به هم جوشی از گوهر زندگی ، سرچشمه نیرومندی و شادی وجنبش میشوند.

با این احساس ناگهانی درد مشترک ( انباز بودن دریک درد ) ، انسانها کشف « سرچشمه نیرومندی بطورکلی درانبازشدن » را میکنند .  با احساس درد مشترک ، کشف « آفرینندگی درانبازشدن » را به طورکلی را میکنند . از به هم جوش خوردن آنها  ، نه تنها « درد مشترک آنها » پایان می یابد ،  بلکه « عهد تابعیت ازحاکمیت » ازقدرت دراجتماع ، متزلزل میگردد ، و فراتر ازآن ،  نیروی آفرینندگی قانون و حاکمیت و مرجعیت درخود ، شروغ به جوشیدن میکند.

« نیرو» دراصل ، به معنای « پیوند یافتن » ازبه هم جوشی است. دربه هم جوش خوردن ، نیرو می وراستی وروشنی و جنبش میجوشد . اینست که قدرتمندان ، نمیگذارند که مردمان ، دراحساس دردهایشان ، باهم مشترک وانبازشوند ، چون انبازشدن ، اگرچه با « انبازشدن دردرد » آغازمیشود و لی از « درد زدائی » گام فراترمی نهد ، وکشف نیروهای تازه درانبازشدن به طور کلی میکند .   « انبازشدن افراد در دردشان » ، نه تنها پایان یافتن آن درد ، بلکه پایان دادن به آن روشنی و آن معرفت و آن خدای روشنگرو دست نشاندگانش هست .

واژه « فرد » ، اساسا از ریشه « پرتیدن = پرت وپاره شدن و جزءشدن » میآید و همریشه با واژه « part ,party » انگلیسی است . واین فردیت ، درهمه ادیان نوری ، بنیاد میثاق وعهد وپیمان الهی است.  انسانها را ازهم پاره و پرت ومجزا میکنند و سپس با فردفرد انسانی ، عهد تابعیت و تسلیم شدگی و اطاعت می بندد.  تا پاره نشده است ، تا فرد نشده است ، برای این خدایان ، هنوز « روشن » نشده است و رابطه اش با آن خدا ، روشن نیست . آن خدا ، نمیتواند دفترحساب جداگانه برای او بازکند و نمیتواند همه اعمال وافکاراورا در دفتر ویژه بنویسد وبشمارد و نگاه دارد تا درپایان ، رسید گی به حسابهایش بکند . اوباید درپایان ، حساب گناهانی را که درسراسرعمر کرده ( اطاعت ازآن خدا نکرده ) پس بدهد . دراین فردیت ، آنچه نباید باشد ، « خود جوشی» و « خودجوشی در به هم جوشی » است . « ازخود جوشیدن » ، یعنی ، اصل آفریننده شدن .   ازخود جوشیدن ، یعنی ابتکارو اختیار و آزادی ِ پیوند یافتن با دیگران را دارد . خودش ، با هرکسی خواست ، دوست میشود و با هرکسی خواست ، زناشوئی میکند ، وبا هرکسی خواست ، انجمن وسازمان درست میکند و با هرکسی خواست با او میاندیشد .  ولی درفردیتی که با روشنی برنده  پیدایش می یابد ، دیگر خودجوشی نیست . خود جوشی ، برضد اطاعت و تسلیم شدن و تقلید کردن و تابعیت است .

خطر خود جوشی ، برای این خدایان روشنی ، « ابتکار پیوند یابی » است .  ابتکار در لحیم شدن با کسانیست که او با خرد خودش میخواهد . این آزادی درانجمن سازی ، آزادی در سازمان سازی ، آزادی در دیالوگ وهمخردی و همپرسی و همروشی است . اینها با « فردیتی » که خدایان نوری یا روشنی میسازند، بسیار فرق بسیاردارد . این دونوع متضاد برداشت از روشنی است .  یکی درخودجوشی ، روشن میشود ، درباهم جوشیدن دراجتماع ، روشن میشود . دیگری در بریده شدن ازهمه ، از سرچشمه روشنی که قدرت هست ، روشن میشود تا اطاعت کند ، تا سراپا خودش تسلیم آن شود ، تا درتمامیتش ، تابع ومحکوم وعبد ومخلوق او گردد .

دریکی ، خرد بهمنی هست که اصل یوغ کردن ، جفت کردن ، جوش دادن ، و ازخودجوشیدنست . خرد بهمنی ، درخودش ، ابتکار جوش دادن هست . این گوهر و نهاد وفطرت هرانسانیست .  در یوغ شدن ، درجفت یا جوش ، جوشان میشود ، و نیروهای ضمیرش ، فوران میکند و بدان کشیده میشود که با دیگران ، باهم قرین شود تا باهم بجوشند ، تا باهم روشنی و شادی بیافرینند .    این بهمن که اصل خرد درهرانسانیست ، روشن است . چرا ؟

چون بهمن ، درگوهرش ، دورنگست که به هم جوش داده میشوند .  بهمن « روشن » است ، چون « ترکیب وسنتز ِ سرخ وسپید » است . درفرهنگ ایران ، اساسا ، روشنی ، پیآیند به هم جوش یافتن دورنگ بوده است . از ترکیب رنگهاباهمست که روشنی پیدایش می یابد . مثلا رخش رستم ، سرخ وسپید بود . به عبارت دیگر، رستم ، سوار بر« روشنی وبینش » بود . اساسا واژه « رخش» که سبکشده واژه « رخشان » است ، همان واژه اوستائی raoschena  = روشن است . رخش، به رنگین کمان  نیزکه« کمان بهمن » نامیده میشود ، گفته میشود ، چون از به هم جوش داده شدن هفت رنگ ، روشنی پیدایش می یابد . روشنی خرد ، از به هم جوش داده شدن رنگها پیدایش می یابد . روشنی خرد ، دراثر همآهنگی کثرت وتنوعست . مثلا ، زال ، دورنگه، زاده میشود . او دارای روی سرخ و موی سپید است . یعنی او ، دارای اصالت است و درگوهرش ، روشن است .  این بهمن یا خرد بهمنی که درفطرت هرانسانی هست ، میجوشد وسبز میشود . به عبارت دیگر، خرد بهمنی نهفته درضمیر انسان ، تبدیل به خرد سروشی  میشود . بهمن ، سروش میشود .  ازسرخ وسپید بهمن که روشنی است ، سروش ، یا خرد فردی انسان ، سبزمیشود، و پیدایش می یابد . ازاین رو ، سروش ، جامه سبز میپوشید . بدینسان فردیت ، به مفهوم ایرانی پیدایش می یافت . ازاین رو بود که فطرت یا طبیعت هرانسانی درفرهنگ ایران ، روشنی وسبزی آسمان بود . فطرت ویا گوهر هرانسانی ، « بهمن وسروش » ، یعنی « خرد » است .