درفـرهـنگ ایـران
جـُستجـو، « هـستی » را میـآفریـند

انسان، آنچیزی «هست» که «می جوید»
«خرد »،آنچیزی«هست» که «می جوید»
«خـدا=ارتا»،آنچیزی هست که می جوید
ملـّت ، آن چیزی میشود که میجـوید( هوّیت)
انسان ،هم خانه ، هم در، هم قفل ،  و هم کلید است
آتشکده=در ِمهـر=خانه ِعـشق
گوهـرخـرد، مِهـراست

«عقل» ، متضاد با «عشق » است
ولی « خرد » درفرهنگ ایران
پیدایش گوهر ِ«مهـر» است

منوچهرجمالی

« من ، آنچیزی میشوم که میجویم » ، انسان، آن چیزی میشود که میجوید . خدا ، آنچیزی میشود که میجوید . خرد ، آن چیزی میشود که میجوید . این سراندیشه ، بنیاد ِ فرهنگ مردمی ایران است . آنچه من میجویم ، هستی من را درجنبش میآفریند . انسان وخدا وخرد، در« شد ن »، درنوشدن ، « هستند » ، وبی جنبش ، نابود میشوند .
« جستجوکردن » ، اینهمانی با « وجود یافتن » دارد . انسان هنگامی ، به وجود میآید ( هستی می یابد ) ، که میجوید . « هستی » ، امتداد یابی « روند ِ به وجود آمدن ِ نو به نو » است .خدا ، تا زمانی هست ، که میجوید .  خرد ، تازمانی هست ، که میجوید . هنگامی که انسان یا خدا یا خرد ، دیگر نمی جـویـند ، « نیست » میشوند . روشنی یا دانش ، به معنای « پایان یابی جستجو » ، دراین فرهنگ ، وجود ندارد .  هیچ دانشی ( روشنائی ) نیست که نیاز به «  جستجو» را ازبین ببـرد ، چون دراین صورت ، انسان و خدا وخرد ، به کل ، نابود میشوند  .
« هستی» ، ازجستجوی همیشگی( ازپژوهش همیشگی ) ، سرچشمه میگیرد . خدای ایران ، وارونه « اهورامزدای زرتشت » ، و وارونه همه خدایان نوری ( یهوه و پدرآسمانی و الله ) ، خدای « همه دان یا همه آگاه ، یا دایرة المعارفِ همه دانائی ها » نیست ، بلکه « اصل جویندگی » است . او، هرلحظه، ازنو هستی می یابد ، چون همیشه میجوید ، همیشه درجنبش ودگردیسی است . اوخود را درجستجو وپژوهش ، میآفریند . ما امروزه ، همیشه دم از« من » میزنیم ، و این « من » را برای « منی کردنش » ، خواروزشت و تباه نیزمیشمارند ، ولی « من » درسانسکریت و اوستا وپهلوی ، به معنای « اندیشیدن » است ، ولی زبان کردی ، معنای ژرفترآن را نیزنگاه داشته است . « منی کردن » درکردی به معنای « پژوهش وجستجو کردن » است . من ، « من هستم » ، چون برشالوده جستجو کردن ، همیشه ازنو میاندیشم ، و« انسان هستم » و « هستم » . اندیشیدن درجستجو کردن ِهمیشگیست که هر آنی مرا ازنو میآفریند. وبرای همین « هستی یافتن انسان ، برشالوده جستن واندیشیدن » ، جمشید را که روزگاری « بُن همه انسانها » شمرده میشد ، به دونیمه ارّه کردند ، تا هیچ انسانی ، اندیشیدن برپایه جستجو کردن را ، بنیاد هستی خود نداند . تا بداند که با« اندیشیدن برپایه جستجو کردن» ، رویاروی خدایان نوری میایستد وبرضد آنها میجنگـد . اندیشیدن برپایه جستجوکردن ، هستی یافتن درهمیشه نوشدن ، گناه اصلی انسان شد .
این سراندیشه بزرگ وژرف و باشکوه وپویا ، ازکجا، سرچشمه گرفت و چگونه پیدایش یافت ، و چگونه وچرا با نام « خرد» و« روشنی » ، بُن خرد در انسان ، ازریشه کنده شده است و همیشه ازبُن انسان ، کنده میشود ؟

«دیـوDva»،آنکه درگوهرش«جـُفت=دوتاDva » هست
ازاین رو ، دیو، به معنای« اصل ِ آفریننده » هست
همه خدایان ایران ، « جـُفـت- گوهر» بودند
زرتـشت ، این جفت - گوهری یا اصالت را، ازآنها زدود

فرهنگ مردم ایران ،« اصل آفریننده جهان » را ازهمان آغاز، « پیوندpatvand » میدانست ، که به معنای « جفت به هم چسبیده » است .« شدن» وجنبش هم ، « ازیک چیزی ، چیزدیگرشدن» است، که همان مفهوم « دوتای به هم چسبیده =  dva= div = دیو» میباشد . یک گوهراست که همیشه « جامه میگرداند » ، یا « دگردیس میشود » . تحول یا دگردیسی یا جامه گردانی ، یک پدیده « دیوی» هست. از روزیکه در فرهنگ ایران ، « خدا » ، « دیو» شد ، « تحول یابی و اندیشیدن برپایه جستجو کردن ، اهریمنی و زشت و خوارساخته شد .  گوهرخدا هم ، که « ارتا = رته = راد = لاد » باشد ، « جفت به هم چسبیده »، یعنی « پیوند ، یا مهر، یا عشق » و« دگردیسی و شدن وجنبش » هست . « مهرو پیوند » درفرهنگ ایران ، معنای « عشق ومحبت یا شهوت جنسی » را که امروزه در اذهان ، رایجست ، نداشته است ، و« طیف همه بستگیها»  میباشد .
دوتجربه را نیز به هم پیوند دادن ، ایجاد « مهر» ، میان آن دوتجربه است . یک مفهوم را با یک تصویر، پیوند دادن نیز برای ایرانی ، مهر است . دو اندیشه را با هم پیوند دادن نیز ، مهرورزیست . به عبارت دیگر، مهرورزی ، گوهر خرد، در اندیشیدن است . خرد در سنجیدن ، می هنجد . « هنج » ،همان واژه « سنگ وسنج » است که به معنای « کشش » و« پیوند دادن و همآهنگ ساختن » هست که گوهر« عشق » است . درشاهنامه همیشه سخن از« جفت کردن خرد، با این وآن چیز » میرود . حس کردن ( حس=snah = سنگ ) همین « جفت بودن = جوت » ، چیزی جز« کشش ومهر» نیست . درفرهنگ ایران، دوچیزیا دواصل ، درسکون ، باهم  جفت نیستند . « دوچیزبه هم چسبیده » که جفت یا همزاد یا سنگ یا یوغ ( یوج= جوغ = جوی ) نامیده میشود، بیان یک جنبش است ، نه بیان « دریک حالت ماندن » .
یوغ یا جفت یا سنگ یاهمزاد، درفرهنگ ایران ، دوچهره جنبش وتحول ( گشتن ) است . ازیکسو کشیده شدن ، وازسوی دیگر، جستن میباشد ، که باهمند . انسان ، جفت است ، چون همیشه چیزی را میجوید که اورا میکشد.
گوهرخرد وحواس ، نیز جفتی است ، چون همیشه چیزهائی را می جویند ، که نا آگاهانه آنهارا میکشند . خدا ( دیوDieu) هم جفت ( dva) است ، چون همیشه به دگردیسی، تحول کشیده میشود و دگردیسی خود را میجوید، اصل جستجو وکشش است . ارتا یا آتش جان ، در روند « اواتار= افتار= ابدال » ، انسان میشود . درفرهنگ اصیل ایران ، مهرورزیدن ، گوهر خرد میباشد .« خرد سنگی» یا « آسن خرد » ، خردیست که درسنجیدن ، می هنجد و خود را با دیگری ، هنجارمیکند، و « هنجه من = انجمن » میآفریند. درکردی به لولا ، « هه نجامه » میگویند . انجمن کردن ، لولاشدن به هم ، به هم پیوند یافتن ِ مردمان، یا مهروزری مردمان باهم دراندیشیدن است .  مولوی لب خود را با نی ، دمساز وجفت میکند»
با لب دمسازخود گرجفتمی     همچو نی، من گفتنی ها گفتمی
درسروستان ، نوشیدن آب را مستقیما ازجوی یا ازجام ، «مهر هشـتن» میگویند . نوشنده ، لب را با آب ، جفت میکند .  و در تبری به یک جفت ( دوگاو که درشخم به هم می بندند) « هشته » میگویند ، و به دالان ، «هشتی » میگویند ، چون فاصله میان دو در را به هم پیوند میدهد . همان خود واژه « دالان » ، حاوی معنای پیوند دادن چیزی به چیزی است . در تبری ، دال بزوئن ، به معنای کوک زدن به هم است . در کردی « دالکان » ، به معنای «چسبیدن بر چیزی »هست . به چوب بست ، دالوت گفته میشود . واژه های « دلیل و دلالت ودال » نیزدرعربی ،ازهمین ریشه برآمده اند . « دلیل » ، اندیشه ایست که خرد را به اندیشه دیگرمیرساند وبه آن پیوند میدهد
دهلیز( دالان= دالو) دیده است دل ، آنچ به دل رسید
دردیده ، اندر آید ، صورت شود یقین ( مولوی )
دل، که سرچشمه گرمی وتف ( خون ) است درفرهنگ ایران، با خرد ( حواس ) ، جفت میشود، تا اندیشه و بینش، پیدایش می یابد . گرمی دل ، تبدیل به روشنی درحواس میشود ، که خرد باشد. به عبارتی دیگر، مهر، جامه میگرداند و خرد میشود.
 هرجانی، هست ، چون به پیوند یافتن « کشیده » میشود ، و جفتِ خود را « می جوید » .  جهان ، جهان ِجستجو ( جویـِش ) وکشش است ، چون سراسر جهان هستی ( که خداهم ، جزوآن هست)، به هم پیوسته است ، وهمگوهروهمسرشت است . چنانچه دیده خواهد شد ، هم ، واژه « جـویـِش » وهم ، واژه « کشش » ، ازمفاهیم « جفتی » ساخته شده اند. جـُستن وکشیده شدن ، دو رویه یک سکه هستند . جهان ، جهان جستجو وکشش ، یا به عبارتی دیگر، جهان مهر هست . زرتشت با طرد و رد سراندیشه « جفت ِ همآفرین، یا همبغ یا دیو dva یا همزاد yima» درفرهنگ ایران ، که « همزادyima= جم یا دیو dva» خوانده میشد ، علت جدائی وتضادِ پدیده « مهر» ، از « خرد » شد . گوهرجفتی درخرد ( آسن خرد= خردسنگی= خردی که گوهرجویش وکشش باهم دارد )، ودرانسان، و درخدا ، نابود ساخته شد .1- جویش ( جوی= جوغ= یوغ) و2- کشش (sna= = سنگ = امتزاج واتصال دوچیز) که دورویه گوهرجفتی= یوغی= همزادی = جمی( همزادی) = دیوی است، ناگهان ، زشت وخوارو نفرین وشوم گردید .
خرد ، پیوند یابی ( جفت شدن = سنگشدن ) حواس ، با شیرابه پدیده هاست ، و این جفت شدن خرد با جهانست که درفرهنگ ایران ، همان روند « مهرورزی» است . درمفهوم « عقل » درعربی و  Ratioدریونانی وغرب ، پیوند ِ « جان ، یا زندگی را که با خرد » درفرهنگ ایران داشته است ، ازهم بریده اند . این گرمی وتابش ِ مستقیم ِ جان ( دل ) هست که درخرد ، به هم « می تابد ، ومی پیوندد » و« جفت خواهی » را به حواس واندیشه ها و بینش، سرایت میدهد  . خردی که ازگرمی جان ( زندگی ) نجوشیده ، « عقل سرد زمستانی » است که ضد زندگی میشود و آنرا میخشکاند ، وازجنبش میاندازد. درمفهوم « مهر» ایرانی ، خرد و دل ( جان ) ، مانند پدیده های « عقل » و « عشق » دراسلام ودر غرب، ازهم بریده وجدا نیستند .
« ایمان » هم  ، درفرهنگ ایران ، پدیده ایست، هم برضد خرد ، وهم برضد مهر، چون « چسبیدن به بینشی است که ازگرمی جان ِ خودِ فرد ِ انسان، تازه به تازه نمی تراود » . دین درفرهنگ ایران ، تابشی  است که مستقیما وبی هیچ واسطه ای، از« جان= آتش جان = ارتا » خود فرد انسان ، میدرخشد و برضد « پیوند ایمانی » است . درفرهنگ ایران ، در دین ، ایمان نیست . ایمان ، دین را طرد و نفی و نابود میسازد .
درفرهنگ ایران ،جهان ، جهان ِ « پیوند = مهر» است ، و پیوند ( پات+ بند ) ، جفت بودنست . سراسر ِهستی ، زنجیره ِ « پیوند ها = جفتی ها = درها =  بـند ها » هست . هرچه که هست ، پیکریابی « اصل پیوند = همزادی = دیوی= همبغی= انبازی» است .
واژه ِ « در» نیز ، دراصل ، هم به معنای « تخم ودانه » و هم به معنای « مادینگی » بوده است ، و سپس به « در= باب » داده شده است . درکردی « ده ر» به مادینه خوک وسگ گفته میشود . « ده ربی» به تنبان گفته میشود . در ِ « = باب » خانه ، به شیوه ای ، همان تصویر و مفهوم « تخم وزهدان » است . اینست که واژه « در=dvara = dva-vara» دراوستا که « دو بر ِبه هم چسبیده باشد» هم به معنای درو دروازه ، وهم به معنای « کاخ وخانه » است (Justi ) . پیشوند  dva»»، نه تنها معنای « دوتای باهم » را دارد ، بلکه  معنای « جفت آفرین= دیو= خدا » راهم دارد . و«در=dva-var » معنای « زهدان خدا = خانه خدا » را هم دارد که نادیده گرفته میشود . « در» ، دراصل ، به معنای « زهدان ، یا خانه خدا» هست که برای آفرینش و« خود افشانی » ، گشاده میشود . خدای ایران ، « در» هست . هم خانه (haan= yana= yaaonha= یانه ) و هم « راه افشاندن خودش » هست . درهردرختی ، این خدا ( در= دوا+ ور) هست که به فراز می یازد. ازاینرو نیزهست که « خانه = هانه= یان » به معنای « زن » هست . ازاین رو نیز، زنخدای ایران را «هومای خانی » مینامیدند . خدا ، «خانه ِگشوده، سرچشمه باز» هست .
« در» ، هم محل وجایگاه خروج است و هم ، خود ِ خانه ، یا تمامیت آن چیزهست .  دروخانه باهم جفتند . تخم یا زهدان ، در« درش » ، تمامیت خود را میگشاید ومیافشاند . همین واژه درسغدی ، برآیند دیگر خود را مینماید. درسغدی dvar،  به معنای « دهنده ، اهدا کننده ، بخشنده » هست وdvarne  به معنای « بخشنده » است. این تخم وزهدان(= در) هست که درگشوده شدن، هستی می بخشد و میافشاند . این اندیشه در داستانی که به انوشیروان نسبت داده میشود ، باقی مانده است . انوشیروان برای برپاساختن یکی ازجشن های گاهنبار ، هزینه فراوان میکند، و می پندارد که کسی بهترازاو این جشن را برگذارنکرده است، ولی میشنود که مرزبانی این جشن را سزاوارتر ازاو گرفته است . اورا فرامیخواند و میخواهد راز آن بهتری را بداند . مرزبان میگوید که من برای برپاساختن جشن گاهنبار، « یک لنگه از درم » را فروخته ام . انوشیروان میپرسد که مقصودش از« یک لنگه در» چیست ؟ میگویند مقصودش آنست که « نیمی ازاملاک ودارائیش را برای برپا کردن جشن فروخته است . انوشیروان میخواهد که این کارخیررا به او بفروشد، ولی او ازفروش کارخیرش ، امتناع میورزد . کارخیر، درفرهنگ ایران، فروختنی وخریدنی نیست ومتاع بازرگانی نیست. کارواندیشه، رویش ِ وجودی انسان است .  آنچه دراین داستان درحاشیه  روشن میشود ، آنست که جشن ها ی شش گانه گاهنبارها ، « در» شمرده میشده اند . روند آفرینش ، هرسالی از« شش در» میگذرد . گاهنبارآخرکه « خمسه مسترقه » درپایان سالست ، نیز« این  درواین خانه » هست، که درفرصتی دیگر، بطور گسترده بررسی خواهد شد .
 در، با سراسرخانه ( زهدان یا تخم ) اینهمانی دارد . چنانچه واژه « مال » ، درکردی هم به معنای « شرمگاه زن » و هم به معنای « خانه » هست . تخم وزهدان ( آبگاه ) با هم جفت میشوند، و ازپیوند آنهاست که آفرینندگی ، آغازمیشود . همین اندیشه ، در« درخانه » بازتاب داده میشد. این بود که « در»، همان معنای خانه را هم دارد . « کد وکده » نیزهمین دومعنارا باهم دارد. کد یا کت ، هم به معنای « خانه » وهم به معنای « کلید چوبین » و هم « چوبکی به درهلند تا درگشاده نشود . به نجار، کتگر و درگر گفته میشود .
 سه برج آخرماه « سه کت ، سه کات » هستند که اینهمانی باسه روز آخرماه ( رام + مرسپند یا منتره سپنتا + روزبه ) دارند . سه کت ( سی کاد= چکاد ) یک « کت » هست . ازاین رو به « خود ، یا خودی خود = qat= khvad=hva » ، « کت » گفته میشود ، چون خودی ِخود انسان مرکب از این سه خدا هست . به خداqadhaaata (dhaata+qad )  گفته میشود ، چون وجودیست که خودش ، خودش را میآفریند. منتره سپنتا ( کـُنده یا چوبی را که درویش ها دردست میگیرند ، «منتار» یا « منتشه» نامیده میشود ، این چوب را « میتراس» یا « کلندر= قلندر» هم می نامند ، و با این چوبست که دولنگه دررا که رام و بهرام باشد و دو اصل آفریننده هستند ، به هم پیوند داده میشوند ، و این دانستن این راز وابزارکه منتره خوانده میشود ( وسپس کلید شده است ) که میتوان نیروها و انسانها وتجربیات را به هم پیوند داد وآفریننده ساخت .
سروش ، « زهدان این منتره» یا حامله به «این ابزار تفکرو راز تفکرهست» ، و این منتره ، اصل جفت سازنده یا پیونددهنده رام با بهرام ، یا بُن های آفریننده درانسان هست . اصل پیوند دهی ِ بُن آفریننده درهرانسانی ، منتره میباشد که دارای معانی : ابزارتفکر، سخن ، سرود ، مشورت ، تصمیم، رازو شعرعرفانی ، میباشد . سروش ،« تنو مانتره » خوانده میشود ، چون « زهدان این منتره = این کلید گشاینده وپیوند دهنده در» درجان هرانسانیست ، ولی موبدان زرتشتی این اصطلاح را به « تنی که به فرمان اهورامزداست » برمیگردانند . بدینسان، اصالت را ازخرد انسانی وسروشی که درهرانسانی هست وکلیدگشودن درها را به انسان میدهد ، میگیرند .
آنچه دواصل یا جفت هارا دربُن جان ، به هم متصل میکند ، « راز و لـِم و کلک= منتره = کلندر= میتراس » است ، سوراخ = کونه ( کون چه = کنج ) ایست که باید جـُست . کنجکاوی ( کنج + کاوی) ، کند وکاوکردن ،  روش ِیافتن لم ِ گشودن و بستن این درها ، بندها ، طلسم ها ، صندوقها هست . 
هرچه هست ، « پیوند هست » . پس هر هستی ای ، « در ِ چفت شده = بند » است که میتوان آنرا گشود وبست ، و فقط نیازبه جستجوی آن چیزی هست که آنهارا جفت کرده و بسته است، و با برداشن آن ، میتوان آن هستی دربسته را گشود ، بی آنکه آن پیوند ( دولنگه ، دوبر) را ازهم پاره کرد .  خرد بهمنی با « دردولنگه کار دارد که دریک چهارچوبه ، باهم جفت هستند ، و درپشت این دولنگه ، کـُـنـده ایست که آن را می بندد، و با جستن لم آن ، میتوان آنرا گشود ، بی آنکه آن دو راازهم پاره کرد و گسست . کـُنده ، چنانچه در سروستان باقی مانده به معنای ، تنه درخت و شالوده واساس هست، نه چنانچه گفته میشود « چوب ناتراشیده » .
 سراسر ِجهان ، انباشته از تخم ها ، یا « درهای بسته » اند . « در» ، دراصل ، به معنای « تخم و زهدان » بوده است . واژه  درخت ، بهترین گواه براین معنای « در» است .« درخت » ، تخمی ( در) است که به فراز می یازد ( آختن ) . نارون ،درخت منسوب به زنخدای ایرانست . چنانچه درشاهنامه میآید ، جسد ِ رستم ورخش را دردرون ِ تابوت یا صندوقی که ازچوب نارون ساختند ، میگذارند ، تا در آغوش « زنخدا= سیمرغ= ارتا فرورد » ازنو زنده شود . « نار» درنارون ، به معنای « زن » هست . نارون ، به معنای « درخت زنخدا » هست . نارون ، نامهای گوناگون دارد . ازجمله به آن « در دار = درخت تخم » یا « در دان » گفته میشود. « درمان » ،  تداوی از دانه ها ( در) بوده است .  ازاین رو به « در= باب » ، این نام داده شد ، چون یکی ازپیکریابیهای « تخم = اصل آفریننده= اصل جفتی » شمرده شد . به رام که دراصل « جی ، مادرزندگی » و زنخدا و خدای زمان بوده است ( به علت همان گوهرجفتی اشjut-gohr ، یزدانشناسی زرتشتی ، آنرا فقط به کردار، نرینه پذیرفته است ) ،« اندر وای» گفته میشود .« انـدر » که همان « در » باشد ، به معنای « زهدان و تخمدان » است . خدا نیز، « در» هست ( خدا، درِخانه ایست که اینهمانی با خانه دارد) . البته چنانچه درپیش آمد ، در کهdvar=  var+ dva باشد ، در ژرفا، به معنای « زهدان خدا = خانه خدا » هست . چون dva هم « دوتای باهم » و هم « دیو= خدا» یا اصل آفریننده هشت .

در ِمهـر= خانه عشق
« د ر»، خانه ایست که خودرا میگشاید

یکی از نامهای «آتشکده » ، « در ِ مهر » است . « تن » که دراصل به معنای «زهدان» است نیز به « آتشگاه » گفته میشود . تن هرجانی ( صورت هرچیزی) و هرانسانی ، آتشکده است ، چون تخم آتش (= ارتا = سیمرغ= خدا) درمیان آن، خودرا میافروزد . هرتنی وهر زهدانی وهر تخمی وهرانسانی( مر+تخم) ، خانه مهر است .
همه کس ، طالب یارند ، چه هشیارو چه مست
همه جا ، « خانه عشق » است ، چه مسجد، چه کنشت  حافظ
همه جا ، در « میان » هرجانی وهرانسانی ، « خانه عشق = خانه مهر= در ِ مهر» است . مسجد وکنشت وکلیسا وکنیسه ، همه جا نیست . هرجانی وانسانی ، دارای « میانه » است ، واین میانه ، خانه عشق میباشد . چرا ، چون درفرهنگ ایران ، « میان » به طور کلی، به معنای « خانه اتصال وپیوند یک جفت » میباشد .  واژهِ « میان » دراصل «yane  + maidh » میباشد .maidh  دراصل maetha میباشد که دارای معانی 1- جفت 2- اتصال ومتحد ویگانه شوی 2- خانه وجا میباشد . یانه ، که « یان =yaona » باشد نیز به معنای جایگاه اتصال جفت هاست . پس « میان » ، به معنای « خانه پیوند یابی و متصل شوی و یگانه شوی جفت دوچیزگوناگون» است . ازاین رو، درست « میان » ، چون خانه مهر، یا خانه پیوند یابی هست ، اصل آفریننده « روشنی و بینش » است .جگر( جیگر) ، میان انسان ، شمرده میشد ، وپیوند دهنده همه اندام تن است ، چون « بنکده گرمی » است . درالتفهیم ، در جگر، مرّیخ وزُهره که « بهرام ورام » باشند، شریک هستند، واین دو نخستین پیدایش بهمن میباشند .  دربندهش ( بخش نهم ، پاره 93 ) میآید که « ازمیان جگر ِ- گـُش –، راسن و آویش برای باز داشتن گند اکومن و مقابله با درد » میروید .  در یزدانشناسی زرتشتی « اکومن یا اکوان ، که اصل پرسش وچون وچرا » است و درفرهنگ ارتائی بنیاد بینش « بهمنی » شمرده میشد، و گوهربهمن بود ، شرّ شمرده شده ، و به دیو کماله کاسته ومسخ ساخته شده است . ازجگر، راسن وآویش میروید که ریشه بینش برپایه چون وچرا را میکند . البته وارونه  ادعای الهیات زرتشتی ،جگر، درست بُن چنین بینشی برپایه چون وچرا بوده است . بهمن درآموزه زرتشت ، با بهمن درفرهنگ ایران ، تفاوت کلی دارند . بهمن درآموزه زرتشت ، نخستین پیدایش اهورامزداست که « روشنائی بیکران » است ، طبعا چنین بهمنی با چون وچرا ، سازگارنیست و جگر، نمیتواند جایگاهش باشد . نام دیگر« راسن »، ئوروسنا Ur-vaasna هست که به معنای زهدان جفتی و همبغی ( انبازی ) است . نام دیگر« راسن » ، جناح است که « گوناس= قوناس » باشد، و به اقتران خوشه پروین ( ارتا+بهمن ) با هلال ماه ( زهدان آسمان )، گفته میشده است که اصل آفرینش جهان شمرده میشده است. همین واژ ه دریزدانشناسی زرتشتی ، معنای گناه پیدا کرده است وهمان  خود واژه « گناه = ویناس » است . بهمنی که درخود چون وچرا دارد ، اصل گناه میباشد .اینکه ازجگر، راسن میروید ، به معنای آنست که « ارتا وبهمن » ،که اصل میان درهرجانی هستند ، اصل آفرینش جهانند. واژه « گنداکومن » جانشین « بوی » ساخته شده است . چون « بوی» ، اصل شنوائی و بینائی و گویائی و دانائی درتن است ( بخش چهارم بندهش، پاره 34 ) است . گند اکومن ، زشت وتباه سازی « بینش برپایه چون وچرا » است که آشوبگراست . بدینسان دیده میشود که جگر، چون میان انسان و بنکده « گرمی = مهربنیادی میان بهرام و رام است » است ، سرچشمه « بینش ودانائی و گویائی است . آویشن نیزکه ازجیگرمیروید، با مانتره سپنتا ( روز بیست ونهم ) اینهمانی دارد، که بهرام ( روزسی ام ) و « رام ( روزبیست وهشتم ) را به هم پیوند میدهد ، و منتره « ابزارورازتفکر» است و همان کـُنده ایست که پشت در انداخته میشود و گشودن وبستن در، با لم آن کار دارد که « کلندر= قلندر» نیز خوانده میشود که همان چشم سوّم باشد .

کواد = قباد= هم به چهارچوبه آستانه در
وهم به « ترنج» گفته میشود

درسیستان ،فروردین  را که ارتا فرورد باشد، کواد میخوانده اند
آتش جان ( ارتا) ، چهارچوبه آستانه در، و ترنج است

گفته شده که ترنج ( تورنگ = باد رنگ = کواد= کباد) اینهمانی با مهر( اصل پیوند ) داشته است ، و ازاین رو، سرچشمه بینش وروشنی شمرده میشد . کباد یا کواد همان واژه « قباد= غباد» است که چون اصل پیوند است ، سرچشمه ابداع ونو آوری و نوسازی برشالوده بینشی که ازبُن آفریننده کیهانی درانسان میجوشد، بوده است. ازاین رو دردست گرفتن « ترنج » ، نشان حقانیت به حاکمیت یا نشان داشتن حق تاج بخشیست.نظامی گنجوی درشرفنامه میگوید :
براورنگ شاهنشهی برنشست   گرفته معنبر ترنجی به دست
به شادی بران تخت زرین نشست
زکافورو عنبر، ترنجی بدست
این ترنج را فرازتاج ها می نشاندند.ناصرخسرو میگوید :
درخت ترنج از بروبرگ رنگین   حکایت کند کله قیصری را
ازاین رو،رستم ، هنگامی که اسفندیار برای بند کردن او و تحمیل دین زرتشتی به سیستان آمده است، رستم با خشم با ترنجی در دست میآید تا به او بفهماند که این مائیم که حق تاج بخشی و تعیین حاکمیت درایران را داریم، و خانواده شما ، مرهون ماهستند :
بیامد بران کرسی زرنشست     پرازخشم ،  بویا ترنجی بدست
این ترنج ، پیکریابی همان« در» یا آستانه ( چهارچوب در) است که مهریا اصل پیوند یست که نو میآورد و فتح باب میکند و بنیاد نوین میگذارد. اینست که درست همین واژه « کواد یا کواده » که ازیکسو نام ترنج است ، ازسوی دیگر نام « چهارچوب در» هست . مردم سیستان بنا برابوریحان درآثارالباقیه ، به ماه فروردین ( ماه ارتا فرورد ) ، کواد میگفته اند، چون با این ماهست که سال نو، ابداع میشود . این ارتا ( آتش جان درخانه هرانسانی ) هست که ابداع میکند، و این ماه فروردین  ، چهارچوبه دریست که تخم سال پیشین ، سال نورا ازخود میزاید و هدیه میدهد . 
لغت شناسان، که این پیشینه فرهنگی را فراموش کرده اند ، نام دیگر این چهارچوبه را که « فروردین » ، خدای بزرگ ایران ، است ، به « فرودین »  میکاهندو می پندارند که مقصود ازاین واژه ، چوب زیرین دراست . « کواد = کباد) یا قباد، که « گشاینده در» باشد ، معنای « موءسس وبنیادگذارو بیخ ِنو آوری و ابداعست .  ازاین رو ، میترائیسم درغرب ، رشن را « Cautes » مینامید که « کواد » باشد، و سروش « کاوتو پاتس Cauto-pates» مینامند که به معنای « جفت کواد » باشد، واین دو باهم ، درواقع « دولنگه در، دو ور» هستند که « درِ آفرینش یا روشنی وپیدایش را میگشایند .
ازجمله علامت سروش یا « کاوتوپاتس » درغرب ، Hesperus هست که همان ترنج بوده است . نام ترنج درلاتین   Citrus  Medica است ، که به معنای ترنج مادی ( به ایرانیها درآن زمان مادی میگفتند ) . سروش ( کاوتو پاتس ) نیزPerses ( پارسی Perser)  خوانده میشد .دراین نقوش برجسته ، میتراس ( مهر) ، همیشه درمیان سروش و رشن قراردارد ، تا اصل میان (سرچشمه ِ پیوند دهی = روشنی و آفرینندگی ) شمرده شود .
ولی دراصل درایران ، آفتاب ( خورشید خانم ) بود که  مهرشمرده میشد ، و درسپهرچهارم قرار داشت که سپهر« میانه» است ، وبه علت همین « میانه بودن » ، مهر، سرچشمه روشنی ( چشم ، بینش ، خرد ) بود . ازمهر، که درآغاز، اصل جفتی ( نروماده ) شمرده میشده است ، روشنی آفریده میشد . این اندیشه، در التفهیم ابوریحان بیرونی باقیمانده است که آفتاب را « نروماده باهم » میداند . مهروخرد ، درفرهنگ اصیل ایران ، باهم اینهمانی داشتند ، و درست مفهومی ، وارونه « عشق وعقل » را داشتند که دراذهان ِ ما « متضاد باهم » هستند . عرفان ، که ریشه درفرهنگ ایران داشت ، عشق را متضاد با عقل( که پیکریابی شریعت میدانست ) میشمرد، واین نکته ژرف را فراموش کرده بود که روزگاری دراز درفرهنگ ایران ، مهر، سرچشمه « روشنی و خرد خورشیدگونه »بوده است .  عطار درمصیبت نامه خطاب به آفتاب میگوید :
ای به فیض وروشنی ، برده سبق   بوده برچهارم سما ، زرین طبق
گرم کردی، ذات ذریات را     عاشقی آموختی ذرات  را
هست انگشتیت درهر روزنی     ذره ذره دیده ای، چون روشنی
تو به حق، چشم وچراغ عالمی     این جهان وآن جهان را محرمی
درست این اشعار، گواه برآنند که « مهر» ، سرچشمه « روشنی ، هم چراغ وهم چشم بودن خرد »  است . به همین علت، چون « بهمن وارتا » اصل میانند، سرچشمه روشنی هستند  
دل هر ذره را که بشکافی     آفتابیش ( مهر) در« میان» بینی
مهرMithra که ترکیب دو واژه «  Mitمیت +thra  تره » هست ، عبارت بندی آنست که ازجفت شدن دواصل ، سه تا ی یکتا که اصل آفرینندگیست پیدایش می یابد .  ازاین رو نیز گیاهی که با روزمهر( روز 16 )، اینهمانی داشت ، « مهرگیاه » خوانده میشود که نام دیگرش « بهروزوصنم »، یا درکردی « حسن بغی= آسن بغ = سنگ خدا = خدای پیوند ومهر» میباشد ، وآن را حافظ وعبیدزاکان وخواجوی کرمانی « اورنگ وگلچهره » مینامند . ازاین رو نیز « ترنج » را ابورریحان به آفتاب نسبت میدهد و معمولا بنام « ترنج مهرگان » مشهور میباشد . درآثارالباقیه ( ترجمه دانا سرشت صفحه 120 ) دیده میشود که ترنج ، مانند « در» ، یکی از برترین پیکریابیهای اندیشه جفتی و تواءمان بوده است : «  همه این اقسام درنبات نیز اتفاق میافتد ، مانند میوه هائی که تواءم است و بهم چسبیده ، و یا میوه های که دومغز دریک پوست دارند و اما انواعی را که طبیعت دومرتبه و متداخل هم ساخته ، مانند اترج ، که درمیان آن ، اترجی دیگر، مانند اترج روئی موجود است » . اترج ،همان ترنج وبادرنگ vaatrang است که کباد( کواد )  هم خوانده میشود . ازآنجا که باد ، جفت گوهراست ، بادرنگ نیز به معنای « دارای رنگ جفت ، گوهرجفتی » است . همچنین ترنج همان « توی رنگ » است و توه وتوی ، به معنای جفت است وازاین رو نیزبه عروسی « توی » گفته میشود .

میان = خانه پیوند ومهـر

« در ِمهر» معمولا به « خانه مهر» برگردانیده میشود ، ولی معنائی گسترده و ژرفتری دارد . رام وسیمرغ ، « در ِمهر» شمرده میشدند ، چون گیتی را از زهدان واندام زایشی خود ، که هم خانه وهم دراست ، میزادند . ازاین رو این آئین ، در ایران هزاره ها متداول بوده است که جسد ِ مرده را هیچگاه از« دراصلی خانه » بیرون نمی بردند ، چون خانه ( زهدان یا درون تخم ) اصل آفرینندگیست ، و « در» ، جایگاه پیدایش و آفرینش است .
در شاهنامه ، در داستان ِ زال وسیمرغ ، درست همین مسئله « سیمرغ وخانه اش » مطرحست که درفرهنگ ایران ، بسیاراهمیت داشته است . هرچند در داستان ، این مطلب ، پوشیده و تاریک ساخته شده ، ولی بادقت بیشتر، این نکته ، برجسته و شفاف میگردد . سیمرغ ، خانه یا « یانyaaona  = خانه مهر= خانه عشق » است .  خدا، جانان هست و به هرجانی که بخشی ازاوست ( او ، آتش یا تخم هرجانی هست ) مهرمیورزد . برپایه این مهرهست که هر« تخم ِ فرو افکنده  و خوارساخته ای مانند زال » را به خانه خود میبرد تا باز با خدا، زندگی کند و مستقیما ازخدا پرورده شود . وهنگامی که هر فرزندی از خود را به گیتی میفرستد به او یاد آوری میکند که:
فرامش مکن مهر دایه زدل      که در دل ، مرا مهرتو ، دلگسل
گرت هیچ سختی بروی آورند    زنیک وزبد ، گفتگوی آورند
برآتش برافکن ، یکی پرّ من     ببینی ، هم اندر زمان ، فرّ من
که در زیر پرّ ت برآورده ام   ابا بچگانم بپرورده ام
همانگه بیایم چو « ابرسیاه »     بی آزارت آرم بدین جایگاه
این دایه ( دی ، دای، تای ، تی ) است که درفرهنگ ایران ، اصل مهر، و خدای مهراست ، وخدای مهر، یان = خانه است . دایه ، معنای مادرهم دارد . سیمرغ به زال میگوید :
ترا پرورنده ، یکی دایه ام     همت « مـام » و هم « نیک سرمایه » ام
به خدای مادر، « مای » گفته میشد . نام ماه هم ، که شامل تخم همه زندگانست ، دراصل ، « مای » است . « سرمایه » ، معنای « مادراصلی » را هم دارد ، چون خدا ، مایه ( آب زندگی = شیرابه وجان کل هستی ) شمرده میشد . خدا ی مهر، دراصل ، همین « دایه = دای = تای= دی » بوده است ( خدا = خوا- دای ، یا هو دای ) بوده است . ولی زرتشت و آئین زرتشتی ، برضد این «خدای دایه= سیمرغ » بوده اند ، ونام خدای مهر را به خدائی دیگر داده اند، که دراوستا ی امروزه آمده است و به خوبی  میتوان دید  که این خدا ، همیشه آکنده ازخشم است که به کلی برضد مفهوم « مهرمادر » است . کردگار درفرهنگ ایران ، دایه یا مادر وماما وشیردهنده ِ مهربان است . سامی که فرزندش را زیرفشاردین حاکم براجتماع دورمیاندازد ، این سرزنش را میشنود که :
پسر گر به نزدیک تو بود خوار      کنون هست پرورده کردگار
کزو مهربا ن تر، ورا دایه نیست      ترا خود، به مهراندرون ، مایه نیست
هرجانی که ازهرقدرتی وهرسازمانی وهرمذهب ومسلکی وهرانسانی ، دورافکنده و خوارساخته شود و به مرگ واعدام محکوم شود، آن جان مطرود ، درخانه سیمرغ پذیرفته میشود . با  « بست نشستن » درخانه سیمرغ ، هیچکسی ، حق تجاوز به آن جان را ندارد .  اینست که زال کودک را  نیز، در«خانه سیمرغ » میگذارند .
یکی کوه بد، نامش البرز کوه       به خورشید نزدیک و، دور ازگروه
بدانجای سیمرغ را لانه بود       بدان خانه ، ازخلق ، بیگانه بود
نهادند برکوه و، گشتند باز      برآمد برین ، روزگاری دراز

خـانه = هـان = یـان
خانه آباد= خانه عشق = در ِ مهـر

خانه مهر( در ِ مهر)که سپس درعرفان ، خانه عشق نامیده شد، همان « هان= یان = یانه =  » و بالاخره، همان « آبادیان = خانه آباد » هست که نه تنها جایگاه پیوند یا همآغوشی دواصل آفریننده هستی 1- بهرام و2- ارتا باهمست ، بلکه ، خودِ این پیوند و یگانگی و همبغی ( انبازی = اصل همآفرینی = سم بغ = نریوسنگ ) دوخدا به یک « مهر» نیز شمرده میشد . مهر، معنای « همبغ و جفت آفرین = دیو » داشت .همه طبقات ایران ، خود را زاده وفرزند این اصل مهر، و زاده ازاین خانه=سیمرغ میدانستند . آموزیان وکاتوزیان ونیساریان و نسودیان ، ازتبارسیمرغ یا خانه آباد، یا اصل مهر( خانه عشق ) هستند .  سیمرغ ، نه تنها به ارتا ( زنخدا) گفته میشد ، بلکه به « اصل پیوند یابی بهرام ورام نیز که بُن آفرینش جهان هستی وانسان هستند» نیزگفته میشد ( سه تای یکتا = سه خوان = سه قرقف = سیکات یا چکاد= ساپیته = سا پیزه ) . و این اصل پیوند یابی ، خانه آباد ( بیت معمور) خوانده میشد، که همآغوشی و یگانه شوی « بهرام وارتا » باشد .
گاه ِمیان شب که « ابادیان  abaadyaawn= خانه آباد » نام دارد ، خانه یا سرچشمه آفرینش جهان و  آفتاب ( روز، روشنی ) است .دراین گاهست که تخم جهان هستی وروشنی وانسان ، نهاده میشود .  این گاه « ایوی سروت ریم =aiwi sruth-rim » نیزخوانده میشود . « درب این خانه» که به روزوآفتاب وروشنی گشوده میشود ، سحروسپیده دمست ، که اوشین گاه Ushahin( گاه به هوش آمدن ) خوانده میشود ، و اینهمانی با « سروش= کلید دار، و رشن = اندازه گیروترازودار » دارد که « قباد=کواد = چهارچوبه در، نوآور و نوساز» میباشند .
آبادیان ، به معنای « خانه آباد » است . ترجمه این نام را که « بیت معمور» باشد ، سپس به کعبه نیز داده اند ، چون درآنجا نیزاساف ونائله، که خدایانی همانند بهرام وارتا بوده اند پرستیده میشدند . واژه « آبـاد » که مرکب از« آپه + پات » باشد ، به معنای « جفت آب » میباشد . خاکی (خاک= تخم) که جفت آب شد وهماغوش با آب گردید ، آباد میشود . آپه ، آوه ، که مایه یا شیرابه ( خور) وجان همه جانهاست ، نام سیمرغ بوده است . چنانچه « آپادانا = آپه + دان » ، درتخت جمشید ، به معنای « نیایشگاه سیمرغ یا زنخدا » هست . به« زن » و « مادر» نیز ،« آپه و آبه » اطلاق میگردیده است ( آبجی= آب+ جه ، جی= نام رام دخترسیمرغ و مادرزندگیست ) . رد پای این اندیشه درادبیات ایران باقی مانده ، چنانکه سعدی میگوید :
خرابت کند شاهد خانه کن     برو خانه ، آباد گردان به زن
کراخانه ، آباد و همخوابه، دوست     خدا را به رحمت، نظرسوی اوست
ازاین رو بود که هرجا هومای ( سیمرغ= ابرسیاه ) ، سایه میانداخت ، آباد میشد . پسوند « آبادیان » ، واژه « یان = دراوستا : یائونهyaona  » هست که درسانسکریت یونی  میباشد ودرفارسی به شکل پسوند « یون » باقی مانده است ( مانند کتا یون ، هما یون ، دراوستا ashaa yaona ) . یائونه ، که همان یان وهان وخانه باشد دارای این معانی است : 1-  اتصال 2- مسکن وخانه 3- فضای هوا 4- نیرو 5- دفع کننده ( بازدارنده ازگزند ) . این گاه میان شب ، متعلق به « ارتافرورد= سیمرغ » و « بهرام » است . خانه اتصال وپیوند ِ بهرام  با ارتا هست ، خانه ایست که هیچ راه گزند زدن به آن نیست .  این سراندیشه ، به شکلهای گوناگون ، درشاهنامه و درگرشاسپ نامه اسدی ، عبارت بندی میشود . درشاهنامه ، خانه سیمرغ ، کاخیست که تارکش به خوشه پروین ( بهمن + ارتا ) کشیده میشود  و راه گذری به آن نیست . این بیان « گزند ناپذیربودن اصل جان یا جانان است که سیمرغ » باشد .
یکی کاخ بد ، تارک اندرسماک     نه ازدست رنج و نه ازسنگ وخاک
ره برشدن جست و کی بود راه      دد و دام را ، بر چنان جایگاه
ستایش کنان گرد آن کوه بر       برآمد زجای و،  ندید او گذر
این خانه اتصال وپیوند ومهر، که سرچشمه آفرینش جهان وروشنی وبینش است بنام « یـان » ، نه تنها درعرفان زنده مانده است ، بلکه سرود ها زرتشت را نیزهمه ازهمین سرچشمه میشمارند .
نام دیگراین « درمهر= خانه عشق= آبادیان » ، یاقوت یکپاره است که روزگاران دراز، دهان به دهان میگردد و « خانه همآغوشی و وصل آدم وحوا » میگردد . سروش خجسته ، این خانه آباد را که ازیاقوت هست ، ازبهشت میآورد ، تا آدم ، درآن حوا، جفت خود را بیابد :
فرستاد پس کردگار از بهشت   بدست سروش خجسته سرشت
بهشت ، اساسا صفت « ارتا »، یعنی سیمرغ هست
زیاقوت یک پاره  ِ لعل فام     دُر افشان یکی خانه، آباد نام
دُرافشان وزرافشان ، به معنای « افشاننده تخم » هستندکه شیوه آفرینش این خدا هست . خدا ، خوشه ِ وجودخود را برای آفریدن ، میافشاند .
مرآن را ، میان جهان ، جای کرد     پرستشگهی زو ، دل آرای کرد
میان جهان ، دراصل به معنای یک نقطه برگزیده وویژه ، برروی کره زمین نبوده است ، که اسدی توسی آنرا سپس کعبه میداند ، بلکه به معنای « میان هرجانی ، میان هر انسانی » بوده است ، که درعرفان همان دل ( با جفتش جگر)، فهمیده میشود .
بفرمود تا آدم ، آنجا شتافت     چوشد نزد او ، جفت را بازیافت
بدانگه که بگرفت، طوفان جهان     شد آن خانه سوی گرزمان نهان
همانجا یگه ساخت خواهد خدای       یکی خانه ، کزوی بود دین بپای
یاقوت  که یاکند و بهرامه نیزنامیده میشود ، چنانچه واژه « بهرامه » ، گواه برآنست ، نام خودسیمرغست ( بهرامه ، به معنای جفت بهرام بکاربرده میشده است ) .  یاقوت که یاک + کوت ( قوت ) باشد ، حاوی همین معنا هست ، چون یاک ، به معنای مادراست و کوت یا قوت درمفهوم متداول به « مایه زندگی » گفته میشود و درپهلوی به « خرمن غله » گفته میشود که چهره « خوشه » باشد . وازاین اصل، مفاهیم دیگر« کوت = کود» مشتق ساخته میشود ( مجموعه ، توده ، توانگری ، انباشتگی ) . زهدان مادر، سرچشمه سرشاری ولبریزی شمرده میشد . یاقوت وزمرد ، درویس ورامین ، نماد « مهرهمیشگی وپایدار» است . چنانچه آمد، نام دیگراین گاه « aiwi sruth-rim » است . aiwi به معنای باهم( ایوی= با) است که همان جفت باشد، و « ریم » دراصل به معنای « نای » بوده است . مثلا کرگدن ، دراثرشاخی که برسربینی اش هست ، ریما  خوانده میشود . ایوی سروت ریم ، به معنای جفتی که با هم نی مینوازند هست . درپهلوی به نی نوازی ، نی سرائی گفته میشود . جشن ، به معنای « سرود نی » است . پس این خانه عشق ، که جهان وروشنی و بینش ، ازآن آباد وساخته و آفریده میشود ، خانه جشن و نواختن موسیقی است. این تصویر« خانه عشق ، یا در ِمهر » که درمیان هرجانی وهرانسانی ، کعبه حقیقی است ، در غزل مولوی ، اوج بیان خود را یافته است :
این خانه که پیوسته دراو ، بانگ چغانه است
ازخواجه بپرسید که :  این خانه ، چه خانه است ؟
این صورت بُت چیست ؟   اگر خانه کعبه است
وین نورخدا چیست ؟    اگر دیر مغانه است
« دیر» ، همان واژه « در» هست که معنای خانه خدا را دارد .
گنجیست درین خانه ، که درکون ، نگنجد
این خانه واین خواجه ، همه فعل و بهانه است
خاک وخس این خانه ، همه عنبرومشگ است
بانگ دراین خانه ، همه بیت وترانه است
فی الجمله ، هرآن کس که دراین خانه ، رهی یافت
سلطان زمین  است و سلیمان زمانه است
این خواجه چرخست که چون زُهره وماهست
وین « خانه عشق » است که بیحد وکرانه است
مستند همه خانه ، کسی را خبری نیست
ازهرکه درآید ، که  فلان است و فلانه است
شوم است ، بر آستانه مشین ، خانه  درآ ، زود
تاریک کند آنک ورا جاش ، ستانه است
کانجا نبود زخم ،  همه رحمت ومهراست
لیکن پس در،     وهم تو ، ماننده فانه است
فانه یا پانه ، چوبی است که درپشت درنهند تا گشوده نشود    
این « خانه عشق » ، این « در ِ مهر» ، این « خانه آباد = آبادیان» ، این « یان » یا یاقوت ( بهرامه ) ، در تنگنای مفهوم « عشق » که رویارو با شریعت اسلام یافته بود ، دربند و گرفتارنبود ، و این سروش ِ کلید دار و رشن ِ ترازودارو اندازه گیر، دولنگه دراین خانه بودند ، که روشنی ِ بینش هرانسانی را میآفریدند ، چون « رام و ارتا وبهرام و سروش و رشن باهم ، تشکیل دهنده تخم ِ جان هرانسانی هستند . بدینسان ، از« مهر» ، « خرد» پیدایش می یافت . چگونه شد که ناگهان تناقض میان خرد و مهر پیدایش یافت ؟  این پرسشی است که درجلد دوم این کتاب طرح میگردد .