فـرهــنگ ِ جهـانی ایـــران
........................................................

سخنی که زندگی را میافـزاید
سخن گفتن ، به آوازسیمرغست
اصل ِآفریننده هستی،درپیدایش، متنوعست

ازکتاب « سرمایه فلسفی ایران »

منوچهرجمالی

فرهنگ ایران، استوار برتصویر ِ خالقی که مخلوقات مختلف را خلق میکند، نیست ، بلکه استوار براصلی هست که خود، یکجا ، استحاله به تنوع می یابد و کثرتی میشود که همه باهم متفاوت ، ولی به هم بسته اند .
این اصل یا« بُن= برَهم = انـد = بـزر= ارکه » که گـُم یا تاریکست، ناگهان، « یک چیزدیگر» نمیشود ، بلکه همزمان ، چیزهای گوناگون ولی به هم پیوسته میشود . واحد، ناگهان ، انواع واقسام وگوناگونیها میشود . اصل واحد، متنوع میشود ، ولی این تـنوع ، به هم پیوسته است . این تحول یک ضربه ِ وحدت گمنام ، به گوناگونیها و انواع ( مانند روئیدن برگهای متفاوت ازیک ساقه ) ، به کردار ِ «روشن شدن و پدیدارشدن آن اصل » ، دریافته میشود .
تنوع یافتن یک اصل ، یا رنگارنگ شدن ِ آن ، یا گوناگون شدن آن ، روشن شدن است . روشن شدن ، ازفراسو، وازسرچشمه روشنی دیگرنیست ، بلکه زهشیimmanent و ازگوهر خود ِ انسان است . به عبارتی دیگر، هرچیزی ، هنگامی « روشن » میشود که چهره های گوناگون خود ، یا تنوع موجود درگوهر نهفته خود را ، باهم بنماید . به عبارت دیگر، حقیقت ، فقط در « تنوع یا  گوناگونی » ، روشن میشود . حقیقت ، در یک آموزه ، دریک عقیده ، دریک مذهب ، دریک مسلک وحزب نیست ، بلکه حقیقت ، در همه آموزه ها و عقاید و مذاهب و مسالک و احزاب باهم ، روشن میشود . هیچکدام ، به خودی خود ، روشنی ( نور) نیست که دیگران را روشن کند  .  به سخنی دیگر، از هیچ آموزه ای ، مذهبی ، مکتبی ، عقیده ای..... نمیتوان حقیقت را روشن کرد ، بلکه با دریافت « مذاهب و مکاتب و عقاید و ادیان واحزاب ... ، و پیوستگی آنها با همدیگر، در روندِ رویش ازیک اصلشان » ، حقیقت ، روشن میشود .
ویژگی بنیادی دیگر پیدایش اصل ، درفرهنگ ایران ، اینست که درپیدایش ، فرشگرد میکند . بُن ، درپدیدارشدن ، ویژگی ِ« ازسرزنده کردن و تازه کردن ، یا زندگی افزائی » دارد . روشن کردن و زندگی ازنو یافتن، باهمند . روشن شدن وسبزشدن باهمند . چیزی که سبزشد، روشن هم شده است . ازاین رو مفاهیم « سبزو روشن » باهم جفت هستند .

« بهمن » ، « سیمرغ » میشود
خـرد ، « نـوا وصورت» میشود

بهمن که آسن خرد باشد، ونهفته و گنج ناپیداست ، ناگاه ، دگردیسی به « سیمرغ » می یابد . « سی + مرغ » ، مرغ ِ سنگی است . سی ، به معنای سنگ، یعنی « آسن= سنگ» است .ویژگی گوهری « آسن خرد » که « نیروی امتزاج دهندگی و پیوند دهی در راستای آفرینندگی » است ، در « مرغ » هست ، چون « سنگی » هست. « مرغ » که « مـر+ غه » با شد ، چنانچه در هزوارش ، میتوان دید ، « تن + گوریا » است . مرغ ، به عبارت دیگر، زهدان و سرچشمه تکوین یابی ازنو هست . مرغ ، که همان « وای » باشد ، « وای به » ، مبدء وسرچشمه باززائی است ، به عبارت دیگر، اصل « فرشگرد = فرش + ورت » است . اینست که در گرشاسپ نامه اسدی ، دیده میشود که سیمرغ ، اینهمانی با « پیدایش چند رنگی » و « پیدایش چند نوائی » دارد . خرد بنیادی ، ناگهان  چند رنگه ( چند صورته ) و چند « آهنگه ، چند  دستانه » میشود .
با پدید آمدن مرغ ( اصل فرشگرد یا باززائی ) ، فوری آسمان مانند فرش صدرنگ میشود ، مانند باغ روان با درختان گوناگون میشود ، مانند کوهی پر ازگل و لاله میشود، رنگین کمانها میشود .  یکی از نامهای رنگین کمان ، کمان بهمن است . بهمن که خرد بنیادی و ناپیداست ، دگردیسی به « کمان رنگهای به هم پیوسته » می یابد . بهمن ، ناگاه ، رنگارنگ و دارای صورتهای گوناگون  میشود .
یا آنکه با پدیدآمدن سیمرغ ، « وای به » ، « نای ِبه» میشود ولی نای چند نوا میشود . با باد (= وای = مرغ ) ، نواها ی گوناگون ،در سازهای گوناگون میزند . نایش سوراخهای فراوان دارد و ازهرسوراخی ، خروشی دیگر میجوشد . صدهزارگونه خروش ، با شکنهای گوناگون ، ازآن، بانگ میزنند . دویست بربط و چنگ ونای به یک راه وشیوه ، باهم دستان سرا میشوند . وباهم « دستان زند » ، یعنی « آهنگ آتش افروز » میشوند . که ازخوشی که دراین نواها وبانگها نهفته ، هوش از سر مردمان میرمد وهمه خندان میشوند .
اصل نادیدنی و ناگرفتنی که « آسن خرد ، آسن بغ = بهمن » است ، استحاله و دگردیسی به چند رنگی ( گوناگونی ) و چند آهنگی و چند نوائی می یابد و این رنگها به هم بسته و آمیخته اند و این نواها باهم یک دستانند .  اساسا واژه « نوا » ، از « نواختن و نوائیدن » برآمده که دراصل «itan+ vaaz+ni » میباشد . وازvaaz= همان « وای یا باد» است ، و« نی » ، همان « نای » است . نواختن ، نوازیدن ،« دمیدن درنای» میباشد . این واژه هرچند با نی کار دارد ، ولی به « نواختن همه ابزارموسیقی » گفته میشود، چون « نی»، سرور ِ همه ابزار موسیقی خوانده میشده است . آسن خرد ، دگردیسی به « دمیدن در نی »، به نواختن همه آلات موسیقی می یابد . تن ِانسان هم ، نی است . تن هم « توا = نای » است .
دمیدن درنی که « وازنیتنvaazenitan  یا وای نیتنvaayenitan » باشد ، چه معنائی دارد ؟  « وایـِنیتن » به معنای « به حرکت درآوردن و به پرواز درآمدن » است . « وازvaaz» به معنای پرواز، حرکت ، جنبش، جهش است . وازنیتنvaazenitan به معنای 1- روشن کردن 2- افروختن 3- هدایت کردن 4- تاب خوردن است . « وازیشن » به معنای « الهام » است . وازیشت ، آتشی است که برای افروختن بکار میبرند . دمیدن باد یا وای ، اینهمانی با این معانی داشته است . در« وای = هوای جنبان ، آهنگها و رنگها ، دستانها وصورتها » ، نیروئیست که به جنبش درمیآورد ، به پرواز درمیآورد ، روشن میکند ، میافروزد ، هدایت میکند ، ازشادی، تاب بازی میکند ، الهام میشود ، پیروز میسازد ( vaayishn dahishn =  پیروزی ) .
آسن خرد ، کشش به تنوع یافتن در رنگها وصورتها و نواها و اهنگهائی دارد که جانفزا هستند . دراین تنوع یابی ناگهانیست که « روشن » میشود . تجربه روشن شدن ، دراین روندِ « تنوع یابی ناگهانی اصل ناپیدا وناگرفتنی که  در جانهاimmanent ست » میباشد . یک جان یا یک انسان، ازگوهر ِ خودش ، درگسترده شدن ، روشن میشود . این تجربه روشن شدن ، به کلی با مفهوم « روشن شدن » در یزدانشناسی زرتشتی که امروزه هم متداولست فرق دارد. تجربه روشن شدن ، برشالوده همان « سه تا یکتائی، یا سه لایگی یکپارچه » استوار است . روند روشن شدن ، سه لایه به هم پیوستهِ درهر تخمی یا « اصلی » هست . 1- لایه درونی نادیدنی وناگرفتنی است 2- آنگاه درتحول یافتن به دیدنی و لی ناگرفتنی، لایه دوم میشود که همان تنوع و« کثرت به هم پیوسته » است. و 3- آنگاه این لایه ، تحول به تن ( جسم ) می یابد که هم دیدنی وهم گرفتنی است . ولی این سه باهم ، چین ولای یک پارچه وقماشند . دگردیسی ، تا خوردگی وتموج است ، نه پارگی ازهم . درفرهنگ ایران ، جهان مجازی ، وجود ندارد . این سه لایگی ، یا « سه خوانی » ، درهرجانی نیزهست . درتن ، که گرفتنی و دیدنیست، صورتی هست که دیدنی ( اندیشیدنی) ولی ناگرفتنی است ، و درآن صورت دیدنی ( سیمرغ ، هما، ارتا ، که اهورامزدا به مفهوم ارتائیان باشد ) ، اصلی هست که نا دیدنی و ناگرفتنی ( بهمن) است .
بهمن که « آسن خرد » ، « خردبنیادی » درهرانسانی و جانی هست ، سه لایه ویکپارچه است . اند ، در « دیسیدن » ، درآغاز، دیدنی ، ولی ناگرفتنی میشود و سپس ، درتن وجسم یافتن ، هم دیدنی و هم گرفتنی میشود ، ولی این سه گستره ، یک پارچه هست که دوبار « تاکرده » شده است .  درفرهنگ ایران ، گسترهِ مجازی درجهان هستی نیست . جهان ظاهر( پدیده )، جهان مجازی نیست بلکه تحول یابی همان گوهراصلی هست . با شناخت پدیده ، میتوان به اصل نهفته پی برد . این سه گستره هستی ، یا سه خوان ، ازهم پاره یا شکافته شده نیستند ، بلکه درهم ، موجود و حاضرند .
آنچه درآسمان ، « باغ سبز»  یا « ساپیزه = سبز» خوانده میشد ، وهمان « اصل آفریننده، یا سه تایکتا » بود ، سه لایه درهرانسانی نیزهست . « انـد»، دردوگستره ، دیسیده شده است و صورت و تن یافته است  روشن شده است .
« نوا و رنگ » یافتن ، نخستین تابش روشنائیست و درتن یافتن ، به اوج روشنائی رسیده است . آنچه درآسمان « ساپیزه = سبزی و روشنی » است ، در انسان نیز« گنجی میشود که میتوان ازخاک تیره، بیرون آورد و سبزو روشن کرد . هرانسانی ، آبستن به بهمن ( خرد بنیادی ) و سیمرغ ( ارتا ) هست .  انسانِ زمینی ، ساختار آسمان ( آسن ) را دارد . درفرهنگ ایران ، روند تحول یابی اصل، به « نواورنگ » ، و از« نوا و رنگ » به تن وجسم هست ، نه خالقی که مخلوق را فراسوی خود ، خلق میکند .
این تحول سه لایه درهرانسانی به همدیگر ، وبازگشت به اصل، چون روندِ تحولست ( ورتن = وشتن = گشتن ورقصیدن ) ، به خودی خودش ، شادی وسعادت هست . تن یا جسم وماده ، و آنچه ِ گذرا ، یعنی گشتنی هست ، گسترش و پیدایش اصل ، یا خدا هست، و همیشه هرسه، باهم حضور دارند . اینست که « جهان مجازی » که با پارگی وشکافتگی زمان ، پیدایش می یابد ، درفرهنگ ایران نیست . جهان مادی ، جهان ِ مجازی نیست . « گذر» ، به کردار« فنا » درک نمیشود ، بلکه به کردار « دگردیسیِ شاد = ارتا فرورد » درک میگردد . این است که درفرهنگ اصیل ایران، مسئله سکولاریته ، طرح هم نمیشود . مسئله سکولاریته ، درچهارچوب دین زرتشت و یزدانشناسی اش هست که پیدایش یافته است و در شاهنامه بازتابیده شده است . زال زر، با جمله بی نهایت ژرفش که « سزد گرکنی خاک را ارجمند » ، درست برضد این اندیشه کیخسرو لهراسب، برمیخیزد که درآموزه زرتشت ، عبارت نهائی خود را یافت . ایرانی ،خاک را ارجمند میشناخته ، چون خاک ( که به معنای تخم هست ) ، تحول خود ِ « ارتا » هست . ارجمند کردن خاک ، برجسته ترین عبارت بندی « سکولاریته » هست که نخستین بار، زال زر، درفرهنگ ایران، با بانگ بلند ، گفته است و حکومت کیخسرو را بدین علت، حکومت بیداد خوانده است و درسراسر عمر برای گفتن این نخستین اعلام سکولاریته ، رنج وعذاب دیده است و از زرتشتیان درقفس آهنین زندانی ساخته شده است .
این اصل بهمنی ، که یکی از نامهایش « بزمونه » است ، کشش و رانش طبیعی، به سوی پیداشدن دارد ، و میخواهد « نقش و تن » بشود ، میخواهد خود را نمایان سازد ، درتحول یافتن ، شادی می یابد . نقش یافتن، رنگارنگ شدن ، نواهای گوناگون شدن ، جسم شدن وماده شدن را دوست میدارد . در « شدن » ، گم نمکیند، بلکه « میافزاید ، شاد میشود » . این اصل که « اند» است ، « دیسیده = دیشیده » میشود . درنقش شدن و تن شدن ، خود را به هم می بافد و « همبسته » میشود و،« اندیشه » میشود . تن (جسم) ، اندیشه است .
وحدتِ تاریک ومجهول وگم ، در کثرت وتعدد و تنوع ، روشن میشود واین تحول وگشتن، به خودی خود ، شادی هست . وحدت گم ومجهول، دررنگارنگ شدن ودر چند نواشدن ، شادی و رقص است .
امروزه در باره یک شخص گمنام وناشناس ومجهول نیزمیگوئیم : فلان و« بهمان » . این « بهمان » ، همان « بهمن » ، همان « اند » ، همان « نشان نامشخص و مجهول » است .  این مجهول و گم ، میخواهد « نشان = دیس= دیش » ، بشود. چیزی بشود که میتوان آن را « نشان داد » . اگر اصل یا خدا ، فقط تبدیل به یک چیز بشود ، دیده نمیشود ، هنوز روشن نیست ، نمیتوان آن را نشان داد ، نمیشود آن را دید یا شنید . اگر، جهان هستی ، همه فقط یک چیز باشد ، اگرهمه اجتماع ، همه افراد فقط دارای یک چهره وبلندی و شکل و یک فکر ویک عقیده ویک جامه باشند ، هیچ فردی ، دیدنی نیست . اینست که مجهول و گم وتاریک، تعدد وکثرت مکرر نمیشود، بلکه کثرت متنوع یا طیف رنگها، طیف نواها ، طیف صورتها و اندازه ها میشود . ولی تنوع به هم پیوسته میگردد . « پیکریابی اصل » ، همان پیدایش سیمرغ یا هما ازبهمن است . بهمن، در« ارتا » شدن، نواها و رنگها و گوناگونیها میشود .
تصویر ما از« مرغ » ، با تصویر آنان از« مرغ » ، از زمین تا آسمان، فرق دارد . دراثر این نا آگاهی ، نمیتوانیم باورکنیم که خدای ایرانیان ، مرغ بوده است . مرغ یا « مر+ غه » ، اصل فرشگرد، اصل نوزائی و باززائی بود . ایرانی، خدا یا اصل را ، « اصل نوزائی » میدانسته است ، نه شخصی که با علم جامعش و اراده مطلقش، دنیا را فراسوی خود ، خلق میکند .  پدیده نوزائی و پیدایش زندگی ِ تازه یا « فرشگرد » ، اینهمانی با رنگارنگی و همآهنگی نواها وبانگهای گوناگون داشت.
ازاین رو  طاوس را ، « فرش+ مورو» ، یا مرغ فرشگرد مینامیدند . ازاین رو یزیدیان ، در تصویر طاوس، همان سیمرغ را می یابند .  ازنامهای مرغ ، که درهزوارش مانده « تن گوریا » است .« تن » ، یعنی زهدان، و به آتشدان هم ، تن گفته میشود . «گوریا» که همان « گور و گوری » باشد  درکردی ، همه معانی خود را نگاه داشته است . گورین، به معنای « تکوین یافتن » است .  گوری، به معنای تغییردادنست . گوران، به معنای رُستن و تکوین یافتن جنین در رحم است . واژه « گور» هم درفارسی که قبر باشد، اساسا به معنای « جایگاه ازنوزنده شدن » است. « بهرام » نیز که جفت ارتا ( سیمرغ ) باشد ، «بهرام گور» خوانده میشده است، چون مانند ارتا وبا ارتا ، اصل فرشگرد و نوزائی بوده اند . هنوزهم زرتشتیها درانتظار« بهرام ورجاوند » هستند که یک اندیشه سیمرغیست ، وبرضد اندیشه زرتشت میباشد . پس تنگوریا که مرغ باشد ، به معنای زهدان، یا سرچشمه باز زائی، یا اصل ازنو تکوین یافتن است.
واژه « تنگوریا » درشمال شرقی ایران ، در واژه « تنگری » سبک شده است و نام « خدا » میباشد . یعنی خدا ، مرغ هست ، اصل نوشوی و باززائی ، اصل دگردیسی ( ورت = ورد ، ارتا فرورد+ فروردین  ) است، و باززائی و فرشگرد ، جشن هست . مردن ، روند باززائی در سیمرغ ( جانان ) و طبعا جشن شمرده میشد . « مرغه » که مرغ باشد نیز همین معنی را میدهد . نام دیگرمرغ ، وای است . تصویرارتا یا سیمرغ ، به کلی با تصویر « اهورامزدای زرتشتیان » فرق دارد . ولی تصویر هخامنشیان از« اهورامزدا » ، همان « تصویر سیمرغ یا ارتا » بوده است و به کلی با تصویر زرتشت ازاهورامزدا ، فرق داشته است .
نام دیگر«مرغ » ، « وای » است، که سپس تبدیل به « باز» شده است .چرا مرغ، با « باد= وای » ، اینهمانی داشت ، چون وای ، نام هوا ونام باد هست و باد به هرچه که میوزد وبه هرکجا که با « کفش چوبینش» ، پا میگذارد( فرّخ پی ) ، گوهرآن چیزرا میزایاند، همه را سبزمیکند ، خضر، یا فرّخ « نیک پی » است ، و همه چیزها را به جنبش میآورد . خوب دیده میشود که باد یا وای و مرغ ، یک واژه اند . سیمرغ ، چیزی جزپیکریابی همین « نیروی ناپیدائی که اصل رستاخیزنده » است نبود . به پرنده  vaayendak گفته میشد . جنبش باد جهان را فرشگرد میکند . وایـِنیتن vaayenitan یعنی به پروازدراوردن ، به حرکت درآوردن . وازvaaz  که همان باز باشد ، به معنای : پرواز، حرکت، جنبش ، جهش است . هوا ومرغ، باهم اینهمانی دارند .« هوا hva» که ازخودش به جنبش میآید ، اصل همه چیزشمرده میشد ، بدین علت نیزنام اورا « هوا = hva» گذارده بودند ، چون هوا hva، به معنای « آنچه ازخود هست ، آنچه قائم بالذات است » میباشد .
این بود که وقتی انسانی، ازخودش میاندیشید ، به او میگویند که « ازهوای نفسش » میاندیشد ، و ازخود اندیشیدن ، منی کردنست . محمد، هیچگاه از« هوا= ازخودش » نمیاندیشید، بلکه الله به او میآموخت . پس نباید ازخود( با هوا ) اندیشید. بدین علت دشمن خونین این خدا، یعنی سیمرغ بودند. محمد آنرا بنام ابلیس درقرآن ، دشمن انسان کرده است . انسانی که ازخودش ( هوایش) میاندشد، ابلیس است .
هوا یا باد، چرا « ازخود = قائم بالذات » هست، چون مانند مرغ ، « جوت گوهر» است. گوهر جفتی دارد. مانند مرغ که دوبال دارد . ذاتش، جفتی است . باد، آفریننده است ، چون در ذاتش « دواصل باهم جفت » هستند ، به عبارت دیگر، « اصل پیوند دهنده است، وهمه چیزهارا به هم می بندد، و با به هم بستن ، به آنها صورت ( دیس ) میدهد . درمرغ یا باز، دوبال، بوسیله تنش باهم جفت میشوند، و با این تعادل بالهاست که پروازمیکند . بهترین گواه نیز واژه « بازو» هست که دوبخش دست میباشند که در آرنج باهم لولا میشوند . بازو، یعنی جفت به هم بسته . درکردی ، بازو ، به معنای « دورنگ = ابلق » هم هست . دورنگ یا دو اصل به هم چسبیده ، اصل حرکت و پروازو آفرینندگیست . «رخش» نیز همین معنارا دارد . دورنگ است که درترکیب باهم ، رنگین کمان میشوند . اینست که رخش ، معنای رنگین کمان راهم دارد . رستم، سوار بر رخش است ، یعنی سوار براصل فرشگرد ، سوار برسیمرغ ، سوار بر«ابر» است . ازاین رو نیز عیسی هم سوار بر« ابر» باز خواهد آمد .
گفته شد که بهمن ، سیمرغ یا هما میشود . پیشوند « سی » ، دراذهان ما فقط به معنای عدد30 هست، درحالی که، هم به معنای « سه » میباشد، و هم به معنای « سنگ »، وهم به معنای « مرغ قو» هست، که نام دیگرش « ارج » هست . ازاین رو ، انسان ارجمند است ، چون دراو، سیمرغ ، مرغ سنگی ، دم یا بادِ آفریننده است که ازخود، میاندیشد و صورت میدهد . اکنون ، اصل جهان که اندیمن و بزمونه باشد ، سیمرغ یا هما شده است . درگرشاسپ نامه اسدی توسی ، این پدیده را نیای رستم که گرشاسپ است با چشم خود، تجربه میکند . این یکی از بزرگترین تجربیات دینی ایران هست که در گرشاسپ نامه آمده است . درجزیره « اسکونه » گرشاسپ ، پیدایش سیمرغ ، یعنی پیدایش خدا را تجربه میکند :
وزآن کوه با ویژگان سوی دشت    درآمد یکی، گرد بیشه بگشت
زناگاه دیدند مرغی شگفت       که از شخّ آن کـُه ، نوا برگرفت
ببالای اسپی به بر گستوان     فروهشته پر، بانگ داران ، نوان
زسوراخ چون نای منقاراوی       فتاده درآن ، بانگ بسیار اوی
دراین فرهنگ « نای » را مانند « مرغ » با « باد » اینهمانی میدادند. چون نوا ، باد آهنگین است . نوازیدن که « نی » + « وازیدن » باشد به معنای « دمیدن هوا در نی » است . باد و دم ( جان ) ، برای آنها ، همیشه پیکریابی موسیقی و آهنگ بود .  این بود که خدا ، هم « وای به » ، و هم « نای به » خوانده میشد.این نای آهنگسازاست که ازآن باد، برون دمیده میشود . و واژه « جشن » که « یز+ نا » باشد، به معنای « نی نوازی » هست . اینست که سیمرغ درنواختن نای منقارش، جشن میآفریند . خویشکاری خدای ایران ، جشن آفرینی است . این دمش که جان انسان میشود ، آهنگ رقص ودستان زند ( لحن آتش افروز) است .
برآن سان که باد آمدش پیش باز    همی زد نواها به هرگونه ساز
فزونتر زسوراخ ، پنجاه بود    که از وی دمش را برون، راه بود
بهم صد هزارش خروش ازدهن     همی خاست هریک بدیگر شکن
تو گفتی دوصد بربط وچنگ ونای    بیک ره شدستند ، دستان سرای
فراوان کس ازخوشی آن خروش     فتادند و، زیشان رمان گشت هوش
یکی زوهمی نعره و خنده داشت    یکی گریه زاندازه اندر گذاشت
به نظاره گِردش ، سپه همگروه     وی،آوا درافکنده زان سان به کوه
سیمرغ ، خدائیست که درپیدایش تبدیل به یک ارکسترموسیقی میشود. صدها ابزارموسیقی ، همنوا باهم میشوند و دستان ِ زند ( آتش افروز) میسرایند. ازشنیدن این بانگها ونواهای گوناگون ، مردمان چنان غرق در شادی میشوند که هوش ازسرآنها میرمد و ازخوشی چنان غرق درخنده میشوند که خنده تبدیل به گریه میشود . پیدایش خدا ، در نواهای گوناگون متنوع موسیقی ، نخستین پیدایش ِ اصل هستی میباشد .
این تجربه دیدارخدا ، درفرهنگ اصیل ایران بوده است . خدا درفرهنگ ایران ، وارونه فرهنگ یونان و یهودیت و اسلام، دیدنیست ، و دیدارمستقیم هرانسانی ازاوست که انسان را از شادی، مست میکند . انسان از دیدن خدا ، از شنیدن خدا درآهنگها ونواهایش به رقص میآید .  برعکس ، دریونان و دریهودیت ودراسلام ، خدا « لـن ترانی » است ، و با دیداراو، انسان درجا میمرد . دیدارخدا دراین ادیان ودرفرهنگ یونان ، نابود سازنده زندگی انسانست . درحالیکه درفرهنگ ایران، دیدارمستقیم خدا ، جان افزا و جان آفرین وجشن زندگیست . دریهودیت و اسلام ، یهوه و الله ، صورت ندارد ، چون از دید صورتش ، انسان را چنان ترس و وحشت فرامیگیرد ، که زندگیش را نابود میسازد . به عبارت دیگر، الله ویهوه و زئوس ، با هیبت و ترس آور و وحشت زا و طبعا ناسازگار با زند گی هستند . سپس اسدی دراین داستان ، « باززائی سیمرغ » را نشان میدهد . همان باد که نواها و دستانهای گوناگون میشود، اصل نوزائی است که درگفتار دیگر، بررسی خواهدشد .
بهمن یا « آسن خرد= خرد بنیادی »، درنخستین پیدایشش که سیمرغ ( ارتا= بیخ هرچیزی = نخستین عنصرهرچیزی ) باشد، کنسرتی عظیم است که همه را غرق شادی میکندو اصل جشن سازیست . خرد بنیادی یا فطری انسان، جشن زندگی را میآفریند و میخنداند. ازاین رو خرد درایران ، اصل شادی آفرین است . اند یا تخم بهمن ، در « دیسیدنش، درصورت گرفتنش» ، جشن میآفریند . بهمن ، یاخرد فطری انسانها ، که نگهبان جامعه هست، امروحکم نمیشود، تهدید وانذارو ارهاب نمیشود، که برو وفرعون را بترسان ، یا برخیز و مردمان را به وحشت بینداز( قم فانذر درقرآن ) . سیمرغ ، چنین رسالتهائی را به کسی نمیدهد ، بلکه خویشکاریش « جشن زندگی برای همه انسانها و برای همه طبیعت ساختن » است .
با این آگاهیهاست که ما معنای چند بیت شاهنامه را درباره « زال زرو سیمرغ » بهتر میفهمیم . درشاهنامه میآید که زال در آشیانه وخانه سیمرغ ، از سیمرغ ،« سخن گفتن به آوازسیمرغ» را آموخته بود . برای ما این گفته یک افسانه می نماید . ولی هنگامی ازچگونگی آواز سیمرغ د ر گرشاسپ نامه آگاهی یافتیم، می فهمیم که برآوازسیمرغ سخن گفتن ِ زال، چه معنائی دارد . زال زر با نواختن موسیقی برای مردم ، ترانه های شادی آفرین میسرود .
اگر چند مردم ندیده بــُد اوی    ز سیمرغ ، آمُخته بـُد، «  گفتگوی »
او از سیمرغ ، حکم دادن و دستور دادن و تهدید کردن و عظ کردن را نیا موخته بود ، بلکه « هنر گفتگو و همپرسی با مردمان » را آموخته بود.
برآواز سیمرغ ، گفتی سخن     فراوان خرد بود و دانش کهن
زبان و خرد بود و رایش درست     به تن نیز، یاری زیزدان بجـُس ت
او درخانه خدا ، مستقیما با خدا گفتگو میکرد و گفتگوکردن با مردمان را ازخدا یاد گرفته بود و با آهنگ های شادوبا نواختن ابزارموسیقی ، میتوانست برای مردم سخن بگوید، و نزد خدا ، هم خرد فراوان و هم دانش کهن ، یعنی دانش اصیل که زاده از بُنش باشد، داشت . فرهنگ ایران ،  با بودن انسان  درکنارخدا ، دم ازجهالت انسان نمیزند . انسان درکنارخدا هم ، هم باخرد فراوان و دانش اصیل هست ، و این دانش وخرد را میتواند در شادی آفرینی به مردم انتقال دهد . این تجربه فرهنگ ایران از پیدایش خدا در موسیقی جشن آفرین، درچهره سیمرغست . برای ما امروزه ، زیستن با خدا ، محالست ، ولی زال ، انسانیست که با خدا ، درخانه خدا میزید . به عبارت بهتر، این « تخم آتش ، یا ارتا که سیمرغ باشد » درخانه تن هرانسانی ، درانسان میزید . خدا ، یا بُن خرد آفریننده و سامانده و جشن آفرین ، درخانه ِ تن هرانسانی ، زندگی میکند ، و نیاز به هیچ واسطه ای و پیامبری و امامی و کشیشی وموبدی و آخوندی ندارد .