درفرهنگ ایران
« خدا»،«اصل ِگیتی»هست،نه خالق ِگیتی

خدا، « نخستین عنصر» یا « آخشیج » یا « تـخـم»
دربـُـن هرموجودی هست

خدا، تن ( جسم ) میشود ، ونخست درجسم شدن، خدا میشود
آوردن سکولاریته به ایران، مانند آوردن زیره به کرمانست
« سخنرانی شماره 7 »

منوچهرجمالی

بد بینی و نفرت  و دشمنی  با فرهنگ ایران ، چند علت دارد . یا اینکه برپایه « اصالتی  که امروزه به تاریخ، و آگاهبود تاریخی میدهند » ، ، میخواهند « فرهنگ ایران » را در لابلای تاریخ ایران ، بجویندو بیابند، و طبعا جزگلاویزی قدرتها ، چیزی نمی یابند .  دیگر آنکه با « مفاهیم و مقولات رایج »، به سراغ درک «اصطلاحات کهن» میروند، و نا آگانه این مفاهیم ومقولات رایج را ، چیره بر درک آن اصطلاحات کهن میسازند . مثلا ، « دروغ » ، معنای دیگری داشته است که ما امروزه ازآن داریم . مثلا « جُـفـت، که همان واژه یوغ ویوج و یوش » است ، ودرمعنا، اینهمانی با واژه های « سنگ وهمزاد» داشته، اصطلاح کلیدی فرهنگ ایران است ، و « اصل آفرینندگی را درجهان هستی ، درپیوند یابی باهم » بیان میکرده است. «آفرینش بطورکلی درسراسرجهان هستی که شامل خدایان هم میشود ، از« پـیـونـد »، سرچشمه میگیرد ، نه ازیک « الاه ِ خالق » .
میان « تاریخ ایران » و « فرهنگ ایران »، ورطه ای ژرف هست . میان تاریخ، که میدان گلاویری قدرتهای دینی و سیاسی و اجتماعی بوده است، و فرهنگ ایران که ازهمان آغاز، « ضد قدرت و قهرو تجاوزخواهی » بوده است ، نه تنها تنش فراوان ، بلکه تضاد همیشگیست . جامعه ایران، که سرچشمهِ « فرهنگِ ضد قهری» بوده است ، متضاد با همه حکومتها و قدرتهای حاکمه دینی بوده است و هنوز نیز هست .
همانطور که حافظ ، از پیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه ابواسحاق متعصب و خونخوارکه شاه معاصرش هست ، یا همانطور که فردوسی ، ازپیکریابی های فرهنگ ایران است ، نه سلطان محمود متعصب، یا همانطور که مزدک وبزرگمهر، از پیکریابی های فرهنگ ایرانست ، نه شاهان ساسانی وموبدان زرتشتی ، این تضاد ، همیشه میان « تاریخ ایران »  و « فرهنگ ایران» بوده است . « فرهنگ » ، که نام « کاریز ِ دریای حقیقت (خدا )  به درون « هرانسانی» است ، گواه بر پیوند مستقیم هرانسانی با حقیقت است، که ایستادن رویاروی هرقدرت دینی و سیاسی را، حق مسلم هرفردی میداند . خردبهمنی ، یا به سخنی دیگر، خرد ضد خشم ( ضد قهرو تجاوزخواهی و غلبه خواهی و جان آزاری ) که بُن هرانسانی بوده است، بنیاد این فرهنگست که ازخود ِجامعه فرامیجوشد ، و درست ، درتاریخ ، آنچه که مانده ،   چیزی جز قهرو خشونت و جان آزاری و خرد آزاری و قاهریت ( غلبه خواهی)، و بالاخره ، ضدیت با این اصالت انسان نیست .
بد بینی و نفرت و دشمنی با فرهنگ ایران، نیز ازآنجا میآید که ما « مفاهیم حاکم بر ذهن جامعه و رایج و متداول را » ، معیارومیزان پژوهشها قرارمیدهیم ، و با معانی این اصطلاحات ، به سراغ شناخت فرهنگ ایران میرویم و طبعا سراسر فرهنگ خود را ، بطور روشی( متدیک ) مسخ و تحریف میکنیم ، و آنرا، « علمی » هم میشماریم .
درگذشته ، با معیار قراردادن مفاهیم اسلامی ، به شاهنامه یا آثارحافظ ومولوی و عطارمی نگریستیم وبدینسان ، همه را مسخ و تحریف میکردیم ، و اکنون ، با معیار قرار دادن « مفاهیم زرتشتی » که دراین اواخر، با« فرهنگ ایران» اینهمانی داده میشود ، یا با مقولاتی که ازفلسفه آمریکا یا اروپا وام میکنیم ، فرهنگ خود را نظم وسامان میدهیم ، و بدینسان ، مسخ میکنیم ومی پنداریم که با دید علمی بدانها نگریسته ایم . یزدانشناسی ( الهیات ) زرتشتی، غیرازفرهنگ ایرانست . معانی که یزدانشناسی زرتشتی به این واژه ها و اصطلاحات میدهد ، معانی اصلی نیستند که فرهنگ ایران به این واژه ها میداده است . « بهمن » در الهیات زرتشتی ، با « بهمن » نه تنها باهم متفاوتند، بلکه باهم متضادند.  خرد، در الهیات زرتشتی ، با خرد در فرهنگ ایران ،دو پدیده متفاوتند .« ایزد » در الهیات زرتشتی ، با ایزد ( یزدان ) در فرهنگ ایران ، فرق کلی دارد . ایزد، درفرهنگ ایران « جشن سازومطرب و نی نواز» است.  همه جشن های ایران، جشن های زنخدائی- خرّمدینی بوده اند ، نه جشنهای زرتشتی ، ازاین رو، پذیرش این جشنها از زرتشتیان، با طرد  معانی و محتویات اصیل این جشن ها همراه بوده است . نام بزرگترین خدای ایران ، «جشن ساز» میباشد . به عبارت دیگر، غایت زندگی درگیتی ، جشن است، که اینهمانی با مفهوم « جامعه گشوده » دارد . با شرکت کردن درجشنهای زندگی است که هرفردی ، عضو جامعه میگردد . به عبارت دیگر، جشن، جامعه میسازد ، نه ایمان به دینی ومسلکی و ایدئولوژی . این گرانیگاه فرهنگ ایران ، در الهیات زرتشتی ، نابود ساخته شده است .
ازسوی دیگر، معیارقراردادن اصطلاحات و مقولات روانکاوی و جامعه شناسی وانسان شناسی غرب ، منش ِ ویژه فرهنگ ایران را از بین میبرد . فرهنگ ایران ، ویژگیهای استثنائی و بی نظیرخود را داشته است ، و «این استثناء بودن ها» ست که « منش فرهنگ ایران » را مشخص میسازد. فشردن و چپاندن پدیده های فرهنگ ایران درمفاهیم و مقولات و اصطلاحات علوم انسانی غرب،که چیزی جزگسترش تفکر فلسفی هرکدام از آنها نیست ، بریدن و دور ریختن همین « استثنا بودن ها » است .
امروزه ، تصویر زرتشتی از« اهورامزداه » ، معیاروسنجه « تصویرخدا » قرارگرفته است . امروزه ، مفهوم « دین » از ادیان ابراهیمی و دین زرتشتی ، معیار شناخت ما از« دین » قرارگرفته است . اهورامزدای زرتشت ، « خوشه » نیست ، و ازاین رو، اصل جهان نمی باشد، بلکه جهان را میآفریند . نام اهورامزدا ، فقط نام خدا در آموزه زرتشت نبوده است . « اهورا » و « مز+ داه » ، دراصل  نام سیمرغ میباشد و معانیشان درست گواه بر ، اصل و نخستین عنصر جهان هستی بودن است ( دراین سخنرانیها ، بررسی میشود ) که به کلی درتضاد با تصویراهورامزدای زرتشت است . حتا مانی ، نخستین انسان را « اهورامزدا » مینامد . « خدا » که « خوا+ دای » باشد، «xva  خوا  هست که همان uva=تخم   باشد . به عبارت دیگر، خدا ، اصل هست . اصل بودن ، با آفریننده بودن یا خالق بودن ، فرق کلی دارد . تخمی که گیاه و درخت ازآن میروید و میگسترد ، اصل درخت است .آنچه بالقوه درتخمست، درشاخ وبرگ و میوه وبر، میگسترد و پهن میشود و میگشاید . فروع ، همسرشت و همگوهر، اصل هستند . تفاوتی میان آفریننده ( تخم) و آفریده ( تنه وشاخ وبرگ وبر) نیست . ازتخم و بزر، درخت یا گیاه میروید . درتخم ، همه درخت هست.
گیتی و زمان ، از تخم ( خدا ) ، ازاصل ، از « انـد » ، از « چیترا یا چهره »، از « بون » ، از« ارکه » میروید . خدا، مستقیما ، گیتی وجانوروانسان میشود. خدا، خودش ، زمان و گشتن ( گذرو حرکت ) میشود . او، گیتی را خلق نمیکند . او، زمان را نمیآفریند . او عقل یا خرد را خلق نمیکند . گیتی وزمان و انسان، تحول و تکامل خدا ، یعنی تخم ، یعنی ارکه ، یعنی بُن ، یعنی چهره ، یعنی « اصل » هست . خدا ، بغ هست . خدا، بگ ، بخ ، بک هست ، به سخنی دیگرخدا، « آنچه پخش میشود » هست . خدا ، لنبک ( لن + بغ ) است . لن ولان هم به معنای « انچه پخش وافشانده میشود » هست . خدا ، همین واژه « پخش شوندگی = بغ = لن » هست . این اصل پخش شوندگی گوهرخدا ، سپس بنام « جوانمردی » ، مشهور گردید که اساسا با « مردی یا نرینگی » کاری ندارد بلکه با « مـر+ دی » کار دارد، که در کردی « مـر +  دایتی » است. ولی این خدا یا بغ ، درپخش شدن ازهم ، ازهم پاره پاره و ازهم بریده و جدا نمیشود ، بلکه مثل شاخه های درخت وبرگهایش، ازهم فرا میروید . اینست که بختن  baxtan که به معنای پخش کردنست درشکل  بختیک baxtik به معنای متحد و متفق است .
این خدای خوشه و « خودافشان » ، درهرمنطقه ای درخونیروس ( خوان + راته   =گستره ارتا ) که ایران امروزه هم جزوش بود ، به نام دیگر، نامیده میشد، ولی برغم تفاوتهای کوچک، یک جهان بینی بود . درهمان منطقه پارس که سپس هخامنشی ها برآن حکومت کردند، این خدا نامهای گوناگون داشت . مثلا یکی  deva Lan میباشد،  « لن خدا » ، خدائیست که خود را میافشاند ، و ازخودافشانیش، جهان وانسان پدیدارمیشود. تصویر این خدا ، درشاهنامه ، در لنبک ( لن + بغ ) آبکش باقی مانده است .  « ابر» ، مَشکیست که آب کشی میکند. سیمرغ هم درشاهنامه، ابــر آبکش (ابـر سیاه ) است . هرچند این داستان به بهرام گورساسانی، نسبت داده شده است، ولی درحقیقت ، منسوب به « بهرام » خدای ایرانست که همتا وجفت همین لن یا ارتا بوده است ، و ازپیوند آنها دریک اصل هست که جهان هستی، فرامیروئیده است .
یکی از نامهای دیگر این خدا ، زوش یا زاوش =Zavoush  Dyaoush   بوده است  . زوش ، به معنای « دوست و محبوبه ومعشوقه » است . « دی+ یوش » به معنای « خدای دوست و رفیق ویار » است. یوش ( یوشیج ) مانند یوج ، یوغ ( جفت ) به معنای یار و متحد و متصل و رفیق است .
انسان وجانورو گیتی وزمان ، همه ، گسترش یک تخم هستند، که به هم پیوسته اند ، وهمه، دوست همند و رفیق هم هستند.  میان خدا و انسان و گیتی، رابطه بستگی و یاری و دوستی هست .  انسان، امتداد خداست . انسان، تکامل خداهست . درانسان و درگیتی و درزمان ، خدا ، گشوده و بازو شکفته میشود و به کمال میرسد . همین اندیشه است که بنیاد فلسفه هگل شده است .
میان خدا وانسان، بریدگی نیست ، ترس وبیم نیست ، حاکمیت وتابعیت نیست . خود این خدا که اصل است ، که تخم است، درگوهرش، پیوستگی است. اصل، که خدا نامیده میشود، « پیوستگی » است . خدا ، نمیتواند ببرد ( بکـُشد) ، ازخود، ببرد ، جهان را ازهم ببرد .  « توم » ، که همان « تخم » باشد، درعبری و آرامی ، به معنای « همزاد» است ،که دراصل دوقلوی به هم چسبیده بوده اند . نام توماس درغرب، ازهمین ریشه است. همزاد به هم چسبیده ، مانند یوغ ( جفت ) که دواسب باهم یک گردونه را میکشند، « اصل آفرینندگی » شمرده میشدند .
خدا، یا اصل، سرشتش، « پیوند» است. خدا یا تخم ، که اصل دوستی و رفاقت و اتحاد و اتصال ومهرباشد، اصلیست که همه انسانها بدون تبعیض ازآن میرویند . درچنین جهان بینی، ترس وبیم و ارهاب ووحشت انگیری، شومترین چیزبود و جائی نداشت . درزرتشتیگری، دراثر همان مفهوم « همزاد ازهم جدا و متضاد باهم ِخودِ زرتشت » ، اهورامزدای زرتشت ، دیگر ، خوشه و تخم نبود، دیگر، اصل نبود . وبا انکارخدا، به کردار« اصل جهان هستی»، فرهنگ سیاسی و اجتماعی و دینی ایران ، دچار بزرگترین فاجعه ها گردید . انکار ِ اصل بودن خدا ، انکار ِ پیوستگی گوهری همه بشریت است . انکار اصل بودن خدا ، انکار« اصالت انسان » است که به معنای « همسرشتی با اصل آفریننده جهان » است . صفت ویژه «ارتای خوشه » ، که « ارتا خوشت » باشد وخدای اهل  فارس ( بنا برابوریحان بیرونی ) بوده است، و زرتشت، نام آنرا به اردیبهشت ، تغییر داده است تا « خوشه بودن خدا ی ایران » را انکارکند، « هوچیتره  = تخم نیک = اصل نیک » بوده است که همه ملل واقوام و مذاهب ونژادها ، ازآن میروئیده اند .